۲۴ آبان ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۵
کد خبر: ۷۴۵۸۱۴
آیت الله جوادی آملی تشریح کرد؛

مراحل تربیت علمی علامه طباطبایی در اثر انس با قرآن و روایات

مراحل تربیت علمی علامه طباطبایی در اثر انس با قرآن و روایات
حضرت آیت الله جوادی آملی در پیامی به کنگره علامه طباطبایی با تشریح اصول تعلیم و تعلم در مکتب اهل بیت، این اصول را به شخصیت علامه طباطبایی تطبیق داد.

به گزارش خبرنگار سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، در کنگره علامه طباطبایی که پیش از ظهر امروز در سالن همایش های پیامبر اعظم مدرسه علمیه امام کاظم علیه السلام برگزار شد، پیام حضرت آیت الله جوادی آملی به صورت تصویری پخش شد.

حضرت آیت الله جوادی آملی در پیام خود با بیان اینکه مرحوم علامه طباطبايي در اثر انس به اين روايات، طریقه درس خواندن، عالم شدن و تعليم و تدوين را به وسيله روايات ياد گرفت، بیان داشت: علم کارآمد اول از همه باید خود عالم را بپروراند.

وی با قرائت احادیث و روایاتی به ویژگی تعلیم و تعلم علامه طباطبایی پرداخت.

متن کامل بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی به شرح ذیل است:

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي جميع الانبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين و فاطمة الزّهراء سيدة نساء العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

مقدم شما نخبگان و فرهيختگان، اساتيد بزرگ و بزرگوار را گرامي ميداريم و از همه بزرگواران و صاحبان قلم که با ايراد مقال يا ارائه مقالت بر وزن علمي اين نشست افزودند حقشناسي ميکنيم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم همه علما و حکما و مفسران الهي را در کنار مأدبه الهي و مائده پروردگار متنعم کند و روح مطهر علامه طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) را مهمان عترت طاهرين قرار دهد و جامعه اسلامي مخصوصاً حوزه و دانشگاه را در کنار سفره قرآن و عترت متنعم کند حکيم کند دانشمند کند تا جهان امروز را از جهل علمي و جهالت عملي نجات دهند!

بزرگان ديني ما عموماً و علامه طباطبايي(رضوان لله تعالي عليهم اجمعين) خصوصاً خود را به قرآن و عترت سپردند؛ هم در فراگيري اصل علم هم در نحوه تعلّم هم در بهرهوري از علم. اين اصول سهگانه را رهبران الهي به خوبي تبيين کردند. اصل اول ضرورت فراگيري دانش است که در روايات آمده است: «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ»؛[1] دانشمند شدن يک فريضه است نه نافله، يک ضرورت زندگي است نه جزء حواشي و تذييلات. اين اصل اول.

اصل دوم آن است که درست است که فراگيري علم خوب است و همه علوم خوب است فروعات خوب است؛ اما مهمتر از فروعات، اصول است، مهمتر از ميوهها غرس درخت علمي است، لذا ائمه(عليهم السلام) فرمودند درست است که «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ» اما راه اين است که ما آن قواعد عامه و اصول اوليه را تبيين ميکنيم، آن گاه شما اجتهاد کنيد، فروعي را از اين اصول استنباط کنيد، فروعي را به اين اصول برگردانيد و اين اصول را سرپرست و راهنماي آن فروع قرار بدهيد تا در تحت امامت قواعد و اصول، امتي که به نام فروعاند بارور شوند.

بنابراين اصل دوم اجتهاد است در کنار اصل اول که اصل فريضه بودن طلب علم است. اصل اول اين است که «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ» و اصل دوم اين است که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع».[2]‏ ضرورت اجتهاد را هم از وجود مبارک امام صادق(صلوات الله و سلامه عليه) و هم بزنطي از وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه) نقل کردند که حوزه و دانشگاه بايد مجتهد بپروراند. فراگيري فروع لازم است ولي کافي نيست؛ بهرهوري از منقولات شرق و غرب نافع است ولي کافي نيست. فرمود صرف اينکه شما فروعي را بدانيد کافي نيست، بلکه دو کار مانده است: يکي در رابطه با اصل قواعد که قاعده را ياد بگيريد و دوم سرپرستي قواعد نسبت به فروع است و امت بودن فروع نسبت به آن اصول! اين را بايد بياموزيد که چگونه فرع بايد تحت اصل معين قرار بگيرد و چگونه اصل و قاعده معين، فروع را ميپروراند. فرمود: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع». اين اصل دوم.  

