نفوذ، فرقه سازی و جذب نوابغ؛ ماموریت شرق شناسان در ایران
اشاره
استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است.
استاد قاسم تبریزی در این قسمت از گفت و گوی اختصاصی با خبرنگار خبرگزاری رسا در ادامه معرفی شرق شناسی در ایران به سیر زندگانی اردشیر جی (ریپورتر) می پردازد و نقش اردشیرجی از نهضت مشروطه تا تأسیس حکومت پهلوی را به صورت گذار بیان می کند. او اردشیر جی را عامل نفوذی دستگاه جاسوسی انگلیس در ایران می داند که ماموریت او ایجاد شبکه نفوذ، همکاری در راه اندازی فراماسونری، فرقه سازی، جاده صاف کنی برای سلطه انگلیس و یافتن یک فرد قدرت طلب و دست نشانده برای سلطنت بود، لذا او هم رضاخان را پیدا و به انگلیسیها معرفی کرد. استاد تبریزی در پایان نیز هدف دستگاه های جاسوسی دشمن را شناسایی و جذب نوابغ می داند و به نمونه هایی از این دست در تاریخ معاصر ایران اشاره می کند، افرادی مانند اسد الله علم، قوام الملک، خانواده شوکتالملک، قوامالملک فرمان فرمایان، سرلشکر درخشان، غلامرضا پهلوی، شجاعالدین شفا، دکتر عالیخانی، منوچهر آزمون.
با هم ادامه گفتگو با پژوهشگر تاریخ معاصر ایران را می خوانیم.
اردشیرجی؛ جاسوس کاربلد استعمار
در این جلسه درباره یکی از جواسیس مهم انگلیس در ایران که در سه عرصه سیاسی، فرهنگی و اطلاعاتی فعالیت کرد، بحث میکنیم. اردشیرجی، یکی از جواسیسی بود که در عرصههای مختلف موفق بود. شاید بشود او را با خانم میس لمبتون[1] مقایسه کرد؛ اگرچه کار اردشیر از لمبتون مهمتر بود. اردشیرجی از چهرههای مرموزی بود که حضوری فعال و تعیین کننده داشت؛ مأمور خاص سیاسی ویژه انگلیس که نزدیک به چهل سال به اقرار خود در مهمترین مسائل ایران نقش ایفا میکرد.
اردشیرجی از زرتشتیان ایرانی یا پارسیان ایران در هندوستان بود. او در هندوستان زیر نظر انگلیسها تحصیل میکرد و ادامه تحصیلاتش را در انگلستان گذراند. در سال 1272ش به ایران میآید و 1311 نیز فوت میکند. بعد از او، پسرش شاپور ریپورتر، تا سقوط پهلوی (سال 57) کار پدر را ادامه میدهد. پسر از نظر اطلاعاتی همان ورزیدگی پدر را داشت، ولی به لحاظ فکری و طراحی به آن قدرت نبود. پدر و پسر، هر دو در مسیر اهداف انگلستان بودند، ولی آنگونه که پدر موفق بود، پسر موفق نبود. آمریکاییها نیز به شاپور ریپورتر یک ضربه حیثیتی زدند که بعداً به آن میپردازیم.
اردشیر، مهمترین مأمور سازمان اینتلیجنس سرویس در ایران بود و با شاه و رجال سیاسی فرهنگی و همه تیپها ارتباط داشت. او به عنوان کارمند سیاسی سفارت انگلیس در ایران آمده بود، مأموریت اولش این بود که گزارشها و تحلیلها را از ایران به انگلستان بفرستد. مأموریت دیگرش این بود که تشکیلات زرتشتیان ایران را سامان دهد، که یکی از اهداف آن، وصل کردن زرتشتیان ایران به پارسیان هند بود. مانکیجی نیز که بعداً به او میپردازیم، در این کار بینقش نبود.
اردشیرجی، پسر ابدالجی، پسر شاپورجی، در 22 اوت 1865 میلادی در یک خانواده هندی ایرانیتبار زرتشتی در بمبئی هندوستان متولد شد. او و پدرش در دستگاه امپراطوری استعمار انگلیس در هند، خدمت میکرد. اردشیر در 1272ش از طرف نائبالسلطنه با مقام مستشاری سیاسی، عازم تهران شد. از آن تاریخ تا چهل سال بعد، برای استعمار انگلیس جاسوسی میکرد. این، غیر از مأموریت سیاسیاش بود. اردشیرجی درباره مأموریتهای دیگر خود میگوید مأموریت دیگر من این بود که به نمایندگی پارسیان هند به امور همکیشان زرتشتی ایران رسیدگی کنم، نائب السلطنه حکومت هند را از اوضاع ایران مطلع نمایم؛ چون در آن دوره یک بخش از حرکت جاسوسی انگلیس در ایران، توسط نائبالسلطنه هندوستان انجام میگرفت. به دو دلیل: یک، هممرز بودن ایران با هندوستانِ آن دوران؛ دو، اختیار تام داشتن نائبالسلطنه. یک دوره نیز سرجان ملکم بود که قبلاً به آن اشاره کردیم.
