با یک اشاره او منافقین مجبور به ترک یزد شدند!
به گزارش خبرگزاری رسا، فردا ۱۱ تیر، مصادف با سیونهمین سالروز عروج سومین شهید محراب، آیتالله حاج شیخ محمد صدوقی یزدی است. از اینروی و در بازشناسی سیره اجتماعی و سیاسی آن بزرگ، روایت چهار نفر از نزدیکان آن عالم عامل را مورد بازخوانی تحلیلی قرار دادهایم. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
در اجرای احکام اسلام، هیچگونه چشمپوشی را نمیپذیرفت!
حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی صالحی از شاگردان دیرین و نیز رئیس دفتر سومین شهید محراب بوده است. وی از زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی آن عالم مجاهد، خاطراتی فراوان و شنیدنی دارد. صالحی خدامحوری و عدم تحمل آنچه با آن مباین است را محور اصلی سیره شهید آیتالله صدوقی میداند و در این باره میگوید:
«من افتخار شاگردی شهید بزرگوار آیتالله صدوقی (رضوانالله تعالی علیه) را داشتم و اولین نکتهای که در زندگی ایشان برایم بسیار جالب بود، سادهزیستی ایشان بود. ایشان زندگی ساده و طلبگی را بر هر چیزی ترجیح میدادند. خاطرم است یک روز یک وسیله برقی آشپزخانه را خریدیم و خدمت ایشان بردیم. فرمودند من از این چیزها خوشم نمیآید، نمیخواهم خودم و خانوادهام اسیر یک مشت وسیله خانه شویم، هر چه سادهتر، بهتر! زود ببرید این را به صاحبش پس بدهید!... این در حالی بود که تمکن تهیه هر وسیلهای را هم داشتند، اما سادهزیستی را ترجیح میدادند. آن بزرگوار حقیقتاً پرابهت بودند. افراد در حضور آیتالله صدوقی کمتر اظهارنظر میکردند، چه رسد به اینکه بخواهند نظرشان را به ایشان تحمیل کنند! همیشه نظرشان فوق نظرها بود. مخصوصاً کسی جرئت نداشت که نظرات ضد اسلامی و انحرافی خود را در محضر ایشان بیان کند. اگر مسئولی کارش را درست انجام نمیداد، ایشان بهشدت با او برخورد میکردند و کسی هم جرئت نداشت روی حرف ایشان حرف بزند. عظمت روحی شهید صدوقی به گونهای بود که افراد در محضر ایشان، بهشدت تحت تأثیر قرار میگرفتند. مخصوصاً در رویکردهایشان در قبال جوانان، از راه منطق و اقناع وارد میشدند و این راه را موفقیتآمیز میدانستند. سّر نفوذ و قدرت فوقالعاده ایشان در استان یزد و حتی بیرون از آن نیز همین بود. شهید صدوقی در زمینه گسترش فرهنگ اسلامی، تلاشهای فراوانی کردند که یک گوشه کوچک آن بازسازی و تأسیس مساجد و حوزههای علمیه است. از ایشان آثار فراوانی در یزد و شهرهای دیگر استان به جا مانده است. شهید صدوقی معتقد بودند در نظام جمهوری اسلامی، باید احکام اسلامی حاکم و امور بر اساس روحیه صداقت، تعاون و مودت مسلمانان اداره شود. ایشان بهشدت با زیر پا گذاشته شدن احکام اسلامی و نیز بوروکراسی اداری، مخالف بودند و وقتی مردم میآمدند و مثلاً از احکام صادره توسط دادگستری شکایت میکردند، بهشدت ناراحت میشدند و میفرمودند چرا باید در یک کشور اسلامی، به مقررات اسلامی عمل نشود؟ چند بار هم قضات دادگستری را خواستند و به آنها فرمودند به خدا قسم اگر یک بار دیگر بشنوم که حکمی خلاف موازین اسلامی صادر شده است، به مردم خواهم گفت درِ دادگستری را تیغه کنند!... این تذکرها باعث میشد قضات در کارشان، دقت بیشتری کنند و دیگر احکام غیر اسلامی صادر نکنند. ایشان میفرمودند ما جوانهای عزیزی را در راه اسلام دادیم تا احکام اسلامی پیاده شوند، نه اینکه دلبخواه عمل کنیم! در هر جا که امکان پیاده کردن این احکام هست، باید این کار را کنیم. در جاهایی هم که هنوز امکانش نیست، باید زمینه را فراهم کنیم... بههرحال در این موضوع، هیچ مسامحهای را نمیپذیرفتند. خوب است بدانید که هوشمندی و شناخت عمیق شهید آیتالله صدوقی، راه را بر منافقین بست. در روزهای اول پیروزی انقلاب، کمیته انقلاب اسلامی یزد زیر نظر ایشان تشکیل شد. منافقین هم ریختند و تالار شهر را گرفتند! من و بسیاری از دوستان تصور میکردیم که اینها یک سازمان انقلابی و اسلامی هستند و حقشان است که برای خودشان دفتر داشته باشند و فعالیت کنند، اما شهید صدوقی از همان ابتدا مخالفت کردند و هر چه ما اصرار کردیم بگذارید چند روزی فعالیت کنند، فرمودند حتی یک ساعت هم اجازه نمیدهم! ما دو جور اسلام نداریم، اگر قصد اینها خدمت به انقلاب و اسلام است، بروند و همان جایی خدمت کنند که فرزندان ما خدمت میکنند، ما فقط یک اسلام و یک رهبر داریم، بنابراین اگر قصد خدمت دارند، دفتر و دستک جدا لازم نیست... یادم است حتی مرحوم آیتالله طالقانی هم از تهران تماس گرفتند و گفتند اینها مورد تأیید من نیستند. به این ترتیب منافقین بعد از چند روز، ناچار شدند یزد را ترک کنند. شاید از همان دوره هم بود که کینه ایشان را به دل گرفتند.»
حضور قدرتمند او در یزد، ساواک را منفعل کرده بود!
حضور قدرتمند و پرمهابت شهید آیتالله صدوقی در استان یزد، در دوران پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تمامی نهادهای محلی را تحتالشعاع قرار داده بود! این مکانت والا موجب شد در فرآیند مبارزات، انقلابیون و مردم یزد، کمترین هزینه و آسیب را تحمل کنند و در عین حال، با سرعت به اهداف خویش نائل شوند. حجتالاسلام والمسلمین شیخ کاظم وحید از مراودان سومین شهید محراب، جایگاه ایشان در معادلات سیاسی شهر یزد را اینگونه تحلیل کرده است:
«مدیریت شهید بزرگوار آیتالله صدوقی (رضوان الله تعالی علیه) کمنظیر بود. ایشان با مردمداری کمنظیرشان در بحرانها، کارهای شگفتی میکردند و در عین تأکید بر رعایت حدود الهی و پافشاری بر حفظ ارزشها، با مردم اهل مدارا بودند. شهید صدوقی با راهنماییهای خود، بحرانهای پیچیده جامعه را طوری حل و فصل میکردند که اصول دینی خدشهدار نمیشدند. خاطرم است در این باره، مرحوم آیتالله طالقانی گفته بودند استان یزد قبل از انقلاب، از همه انقلابیتر و مسلمانتر بود و بعد هم که انقلاب شد، از همه جا ساکتتر و بهتر بود... ایشان همیشه مدیریت آیتالله صدوقی را تحسین میکردند و این آرامش را از وجود ایشان میدانستند. شهید آیتالله بهشتی هم در سفری که به یزد آمده بودند، در فرودگاه به من گفتند یادتان باشد که هر کاری که میخواهید بکنید، باید آیتالله صدوقی طرف مشورت باشند... وقتی چنین بزرگانی با چنین تعابیری، درباره شهید صدوقی سخن میگفتند، قدر و جایگاه ایشان کاملاً مشخص میشد. پیش از انقلاب اسلامی و در دوره طاغوت، شهید آیتالله صدوقی، جزو اولین کسانی بودند که در مواقع خطیر، موضعگیری