اصل سوم آن است که علم از آن جهت که علم است اگر به عقل نرسد، نه تنها کارآيي ندارد بلکه زيانبار است. علم، چراغ است؛ اگر اين چراغ در تحت رهبري عقل عملي به نور نرسد، صراط را نشان نميدهد، سرقت را نشان ميدهد تجاوز را نشان ميدهد ظلم و تعدي را نشان ميدهد. چراغي که بخواهد صراط را نشان بدهد، بايد در تحت هدايت و تربيت و ارائه طريق عقل عملي قرار بگيرد، لذا ائمه(عليهم السلام) اين دستور سوم را اين نظم و مديريت حوزه و دانشگاه را به خوبي ارائه کردند و فرمودند: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ».[3] اگر حوزه يا دانشگاه عالم شدند اين نيمي از راه است. اين علم براي اينکه کارآمد بشود که اولاً خود عالم را بپروراند و ثانياً صراط جامعه را ارائه کند و امت را به مقصد برساند، هيچ راهي نيست مگر اينکه از کارگاه عقل نظري و انديشه، به بارگاه عقل عملي و انگيزه برسد، تربيت بشود، يک جانبه باشد، فقط راه را نشان بدهد نه بيراهه و کژراهه را! امام فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ».

علامه طباطبايي (رضوان الله تعالی عليه) روزي در همين قم در محفلي که استاد عزيزمان مرحوم آيت الله حکيم الهي قمشهاي(رضوان الله تعالی عليه) هم حضور داشتند فرمودند که قسمت مهم حشر ما با روايات اهل بيت گذشت، فرمود تقريباً بيش از نصف بحارالانوار را من مطالعه کردم، بعد فرمود «و لا فخر»! فرمود ساليان متمادي من با اين کتاب مأنوس بودم. انس با روايات اهل بيت (عليهم السلام)، قلب مطهر علامه را طرزي تربيت کرد که با دست پُر روايي، به بارگاه امن قرآن کريم راه پيدا کند و تفسيري ارائه کند که بهره وسيعي از روايات برده است و راهنمايي روايات، عقل را شکوفا کرده است. فرمودند ما بسياري از روايات بحارالانوار را ديدهايم.

مرحوم علامه طباطبايي در اثر انس به اين روايات، طرز درس خواندن، طرز عالم شدن و طرز تعليم و تدوين را به وسيله روايات ياد گرفتند. اين اصولی را که ائمه فرمودند، اول: «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ»، بعد فرمودند فروع را ياد گرفتن. ممکن است که کسي عمري را به عنوان استاد در حوزه يا دانشگاه شهرت پيدا کند ولي مقلد است، چون حرف ديگران را گرفته است؛ اگر يک حرف تازه است از ديگري است، اگر يک حرف عميق است از کتاب ديگري است، اگر يک لطيفه علمي است از کتاب ديگري است. آن که از درون خودش آب نجوشد مقلد است ولو علوم فراواني ياد بگيرد. اين استخر است چشمه نيست، اين از جاي ديگر گرفته است، از خود نجوشيد؛ اين کافي نيست. فرمود الا و لابد بايد چشمه باشد، از استخر کاري ساخته نيست، چون وقتي آبش تمام شد، تمام شد! اما چشمه که از خود ميجوشد مهم است که فرمودند «ينابيع العلم» باشيد.

