دامادی که امنیت وطن را به بهای جانش امضا کرد
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، شهید سید روحالله عجمیان، جوان ۲۷سالهای از استان البرز، از جمله افرادی بود که زندگیاش با روحیهای آرام، مردمی و متعهد معنا مییافت. او در روزگاری که بسیاری از همسالانش به دنبال ظواهر زندگی بودند، با سادگی و اخلاص، راهی متفاوت را برگزید؛ راهی که از بسیج محله آغاز شد و به شهادت در مسیر دفاع از حرمت انسانها انجامید.
سید روحالله در خانوادهای از ایل عبدل به دنیا آمد؛ خانوادهای با پیشینهای اصیل و مردمی که در طول نسلها با باور به آزادی و عزت زیسته بودند. پدر او از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود؛ مردی که بیش از سیماه از عمر خود را در جبههها گذراند، هجدهماه را در دوران سربازی و دوازدهماه دیگر را بهصورت داوطلبانه. در عملیاتهای مختلف حضور داشت. او در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو و بصره دچار آسیب شیمیایی شد، اما همواره معتقد بود که «ایلیاتی است و باید با دشمن بجنگد». این روحیه مبارزاتی و غیرتمندانه، در فرزندش نیز جلوهگر بود.
پدربزرگ روحالله نیز با وجود آنکه اهل سیاست نبود، در زمان حکومت پهلوی بیاعتنایی خود را به دربار نشان داده بود. روایت خانواده میگوید روزی که مأموران برای استقبال از شاه به روستایشان آمدند و از او خواستند گلیمفرشهایش را روی زمین بیندازد تا کفشهای مأموران خاکی نشود، او با قاطعیت این درخواست را رد کرده بود. چنین روحیهای از احترام به شأن مردم و نپذیرفتن تحقیر، میراثی شد که در نسلهای بعدی خانواده عجمیان ادامه یافت.
شهید سید روحالله عجمیان در میان دوستان و آشنایان به سادهزیستی و فروتنی شناخته میشد. او اهل تجمل و مد نبود و همیشه لباسهای سادهای بر تن میکرد. احترام به پدر، مادر و بزرگترها برایش اصلی همیشگی بود. در رفتارهای روزمرهاش، روحیهای آرام و متواضع داشت و هرگز از کمک به دیگران دریغ نمیکرد.
او عاشق طبیعت بود و بیشتر اوقات فراغتش را در دل کوه و دشت میگذراند. دستودلباز بود و بخش بزرگی از پول توجیبیاش را صرف دوستان یا نیازمندان میکرد. در محله به خوشرفتاری و مهربانی شهره بود و دوستی صمیمی برای پدرش بهشمار میرفت. رابطه پدر و پسر میان آنان، بیش از یک رابطه خانوادگی، به رفاقتی عمیق و انسانی شباهت داشت.
سید روحالله از همان دوران کودکی نشانههایی از ایمان و علاقه به اهلبیت(ع) داشت. روایت خواهرش میگوید که وقتی هنوز به مدرسه نمیرفت، نوارهای مربوط به سخنان امام خمینی و مداحی شهدا را پخش میکرد و از خواهرانش میخواست در خانه سینهزنی کنند. وقتی بزرگتر شد، در ماه محرم همه فعالیتهای شخصیاش را کنار میگذاشت و به کارهای هیئت میپرداخت؛ از شستن ظرفها و پخت نذری گرفته تا چادرکشی و آمادهسازی دستههای عزاداری. حضورش در هیئت، شور خاصی به مراسم میداد و همیشه تلاش میکرد کارها با نظم و حال معنوی برگزار شود.
حضور در بسیج و فعالیتهای مردمی
روحالله از ۱۲سالگی وارد بسیج شد و تا زمان شهادت، که ۲۷ سال داشت، همچنان فعال باقی ماند. او به محض اعلام هر فراخوانی از سوی بسیج، بیدرنگ خود را به پایگاه میرساند. دوران سربازیاش را در ارتش گذراند، اما به دلیل حضورهای مکرر داوطلبانه در مأموریتهای بسیج، مدت خدمتش چهار سال طول کشید. هر بار که از بسیج فراخوانی میآمد، محل خدمت را ترک میکرد و به فعالیت داوطلبانه میپرداخت، بیآنکه به تبعات آن بیندیشد.
در میان هممحلهایها، به «آچار فرانسه پایگاه» معروف بود. هر جا کاری نیاز به انجام داشت، روحالله حاضر میشد؛ از کارهای ساده مانند جارو زدن حیاط و جفت کردن کفشهای هیئتیها تا فعالیتهای فنی و امدادی. هیچ کاری برایش کوچک نبود و هیچ مسئولیتی را از خود دور نمیکرد.
او شناخت دقیقی از محلههای کمبرخوردار داشت و میدانست در کدام کوچه و خانه چه خانوادهای با تنگناهای مالی روبهرو است. در مناسبتهای مختلف، با هماهنگی بسیج، برای آنان بستههای غذایی میبرد؛ گونی برنج، چند کیلو گوشت، یک شانه تخممرغ یا مقداری پول نقد. خودش هم از خانوادهای مرفه نبود، اما رنج دیگران را بیش از خود احساس میکرد. هر بار که در خانه از این کارها صحبت میکرد، رنگ به چهرهاش نمیماند؛ از شدت تأثر از دیدن نیازمندان، بغض در گلویش مینشست.
