اهداف مطالعات ایران شناسی آمریکا تبرئه غرب، شاه و بهائیت است
اشاره
استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است.
استاد قاسم تبریزی در قسمت هشتم از سلسله گفت و گوهای خبرنگار خبرگزاری رسا درباره تاریخ نگاری شرق شناسان اهداف عباس میلانی از تالیف کتاب معمای هویدا را تبرئه غرب، بهائیت و رجال پهلوی عنوان می کند. وی معتقد است کتاب معمای شاه نیز با اشکالات زیاد تاریخی و تحریف تاریخ معاصر به نفع منافع غرب رو به رو است. او هم چنین از احسان یارشاطر به عنوان دیگر چهره خودفروخته در جهت تحریف تاریخ و شرق شناسی مطابق اهداف غرب یاد می کند که از طرف آمریکایی ها ماموریت تدوین دائرة المعارف ایرانیکا با همکاری چهارصد نویسنده را بر عهده می گیرد.
با هم ادامه گفتگو با پژوهشگر تاریخ معاصر ایران را می خوانیم.
عباس میلانی
پدر عباس میلانی، از تجار آهن ایران بود. دو دایی دارد به نامهای سید فخرالدین شادمان و سید ضیاءالدین شادمان که از رجال پهلوی و وابسته به سیاست آمریکا هستند. شادمان در سال 46 یا 47 یک طرحی را به کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی یا آیت الله العظمی گلپایگانی میبرد. این سند نه ابتدا دارد و نه انتها. ابتدا و انتهای طرح معلوم نیست برای کیست. این طرح، بررسی اوضاع قم و شناخت مراجع است برای ایجاد تحول در سیستم فرهنگی حوزه. این طرح مفصل است و معلوم نیست ایشان گزارش خود را به چه کسی ارائه میدهد. یعنی خطابش نه به ساواک است نه به جای دیگر. ایشان به قم میرود و تقاضای دیدار با آیت الله العظمی گلپایگانی میکند. آیت الله العظمی گلپایگانی او را نمیپذیرد. به یکی از شاگردانش میگوید با او صحبت کند تا ببیند او کیست و چه میگوید تا بعد با او دیدار داشته باشد. شاگرد ایشان با شادمان صحبت میکند و گزارش را به آیت الله العظمی گلپایگانی میدهد. آیت الله گلپایگانی ملاقات با شادمان را نمیپذیرد. شادمان با آیت الله العظمی مرعشی نجفی ملاقات میکند. ایشان بعد از گوش دادن به حرف شادمان، طرح او را رد میکند. شادمان بعد به دیدن آیت الله العظمی اراکی میرود. ایشان نیز به حرفهای شادمان توجهی نمیکند؛ بهطوری که شادمان اصرار دارد که آقای اراکی این حرفها را نمیفهمد. بعد از دیدار با یکی دیگر از علما، به دیدار آقای شریعتمداری میرود. ایشان طرح شادمان را قبول میکند و میگوید این طرح بسیار خوب است. حتی ما برای تغییر لباس روحانیت هم باید برنامهریزی کنیم.
یکی از این داییها –فکر میکنم ضیاءالدین باشد- بعد از کودتای آمریکایی انگلیسیِ 28 مرداد، در دولت زاهدی وزیر اقتصاد میشود. مدتی هم امیرالحاج بود.
البته پدربزرگ عباس میلانی (پدر سید ضیاءالدین و سید فخرالدین)، مرحوم حجتالاسلام سید ابوتراب قزوینی از روحانیان موجه قزوین بود. عباس میلانی (فامیلی اصلیاش، ملک میلانی است) در یازده سالگی به آمریکا میرود. در آنجا علوم سیاسی میخواند و بعد به حزب توده میپیوندد. بعد از تحول در جهان کمونیسم و زمانی که سازمان انقلابی حزب توده به عنوان مدافعین مائو حرکت میکنند، او به عضویت تشکیلات سازمان انقلابی درمیآید و در کنفدراسیون دانشجویان ایران در آمریکا نیز عضو فعال میشود. در سال 54 که به ایران میآید دستگیر میشود. بلافاصله در یک مصاحبه تلویزیونی از اعلیحضرت و رژیم تجلیل و علیه جریان چپ صحبت میکند. مصاحبه او همان موقع منتشر شد.