براي اينکه انسان چشمه باشد نه استخر و کشاورزي او همواره زنده باشد و پرثمر، هيچ چارهاي نيست مگر اينکه قواعد را ياد بگيرد (يک) و قواعد را از کارگاه عقل نظري که حوزه و دانشگاهاند که بيش از کارگاه نيستند، از کارگاه عقل نظري از کارگاه انديشهورزي، به بارگاه عقل عملي بياورد (دو). عقل عملي را امام اين گونه معرفی فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[4] انسان بايد به وسيله عقل عملي کاري بکند که محصول حوزه و دانشگاه را که يک عاريه استخري است، به جان خود گره بزند، طوري که جان او از استخر به چشمه تبديل بشود. وقتي به جان گره خورد، ميشود عقيده.

بيان اين نکته، ضروري است: ممکن است انسان مطلبي را صد درصد بداند، هيچ ترديد علمي نداشته باشد، جزمش صد درصد باشد؛ ولي عمل نکند، زيرا عقل نظري کاري به عمل ندارد. عقل نظري و عقل عملي، دو دستگاه کاملاً جدای از هم هستند. اگر روح، قوي بود و انسان بود _انسان يعني انسان!_ و اين قوا را تربيت و تعديل کرد، اگر قوا تربيت شدند، هر کدام به ديگري کمک ميکنند. عقل نظري کارش فقط انديشه است؛ بر فرض خودش هم چشمه بشود و بجوشد، انديشه ميجوشد نه انگيزه.

ممکن است چيزي صد درصد براي او مسلّم باشد و عمل کند، زيرا تصميم، عزم، اراده، مربوط به عقل عملي است. اگر عقل عملي او آسيب ببيند، نظير فرعون است که وجود مبارک موساي کليم به فرعون فرمود اين مطلب صد درصد براي تو مسلّم شد: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[5] اي فرعون، براي تو صد درصد مسلّم شد که حق با من است. ممکن است کسي صد درصد بداند که حق با کيست و عمل نکند، زيرا عقل نظري يعني حوزه و دانشگاه يعني آنجا که جاي علم است، آنجا که جاي فهم است، آنجا که جاي استدلال است، آنجا که جاي انديشه است، جاي بينش و عمل نيست. عقل عملي دستگاهي است جدا؛ اين دستگاه، محصول عقل نظري را با جان خود گره ميزند.

 ما يک عقد داريم يک عقيده. عقد مربوط به عقل نظري است که بين محمول و موضوع رابطه برقرار ميکند، ميگويد آن موضوع، موضوع اين محمول است و اين محمول، محمول آن موضوع است، اين میشود عقد؛ اما اعتقاد آن است که به جان خود گره بزند که از آن به باور و ايمان ياد ميشود. اين بيان نوراني امام (عليه السلام) است که فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ»؛ يک عقل عملي است که عقال ميکند، آن انديشه چموش و جموح انسان دانشمند را ميبندد آن هواي چموش و جموح را ميبندد دست و پاي او را ميبندد عقال ميکند. اين عقل نميگذارد که اين علم رها بشود و همچنان استخري بماند، بلکه به جان گره ميزند، عقد را عقيده ميکند که اين ميشود تصديق دوم. تصديق دوم يعني من باور کردهام؛ موضوع ميشود شخص، محمول ميشود آن اعتقاد، ميگويد من معتقد هستم، من داراي عقيده هستم.

اين اعتقاد، حافظ آدم است، زيرا انسان را عقال میکند تربيت میکند، از چموشي، باز میدارد، از استخري بودنِ صرف، باز میدارد، چشمه جوشان میکند «ينابيع الحکمة»[6] میکند. اين کار سوم را ائمه دستور دادند فرمودند صرف حوزه و دانشگاه کافي نيست، نماز شبي، سحري، مسجدي، ذکر به دوامي، تربيتي، حضور قلبي، محاسبه نفسي و دهها کاري که بزرگان اخلاق ما گفتند لازم است. فرمودند: «بِالْعَقْلِ» که عقال ميکند «يُعْتَقَدُ»؛ يعني علم اگر بخواهد عقيده بشود، آن عقد علمي اگر بخواهد به اعتقاد عملي در بيايد، اين کار عقل عملي است. فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ»؛ عقال ميشود عقيده ميشود.