در حوادثی مانند زلزله و سیل نیز در صف نخست کمکرسانی حاضر بود. هنگام وقوع زلزله سرپل ذهاب، با یک نیسان آبی در محلهها میچرخید و وسایل زندگی مردم را جمعآوری و بین آسیبدیدگان توزیع میکرد. حتی در ماجرایی دیگر، هنگامی که پمپبنزینی دچار آتشسوزی شد، برای کمک وارد محل شد و با لباس و دستان سوخته به خانه بازگشت، بیآنکه از آن سخنی به میان آورد.
روایت شهادت
روز حادثه، شهید سید روحالله عجمیان همچون همیشه به نیت خدمت و آرامسازی اوضاع، در منطقه حضور داشت. در جریان اغتشاشات و ناآرامیها، وقتی دید دو زن چادری در میان جمعیت و زیر پل مورد بیاحترامی قرار گرفتهاند، برای نجات آنان خود را به میان جمعیت رساند. او سلاحی نداشت و تنها با دستان خالی تلاش کرد از حرمت آن زنان دفاع کند، اما در میان جمعیتی خشمگین گرفتار شد.
به روایت نزدیکانش، همان لحظات پایانی، خود با پایگاه بسیج تماس گرفت و گفت: «اینجا زیر پل گیر افتادم»، اما نیروها به اشتباه به پل دیگری رفته بودند. تا زمانی که به محل حادثه رسیدند، جمعیت انبوه مانع از رسیدن آنها شد. وقتی توانستند از دیوار بالا بروند و خود را به روحالله برسانند، او در حالی بر زمین افتاده بود که نفسهای آخر را میکشید. آثار ضربه، چاقو و سنگ بر بدنش نمایان بود.
فردی که در دقایق آخر بالای سرش حاضر شد، بعدها روایت کرد: «پیشانیاش شکافته بود و خون از زخمهای بدنش جاری بود. ناگهان دستش را بالا آورد، گویی به کسی سلام میدهد. نشست، لبخندی زد و دوباره به پشت افتاد... و تمام». این تصویر، واپسین لحظه زندگی جوانی بود که از کودکی عاشق خدمت بود و سرانجام، جان خود را در راه دفاع از حرمت انسانها نثار کرد.
پدر روحالله، با وجود آنکه خود از رزمندگان جنگ و جانباز شیمیایی بود، نتوانست به قاتلان فرزندش رضایت دهد. او در پاسخ به کسانی که برای گرفتن رضایت آمده بودند، گفته بود:«میگویند خیال کن آینهای در دستت بوده و افتاده شکسته. اما آیا آینه جان دارد؟ رگ و پی و گوشت و خون دارد؟ اگر کسی با کفش روی صورتش پا بگذارد، آینه دردش میآید؟ پسر من همه اینها را داشت، از همه مهمتر روح داشت.»
مادر شهید نیز در سخنان خود گفته است:«ناراحت نیستم از اینکه پسرم شهید شد، چون همیشه آرزوی شهادت داشت. از این ناراحتم که او را زجرکش کردند. چند نفر به یک نفر... پسرم تنها بود و آنها با قساوت بر او تاختند.»
او همچنین گفته بود: «دلم میخواست اگر قرار بود از دنیا برود، با گلولهای تمیز تمام شود، نه با آن همه درد و رنج. حالا هر شب انگار خودش صدایم میزند.»
روحالله برای مادر و پدرش تنها یک فرزند نبود، بلکه تکیهگاه و مایه آرامش خانه بود. مادرش میگوید: «هر وقت به خانه میآمد، دستم را میبوسید و زیر گلویش را خم میکرد تا من هم او را ببوسم. لبخندش همیشه آرام بود و هیچوقت ناراحتیاش را به خانه نمیآورد.»
یاد و نامی که باقی ماند
شهیدروحالله عجمیان در میان مردم کرج به عنوان جوانی متعهد و باایمان شناخته میشد؛ فردی که با وجود شغل آزاد، بیشتر وقت خود را صرف فعالیتهای بسیج، امور خیریه و خدمت به نیازمندان میکرد. از سالهای نوجوانی تا آخرین روزهای زندگیاش، به بسیج و ارزشهای مردمی وفادار ماند. در زندگی خانوادگی، برادر مهربان، فرزند وفادار و شهروندی مسئول بود.
در میان اهالی محله، هنوز از او به نیکی یاد میشود؛ از شبهایی که برای هیئتها زعفران میسابید و گلاب در قیمه نذری میریخت، تا روزهایی که با لبخند به خانه میآمد و از کارهای روزانهاش چیزی نمیگفت. پدرش روایت میکند که در آخرین دیدار، روحالله گفته بود: «دوست دارم شهید شوم» و آنچه در دل داشت، سرانجام در عمل تحقق یافت.
روحالله عجمیان، متولد خانوادهای با ریشههای دینی و مردمی، در ۲۷سالگی به شهادت رسید. او از ۱۲سالگی عضو فعال بسیج بود و در تمام سالهای زندگی کوتاهش، روحیهای مملو از ایثار، جوانمردی و تعهد داشت.
زندگیاش نمونهای از پیوند میان سادگی، ایمان و احساس مسئولیت اجتماعی بود. سرانجام در جریان دفاع از حرمت انسانها در یکی از ناآرامیها، مظلومانه جان باخت. خانوادهاش، هرچند در سوگ فرزند نشستهاند، اما نام او را مایه افتخار میدانند.
شهید روحالله عجمیان حالا نهفقط برای خانوادهاش، بلکه برای بسیاری از مردم، یادآور نسلی است که با ایمان و اخلاق زیستند؛ نسلی که در میانه آشوبها، به حرمت انسان و به غیرت جوانی وفادار ماند.
منبع:
_اینجا همانجاست/ راضیه تجار/ انتشارات روایت فتح