میکردند. پس از فاجعه سینما رکس آبادان نخستین کسی که اعلامیه داد و مردم را آگاه کرد که این جنایت کار رژیم شاه بوده، ایشان بودند. شهید صدوقی در اینگونه جریانات، پیشقدم بودند و از کسی هیچ واهمهای نداشتند. ایشان هر شب منبر میرفت و جمعیت انبوهی در مسجد جمع میشدند و با بیانات خودشان، مردم را ارشاد میکردند و صراحتاً علیه مقامات سخن میگفتند. این روحیه آیتالله صدوقی، مردم یزد را هم در مقابله با رژیم پهلوی شجاع کرده بود. شهید بزرگوار فوقالعاده شجاع بودند. یک بار ایشان میخواستند به خانه خدا یا کربلا بروند. رئیس سازمان امنیت گفته بود باید تعهد بدهید که به نجف و به ملاقات آیتالله خمینی نمیروید! ایشان سخت ناراحت شدند و گفتند زیارت و سفری را که بابتش بخواهم تعهد بسپارم، اصلاً نخواهم رفت، چون زیارت من برای خداست و در کاری که برای رضای خدا باشد، شیطان نباید دخالت کند!... یک بار هم من شروع کردم به چاپ رسالههای حضرت امام و سازمان امنیت فهمید و مرا دستگیر کرد و برد! در آنجا رئیس سازمان امنیت به من گفت دیگر قادر نیستم شما را بازجویی کنم، چون آیتالله صدوقی نامههای تندی به دادستانی، استانداری و شهربانی نوشته و تلفن تندی هم به خود من زدهاند و من دیگر نمیتوانم شما را مجازات کنم! یک بار هم یکی از روحانیون را دستگیر و اذیت کرده بودند و رئیس ساواک گفته بود اگر میخواهی آزاد شوی، باید خود آقای صدوقی اینجا بیایند و تعهد بدهند تا شما را آزاد کنیم، وگرنه هیچ امکانی وجود ندارد! این نشاندهنده قدرت و مهابت ایشان بود. شهید آیتالله صدوقی به حضرت امام خمینی گرایش بسیار زیادی داشتند و امام هم متقابلاً به ایشان علاقهمند بودند. یکبار به اتفاق عدهای از دوستان و مردم یزد به قم رفتیم و خدمت حضرت امام شرفیاب شدیم. ایشان در بین سخنرانیشان، چندینبار از آیتالله صدوقی تمجید کردند و همه تعجب کرده بودند که امام خمینی چرا اینقدر روی ایشان تکیه میکنند! این نشان میداد که قدر و جایگاه شهید صدوقی نزد امام چقدر بالا بود. شهید آیتالله صدوقی افزون بر ایجاد پل ارتباطی میان مردم و امام خمینی و رساندن اعلامیههای امام به مردم، خود نیز با صدور اعلامیه میکوشیدند سنگینی بار مبارزه را از روی دوش امام کم کنند. شاید به همین دلیل است که امام خمینی درباره ایشان فرمودند میتوانم بگویم که ایشان محور این انقلاب بود!... ایشان بسیار اصرار داشتند قوانین حتماً باید اسلامی باشند و در این زمینه ابداً کوتاه نمیآمدند. ایشان درباره قوانین دادگستری، ناراحت بودند و هر هفته در خانهشان، جلسهای با حضور برخی قضات دادگستری، دادستان و مسئولان دادسرای انقلاب، چه دادگاه مدنی خاص و ... برگزار میشد و مسائل و مشکلات قضایی را حل میکردند. موضعگیریهای ایشان چه در زمینه سیاست و چه در مباحث دینی و فقهی، بسیار دقیق، قاطع، حسابشده و بجا بودند. شهید آیتالله صدوقی علاقه زیادی به حضور در جبهههای کردستان و جنوب داشتند و با اینکه حال مزاجی خوبی نداشتند، به جبهه میرفتند و در عملیات بیتالمقدس هم با اینکه ضعف شدیدی داشتند، رفتند و به رزمندگان روحیه دادند. ایشان علاقه زیادی به سپاه داشتند و همیشه از آنها تعریف و تمجید میکردند.»