قبل از او نیز بعضی از کمونیستها مانند پرویز نیکخواه به نفع رژیم مصاحبه کردند. او عضو سازمان انقلابی حزب توده بود، ولی تئوریسین حزب رستاخیز نیز میشود. پرویز نیکخواه بعد از انقلاب اعدام شد. (پرویز نیکخواه و پرویز نیکوخواه دو نفر هستند).
به هرحال عباس میلانی بعد از آن در دانشگاه تهران، علوم سیاسی تدریس میکند. بعد از انقلاب به آمریکا میرود و در اختیار آمریکاییهاست. دو جلد کتاب به نام نامداران ایران به زبان انگلیسی چاپ کرد. در این کتاب 150 رجال معاصر را معرفی کرده است. به قول خودش چهار نفر از آنها مذهبی هستند؛ امام(ره)، دکتر شریعتی، آقای شریعتمداری و مهندس بازرگان. در رابطه با امام (ره) مقاله رشیدی مطلق را آورده است. در مورد دکتر شریعتی نوشته است او یک کمونیست بود و افکار کمونیستی داشت. از آقای شریعتمداری تجلیل کرده است. مهندس بازرگان را نیز نقد و تجلیل میکند. بقیه کتاب درباره رجال پهلوی است. رجالی که یا ماسون بودند یا... و از همه آنها تجلیل میکند. میلانی مقالات زیادی نیز دارد. احتمالا میلانی یک مؤسسه تخصصی هم دارد.
معمای هویدا
«معمای هویدا» و «معمای شاه» نام دو کتاب دیگر اوست. او خود را یک آدم خیلی مدیر، مدبر، متین و یک شخصیت سیاسیِ موجه جلوه میدهد. در کتاب معمای هویدا تلاش میکند
یک، آمریکاییها و غربیها را تبرئه کند؛ این کتاب به مخاطب القاء میکند آمریکا و اسرائیل و غرب در اینجا کارهای نیستند و اصلاً مطرح نمیشوند.
دو، بهاییت را تبرئه کند. میگویند پدرش بهایی بود؛ ولی او بهایی نیست. بهایی بودن پدر، ربطی به پسر ندارد. مادرش نیز اهل قرآن و نماز بود.
سه، رجال پهلوی یا دولتمردانی که با او کار میکردند را نیز تبرئه میکند. جمشید آموزگار وابسته به سازمان سیا و کانون مترقی است و ما سند داریم؛ ولی او اینها را اصلا مطرح نمیکند، یعنی غیر مستقیم اینها را از تاریخ و ذهن مخاطب پاک میکند.
یکی از نویسندگان ایرانی در مجله نگاه نو در مقالهای (از نصف کتاب) 154 اشکال تاریخی پیدا کرده بود. آقای ذوالفقاری نیز یک نقد بسیار خوبی بر این کتاب نوشت. بعد از آن بود که ایشان قصه هویدا را نوشت.
معمای شاه
عباس میلانی در کتاب معمای شاه، شاه را یک آدم مذهبی معرفی میکند. وقتی میگوید شاه مذهبی است، پس برای چه اینها با شاه مبارزه و یک مذهبی را از حکومت انداختند؟
او شاه را مستقل معرفی میکند و میگوید شاه در هر کاری که انجام میداد، استقلال داشت. میگوید شاه روحیه دیکتاتوری داشت، ولی نه اینقدر زیاد! کارهای خانوادهاش به او مربوط نیست. یعنی در اینجا آمریکا و دولتمردان تبرئه میشوند. مذهبیها نیز محکوم میشوند که چرا یک آدم مذهبی را که خیلی معقول و منظم کار میکرد، از بین بردند؟! در واقع در این کتاب، شاه را تبرئه میکند.