در مورد اردشیر دو منبع داریم:
یک، کتب محققان ایرانی، چه وابستگان به رژیم پهلوی و چه مورخان اسلامی؛
دو، متن نامه و مکتوبات اردشیرجی. این متن 35 صفحه است و متأسفانه کامل نیست. متن کامل آن، دست پسرش اردشیر ریپورتر بود. او در سال 54 که آمریکاییها به او ضربه زدند، قصد داشت آن را چاپ کند. با اسد الله علم نیز مشورت میکند. علم میگوید شاه نگران است که در این متن چیست که او میخواهد چاپ کند.
برداشت ما این است که به توافق رسیدند تا چاپ نکند. از خاطرات علم نیز برداشت میشود. اما همان متن خلاصه 35 صفحهای، مطالب زیادی دارد که در این بحث به آن میپردازیم.
آقای دکتر سید مصطفی تقوی در کتاب فراز و فرود مشروطه در مورد نقش اردشیرجی، که مستند کار کرده است، میگوید «در جریان نهضت مشروطه، فعالیت و حضور سفارت انگلیس و مأموران کارکشته آن، افرادی وابسته به انگلیس در مسیر به انحراف کشاندن نهضت، نقش برجستهای داشتهاند؛ خصوصاً مسیر نهضت را از رهبری مرجعیت نجف و علمای تهران و شهرستانها به سوی تشکیلات فراماسونری سوق دادند. آنچه شیخ فضل الله نوری را واداشت که در برابر مشروطه قید مشروعیت را لحاظ نماید و بر سر آن جان خود را بالای دار از دست داد، همین جریانهای ضد اسلامی بود که او در لوایح... .» لوایح، مجموعه روزنامههای شیخ فضل الله نوری است که در زاویه حضرت عبدالعظیم منتشر میکرد که بعد از انقلاب، خانم هما رضوانی متن کامل آن را منتشر کرد.
مأمورینی که در مشروطه جاده را برای سلطه انگلیسی صاف کردند
(مهدی) ملکزاده، پسر ملکالمتکلمین، یکی از کسانی است که در این زمینه فعال بود. ملکالمتکلمین از بابیهای ازلی اصفهان بود که علمای اصفهان از جمله آقانجفی با او مخالفت میکنند. او به تهران میرود و خودش را بهعنوان یک روحانی جا میزند. وی با اردشیرجی مرتبط بود. اینجا یک عکسی داریم که ملکالمتکلمین و اردشیرجی در تصویر هستند؛ پسرش ملکزاده که نوجوان 14،15 ساله است نیز پشت سر پدر ایستاده است. ملکزاده میگوید که در زمان مشروطیت، با سفارت انگلیس چندین مرتبه برای پناه دادن ایرانیان آزادیخواه صحبت کردم. روزهایی که مردم در مسجد جامع محذور بودند، واسطه میان مقامات ملی و سفارت انگلیس شدم تا بالأخره سفارت بعد از تحصیل اجازه از لندن موافقت کرد به شرط حفظ نظم و مقررات، کسانی که از طرف دولت در مضیقه بودند و جانشان در خطر بود به سفارت بپذیرد». معلوم است که ارتباطاتی بوده است.
صرف نظر از اعتراف این مأموران انگلیسی، بسیاری از مورخان مشروطهخواه نیز به نقش انگلیس در جذب مردم به سفارت تأکید کردند؛ حاج سیاح نیز در خاطراتش اشاره میکند. حاج سیاح، از مخالفان اسلام، دین و روحانیت، و از مدافعین بابیها و بهاییها بوده است. ایرج افشار خاطرات حاج سیاح را منتشر کرده است. در خاطرات سیاح آمده است «بعضی از دانایان به مردم فهمانیدند اگر مددی از خارج نداشته باشند کاری نمیتوانند بکنند». خوب دقت کنید؛ مثل تحلیل حزب ایران و جبهه ملی که میگفتند با تکیه بر آمریکا میتوانیم با انگلیس و شوروی مبارزه کنیم. از طرفی جریان انگلیسیِ کشور ما نیز در دهه 20 مانند سید ضیاءالدین طباطبایی، علی دشتی و... میگفتند ما با تکیه بر انگلیس میتوانیم با روسیه مبارزه کنیم. این یک تفکر انحرافی است که صاحبان آن تفکر را «دانا» مینامند تا هر کس مخالف آن بود، نادان باشد!