هیچ نامه و شکایتی را بدون پاسخ باقی نمیگذاشت
همانگونه که اشارت رفت، سومین شهید محراب نزد مردم استان یزد، مکانت و محبوبیتی بس فراوان داشت. ایجاد رهیافتی به علل و عوامل این جایگاه رفیع، میتواند گامی به سوی الگوسازی در اینباره باشد. یادمانهای محمدحسین سادات از یاران آن روحانی والامقام، ساحت موضوع را بیشتر روشن میسازد:
«شهید آیتالله صدوقی، انصافاً مجموعه کاملی از فضیلتهای والای انسانی بودند، اما مهربانیشان کمنظیر بود. یادم است یک روز صبح زمستان که برای اقامه نماز صبح به مسجد آمدند، من بعد از نماز متوجه شدم سمت راست صورت ایشان زخمی شده است! پرسیدم چه شده؟ فرمودند داشتم میآمدم که دیدم سگی، میخواهد گربهای را بگیرد! عصایم را بالا بردم که سگ را دور کنم و گربه را نجات بدهم که دسته عصا به عبایم گیر کرد و سر عصا به پیشانی خورد و زخمی شد! رفتارشان جالب بود. علاوه بر مهربانی، در جای خود بسیار شجاع بودند. اگر کسی بخواهد از شجاعت و مبارزات ایشان با رژیم پهلوی و دشمنان اسلام سخن بگوید، باید ماهها وقت بگذارد و باز هم قطعاً نکاتی ناگفته باقی میماند! یادم است در روزهای اوجگیری انقلاب اسلامی، از طرف شهربانی دستور آمده بود که هر وقت قرار است در مسجد سخنرانی انجام شود، باید از قبل به شهربانی اطلاع بدهند و مجوز بگیرند! شهید آیتالله صدوقی فرموده بودند مجلسی که این اشرار بخواهند مجوزش را صادر کنند، کلاً حرام است، به این حرفها اعتنا نکنید... جالب اینجاست که بلندگوهای مسجد خطیره، درست روبهروی شهربانی و ژاندارمری بود و آنها حتی جرئت نداشتند بلندگوها را قطع کنند! شهید صدوقی به قدری هیبت داشتند و مردم آنقدر به ایشان علاقهمند بودند که کسی جرئت نداشت بالای حرف ایشان حرف بزند! مردم هم انصافاً سنگ تمام میگذاشتند و همیشه مسجد و حتی خیابانهای اطراف آن هنگام سخنرانیشان پر از جمعیت میشد! ایشان همواره میفرمودند کسانی که به مسجد میآیند، باید از جان و مال خود گذشته باشند و هر کسی که میترسد، نیاید!...، اما گویی شجاعت ایشان مسری بود و مردم واقعاً از توپ و تشر مأموران نمیترسیدند و هر روز، بر میزان جمعیت افزوده میشد! در راهپیماییها هم همیشه در صف مقدم و جلوی همه مردم حرکت میکردند و گاهی هم که بیماریشان شدید میشد، سوار بر ماشین جلوی همه حرکت میکردند! با نگاهی به اعلامیههای ایشان هم میتوان به میزان بالای شهامت و شجاعت ایشان پی برد. من چندین بار، شاهد نماز شب خواندن شهید صدوقی بودم و میدیدم که ایشان همیشه برای طول عمر و سلامتی حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) دعا میکنند. شهید صدوقی و حضرت امام در قم سالها معاشر بودند. بعد از انقلاب هم هر بار که برای دیدار با امام خمینی به قم میرفتند، من در خدمتشان بودم و صمیمیت و دوستی دیرینه آن دو بزرگوار را به چشم خود مشاهده میکردم. شهید صدوقی هر وقت امام خوشحال و مسرور بودند، ایشان هم خوشحال بودند و همین که امام مختصر ناراحتی یا کسالتی پیدا میکردند، ایشان هم بهشدت ناراحت و نگران میشدند. ایشان در آخرین خطبه نماز جمعه خود، اعلام کردندای امام! اوامر شما را بر سر و چشم میگذاریم و اطاعت میکنیم... به همین دلیل هم هنگامی که امام خمینی به ایشان برای رسیدگی به زلزلهزدگان کرمان مأموریت دادند، با اینکه سخت ضعیف و بیمار بودند، به مناطق زلزلهزده رفتند و به امور مردم رسیدگی کردند. ایشان هیچ شکایت و حرف و نامهای را بدون پاسخ باقی نمیگذاشتند. به همین دلیل هم مردم، عاشقانه ایشان را دوست داشتند. یک بار که از گلباف به کرمان برگشتند، حدود ۵۰۰ نامه برایشان آمده بود! ایشان تقریباً تک تک نامهها را مطالعه کردند و دستورات لازم را دادند...».