منابع دو کتاب معمای هویدا و معمای شاه
عباس میلانی در مصاحبهاش گفته بود من برای این دو کتاب، سی و پنج ساعت با پدیده ثابتی مصاحبه کردهام. خب اولاً تو با پدیده ثابتی چه ارتباطی داری؟ پس آن مصاحبه کجاست؟ آیا این مطالبی که نوشتی حرف ثابتی است؟ او میگوید بیش از دو سال در اسناد اروپا و آمریکا تحقیق کردم. خب، در این مدت با چه پشتیبانی اسناد اروپاییها (فرانسه و انگلیس) و آمریکاییها را دیدهای؟ قلم عباس میلانی قلم قوی است. آمریکاییها نیز همینطور هستند. بهسختی میتوان تحلیل یا وارونه نشان دادن مطالبشان را پیدا کرد، مگر اینکه با دید شناخت استعمار یا دید اطلاعاتی امنیتی باشد. عباس میلانی، آدم بیسوادی نیست؛ از یازدهسالگی در آمریکاست. رشته علوم سیاسی خوانده و در اینجا نیز مدرس علوم سیاسی بوده است. او به زبان فارسی و انگلیسی مسلط است؛ پس با زبان انگلیسی نیز میتواند مطالب خود را انتقال دهد. کتاب معمای شاه را خودش ترجمه کرد. کتاب معمای هویدا سه مترجم دارد؛ خودش متن را ترجمه کرد و فرستاد به ایران تا چاپ شود. دو مترجم نیز در ایران کتاب را ترجمه کردند. کتاب معمای هویدا شانزده بار در ایران چاپ شد. اینکه قبلاً زمینهسازی میکند تا کتاب شهرت پیدا کند یا علت دیگری دارد، نمیدانیم.
این، در فراماسونها نیز داشتیم. شما نمیتوانید یک فراماسون یا یکی از چهرههای مهم غرب را پیدا کنید که در ذهن جامعه خدشهدار باشد، حتی تقیزاده که خیانتهایش مستند است. خودش گفت من آلت فعل بودم. شریعتی میگفت همیشه آلت فعل میشد. الآن اگر بخواهی درباره تقیزاده صحبت کنی میگویند بله ولی او خیلی آدم دانشمندی بود. میگوییم در مسئله نفت خیانت کرده است، میگویند بله ولی این خدمات نیز داشت! امثال تقیزاده زیاد داریم.
عباس میلانی کارش فقط در گروه مطالعات ایرانی نیست. رد پای او را در جاهای دیگر نیز میبینیم. اینها در گروه مطالعات ایرانی با عنوان مؤسسه فنآوری ماساچوست، فصلنامه دارند، مقالاتشان در نشریات چاپ میشود، کتاب چاپ میکنند و همایش دارند.
احسان یارشاطر
هفتمین مرکز مطالعات ایران که با مؤسسه فناوری ماساچوست متفاوت است، در سال 1967 تأسیس میشود. رئیس آن احسان یارشاطر است. او از فعالان بهاییت بوده و اتفاقاً فراماسون نیز هست. اسمش در اسناد فراماسونری است. تقیزاده او را بیشتر در مسئله ایرانشناسی مطرح کرد. بعد از ابراهیم پورداوود کرسی ایرانشناسی یا تاریخ ایران باستان را به یارشاطر میدهند. او قبلا در اینجا مجلهای به نام راهنمای کتاب داشت که سردبیرش ایرج افشار بود. آن مجله علاوه بر اینکه مروج فرهنگ شاهنشاهی بود، از بهاییها نیز تعریف میکرد. دو مورد را بیان میکنم:
شاپور راسخ، از اعضای فعال بهاییت در سال 44 یا 45 مقاله مفصلی در آن مجله مینویسد با این مضمون که امروز دنیا تشنه دین جهانی است و ما باید دین جهانی، مبانی صلح و انساندوستی را به مردم معرفی کنیم. منظور او از دین جهانی، بهاییت بود. بعد از انتشار این مقاله، جلال آلاحمد نامهای به ایرج افشار مینویسد. جلال به یارشاطر، یارقاطر میگفت. در نوشتههایش یک تنفرِ بهحقی داشت؛ یعنی تنفر جلال مقدس بود. یارشاطر، هم بهایی بود، هم فراماسون و هم وابسته به سیاست خارجی آنها. جلال نامهای به ایرج مینویسد و میگوید چون اسم تو بالای آن مجله است برای تو نامه نوشتم؛ یعنی نامه را برای شاپور راسخ ننوشتم. بعد میگوید چرا حرف را در خفا و کنایه میزنی؟ بیایید اعلام کنید بهاییت دین جهانی است و در دانشگاه نیز یک کرسی بهاییشناسی تشکیل دهید تا ببینیم این پیغمبر پیزوری قرن بیستم چه غلطی میخواهد بکند؟ در دنیایی که سوسیالیسم و کمونیسم به بنبست رسیدهاند این پفیوز میخواهد چه کار کند؟ خیلی مقاله داغ و بهحق است.