شیخ ابراهیم زنجانی از اعضای فعال لژ بیداری بود که اسنادش در خانه فروغی به دست آمد. او یکی از اعضای فعال گروه محاکمهکننده شیخ فضل الله نوری بود. زنجانی پس از ذکر واقعه مهاجرت علما به قم، مینویسد «همان وقت هم مردم تهران به دستور باطنی انگلیسیان در سفارت انگلیس تحصن جستند»؛ اما بعضی جاهلانه و برخی مغرضانه دروغ میگویند که علما مردم را به سفارت انگلیس سوق دادند! نمیگویند این علما که بودند؟ نمیگویند ملکالمتکلمینِ بابیِ ازلی بود که در تهران خود را یک روحانی جا زده بود! نمیگویند حاج سیاح بود، که اینها روند جریان را برای نفوذ، حضور و سلطه انگلستان باز میکردند تا بتوانند در متن نهضت مشروطه باشند؛ بهخصوص اردشیرجی پس از مشروطه که در جریانسازی حضور انگلیسیها فعال بود و در کودتای سوم اسفند و روی کار آوردن سردار سپه نقش داشت.
پیچیدگیهای رابطه اردشیرجی تا روی کارآمدن رضاخان
دکتر تقوی مینویسد میرزا کریمخان رشتی از مهرههای مهم انگلیس در ایران بود. او از جریانات گیلان بود و از سالهای قبل (دوره مشروطه و جنگ جهانی اول) رضاخان را میشناخت. او واسطه ارتباط اردشیرجی با رضاخان بود. ببینید چگونه عناصر به هم نزدیک میشوند. رضاخان نیز از مدتها پیش با برخی از صاحبمنصبان انگلیسی در ارتباط بود؛ حتی محمدتقی بهار نیز معترف است که من تردید ندارم سردار سپه، قبل از کودتای سید ضیاءالدین، با خارجیان ارتباط داشته است. البته نباید نقش پدر هویدا (عینالملک) را نادیده گرفت، که به آن اشاره خواهیم کرد؛ قبل کودتا، عینالملک، یکی از کسانی است که با رضاخان ارتباط دارد. عینالملک با اردشیرجی هم مرتبط بود. پشت پرده سیاست و تحولات، این پیچیدگیها وجود دارد.
کاردبل، سفیر آمریکا در گزارش ۱۲/۱/1300 مینویسد: «رضاخان میرپنج که فرماندهی قزاقها را به دست گرفته است، در مسیون انگلیسی و ایران، مربوط به قرارداد 1919، قراداد وثوقالدوله خدمت میکرد، عملاً جاسوس رئیس مسیون بوده و ماههای گذشته با انگلیس در قزوین همکاری داشته است».
باید این نکته را نیز اشاره کنیم که قزاقخانه، قبلاً دست روسها بود؛ یعنی ساختار قزاقخانه را روسها به وجود آوردند. بهتدریج در تهران مستشار سوئیسی نیز آمد. اما با جنگ جهانی اول، که روسیه تزار فروپاشید، انگلیسها مدیریت قزاقخانه را به دست گرفتند و اسمیت از نظامیان انگلستان، مسئول قزاقخانه قزوین میشود. انگلیسها یک پادگان در قزوین، یکی در همدان و یکی در رشت داشتند. انگلیسیها از جمله کسانی که به عنوان کاندیدا پیدا کردند، رضاخان بود؛ هم کاردار سفارت اشاره میکند و هم بهار میگوید که من تردید ندارم رضاخان با انگلیسیها مرتبط بود. اردشیرجی در وصیتنامهاش درباره دیدارهایش با رضاخان از 1296ش میگوید؛ یعنی او سه سال قبل از کودتا، با رضاخان ارتباط داشت.