  اين کار سوم را علامه طباطبايي به خوبي انجام دادند؛ يعنی چيزي را که فهميدند، به جان خود گره زدند. البته بين نفس و اين قوا تعاملی هست. قوا هر چه بخواهند تربيت بشوند، در تحت رهبري آن نفس است. نفس اگر کامل باشد، اين قوا به طور روان، مجتهدانه و سبکبارانه و با طوع و رغبت اطاعت ميکنند، وگرنه همواره جهادي هست بين آن نفس و اين قوه. همان طوری که گاهي درگيري بين دو قوه است، گاهي درگيري بين نفس و يک قوه است که اگر انسان موفق شد در اين جهاد اوسط يا جهاد اکبر، اين قوا را تربيت کند، آن وقت جهاد في سبيل الله او تکميل ميشود.

تا اين سه دستور انجام نشود کسي مثل علامه طباطبايي نخواهد بود؛ اگر اين گونه شد، از آن به بعد چون چشمه است که ميجوشد. ميبينيد در روايات برکات فراواني هست؛ اما همين روايات گاهي به صورت اصل هستند گاهي به صورت فرع هستند، گاهي آن روايات استخر درست ميکنند و گاهي چشمه درست ميکنند. در قرآن و همچنين روايات گاهي برهان اقامه ميکنند مثل ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[7] که از اين قياسهاي استثنايي در قرآن کم نيست؛ گاهي حد وسط را بيان ميکنند، آن بُنمايه را بيان ميکنند.

در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) از اين بُنمايهها فراوان است. در يکی از خطبهها که بخشي از آن خطبه در نهجالبلاغه آمده است و قسمت قابل توجهي از آن خطبه در نهجالبلاغه نيست، مکرر وجود مبارک حضرت امير ميگويد که خدا نامتناهي است. چون نامتناهي و ازلي است جا براي اول و آخر نيست، چون نامتناهي است جا براي بالا و پايين نيست. فرمود ازليت او ليل و نهار را از بين بُرد، چون ازلي است قبل و بعد ندارد، چون ازلي است ابتدا و انتها ندارد، چون ازلي است سابق و لاحق ندارد. فرمود: «مَنْ نَهَّاهُ»[8] يعني «قال بنهايته» که بگويد الله متناهي است، خدا را نشناخته است. تعبير نوراني حضرت در آن خطبه اين است که «مَنْ نَهَّاهُ» يعني کسی که «جعل للحق نهاية»، خدا را نشناخت و چون خدا ازلي است، با ازليت، قبل و بعد را رها کرد. قبلي در دستگاه حق نيست بعدي هم در دستگاه نيست. چون نامتناهي است، جايي براي تقدم و تأخر در حرم امن بارگاه الهي نيست.

اصرار آن خطبه بر نامتناهي بودن خدا هم در درجه اول عرفان را زنده کرد و هم برهان را. مستحضريد که قاعده «الواحد»، قاعده متقني است اما اين حَسَنُ الورود است و صحيح الخروج. اصل قاعده که وارد شده است عالمانه و محققانه وارد شده است اما وقتي اشکالات فراوان فخر رازيها سرريز کرد، اين از دستگاه خيليها سريعاً خارج شده است. جناب فخر رازي ميگويد که اگر «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» درست است، شما گفتيد که صادر اول عقل اول است يا مثلاً وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است، بعد گفتيد صادر اول مثلاً شش جهت در آن هست که از هر جهتي شيئي صادر شد، بعد رسيديد به فلک هشتم، خب فلک هشتم که ستارههاي آن محصور و معدود نيست، چندين جهت بايد در آن مجردات عاليه باشد تا باعث پيدايش اين ستارهها بشود.