مورد دیگر اینکه، یک نفر در مجله راهنمای کتاب مقالهای در نقد علامه طباطبایی منتشر میکند. علامه جواب آن مقاله را مینویسد، اما ایرج افشار در مجله مینویسد مقالهای از سید محمدحسین طباطبایی رسیده است، ولی به دلیل کمی جا ما موفق به چاپ آن مقاله نیستیم. بعد آقای خسروشاهی یک نامه به ایرج افشار مینویسد که چرا با یک مدرس، مفسر و فیلسوف اسلامی اینگونه برخورد میکنید، البته من انتقادم به شما نیست که چرا چاپ نکردید، انتقادم به علامه طباطبایی است که چرا به شما جواب داده است. با اعتراض آقای خسروشاهی ایرج افشار مجبور شد مقاله علامه را چاپ کند.
ایرج افشار در مجله راهنمای کتاب، یک ویژهویژهنامه درباره تقیزاده دارد و از او تجلیل و تمجید میکند. مجله راهنمای کتاب تا سال 57 چاپ میشد و بعد از انقلاب تعطیل شد.
بههرحال یارشاطر از چهرههای مهم بهاییت و از مبلغین بهاییت بود؛ حتی در ایران یا آمریکا عکس عبدالبهاء در اتاقشان نصب بود. یک کتابی نیز با عنوان دانشنامه ایران و اسلام منتشر کرد که بیشتر ترجمه دائرةالمعارف انگلیسیها و هلندیها بود. بیش از اینکه در آنجا اسلام یک دین باشد، یک چیز حاشیهایِ بیخاصیت است. مدخلها یا ترجمه و تحقیق است یا ترجمه.
یارشاطر به آمریکا که میرود به او بودجه میدهند تا دائرة المعارف ایرانیکا را بنویسد. چهارصد نویسنده با او همکاری میکردند. دستمزد نویسندگانی که در ایران بودند را به دلار میفرستاد. اکبر سعیدی سیرجانی در سالهای 62 تا 70، رابط او بود. او به محققین و نویسندگان دانشگاه تبریز و تهران پول میداد.
چهار مدخل این دائرةالمعارف را که ترجمه کرده بودند را دیدهام؛ علیمحمد باب، بابیگری، حسینعلی بهاء و بهاییت. در این دائرةالمعارف از بهاییت به عنوان یک دین و یک جریان مثبت تجلیل شده بود. متأسفانه انتشارات امیرکبیر سه بخش آن را در ایران ترجمه و چاپ کرد. یکی از بخشها درباره مشروطه و نقش بهاییها در انقلاب مشروطه است. آن هم نه نقش تخریبی بهاییها، بلکه نقش مثبت بهاییها در انقلاب مشروطه. بالأخره از ادامه انتشار آن جلوگیری شد. در ایران نشر دانشگاهیِ نصرالله پورجوادی پخشکننده این دائرة المعارف بود، که با برخورد، بهظاهر تعطیل شد. نوشتن این دائرةالمعارف همچنان ادامه دارد. دانشگاه کلمبیا به آنها همهگونه امکانات داده است. معاون این دائرةالمعارف نیز عباس امانت است. او از بهاییهای فعال است که دو سال قبل کتابی علیه امیر کبیر منتشر کرد.
