ابن خلدون در بوته نقد
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، با تمام عظمت علمى ابن خلدون، و با وجود معيارهاى سختگيرانه اى كه جهت مصونيت مورخان از خطا ارائه كرده، خود او از خطا و لغزش مصون نمانده و حتى گاهى ـ از باب اينكه بزرگان، اشتباهشان نيز بزرگ است داورى هاى بسيار سست و دور از واقعيت كرده، و اين امر، انتقاد برخى از صاحب نظران را بر انگيخته است، برخى از اين داورى ها، در عرصه تاريخ، و برخى ديگر در قلمرو مباحث ديگرى است، این مطالب برگرفته از یاداشت های حجت الاسلام مهدی پیشوایی با عنوان تأملی در آثار و اندیشه های ابن خلدون می باشد.
ابن خلدون از علمای اسلامی زاده تونس می باشد، اگر بخواهیم در یک جمله ورود اسلام به آن منطقه را ارائه دهیم باید از خواننده بخواهیم که تاریخ ورود مسلمانان به اندلس را بررسی کند، برهمۀ تاریخ پژوهان آشکار و مبرهن است که اسلام در دوران ولید بن عبدالملک به آنجا راه یافت و در نتیجه اسلام آن منطقه متاثر از اندیشه اموی بود.
تبرئه خلفاء عباسی
ابن خلدون در انتقاد از مورخانی كه در گزارش هاى تاريخى، امكان تطابق حادثه را با اقتضاى احوال جارى جامعه در نظر نمى گيرند، در بيان سبب سقوط برامكه، حكايت مشهور ارتباط بين جعفر برمكى و عباسه را از اين منظر قابل قبول نمى داند، اما در توجيه اين ادعاء خود به دلايل سست و بى پايه اى استناد مى كند كه ارزش علمى ندارد و مى گويد: چنين تهمتى از منزلت و حسب عباسه دور است، منزلتى كه در دين داشت و حسبى كه به چنان پدر و مادرى مى رسيد و جلالتى كه در خود وى يافت مى شد، او دخترعبدالله بن عباس بود و ميان عباسه و عبد الله به جز چهار تن كه همه از بزرگان دين و اشراف امت پس از وى بودند، فاصله اى نبود.
او از خاندان عموى پيامبرى كه بنيان گذار دين و نور وحى و مهبط ملائكه بود به شمار مى رفت و از ديگر جهات، او به عهد باديه نشينى عرب و سادگى دين نزديك، و دور از عادات تجمل پرستى و رسوم عيش و عشرت و اعمال ناشايست بود، بنابراين اگر تصور كنيم عفت و عصمت در عباسه وجود نداشته است، پس اين صفات را در كدام فرد ديگر مى توان يافت؟ چگونه عباسه راضى مى شود نسبت خويش را با جعفر بن يحيى درآميزد و شرف دودمان عربى خويش را با يكى از موالى غير عرب آلوده سازد، كسى كه نياى وى مردى از ايرانيان بوده و به عنوان بندگى يا خدمت گزارى در بارگاه جد عباسه برگزيده شده است، گذشته از اين چگونه هارون الرشيد با آن همّت بلند و بزرگ منشى و غرور بى حد و حصر، روا مى داشت يكى از موالى بيگانه را به همسرى خواهر خود برگزيند؟
وى آنگاه سبب سركوبى برامكه به وسيله هارون را تسلط كامل آنها بر اوضاع كشور و نگرانى و وحشت هارون از اين امر مى داند كه سخن قابل قبولى است، اما توجيه هايى كه براى رسيدن به اين نتيجه در جهت تطهير عباسه به آنها دست زده كه عمدتاً به علوّ نسب، دين دارى و پاكدامنى او برمى گردد، واقعاً توجيه هايى بى اساس است؛ معلوم نيست ابن خلدون مى خواهد چه نوع پاكى و عصمتى براى عباسه دست و پا كند؟ آيا از ديدگاه معيار اسلامى؟ يا از نوع برخاسته از خود بزرگ بينى و فخر فروشى كه در شاهزادگان و درباريان مى توان سراغ گرفت؟
ابن خلدون كل خلفاى عباسى را از هر گونه اسراف كارى و هوس بازى تطهير كرده و مى گويد"و تمام اين قوم از اسراف كارى و هوس بازى و تجمل پرستى در پوشاك و تزئينات و ديگر وسايل زندگى اجتناب مى ورزيدند، زيرا آنان بر همان سِرشت خشونت آميز باديه نشينى و سادگى در دين هم چنان استوار بودند و هنوز اين خصال از آنها زايل نشده بود، پس چگونه مى توان گمان كرد كه آنان از مباح به ممنوع و از حلال به حرام گرايند؟" آنگاه پا را فراتر نهاده اين پاك سازى را به خلفاى پليد و آلوده بنى اميه نيز ـ كه ابتذال و تجمل و عيش و نوش دربار فاسد آنان شهره آفاق بوده استـ تعميم داده و مى نويسد"مورخانى مانند طبرى و مسعودى و ديگران هم رأى اند كه همه خلفاى سلف از بنى اميه و بنى عباس بر مركب هايى سوار مى شده اند كه زيورهاى سبكى از سيم و .. داشته است؛ به نظر مى رسد زندگى دربارى ابن خلدون و منصب هاى گوناگون او در دستگاه هاى فراوان سلطنتى، در تعصب و خوش بينى افراطى او درباره خلفا، بى تأثير نبوده است، و اگر زندگىِ دربارىِ او را نسبتاً به تفصيل مورد بحث قرار داديم، به اين منظور بود كه انعكاس و تأثير اين زندگى را در انديشه و ديدگاه او ياد آورى كنيم و توجه داشته باشيم كه عاقبت نان خورى دربارى نمك گيرى به دنبال دارد.