اين گونه از شبهات دست خواجه نصير طوسيها را هم بست. سرّش اين است که قاعده «الواحد»، آن وحدت الهي، آن طوري که در قرآن و روايات آمده و در درجه اول عرفا آن را فهميدند، حکما آن بهره را نبردند. بعدها البته با تلاش و کوشش عرفا از يک سو، حکمت اشراق از سوي ديگر، تلاش و کوشش خود صدرالمتألهين(رضوان الله تعالي عليهم اجمعين) از سوي سوم، کمکم اين وحدت شده وحدت اطلاقي و کلي شده کليِ سِعي؛ اين واحد نامتناهي، با يک صيحه، اولين و آخرين را به بار ميآورد و با يک صيحه، جهاني را فرو ميريزد و با يک صيحه جهاني را ميسازد: ﴿إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً‏﴾[9]. درست است که واحد، منشأ واحد است؛ اما وحدت عددي، واحد عددي صادر ميکند و وحدت سعي نامتناهي که اسماء متناهي اوصاف متناهي افعال متناهي، زير پوشش آن ذات نامتناهي هستند، با يک فرمان، اولين و آخرين را زنده ميکند، با يک فرمان، اولين و آخرين را جابهجا ميکند.

اين تعبير ﴿صَيْحَةً واحِدَةً‏﴾، در تعبيرات قرآن کريم کم نيست. اول عرفا را پروراند که وحدت حق، وحدت اطلاقي و وحدت سِعي است، بعد حکمايي که مشرب عرفاني داشتند نظير شيخ اشراق و اينها، بعد ديگر رسمي شد. آنگاه اگر ما ميشنويم:

           اين همه عکس مي و نقش نگارين که نمود                         يک فروغ رخ ساقي است که در جام افتاد[10]

بعدها روشن ميشود که شبهه فخر رازي و امثال فخر رازي که اين همه موجودات از آن واحد چگونه صادر شد، پاسخش اين است که اين وحدت که وحدت عددي نيست، وحدت اطلاقي است. اين وحدت نامتناهي که داراي اسماء فراوان، اوصاف فراوان، افعال فراوان است، با يک فرمان کل عالم را خاموش ميکند و با يک دستور کل عالم را روشن ميکند. علامه طباطبايي شاگرد چنين مکتبي است.

 ايشان هم آن سه کار را به جاي خود انجام داد يعني «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ»، يک؛ «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، دو؛ «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ»، سه؛ عقل نظري و عقل عملي را در جهاد علمي و جهاد اکبر درون هماهنگ کرد، چهار؛ آن گاه محصولش هم الميزان شد هم نوآوريهاي جديد در حوزه شد هم شاگردان فراواني را تربيت کرد هم به قداست روحي بار يافت که «سلام الله عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حيا».

اميدواريم حوزه پربرکت ايران و نجف و ساير مواضع شيعه و دانشگاههاي ايران و غير ايران که دانشگاههاي اسلامي هستند، موفق بشوند پربار بشوند چشمههاي جوشاني بسازند که ديگر ما گرفتار فرعونها نشويم. روزي فرعون در مصر زندگي ميکرد که  ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَکم﴾[11]‏ در دستگاه او بودند، اينها فقط پسربچههاي نوزاد را ميکشتند اما الآن اين اسرائيلي که همان فرعون است نه تنها «يذبح أبناء» بلکه «يذبح بنات» و نه تنها «يذبح أبناء و بنات» بلکه «يقتل الآباء و يقتل الأمّهات»؛ فرعون فقط پسربچههای نوزاد را ميکُشت اما اينها پسر و دختر، پدر و مادر، همه را در غزه يکجا خاک ميکنند! اين براي آن است که بشريت، علمي که فراهم کرد به صورت استخر در آمد، يک؛ چراغ شد، دو و اين چراغ فقط بيراهه را نشان ميدهد، راههاي دزدي و خيانت را نشان ميدهد و صراط مستقيم را اصلاً نميبيند، سه.