امیرکبیر و برخورد با جریان استعماری بهائیت
امیر کبیر به دلیل برخورد با جریان استعماری بهاییت، یکی از کسانی است که مورد بغض بهاییها بود. البته برخورد امیرکبیر عالمانه، عاقلانه و سیاستمدارانه بود. هفت نفر از علمای تبریز را جمع کرد و به آنها گفت با این سید علیمحمد باب بحث کنید. اگر او درست میگوید ما حرف او را قبول کنیم و اگر اشتباه میگوید منحرف است.
با این پیشنهاد امیرکبیر آن جلسه برگزار میشود. از علیمحمد باب سؤال میکنند و او همه را جواب میدهد و مینویسند. بعد دوباره سؤالها را به شکل دیگر مطرح میکنند، او جوابهای دیگری میدهد؛ یعنی حرفهایش تناقض دارد. در نهایت اعتراف میکند که من این دین را خودم ساختهام. بعد پنج نفر از فحول علمای تبریز حکم ارتدادش را صادر میکنند و امیر کبیر او را اعدام میکند. گفتوگوهایی که با علیمحمد باب شده، همه چاپ شده و موجود است. آقای مرسلوند در کتابش آورده است.
باید توجه داشت اینگونه نبود که امیرکبیر فقط با یک معضل امنیتی مواجه شده و آن را از بین برده است؛ بلکه او استعمار را میشناخت؛ چون امیرکبیر از کسانی بود که در شناخت استعمار و توطئههای استعمار خیلی قوی بود.
یک روز امیرکبیر در دفتر کار خود نشسته بود که بیرون محل کارش سر و صدا آمد. دید یک نفر از سفارت انگلیس آمده است تا خبری بگیرد، ولی دفتر به او خبر نداده است و حالا دارد دادوبیداد میکند. امیرکبیر از او میخواهد به اتاق بیاید. وقتی آمد، اول دو تا کشیده آبدار به صورت آن مأمور ایرانی زد و پرسید روزی چقدر به تو میدهند؟ او گفت مثلاً روزی دو زار. امیر گفت من روزی پنج زار به تو میدهم و از حالا به بعد از آن طرف برای من خبر بیاور. آن مأمور هم قبول کرد. آن مأمور از آن روز به بعد اخبار سفارت را به امیرکبیر میداد. انگلیسیها متعجب بودند که امیرکبیر از کجا اخبار را میفهمد؟ امیرکبیر یک سیاستمدار و بسیار آدم مؤمن و متدینی است. مدرسه شیخ عبدالحسین که الآن در بازار، حوزه علمیه است جزو موقوفات امیرکبیر میباشد که البته موقوفات خاص دارد.
کار تحقیقی آقای هاشیی رفسنجانی درباره امیرکبیر واقعاً کار خوبی است. عباس اقبال آشتیانی نیز تحقیق خوبی درباره امیرکبیر دارد. فریدون آدمیت یک مقدار با خباثت و تهدید درباره امیرکبیر نوشت.
«ایرانیکا» باید بهگونهای نوشته میشد که آمریکا میخواست
دائرةالمعارف ایرانیکا به زبان انگلیسی است. در این دائرةالمعارف قرار است ایران را (که به تعبیر ما الان انقلاب اسلامی شده) بشناسند. آن هم از قلم و زبان ایرانی. بنابراین باید کسی را استخدام کنند که حقایق را وارونه و همانگونه که آنها میخواهند بنویسد. فردی مانند یارشاطر یا عباس امانت برای اینها بهترین نمونه است. علاوه بر یارشاطر و عباس میلانی، افرادی مانند محسن آشتیانی هم در این مرکز مطالعات ایرانی فعالیت میکنند. این مرکز همایش و نشریه و گزارش دارند.
دایرةالمعارف ایرانیکا در خارج از کشور مأخذ تاریخی شده است. در اینجا نیز برخی متأسفانه استفاده میکنند. دو سال قبل یک کتابی از یارشاطر دیدم که ترجمه شده بود به نام ایران فرهنگ اسلامی. تنها چیزی که در این کتاب نیست اسلام و فرهنگ اسلامی است. این کتاب حدود 600 صفحه است و بیش از 15 صفحه منبع اروپایی و آمریکایی دارد؛ یعنی برای نوشتن درباره فرهنگ اسلامی و ایرانی، عمده منابعش خارجی است! این کتاب نهتنها محتوای دین و فرهنگ اسلامی نیست، بلکه اصلاً نمیشود نشانهای از اسلام را در آن جستجو کرد.