تناقض گويى
وی در جاى ديگر، اسناد و شواهد زنده فراوان و غير قابل انكارى در باره زندگى اشرافى هارون اسراف كارى ها ريخت و پاش ها و خوش گذرانى هاى دربار او آورده است؛ ابن خلدون بارها در كتاب خود تصريح كرده است كه هوس رانى و رفاه و خوش گذرانى در زمان هارون، بيش از زمان منصور بود.
حق كشى در مورد شيعه
بر خورد ابن خلدون با شيعه، برخورد خصمانه و دور از انصاف است؛ او در مقدّمه، پس از تفسير واژه شيعه، به طعن و ردّ اعتقاد شيعيان مى پردازد و بدون ذكر دليل و مأخذ، اعتقاد آنان به امامت على(عليه السلام)را مستند به نصوصى معرفى مى كند كه ـ به عقيده وى ـ بيشتر آنها به نفع اين مذهب، توسط شيعيان تأويل شده است، او باورهای عامیانه مردم را به علما نسبت می دهد و می گوید شیعیان چینین وچنان هستند.
هر كس كه با عقائد اماميه درباره امامت آشنا بوده و متون مذهبى اصلى آنها را خوانده باشد، بخوبى متوجه مى شود كه اين سخنان چقدر بى پايه و سست است، و همان گونه كه حلّه جاى سامرّاء نشسته، اوهام و پندارها به جاى واقعيت، مبناى داورى قرار گرفته است.
مبناى داورى ابن خلدون
گفتنى است كه در بحث ها و بررسى هاى ملل و نحل، روش مقبول، معقول و منصفانه اينست كه در شناخت عقايد پيروان يك مذهب، متون اصلى، و سخنان پيشوايان بزرگ آن مذهب، مبنا قرار گيرد، نه سخنان عوام، و به طريق اُولى نه داورى هاى دشمنان و مخالفان آن مذهب؛ متأسفانه ابن خلدون در معرفى شيعه، اين اصل را ناديده گرفته و در اين فصل به جاى مراجعه به متون اصلى شيعه، به كتاب ابن حزم ظاهرى (م 456 ق) و كتاب محمد بن عبد الكريم شهرستانى (م 548 ق) استناد كرده و در آخر بحث، خوانندگان را براى كسب اطلاعات بيشتر، به اين دو كتاب ارجاع داده است در حالى كه اين دو نفر از متعصب ترين و مغرض ترين دشمنان و مخالفان شيعه هستند و سخنان و داورى هاى چنين افرادى، هرگز نمى تواند مبناى نظريه كسى درباره شيعه قرار گيرد.
ديدگاه متناقض درباره اهل بيت(عليهم السلام)
ابن خلدون درباره اهل بيت(عليهم السلام) ديدگاه متناقض و غير منطقى دارد، او اهل بيت(عليهم السلام)را به خاطر فقه خاصّى كه دارند بدعت گذار و فقه آنان را فقه شاذّ مى نامد، امّا در جاى ديگر، آنان را خاندان پاك و داراى كرامت معرفى مى كند، و در بحث علم فقه (فصل هفتم از بخش علوم) پس از تبيين فقه اهل سنت و گرايش هاى خاص آنان، درباره فقه اهل بيت(عليهم السلام) مى نويسد: اهل بيت به واسطه عقايد بدعتى خود و فقه جداگانه اى كه داشتند، از مذهب مشهور جدا شدند.