عینالملک هویدا (پدر امیرعباس هویدا) و رابطهاش با اردشیرجی
عینالملک هویدا، فرزند میرزا رضای قناد، از جمله چهرههای وابسته به سیاست انگلیس و عضو تشکیلات بهائیت بود. عینالملک برای تحصیل توسط جریان انگلیسی و بهائیت راهی اروپا شد. او به زبانهای انگلیسی و فرانسه مسلط و از کارمندان وزارت خارجه بود. با سردار اسعد، بختیاری، از اعضای لژ بیداری ارتباط داشت؛ چون سردار اسعد نیز عضو لژ بیداری بود. با سید ضیاءالدین طباطبایی در روزنامه رعد در جایگاه مترجم همکاری داشت. در روزنامه برقِ سید ضیاءالدین نیز مقاله مینوشت و ترجمه میکرد. شما در این روابط، «سید ضیاءالدین، بهائیت و انگلیس» را میبینید. این روابط، پیچیدگیهایی دارد.
عینالملک مدتی مسئول کنسولگری ایران در سوریه میشود. در مدتی که او در سوریه بود، کنسولگری را مرکز تبلیغات بهائیت میکند.
صدیقه دولتآبادی، از بابیهای ازلی است. بابیهای ازلی، با بهاییها اختلافاتی داشتند. او خواهر یحیی دولتآبادی است. پدرش جانشین یحیی صبح ازل بود. او اولین زنی است که بیحجابی را در اصفهان و تهران ترویج کرد. در اصفهان با مخالفت مرحوم آقانجفی مواجه شد. به تهران آمد و در آنجا فعالیت میکرد. برای ادامه تحصیل راهی فرانسه شد. از فرانسه که برمیگردد، انگلیسها کنگره زنان شرق را در ایران برگزار میکنند. از افغانستان و لبنان نیز برای شرکت در این کنگره میآیند. صدیقه دولتآبادی از اعضای برجسته کنگره میشود. در قضیه کشف حجاب، او در کنار رضاخان است. در سال 1940 که محمدرضا آن طرح آمریکاییها را اجرا میکرد، در مسئله زنان فعال بود. او در ایران فوت میکند. خاطرات خانم دولتآبادی، دوازده سال قبل، سه جلد در آمریکا چاپ شده است. آنچه نقل میکنم از خاطرات اوست:
او میگوید میخواستم به آمریکا بروم، برای گرفت ویزا به لبنان رفتم. در آنجا پرسیدم که کنسولگری ایران کجاست؟ همه من را مسخره کردند که ایران در اینجا کنسولگری ندارد؛ تو باید به دفتر تبلیغات بهاییها در دمشق بروی. به آنجا رفتم دیدم عینالملک آنجاست.
عینالملک حتی در قضیه تخریب اماکن مقدس بقیع نیز نقش داشت. او آن موقع، سفیر رضاشاه در عربستان بود. آقای جعفریان نامه عینالملک به عبدالعزیز را در مجله بهارستان چاپ کرد. عینالملک، عبدالعزیز را تشویق میکند تا این اماکن را ویران کند. البته اگر عینالملک نیز تشویق نمیکرد، عبدالعزیز این کار را میکرد. در آن نامه از قول حاکم مدینه آمده است که عینالملک گفت اگر این اماکن را خراب کنیم، هیچ مشکلی پیش نمیآید و خوب هم هست. وهابیت و بهاییت که از جریانات انگلیسی است، در اینجا به هم نزدیک شدند.
حبیبالله رشیدیان و رابطهاش با عینالملک و اردشیرجی
حبیب الله رشیدیان، یکی از کسانی است که با عینالملک و اردشیرجی ارتباط داشت. رشیدیان از نزدیکان دربار رضاخان بود. سه پسرش نیز از دهه 20 تا سال 57، از عناصر وابسته به سیاست انگلیس بودند. حبیبالله رشیدیان میگوید من روزی خانه عینالملک بودم که دیدم اردشیرجی به آنجا آمد تا با عینالملک صحبت کند. من را معرفی کردند و دیدند که من نیز با سفارت ارتباط دارم. عینالملک و اردشیرجی، مسائل سرّیشان در مورد پهلوی را با من هم مطرح میکردند.
«دربار رضاشاه»، «عینالملک»، «اردشیرجی» و خیلی از این موارد را ذره ذره باید کنار هم قرار داد تا جدول ارتباط کامل شود. ارتباط حبیبالله رشیدیان، کارمند سفارت انگلیس با اردشیر و عینالملک بحث مفصل دارد؛ اما آنچه غیر قابل انکار است، رضاخان توسط اردشیرجی و اسمایس (که از نظامیان انگلیس در قزاقخانه است) به انگلیسیها معرفی شد. همانگونه که گفته شد بر اساس شواهد و اسناد (وصیتنامه اردشیرجی) از سال 1296 با رضاخان ارتباط داشته است.