پروژه تاریخ شفاهی
هشتمین تشکیلات، پروژه تاریخ شفاهی ایران است که توسط حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد تشکیل شد. حبیب لاجوردی، دهه پنجاه از عناصر وابسته به سیاست آمریکا در ایران بود. اتفاقاً در سال 57 که از ایران فرار میکند در اسناد لانه جاسوسی هست که او یک رقم قابلتوجهی ارز از کشور خارج میکند؛ چون وقتی از ایران خارج شد لیستی در مورد خروج ارز وجود داشت که نام ایشان هم آوردهاند. او بیشتر با آمریکاییها بود. وقتی میخواستند دانشگاه دماوند را تأسیس کنند او همهکاره بود؛ که البته این دانشگاه تأسیس نشد.
در این پروژه چند چیز را باید دقت کرد؛ یکی از آنها این است که دانشگاه هاروارد یکی از مراکز سازمان سیا است؛ مانند کمبریج و اینتلیجنس سرویس (سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا).
در این تشکیلات خاطرات 1350 نفر از رجال نظامی سیاسی را طراحی میکنند. این علاوه بر خاطرات خود مستشاران یا دریاداران آمریکایی است که در ایران بودند. آن را ارتش آمریکا به صورت مستقل انجام میدهد. این پروژه فقط درباره وزا، وکلا، نویسندگان، روزنامهنگاران، داستاننویسان و فعالان عرصه فرهنگ و سیاست و حکومت در دوره پهلوی است.
اینکه این مجموعه چقدر خاطره ثبت کرده است، نمیدانیم. طرح اولیهاش ثبت خاطرات 1350 نفر بوده است، ولی ناگهان در سال 64، که فکر میکنم برای پنهان کردن، اعلام کردند ما موفق نشدیم خاطرات بیشتر از 130 نفر را ثبت کنیم و از این تعداد، خاطرات بیشتر از 80 نفر را نمیتوانیم منتشر کنیم؛ که با توجه به شناختی که از آنها داریم، این یک دروغ بزرگی بود. نهایتاً اگر به فرض محال راست گفته باشند -که نگفتهاند- همین مجموعهای که از خاطرات رجال منتشر کردهاند، آدم احساس میکند که متن کامل نیست. خاطرات شاپور بختیار که از 1324 تا 1357 یعنی بیش از سی سال در ایران بوده است، 126 صفحه است! چون نمیخواهند یکسری مسائل را بگویند؛ مثلاً فراماسون بودنش با آمریکاییها. در اسناد لانه جاسوسی ما بیش از بیست سند از شاپور بختیار داریم که با آمریکاییها ارتباط داشته است. یا مثلاً حتی شاه به شریف امامی میگفت آقای شریف امامی. میخواهم جایگاهش را بگویم. این استاد اعظم ماسون، در دو مرحله حساس نخستوزیر میشود. رئیس مجلس سنا میشود. استاد اعظم تشکیلات فراماسونری است. مؤسس لژ بزرگ ایران است؛ در حالی که درباره شریف امامی تنها 240 صفحه خاطره منتشر شده است. هیچ اشارهای نیز به فراماسون بودن او و تشکیلات فراماسونری نشده است.
اهداف پروژه تاریخشفاهی؛ تبرئه آمریکا و حکومت پهلوی و ارائه الگو
در هیچ کدام از این آثار به آمریکا اشاره نشده است. حتی در خاطرات علی امینی به آمریکاییها اشاره نمیشود. علی امینی فقط انتقاد میکند که این اعلیحضرت هر موقع فرصت میکرد میگفت که امینی را آمریکاییها به من تحمیل کردند. نمیگوید که دروغ است؛ میگوید که چه وقت این حرفها مطرح بود. میگوید وقتی دو بار این حرف را زد، من گفتم دیگر به دیدار اعلیحضرت نمیروم.