فقه اهل بيت را فقه شاذّ و بر بنياد بدعت معرفى مى كند!
ابن خلدون بدون ذكر هيچ دليلى فقه اهل بيت را فقه شاذّ و بر بنياد بدعت معرفى مى كند، آيا از نظر كسى كه آن همه القاب و عناوين براى سلطان عبد العزيز مُرَينى شمرده و براى عباسه و خاندان عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، آن همه پاكدامنى و نزاكت رديف كرده اگر گروهى، خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را كه آيه مباهله و آيه تطهير درباره آنها نازل شده، مبرّا از گناه و خطا بدانند، به خطا رفته اند؟
ديدگاه دنياگرايانه و ابهام آلود درباره قيام امام حسين(عليه السلام)
يكى از موارد لغزش بزرگ ابن خلدون، داورى او درباره قيام امام حسين(عليه السلام) است. ديدگاه او در اين باره در واقع بر اساس چند مطلب استوار است:
1. عدالت صحابه: نظريه عدالت عموم صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه اشكال هاى جدّى دارد، نظريه پذيرفته شده از سوى عموم علماى اهل سنت است و طبعاً ابن خلدون به عنوان يك عالم سنى مالكى، آن را اصل مسلّم گرفته و از مبانى حل قضيه عاشورا قرار داده است.
2. عصبيّت: مُراد ابن خلدون از عصبيّت، چيزى مانند قدرت حزبى و طرفداران جريان هاى سياسى، در فرهنگ سياسى امروز است. ابن خلدون يكى از پايه هاى تشكيل دولت را، فراهم شدن عصبيت و شوكت (قدرت اجتماعى)، و عامل از هم پاشى آن را از دست دادن اين عنصر مى داند.
3. اجتهاد، به ويژه اجتهاد صحابه: اين نظريه دستاويز عالمان اهل سنت در توجيه خطاهاى صحابه قرار گرفته است، بسيارى از اقدام هاى نارواى برخى از صحابه را با اين توجيه كه اجتهاد كرد; امّا در اجتهاد خود گرفتار خطا شد، حمل بر صحت مى كنند. اين گونه تفسير و توجيه، ابزارى براى شكستن بُن بست هاى تاريخى و راهى براى رهايى از پاسخ قانع كننده در مشكل هاى تاريخى براى اهل سنت است.
4. نگاه دنياگرايانه به قيام مقدس امام حسين(عليه السلام). اين نگاه بر اين پايه استوار است كه امام حسين(عليه السلام) براى رسيدن به حكومت و قدرت و شكست دادن يزيد قيام كرد در حالى كه نيروى لازم را نداشت، و اين عامل اساسى شكست او بود.
او درباره وليعهدى يزيد مى نويسد: مبادا گمان كنى كه معاويه، فسق يزيد را مى دانست، او عادل تر و والاتر از اينها بود، او در زمان حياتش، يزيد را از گوش دادن به غنا نهى مى كرد و او را به اين خاطر نكوهش مى كرد و فسق او در آن زمان كمتر بود؛ برخى شكستن بيعت او و قيام بر ضد وى را لازم شمردند، چنانكه حسين و عبد الله بن زبير و پيروان آن دو چنين كردند، اما برخى ديگر با اين امر مخالفت كردند، زيرا چنين اقدامى، برانگيختن فتنه و فزونى كشتار را به دنبال داشت، از اين گذشته، توان چنين كارى را نداشتند، زيرا آن روز، قدرت بنى اميه و اكثر اهل حل و عقد از قريش، پشتيبان يزيد بود و پشتيبانى آنها، حمايت كل قبيله مُضر را به دنبال داشت، و قدرت مُضر از هر قدرتى بزرگ تر بود و هيچ قدرتى توان مقابله با آن را نداشت، از اين رو اين گروه، از مخالفت با يزيد خوددارى كردند و تنها به دعوت و ارشاد و هدايت او اكتفا نموده خود را راحت كردند؛ اكثر مسلمانان اين روش را انتخاب كردند، و همه، مجتهد بودند و نبايد با هيچ يك از دو گروه مخالفت كرد، قصد و هدف آنها در پيروى از نيكى و جست و جوى حق مشهور است.
نقد و بررسى
1. چنانكه اشاره شد، يكى از پايه هاى داورى ابن خلدون نظريه عدالت صحابه، و اجتهاد آنانست، در حالى كه اين نظريه، اشكال هاى جدّى و ملاحظه هاى علمى فراوانى دارد كه در جاى خود بحث شده استو هرگز نمى توان آن پايه دفاع از جنايت هاى مدعيان خلافت اسلامى قرار داد.