 اينها کور هستند؛ در بخش پاياني سوره مبارکه «طه» اين آيه آمده است که برخی را ما در قيامت کور محشور ميکنيم، اين در قيامت به خدا اعتراض ميکند که ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً﴾؛[12] من در دنيا چشم داشتم الآن کور هستم، چرا مرا کور محشور کردی. در پاسخ ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ﴾[13]؛ ما هر طوري که بودي محشور کرديم؛ تو خيال ميکردي چشم داري اما کور بودي، الآن هم کوري. ﴿كَذلِكَ﴾ يعني کور بودي، الآن هم کوري. اين ميديد اما همهاش بيراهه و چاه را ميديد نه راه را. ممکن است زمين را خوب بشناسد آسمان را خوب بشناسد، فضاي آسمان و زمين را خوب بشناسد، کرات را خوب بشناسد، ماهواره ببرد مسافر ببرد مسافر پياده کند و عمري را در اين راه بگذراند ولي کور باشد! براي اينکه او همه جا را ديد مگر آفريدگار را، با اينکه آفريدگار، قيّم و قيّوم و مقوّم خود مسافر است و راه و مقصد؛ خب وقتي او را نبيند کور است.

در قرآن کريم در سوره مبارکه «طه» خدا پاسخ ميدهد که ﴿كَذلِكَ﴾ يعني تو کور بودي الآن هم کور محشوري. تو بايد خالق را ميديدي که ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾،[14] تو بايد ميديدي که خالق براي شما خلق کرد، تو بايد ميديدي که خالق فرمود آنچه من آفريدم و براي شما آفريدم را مسخر شما کردم اما شما هيچ يک از اينها را نديدي. هم ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ را نديدي هم ﴿خَلَقَ لَكُمْ ما فی الاَرض جميعاً﴾[15] را نديدي و هم ﴿سَخَّرَ لَكُمْ ما فی السّماوات و ما فی الاَرض ﴾[16] را. هيچ کسي نيست که بگويد من نميتوانم آسمان را مسخر کنم زمين را مسخر کنم؛ نه! فرمود ما   براي شما مسخر کرديم، درس بخوانيد عمل کنيد و آسمان و زمين را تسخير کنيد؛ اما _متاسفانه_ جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم و امثال اينها پيدا شده و الآن چند برابر فرعون در خطر پيدا شده است؛ فرعون، «يذبح الابناء» بود اما اين «يذبح الابناء و البنات و الآباء و الامّهات» است!

اميدواريم ذات اقدس الهي نظام ما را مملکت ما را کشور ما را ناموس ما را جهان اسلام را مسلمين جهان را در سايه قرآن و عترت حفظ بفرمايد و حوزه و دانشگاه را از استخري بودن به در آورد و به صورت ينابيع علم قرار دهد، تا علم و معرفت همراه با عمل صائب و صالح، از حوزه پربرکت ايران اسلامي و از دانشگاه پربرکت ايران اسلامي به جاهاي ديگر منتقل بشود!

مجدداً از همه شما بزرگواران حقشناسي ميکنيم، از مديران ارجمند اين محفل عظيم سپاسگزاريم و از خداوند مسئلت میکنيم که روح مطهر علامه طباطبايي و همه علما و صديقين و صلحا و شهدا که در کنار سفره آنها ما متنعم هستيم را با اهل بيت محشور بفرمايد!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1]. الكافي، ج‏1، ص30.

[2]. وسائلالشيعه، ج27، ص62.

[3]. الكافي، ج‏1، ص17.

[4]. الکافی، ج1، ص11.

[5]. سوره اسراء، آيه102.

[6]. الکافی، ج1، ص202.

[7]. سوره انبياء، آيه22.

[8]. تحفالعقول، ص 61.

[9]. سوره يس، آيات 29 و 53.

[10]. ديوان حافظ، غزل111.

[11]. سوره بقره، آيه 49؛ سوره ابراهيم، آيه 6.

[12]. سوره طه، آيه125.

[13]. سوره طه، آيه 126.

[14] . سوره رعد، آيه 16؛ سوره زمر، آيه62.

[15]. سوره بقره، آيه 29.

[16]. سوره لقمان، آيه20؛ سوره جاثيه، آيه 13.

ارسال نظرات