روایت مادرانی که کودکانشان طعمه سگ های ولگرد شدند
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از گروه زندگی ـ زهره سعیدی: منزل ما مرکز شهر است، جایی نزدیک به ریاست جمهوری که کوچه پس کوچه زیاد دارد، برخی از این کوچه ها خیلی باریک هستند و وقتی از آنها عبور میکنی، دیگر جای پس و پیش نداری، باید جلو بروی. خاطرم میآید یک بار با دختر کوچکم از یکی از این کوچه ها می گذشتیم تا به خانه برویم. کوچه تنگ و باریک بود ، چند سگ ولگرد یکی یکی خودشان را به سر کوچه رساندند و به تاخت به سمت ما آمدند.
آب دهانم را قورت دادم، دخترم را محکم به خودم فشردم تا آسیبی نبیند و تنها کاری که توانستم بکنم این بود که بی حرکت بمانم چون شنیده بودم نباید فرار کنم یا به سمتشان بروم. بنابراین بدون اینکه نگاهشان کنم ، بی حرکت ماندم تا ببینم حمله میکنند یا خیر. چهار، پنج، شش سگ شدند که گله وار به تاخت می آمدند، تنها نگرانی ام دخترم بود، اشک از چشمانم سرازیر شده بودم. آنقدر سلام و صلوات گفتم تا از کنار ما رد شدند. هنوز هم دخترم وقتی یاد آن خاطره می افتد، میترسد و پلک هایش را به هم فشار می دهد. آنروز خیلی اضطراب به ما وارد شد و از ترس گاز گرفتن سگ ها. چند ماهی است ۲ کیلو متر راهمان را دور تر می کنیم اما حاضر نیستیم دیگر از آن کوچه عبور کنیم.
این روایت از بانویی بود که سگهای ولگرد باعث اضطراب و ناراحتی خود و فرزندش شده بودند. در این گزارش چند روایت دیگر از حمله سگ ها به خانواده ها و روایت هایی مادرانه را میخوانیم.
*شب ها جرات بیرون رفتن از خانه نداریم
خانم شهبازی مادر امیر علی و فاطمه: دختر و پسرم را هفته ای دو بار به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میبرم، یک بار یادم هست که موقع بازگرداندن بچه ها از کانون به همراه خانم همسایه و فرزند او چند سگ ولگرد نزدیک کانون نشسته بودند و ما هم توجهی به آنها نداشتیم.
بچه ها جلوتر از ما حرکت میکردند، تا به خودمان بیاییم یک مرتبه سگها به سمت بچه ها پارس و حمله کردند، بچه ها آنقدر ترسیده بودند که ما مادر ها نیز به سمت آن ها میدویدیم . سگ ها فرار کردند و بچهها شکر خدا از خطر جستند. من همان موقع با شماره ای از شهرداری تماس گرفتم و وضعیت را اطلاع دادم، انتظار داشتم که همانطور که پشت تلفن گفتند پیگیری می کنند، سریع این اتفاق بیافتد اما چندین ماه طول کشید تا ما دیدیم که سگ ها تعدادشان کمتر شده است اما همچنان هستند.
منزل ما پردیس است آنجا دشت و کوه و سگ ولگرد زیاد دارد، خودم هم اصلا شب ها جرات بیرون رفتن نمی کنم حتی برای گرفتن یک نان ،چه برسد که بچه ها را برای پیاده روی یا گردش بیرون ببرم! عموما این سگ ها همه جا هستند، کنار سطل های زباله و جاهای دیگر منتظرند تا مردم به آنها تکه غذایی ، استخوانی، گوشتی چیزی بدهند و حتما اگر بیرون باشی دنبالت میکنند تا چیزی بگیرند اما واقعا نمیدانم اینها چرا جمع نمیشوند؟ چرا مسئولان توجهی نمیکنند!
*فاجعه ای که هیچوقت جبران نشد
مریم مادر ترانه : خوب خاطرم است، دخترم هفت ساله بود. هفته ای چند بار با هم به پارک در یکی از محلههای کرج می رفتیم تا دوچرخه سواری کند. مردم هم مدام سگ هایشان را برای گردش می آوردند بیرون. جز اینکه استرس سگ های ولگرد را همیشه داشتیم که به بچه هایمان حمله نکنند . مردم هم آسایش برایمان نگذاشته بودند همه بعدازظهرها سگ هایشان را بیرون می آوردند ، حال برخی سگ های کوچک و برخی هم سگهای وحشی بزرگ در قلاده داشتند.