نقش اردشیرجی از نهضت مشروطه تا تأسیس حکومت پهلوی
جی به هندی به معنای زندهباد و پیروزباد. در میان هندیان و زرتشتیان لقب محترمانهای است. پدر اردشیرجی و پدربزرگش گزارشگر روزنامه انگلیسی تایمز در بمبئی بودند؛ به همین دلیل اردشیرجی نام خانوادگیِ «ریپورتر» برای خود برگزید. فرزندش نیز شاپور ریپورتر بود. در سال 1272ش از طرف نائبالسلطنه هند بهعنوان مستشار سیاسی به ایران آمد. او همزمان از سوی سردین شاه پنتیت (کلمه هندی است) رئیس انجمن اکابر پارسیان بمبئی، بهعنوان نماینده این انجمن و سرپرست زرتشتیان ایرانی، راهی ایران شد. از این تاریخ تا به مدت چهل سال یعنی سال 1311 که اردشیر فوت کرد، نقش مؤثر او در مهمترین حوادث ایران، از جمله نهضت مشروطه، کودتای سوم اسفند، تأسیس سلسله پهلوی قابل بررسی است. این را، آقای دکتر تقوی در کتاب فراز و فرود مشروطه اشاره میکند.
فردوست نیز در جلد دوم خاطراتش که برگرفته از اسناد است، میگوید: برخی اردشیرجی را رئیس شبکه جاسوسی انگلیس در ایران میدانند، که در شکل مخبر روزنامه تایمز فعال بود؛ ارشیر در سال 1317 قمری در مدرسه سیاسی تدریس میکرد. (این مدرسه سیاسی در ایران بود که رئیسش یک دوره ولی الله نصر بود، یک دوره دهخدا بود، یک زمانی فروغی بود. در این مدرسه، رجال سیاسی برای ایران تربیت میکردند) اردشیر در رشت، در تهران و در میان عشایر، حضور و نفوذ و سلطه خاصی یافت؛ در جریان انقلاب مشروطیت در حرکت امثال میرزا کریمخان رشتی (که اشاره کردیم)، سید حسن تقیزاده، یپرمخان ارمنی (که در دوره مشروطه، رئیس پلیس تهران بود)، سردار محی (از عناصر وابسته به سیاست انگلیس) و...، باید برنامه و نفوذ اردشیر را دید؛ یعنی اردشیرجی، مسئول این شخصیتها نیز بود و شاید در دگرگونی مسیر مشروطیت رهبری با او بود؛ یعنی تا این اندازه تأثیرگذار بود.
کمیته آهن، تشکیلاتی بود که قبل از کودتا در تهران، توسط جریان انگلیسی تشکیل شده بود. سید ضیاءالدین طباطبایی، یکی از گردانندگان آن بود. کمیته زرگنده، سید ضیاءالدین طباطبایی و حتی نفوذ چپ، یعنی سوسیال دموکراتهایی که در نهضت جنگل بودند، باعث انحراف و شکست نهضت شدند. در نهضت جنگل نیز جای پای اردشیرجی دیده میشود و او یکی از عواملی است که حتی در کمونیستها نفوذ داشت.
در دوران رضاخان، باستانگرایی و بازگشت به ایران قدیم، همانگونه که در خاطرات اردشیر آمده است، یکی از اهداف رضاخان در اسلامستیزی و مبارزه با اسلام بود. البته آنجا به جریان کمیته برلین، حضور حسینقلیخان نواب، تقیزاده و... اشاره میکند؛ که در آنجا نیز باید دست اردشیر را دید. اردشیر با جریان صهیونیستی مرتبط بود و در حوزه روسیه و برشویکا نیز فعالیت داشت.
اردشیرجی از بنیانگذاران فراماسونری در ایران است و او کسی است که رضاخان را پیدا کرد و برای کودتا به انگلیسیها معرفی نمود.
سه مأمور، رضاشاه را معرفی کردند. هر سه نیز درست میگویند. این سه مأمور، منفصل از هم کار کردند و مدیریت بالا (انگلیسیها) متوجه قضیه هستند. عینالملک رضا شاه را معرفی کرد؛ اما او نمیداند اردشیرجی نیز این کار را کرده است. همچنین نمیداند اسمیت، فرمانده قزاقخانه نیز رضاخان را شناسایی کرده است. سیستمهای اطلاعاتی و امنیتی، تحقیقات و اطلاعاتشان را، فقط از یک کانال جمع نمیکنند. ساواک در کنار آیت الله طالقانی پنج منبع داشت. در سالهای 56 و 57 در کنار شهید مفتح، هفت منبع داشت؛ هر منبع یک گزارش میدهد و چه بسا اینها همدیگر را نشناسند. اصل نیز بر این است. پس اگر میگوییم اردشیرجی، رضاشاه را معرفی کرد، به معنای نفی یا رد دیگری نیست.