علاوه بر اینکه متن گویا نیست، وقتی متن را میخوانید هیچ چیز در آن پیدا نمیکنید که نشانهای از حضور استعمار و وابستگی رژیم باشد. حالا گاهی ممکن است یک انتقاد سبکی به دیکتاتوری شاه یا دولتمردان بشود که مثلاً دولت هویدا توان کار ندارد. آن هم خیلی محترمانه مطرح میشود.
این مجموعه چند هدف را دنبال میکند؛ در درجه اول تبرئه آمریکا و تبرئه رجال پهلوی از وابستگی، دوم موجه نشان دادن حکومت پهلوی. یکبار در جلسهای مطرح شد که اینها در داخل و خارج از کشور از رضاشاه تجلیل میکنند. ما گفتیم تحریف تاریخ است. یکی از دوستان گفت اینها نه انگلیس را تبرئه میکنند و نه آمریکا و نه رجال را؛ بلکه اینها میخواهند به مردم بگویند جامعه ما امروز به یک رضاشاه نیاز دارد. آدم وقتی این خاطرات را میخواند، طوری مطرح میکنند که واقعاً به این میرسد که حلّال مشکلات در ایران یک نفر مانند آنهاست. و این حرکتی است که حساب شده انجام میشود.
وقتی شما از مرحوم شیخ مرتضی انصاری به عنوان یک فقیه تجلیل میکنید یا از آخوند خراسانی به عنوان یک مدرس حوزه که هشتصد مدرس در محضرش تربیت شدهاند، تجلیل میکنید یا در انقلاب مشروطه در برابر استبداد آنطور بود، در واقع میخواهید به طلبه بگویید ما چنین روحانی میخواهیم. یعنی علاوه بر اینکه تاریخ است، درس اخلاق است و زی طلبگی است. میخواهید بگویید که آقای طلبه! ما آخوندِ اینطور میخواهیم. یا وقتی میگویید آیت الله کاشانی از اول تا آخر مبارزه کرد، زندان رفت، تبعید رفت، در دهه بیست و بعد از سی، شخصیت او را تخریب کردند، درعینحال مشکلات را تحمل کرد؛ یعنی یک آخوند سیاسی که در عرصه مبارزه در برابر شاه و انگلیس محکم بایستد میخواهیم.
هدف آنها نیز از انتشار مجموعه بیش از هشتاد جلد کتاب، همین است. برخی از کتابها که مشکوکتر است؛ مانند خاطرات دکتر بقایی. وقتی متن آن را میخوانید، هیچ چیز نمیفهمید. اولاً اینها متن اصلی را چاپ نکردند. متن را به محمود طلوعی دادهاند که خودش هم از فراماسونها بوده و تاریخنگار شاهنشاهی است. او از متن چیزی درآورده است که آدم هیچ نمیبیند، بلکه افسانه میبیند؛ بهطوری که مخاطب از یک آدم مشکوک جریانساز از دهه بیست تا دهه شصت، چیزی درک نمیکند.
آخرین حرف این است که چرا دانشگاه هاروارد وارد تاریخ شفاهی ایران شده است؟ آیا این حرکت حرکتی علمی است؟ آیا او بهخاطر تاریخنگاری این کار را میکند؟ ما برداشتمان این است که آمریکاییها در حال بازنگری در تاریخ ایران هستند. آنها هر چه جمع میکنند و مصاحبه میکنند بر اطلاعات گذشتهشان افزوده میشود. در واقع آن بخشی که تجربه شکست و فروپاشی آمریکا و رژیم پهلوی بود را در این مجموعه نمیآورند و آن را برای خودشان نگه داشتهاند. همچنین حرفهای خصوصیتر درباره سیستمهای اطلاعاتی و... را به هیچ وجه منتشر نکردهاند. آن چیزی که در این مجموعه به خورد مخاطبهای ما میدهند، تبرئه آمریکا، عوامل رژیم، حکومت پهلوی و ارائه الگو است.
گفتگو از: محمد مهدی زارع
ویرایش: سید مجتبی رفیعی اردکانی