2. ابن خلدون به حادثه عاشورا از برون نگريسته و آن را با معيار دنيا گرايانه كه در پيروزى ظاهرى و غلبه نظامى بر دشمن خلاصه مى شود، ارزيابى كرده و حركت امام حسين(عليه السلام) را شكست خورده پنداشته است، اما اگر از درون به اين انقلاب نگاه مى كرد و در جزئيات حادثه، به ويژه درسخنان ونامه هاى حسين بن على(عليه السلام) دقت مى كرد، درمى يافت كه در هيچ يك از سخنان و اسناد باقى مانده از او، سخنى از پيروزى يا امكان غلبه بر دشمن و امثال اينها نيست، بلكه در سخنان و نامه ها و گفت و گوهاى او همه جا انجام وظيفه، احساس تكليف، مبارزه با بدعت، متروك ماندن حق و رواج باطل موج مى زند و بارها از مرگ و شهادت و ايستادگى تا كشته شدن سخن مى گويد
3. ابن خلدون، خود در پايان حوادث خلافت معاويه مى نويسد: «شايسته بود كه دولت معاويه و اخبار او، به دولت خلفا و اخبار ايشان پيوند يابد، ولى مورخان، در تأليفات خود آن را به دو علت پس از خلفا مى آورند: يكى آنكه خلافت در عهد او به نيروى غلبه و عصبيّت كه در عصر او پديد آمده بود، به دست آمد و حال آنكه قبل از او به اجماع و انتخاب بود و اين دو، با يكديگر تفاوت دارند. معاويه نخستين خليفه اى است كه خلافت را به غلبه و عصبيّت حاصل كرد و اهل اهواء، آنان را ملوك قلمداد مى كنند؛ اين معنا، نوعى اعتراف از جانب ابن خلدون به مغايرت ماهيت حكومت معاويه با خلافت و رسيدن او به ملك و پادشاهى با تغلب، و نه بر اساس آراى مسلمانان مى باشد؛ آيا برچه اساس و با كدام قداستى، اين گونه پادشاهى، قابل دفاع است، حتى اگر كسى مانند حسين بن على(عليه السلام) در مبارزه با آن كشته شود؟
4. سرانجام ابن خلدون مشخص نمى كند كه در ماجراى كربلا، ظالم كه بوده و مظلوم چه كسى؟ كدام گروه بر حق بود و كدام باطل؟ او مى كوشد عمل هر دو طرف را به شكلى توجيه كرده، مشروع جلوه دهد و خواننده را در حيرت و سردرگمى فرو مى برد؛ اين سؤال پيش مى آيد كه آيا كسانى كه با اجتهادشان در برابر يزيد فاسق سكوت كردند، و ابن خلدون آنها را مأجور مى داند، همان اجرى را دارا هستند كه پيشواى مجتهدان حسين بن على(عليه السلام)دارد؟ آيا مى توان هر دو را در پيروى از حق و حق مدارى و مأجور بودن در پيشگاه خدا، يكسان دانست؟ اگر كار هر دو طرف، مشروع بود، پس پاسخ گوى خون كشته شدگان چه كسى بود؟؛ اينها سؤال هايى است كه امثال ابن خلدون بايد به آنها پاسخ دهند.
انكار احاديث مربوط به مهدى موعود(عليه السلام)
مهدويت و اعتقاد به وجود مهدى ـ عجل الله تعالى فرجه ـ و ظهور او، اختصاص به مذهب تشيّع ندارد، بلكه محدثان بزرگ اهل سنت نيز احاديث مربوط به آن حضرت را از طريق گروه بسيارى از صحابه و تابعين در كتاب هاى خويش نقل كرده اند، به طورى كه گذشته از كتب شيعه، كتب و آثار ديگر مذاهب اسلامى (حنفى، شافعى، مالكى و حنبلى) نيز از روايات نبوى كه درباره مهدى و ظهور او رسيده، سرشار است؛ابن خلدون روایات اهل سنت در مورد مهدویت را مورد تشكيك و انكار قرار مى دهد. وى مى نويسد:ولى چه بسا منكران اين احاديث، در سند آنها مناقشه كنند، وى آنگاه به نقل تعدادى از احاديث و بررسى وضع راويان آنها پرداخته و برخى از آنها را غير موثق اعلام كرده و اضافه مى كند:اينست مجموع احاديثى كه پيشوايان حديث درباره مهدى و قيام او در آخر الزمان نقل كرده اند.