تلاشِ سهسالة اردشیرجی برای تبدیلِ یک سرباز صفر به رضاخان!
اردشیرجی مطرح میکند که رضاخان چه ویژگیهایی داشت و ما روی چه ویژگیهایش کار کردیم و چه چیزهایی را به او یاد دادیم. او میگوید من برای رضاشاه سه سال کلاس برگزار کردم. گاهی او را به شمال و رشت میبردم و دوسه هفته با هم بودیم و به او درس تاریخ ایران باستان میدادم؛ حتی به او گفتم که بزرگترین خطر برای تو، آخوندها هستند. برای رضاخان توضیح میدهد که ما آخوندی در تبریز داشتیم که، هم از ما حقوق میگرفت و هم از روسیه؛ که این حرفها برای رضاخان تعجبآور بود. شیوه این آموزشها خیلی مهم است. منافقین نیز همینگونه کینه روحانیت و امام را در دل بچهها پروراندند. آنها که اول رفتند، این کینه را نداشتند، ولی در خانههای تیمی که بین سال 58 تا 60 داشتند، کار خود را انجام دادند.
اردشیر از همان آغاز دیدار و آشنایی با رضاخان، او را ناجی آینده کشور تلقی کرده و در دیدارهای متعدد در نقاط مختلف کشور آموزشهای مورد نیاز را به او میداده است. این در خاطرات اردشیر آمده است. از جمله آموزشهایی که اردشیر به رضاخان آموخت جدایی دین از سیاست و ایجاد بدبینی نسبت به علمای دین بود. او ترسیم نامطلوبی از چهره علمای دینی ایران ارائه میدهد.
اردشیر از سال 1296 که رضاخان را شناسایی کرد، بیش از سه سال با او ارتباط مستمر داشته و آموزشهای لازم را به او داده بود. سپس او را به آیران ساید معرفی میکند. برخی میگویند آیران ساید را خودش شناخت؛ چون فرمانده نظامیان انگلیس در ایران بود. در خاطرات اردشیر نیز آمده است که نقش آیران ساید در کودتا نقش مهمی بود.
همانطور که گفتیم اینکه اردشیرجی، آیرون ساید اسمیت یا عینالملک، رضاخان را معرفی کردند، با هم تعارض ندارد. آقای دکتر تقوی در مورد معرفی رضاخان مینویسد: «در مورد معرفی رضاخان به مقامهای انگلیسی روایتهای مختلفی وجود دارد. آیرون ساید در خاطراتش میگوید کلونل اسمایس او را به من معرفی کرد. اسمایس در همان پادگان خاص قزاقخانه تهران بود.» شاید آیرون ساید نمیخواست ماهیت اطلاعاتی اردشیرجی را افشا کند. این برداشت ماست. شاید هم اردشیر ابتدا در مورد رضاخان با اسمایس گفتگو کرده است و به وسیله او رضاخان را به آیرون ساید نشان داده است. این احتمال است و ما مدرکی نداریم. اینکه اردشیرجی را بهطور مستقیم به آیرون ساید معرفی کرده باشد، سندی در دست نداریم که بخواهیم روی آن تکیه کنیم.
منع چاپ خاطراتی که پشت پرده نطفة انگلیسیِ پهلوی را افشا میکرد
اردشیر ریپورتر، در اوت 1865م متولد میشود و سال 1932 مصادف با 1311ش یعنی در 67 سالگی فوت میکند. پسرش بعد از انقلاب از ایران رفت. برداشت ما این است که آمریکاییها به او ضربه زدند؛ چون او یک انگلیسی بود. از سال 20 و بهخصوص از سال 32 در پی فعالیت اقتصادی به سوءاستفادههای مالی افتاد و در حد کلان، واردات و صادرات داشت. در سال 54 در یک مورد واردات شکر، 300 میلیون تومان سوءاستفاده کرد. این را روزنامهها نیز نوشتند و در اسناد موجود است. علم نیز در خاطراتش به آن اشاره میکند؛ شاه میگوید این را در روزنامهها اعلام کنید. بعد از اعلام روزنامهها، شاپور پیش علم میآید و میگوید «این کاری است که همه میکنند، خب، من هم میکردم، پس چرا اعلام کردید؟» علم میگوید اعلیحضرت گفته است. شاپور چیزی نمیگوید و میرود. چند روز بعد میآید و به علم میگوید من میخواهم خاطرات پدرم را چاپ کنم. علم میگوید باید ببینیم. علم به شاه میگوید و شاه نگران میشود. شاه میگوید باید دید در آن چه نوشته است و چه چیزی میخواهد بگوید. بههرحال آن خاطرات هیچ وقت چاپ نشد! ولی متنِ سیوپنج صفحهایِ خاطرات اردشیرجی با دستخط او در اسناد دربار بود که موجود است.
