شهیدی که در پی ساختن خانه دنیایی نبود
به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، سال ۱۳۳۴ مصادف با شب ولادت حضرت امیرالمؤمنین (ع) در شهر اصفهان کودکی متولد شد، پدرش برای نامگذاری او به قرآن تفأل کرد، نام او را «عبدالله» گذاشتند، عبدالله پس از گذراندن دوران کودکی و نوجوانی و آغاز دوران تحصیل مقطع دبیرستان در کنار پدر مشغول به کار شد.
از نوجوانی شور و علاقه خاصی به مسائل مذهبی و ترویج و تبلیغ علوم دینی داشت و شاید همین شور و علاقه عبدالله را در مسیر فراگیری دروس حوزوی و ورود به قبلیه روحانیت و طلبگی قرار داد و در کنار تحصیل حوزوی به اتفاق چند تن از دوستانش در مسجد محل، انجمن دینی و خیریه، «هیأت حضرت رقیه(ع)»، کلاسهای آموزش قرآن و صندوق قرضالحسنه را پایهگذاری کرد و عملاً مسئولیت ارشاد دوستان همسن و سال خود را بر عهده گرفت و قرآن و مسائل سیاسی روز را به آنها تعلیم می داد.
با شروع مخالفت های امام خمینی با نظام شاهنشاهی و جرقه های انقلاب محافل دوستانه به جلسات مخفی مبارزاتی تبدیل شد در این زمان بیشتر توجه و تلاش عبدالله و دوستانش به پخش اعلامیه، کتاب و تبیین اهداف مبارزاتی و شخصیت حضرت امام خمینی (ره) و افشای خیانتهای رژیم شاهنشاهی نسبت به اسلام و مسلمین بود.
سرانجام پس از چند سال تحصیل حوزوی و تبلیغ و ترویج احکام الهی، در سال ۱۳۵۳ به همراه برادر شهیدش (حجتالاسلام رحمتالله میثمی) و چند تن دیگر از دوستانش، به قم هجرت کردند و در مدرسه «شهید حقانی» ساکن شد و به تعلیم و تربیت و تکمیل دروس دینی پرداخت، او حالا حجت الاسلام عبدالله میثمی یکی از نیروهای مبارز انقلابی بود که در کنار درس به مبارزه با رژیم نیز مشغول بود و نهایتاً با خیانت یکی از منافقان، تحت تعقیب قرار گرفت و به همراه چند طلبه دیگر در همین سال دستگیر و راهی زندان شد، ولی زندان در روحیه جهادی او تاثیر نداشت در همان حال که دژخیمان زندان های ستم شاهی به اشد مجازات حجت الاسلام میثمی را شکنجه می کردند به اتفاق سایر زندانیان همبند به تحقیق و مطالعهی علوم و معارف قرآن و نهجالبلاغه پرداخت و تعالیم قرآن را به زندانیان آموزش میداد، این حرکتها در روحیه زندانیانی که تحت تأثیر گروهکهای ملحد و منافق بودند، تأثیر به سزایی داشت، شهید میثمی که ۳۰ ماه از عمر پرثمرش را در زندان ستمشاهی به سر برده بود بالاخره در سال 1357 از زندان آزاد شد.
پس از پیروزی انقلاب حالا عبدالله با سابقه و تجربه سیاسی قبل از انقلاب به کمک دوست خود مصطفی ردانی پور برای یاری رساندن به این نهضت امام خمینی(ره)، مدتی را در کردستان گذراند و از آنجا به دنبال تشکیل سپاه در یاسوج، به آن شهر رفت تا در کنار پاسداران به سازماندهی و ارشاد عشایر محروم بپردازد.
عبدالله با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه های جنگ شد و جنگ را یک نعمت بزرگ و یک سفره گسترده الهی میدانست و معتقد بود که هرکسی بیشتر بتواند در جنگ شرکت کند، از این سفره الهی بیشتر بهره برده است، برای همین در بسیاری از مناطق عملیاتی حضور فعال داشت، او با علاقه و عشق بینظیر این سنگر را انتخاب کرده بود و بالاخره از طرف حجتالاسلام و المسلمین شهید محلاتی، «نماینده حضرت امام(ره) در سپاه» به «مسئولیت نمایندگی امام(ره) در قرارگاه خاتمالانبیاء(ره)» که قرارگاه مرکزی و هدایت کننده تمامی نیروهای سپاه و بسیج و سایر نیروهای مردمی بود برگزیده شد تا با حضور در میان برادران سپاهی، بسیجی و ارتشی، شمع محفل رزمندگان و مایه قوت قلب آنان باشد، در آن شرایط حساس در کنار فرماندهان و رزمندگان، توانست نقش مهمی را در انسجام نیروها و رشد معنویات در جبهه ایفا کند.
آهنگران همرزم شهید میثمی در یکی از خاطراتش از زهد این شهید می گوید: همه فرماندهان شاهد بودند که عبدالله میثمی در اوج زهد و قناعت و ساده زیستی زندگی میکرد و هیچ ادعایی نداشت.
یکی از دوستان درباره ساده زیستی او میگفت عبدالله در زندگی شخصیاش همیشه دستش خالی بود. خانهای نداشت. برای تردد بین جبهه و اصفهان از وسایل نقلیه عمومی استفاده میکرد. گاهی پدرش اعتراض میکرد «مگر تو نماینده امام در جبهه جنوب نیستی؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟» اما این اعتراضها فایدهای نداشت. او هرگز برخلاف عقیده باطنیاش عمل نمیکرد.
یک روز پدرش گفت «پسرم، اینطور که نمیشود. خانوادهات در اهواز، زیر یک سقف شش متری زندگی میکنند. این خانه در شأن تو نیست. به فکر خانهای برای خودت باش.» عبدالله تبسمی کرد و گفت که خدا نکند من در دنیا، خانهای از مال دنیا بسازم.
این روحانی مبارز و فداکار آنگاه که میدید رزمندگان و فرماندهان، برای دفاع از اسلام به شهادت میرسند و مزد جهاد را دریافت میکنند، میگفت: خدا میداند که من این روزها دارم زجر میکشم، چرا که میبینم برادران ما چه زیبا به پیشگاه خدا میروند. خدا نکند که عاقبت ما، جور دیگری باشد، سرانجام همانطور که در شب دوم عملیات کربلای ۵ به دوستان گفته بود: «من در این عملیات اجر خودم را از خدا میگیرم.» هنگامی که در تاریخ روز نهم بهمن ماه، سحرگاهان، آن زمان که دلباختگان جمال محبوب، برای مناجات با خدای خویش آماده میشد، وعده الهی تحقق یافت و در منطقه عملیاتی «کربلای ۵»، از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و بعد از سه روز، ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۶۵ مطابق با دوم جمادیالثانی که مصادف با شب شهادت حضرت زهرا(ع) به شهادت رسید.