عصر یک روز تابستان را خوب به خاطر دارم که قلاده یکی از همین سگ ها در رفت و دست دخترم را گاز گرفت. تنها کاری که می کردم فریاد زدن بود ، مردم به اورژانس زنگ زدند و دخترم که غرق خون بود را به همراه بردند. دستش آسیب شدید دیده بود، بخیه هم کارساز نبود ، چند آمپول قوی می خواست که باید تهیه می کردیم و در زمان بندی خاص می زدیم.آمپولهایی که خرید آن ها هزینه سرسام آوری داشت .صاحب سگ بخشی از این هزینه ها را تقبل کرد اما ما از او شکایت کردیم، با این حال کاری از پیش نبردیم .روز های وحشتناکی بود دست دخترمان آسیب دیده بود، بدنش عفونی شده بود و مدام آمپول میزدیم و در آن سن و سال کم، بدترین دردها را تحمل میکرد تا آن دوره گذشت و الان دانشجو شده و بزرگ است اما فوبیای شدید و ترس از سگ و حیوانات دیگر دارد. اصلا پارک و مراکز تفریحی نمی آید ، حتی روانشناس هم نتوانسته او را درمان کند و ما هم سالهاست که در ناراحتی هستیم به خاطر قلاده یک سگ که در رفت، اوضاع ما اینطور شد!
در تمام این سال ها فکر میکردم که بالاخره حالش خوب میشود و یک ازدواج سالم خواهد داشت. ازدواج که هیچ، یک خواب راحت بر ما حرام شده و مدام از هفت سالگی اش با جیغ و فریادهایشان بیدار می شویم و تازه الان مدتی است که آرام تر شده و می تواند زندگی به ظاهر عادی داشته باشد اما همیشه این زخم همراهش است .
*کودکی که حمله سگ باعث اختلال عصبی اش شد
ستایش مدرسی مادر محمد: چند وقت پیش پسرم را به خانه بازی برده بودم، آنجا مدتی نشستم و به بچه ها نگاه میکردم و پسرم که در حال بازی بود. رفتار یک پسربچه توجهم را جلب کرد، بچه ای که اصلا بازی نمیکرد و یک گوشه نشسته بود و گویا یک دختر دیگر که خواهرش بود و دو ـ سه سالی از او بزرگتر بود، تلاش میکرد تا او را به بازی وارد کند اما موفق نمی شد.
ابتدا تصور کردم که این بچه از بچه های طیف اوتیسم است چون نوع نگاه کردن و چشمانش هم متفاوت از حالت عادی بود. مربی مهد که توجه ویژه مرا به این بچه دید برایم توضیح داد که چه اتفاقی برایش افتاده است. او برایم گفت که مدتی پیش این بچه به همراه مادر و خواهر برادرش به پارک رفته بودم که گویا سگ ولگرد یا سگی که قلاده اش رها شده بود به آنها حمله میکند. تا مادر وارد عمل شود و به آن ها برسد دختر و پسری که بزرگتر بودند فرار می کنند اما بچه کوچک از ترس شوکه می شود و همانجا خشکش می زند. با اینکه مادر همان زمان به او می رسد و سگ فرار می کند اما او از ترس خودش را خیس می کند و زبانش بند می آید.
مربی مهد می گوید: مدتها از این واقعه می گذرد اما این بچه به حالت عادی برنگشته با اینکه به روان درمانگر کودک هم مراجعه میکنند اما هنوز اختلال دارد و حالت عادی نیست.
از این دست روایت ها در ایران که میزان سگ های ولگرد و سگ گردانی خانگی زیاد شده ، فراوان است. همین ماه گذشته چند بچه در شهر قم به دلیل حمله سگ فوت کردند. حال تصور کنید خانواده ای که این اتفاق برایش می افتد چطور می تواند زندگی عادی داشته باشد. نهادهای مسئول شهرداری در این زمینه می بایست ورود کنند تا هم میزان سگ های ولگرد کم شود و هم قانونی نیاز داریم برای سگگردان های خانگی که مدام سگهایشان را برای تفریح به پارک و دیگر اماکن می برند و آرامش مردم را به خطر می اندازند.
مخاطبان ما در کمپین فارس من این پویش را با عنوان تسریع در جمعآوری سگهای ولگرد از سطح شهرها ثبت کردند.
شما هم اگر روایتی از حمله سگ ها به خانواده ها دارید، برایمان بنویسید.
انتهای پیام/