نابغهها در خدمت استعمار
افرادی که استعداد و نبوغ دارند، میخواهند نبوغ خود را ارائه دهند. هر سیستمی افراد با استعداد و نابغه را، با اهداف خودش تربیت میکند تا بتواند سود ببرد. در مقابل، فرد نیز میداند به جایی که تکیه زده، دیوار محکمی است و او را حفظ میکند. اگر به فرد میدان فعالیت بدهید، «خودش» را نشان میدهد؛ این، برای آدمها کم نیست. لذتبخش است؛ قدرت و شهرت و موقعیت و نامآوری میآورد. حال شما عنصر «پول» و منافع مادی نیز به آن اضافه کنید.
وقتی فرد در آن کانال قرار گرفت، دیگر راه خروج ندارد. یکی از خطاهای بعضی از جاسوسها این است که وقتی جاسوس یک کشور میشوند، سرنوشت خود را با آن گره میزنند و احساس میکنند دیگر نمیتوانند از آنجا بیرون بیایند. منافقین این شیوه را داشتند. بعد از سال 60، افراد را به هوای اینکه از عراق به کشورهای اروپایی میفرستند، به عراق میبردند. موارد زیادی داشتیم؛ در اعترافاتی بچههایی که از منافقین دهه هفتاد و هشتاد جدا شدند، آمده است که: گفتند شما به اروپا میروید. ما را به عراق بردند. به آنجا که رفتیم گفتند این دوره را باید ببینید، بعد این دوره را ببینید، بعد... . فرد یکمرتبه نگاه کرده است که ده پانزده سال عمرش به بطالت گذشته است.
موارد جاسوسی نیز همین است؛ طرف به یک دلیلی در دام جاسوسی میافتد. آنها از او عکس و سند دارند، صوت و فیلم دارند؛ مثلاً در جلسات منافقین با استخبارات، عراقیها از منافقین، 350 ساعت فیلم دارند. سیستم، فیلمبرداری میکند تا بعداً اینها نتوانند حاشا کنند. این فیلمها به ایران آمد! بچهها نشستند و حدود شش ماه کار کردند و هفده ساعت از آن درآوردند. بعضی از آنها را دیدهام؛ مثلاً مأمور استخبارات به رجبی پول میدهد یا به ابریشمچی لیست میدهد که این نظامیها را ترور کند. میگوید ما چند آخوند هم داریم. میگوید آن آخوندها را بعداً ترور کنید. الان این لیست لازم است انجام شود. اطاعت میکند و میگوید چشم.
نمونه هایی از عوامل نفوذی دستگاه های جاسوسی غرب در ایران معاصر
سیستمهای اطلاعاتی بستگی دارد که چه کسی، در کجا و چگونه باشد. یکی مانند اسد الله علم یا قوامالملک، خانوادگی است.
انواع و اقسام این موارد را داریم، که از اینها عکس، فیلم و صوت میگیرند تا فرد خود را در آن چارچوب بداند. آمریکاییها و فرانسویها در این وادی زرنگتر هستند. وقتی در دام کاگب میافتادند به کشورشان میرفتند و اعلام میکردند ما به دلایلی به دام افتادیم. بعد دیگر سیستم میدانست که با اینها چکار کند. بعضی هم تا آخر خط میرفتند. در ایران خانواده شوکتالملک، قوامالملک فرمان فرمایان، وابستگی داشتند. بعدها کسانی داشتیم مانند سرلشکر درخشان. او فرمانده لشکر شمالغرب ایران در دهه 20 بود. او با کاگب بود؛ یکی از عواملی که فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان توانست پادگانها را فتح کند، سرلشکر درخشان بود. اصلاً او پادگانها را تحویل داد. برای تهران نامهپراکنی میکرد که اگر ما این کار را نکنیم، کشتار میشود و امام را مجاب کرد و داد. اینجا که آمد، او را یک محاکمه اولیه کردند، اما از محاکمه چیزی در نیامد. گفت من اینها را نوشتهام و اسنادش هست. مدت کوتاهی او را محدود کردند، چیزی از او ندیدند. او از سال 20 تا سال 57 برای کاگب جاسوسی میکرد. قبل از آن را اطلاع نداریم.