میگفت نمازجمعه را نمیتوان به خاطر احتمال خطر ترک کرد!
فصل مهمی از حیات سیاسی و اجتماعی شهید آیتالله صدوقی، تلاش ایشان برای نظامسازی اسلامی و مبارزه با عوامل انحراف در مسیر ایجاد آن بود. حساسیت ایشان بر فعالیت منافقین، رویکردها و تصمیمات دولت موقت و نیز شیوه ابوالحسن بنیصدر در دوران تصدی ریاست جمهوری، در همین راستا قابل فهم و ارزیابی است. محمد حجتی از معاشران سومین شهید محراب، درباره این موضوع، خاطراتی خواندنی دارد:
«ایشان در واقع، قطبی مهم در جریان انقلاب اسلامی بودند و بسیاری از دستورالعملهای انقلاب، از طریق ایشان به شخصیتها و مراکز دیگر ابلاغ میشد. خاطرم است پس از هجرت حضرت امام خمینی به نوفللوشاتو اعلامیههای امام از دفترشان، با تلفن برای بیت ایشان خوانده میشد و افرادی که مسئول این کار بودند، اعلامیهها را مینوشتند و تایپ و تکثیر میکردند و سریع به سایر شهرها میفرستادند. در واقع یکی از مراکز تکثیر اعلامیههای حضرت امام در کشور، دفتر و بیت آیتالله صدوقی بود. این به دلیل واهمهای بود که دستگاه امنیت و ساواک از ایشان داشت. آیتالله صدوقی در دل همه مردم جا داشت و به همین دلیل، مردم دستورات ایشان را مو به مو اجرا میکردند. به شهادت تاریخ انقلاب اسلامی، یزد بعد از قم و تبریز، سومین شهری بود که تظاهرات بزرگ خود را آغاز کرد و تحت رهبریها و رهنمودهای شهید آیتالله صدوقی، کمترین شهید را داد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم منافقین و ضد انقلاب، تلاش زیادی کردند در یزد اظهار وجود کنند و ضربه بزنند، اما با بینش عجیب شهید صدوقی، کاری از پیش نبردند و ایشان اولین کسی بود که در مورد آنها و نیز دولت موقت، به افشاگری پرداخت. همین طور اولین کسی که راجع به بنیصدر افشاگری کرد، شهید صدوقی بود، مخصوصاً بعد از سخنرانی بنیصدر در روز عاشورا و شناختی که پیشتر در نوفللوشاتو از او پیدا کرده بودند، فرمودند من نوک سوزنی به این آدم اعتماد ندارم! از نظر اعتقادی و دینی، ذرهای اعتماد به او نیست، این آدم اساساً ضد ولایت است و ایمان ندارد!... سرانجام هم که دیدیم او با چه فضاحتی، از کشور فرار کرد. در مسائل سیاسی، تشخیص ایشان بسیار صائب بود. ایشان به حضرت امام، عشق و علاقه فوق تصوری داشتند و هر وقت از شهید درباره موضوعات مادی و معنوی نظری خواسته میشد، میفرمودند هر چه نظر امام است، به همان عمل کنید. ایشان با اینکه خود مجتهد کامل و عالم برجستهای بودند، اما تمام نظریهها و راهنماییهایشان منطبق بر رهنمودهای امام خمینی بود. در مجلس خبرگان هم شاهد بودید که در تثبیت اصل ولایت فقیه هم نقش فراوانی داشتند. به نظر من ترور ایشان از سوی منافقین، به این دلیل بود که میخواستند یکی از بازوان قوی حضرت امام را قطع کنند. ایشان همیشه در اشتیاق شهادت بود. وقتی به شهید صدوقی میگفتیم در این مکان برای شما امکان خطر است یا بهتر است برای رفتن به نماز جمعه بیشتر احتیاط کنید، میفرمودند نماز و مجالس مهم را نمیشود به خاطر احتمال خطر ترک کرد! همیشه برای شهادت آماده بودند و حقیقتاً حیف میشد اگر در بستر از دنیا میرفتند...».