سال 57، گشت ساواک، نیمهشب در خیابان مقدس اردبیلی گشت میداد؛ دید ماشین سفارت روسیه (شوروی) ایستاد و به یک پیرمرد چیزی داد و ماشین رفت. رفتند دیدند سرلشکر درخشان است. با رکن دو ساواک تماس گرفتند؛ گفتند او را سریع بیاورید. همان شب او را برای محاکمه بردند. در آنجا گفت از سال 20 با اینها مرتبط بودم. به او گفتند بنویس. نیمصفحه نوشت و مُرد. آیا قرصی خورد، سکته کرد یا او را زدند، سند نداریم. به خانهاش رفتند؛ گویا یک خانه شیک اجاره کرده بود. خانمش گفته بود «کرایه خانه را خودش میداد. حقوقش نیز برای مخارج ما بود. با ما خیلی صحبت نمیکرد و همیشه با ضبط صوتش توی اتاقش بود. ما را به اتاقش راه نمیداد». ضبط را گرفتند دیدند هم فرستنده دارد و هم گیرنده؛ اما هیچ چیزی به دست نیاوردند.
در ایران چند نفر از این موارد داریم که به دام کاگب افتادند؛ از ارتش، امور خارجه، تجار. حتی به برادر شاه (غلامرضا) برای جاسوسی پول زیادی دادند و از او استفاده کردند. سند آن را در مجله مطالعات تاریخی چاپ کردیم.
یا در دهه 30، اخبار دربار به دست جمال عبدالناصر میرسید. گویا سیا یا یک جای دیگر به ساواک میگوید که اخبار به دست جمال عبدالناصر میرسد. (نمیدانیم نفوذی سیا بود یا نه) اینجا بررسی میکنند و میبینند با شجاعالدین شفا ارتباط داشته است و از او اخبار را میگرفت و به آنها میداده است.
رئیس میز شوروی در سازمان سیا جذب کاگب میشود.
همیشه در دنیا وجود دارد، ولی بعضی از سیسستمها محکم هستند استثناء میشود. بعضی که شل و ول باشند گستردهتر میشود؛ البته این که ما میگوییم موارد زیادی داریم، لذا اینکه طرف به طرف امریکا و انگلیس و اسرائیل و اینها رفته است نه؛ گاهی خوشبختی خود را در این میبیند، مانند دکتر عالیخانی، مانند منوچهر آزمون، عالیخانی با اسرائیلیها بود؛ الان هم در انگلستان است؛ در خود ایرانیها هم سوژههای
اتفاقاً مجموعهای ساواک دارد سوژههای اطلاعاتی که برخی ترجمه از فرانسه، امریکا و شوروی است و برخی هم برای خود ایران است، نمونهاش مانند شجاع الدین شفا، در پروندهاش همین هست؛ در پرونده شاپور بختیار همینکه برای آنها جاسوسی کرده است وجود دارد، یک پول هنگفتی به او دادهاند و یک چیزی گرفتهاند؛ هر کسی با یک انگیزه میرود؛ عموماً برخی افراد چه بسا که انگیزه مالی نداشته باشند؛ شهرت طلبی است، قدرت طلبی است؛ نام آوری است که میخواهند داشته باشند عمدتاً در آن حدود میگنجند.
گفتگو از: محمد مهدی زارع
[1] آن کترین سواینفورد لمبتون ـ ۸ فوریه ۱۹۱۲ - ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸ـوابسته مطبوعاتی سفارت بریتانیا در ایران و نیز از مأموران برجستهٔ سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰. او از مأموران نخبه جاسوسی انگلیس در ایران بوده است. وی طی سالها مأموریت به اشکال گوناگون در کشورمان،ضمن دوستی و ایجاد روابط ویژه با بعضی از رجال دوران پهلوی اول و دوم،هم اطلاعات مورد نظر دولت انگلیس را از طریق آنهاکسب میکرد،و هم خط و ربط دلخواه دولت انگلیس را به وسیله آنها در میان عناصر تصمیم گیرنده رواج میداد.
- منبع: http://www.iichs.ir/s/516