والدین تا کی باید جور فرزندان خود را بکشند؟
اگر روزی خانواده دختر برای فرزند اول دخترشان تدارک سیسمونی میدیدند به این دلیل بود که اغلب در سن کم ازدواج میکردند و اغلب در سنین پایین مادری را تجربه میکردند. بخشی از وسایل اولیه کودک را برایش مهیا میکردند تا آسوده خاطر به کودکش برسد. در حد چند تکه لباس و یک ننو و شیشه قنداق و... وقتی این رسم پدید میآمد کسی خبر از لیستهای عجیب و غریب نداشت. لیستی که همین الان از مادرها بپرسید اسمش را نمیدانند. اما در فروشگاه سیسمونی آقای فروشنده یک لیست کامل و بلند بالا تقدیم والدینتان میکند تا همه را خریداری کنند
به گزارش خبرگزاري رسا، وقتی کودک به دنیا میآید، پدر تمام تلاشش را میکند تا بهترین سرنوشت را برای کودکش رقم بزند. حتی اگر نخواهد نیز همه تلاشش را میکند. اصلاً پدر شدن اتفاق عجیبی است. مادر شدن هم که قصهاش معلوم است. یک حس خداگونه در بطن آدمی شکل میگیرد که تمام نشانههای خداوند را داراست. حسی عجیب که حتی خودخواهترین آدمها را رام کرده و به سرنوشتی جز خودشان میاندیشند. وقتی جواب آزمایش بارداری مثبت میشود خانواده به تکاپو میافتد، پدر برای کسب درآمد تلاشی دو چندان میکند و از همان لحظه به فکر تأمین نیازهای فرزندش میافتد. هر دو آیندهنگر میشوند و هنوز کودکشان به دنیا نیامده برای ۲۰ سال بعد و هزینههای دانشگاه و ازدواجش نقشه میکشند.
پدر ایرانی در خانوادهاش ذوب میشود
پدر ایرانی در خانوادهاش ذوب میشود
پدر و مادر از یک جایی به بعد خودشان را فراموش میکنند و خوشبختیشان در سعادت و خشنودی فرزندشان خلاصه میشود. انگار بچهها میشوند آیینه تمام قد جوانی والدین. هر چه تعداد موهای سپید محاسن پدر و چروکهای پیشانی مادر بیشتر میشود بچهها بیشتر قد میکشند و به آرزوهایشان نزدیکتر میشوند. پدرها از جوانی کردن و گوش دادن به حرف دلشان میگذرند. پدر ایرانی خیلی وقتها در بازار یاد جوانی میافتد و دلش میخواهد مثل آن روزها خوش تیپ شود، اما زود یادش میآید پدر است. اولویت خرید برای زن و فرزند است و تا آنها را نو نوار نکرده و حداقل امکانات را برایشان فراهم نکرده حق خرید برای خودش ندارد. میتواند، اما برای خودش حقی قائل نیست. همیشه آنهایی که دوستشان دارد در اولویت است. او کمکم یاد میگیرد و عادت میکند که خودش را فراموش کند و تمام سعی و تلاشش را برای خانواده به کار بگیرد و او حتی وقتی میخواهد از فرزند یا همسرش هدیه روز مرد بگیرد سفارش میکند خودشان را به خرج نیندازند. پدرها همیشه مظلوماند و متواضع. دستشان پینه میبندد، اما قلبشان نه. آنها همیشه و در هر لحظه آماده عشق ورزیدن هستند. جانشان به جان اهالی خانه بند است و اگر یکی تب بکند او میمیرد. او از درون میمیرد. چراکه مرد است و باز هم باید در شرایط سخت حامی روح و روان بقیه باشد. شاید برای همین است که وقتی خبر بد میشنود آهسته از درون میشکند، اما در ظاهر قوی و قهرمانانه به دیگران امید میدهد.
این پدرها کمکم خلاصه میشوند در موفقیت فرزندشان. روز و شب کار میکنند تا همای سعادت بر شانههای فرزندشان بنشیند و او چیزی بشود که دلش میخواهد. دوست دارد نداشتههای خودش را برای فرزندش تلافی کند. میخواهد تمام یأس و حسرتهای کودکی خودش را برای فرزندش تلافی کند و شاید بچهها خسته شوند، اما پدرها با این پول خرج کردنها برای شکوفایی استعداد فرزندشان عشق میکنند.
والدین پا به پای بچهها میروند
کمکم بچهها بزرگ میشوند و باید دانشگاه بروند. در انتخاب مسیری مهم هستند. یا دانشگاه یا سربازی یا بازار کار. هر کدام باشد حساسیتهای خودش را دارد. سربازی دلهره دارد. خانوادهها میترسند جوانشان از تب درس خواندن بیفتد و پشتش سرد شود. بازار کار هم اسمش کارکردن است، تمام زحمتش گردن والدین است. باید مقدمات اولیه کار را برایش مهیا کنند. باید سرمایه در اختیارش بگذارند. مالی و معنوی او را حمایت کنند تا بتواند روی پای خودش بایستد. مادرهای زیادی تمام پس اندازشان را به پای فرزندشان میگذارند تا به یک آینده روشن دست یابد. آنها آرزو دارند محقق شدن خواستههای پاره تنشان را ببینند. خیلی از والدین آرزو دارند پسر یا دخترشان را در لباس عروسی ببینند. برای دیگران این یک آرزوی شفاهی است ولی برای والدین یک عمر تلاش و خون دل خوردن است. برای پوشیدن رخت عروسی و دامادی آنها از همان سالهای کودکی دست به کار میشوند. پسرشان بزرگ میشود، درس میخواند و حالا میگوید قصد ازدواج دارد. او فقط به بلوغ رسیده و به سطحی از درک و شعور که بتواند یک زندگی دو نفره را اداره کند. اما هنوز هم مثل یک گنجشک ضعیف است و برای پریدن یک جفت بال قوی میخواهد. باز هم پدر و مادر یا علی میگویند و اراده میکنند تا بهترین مراسم عروسی را برای فرزندشان بگیرند. آنها تمام توانشان را به کار میگیرند تا همه چیز به بهترین نحو اداره شود و حتی فکر غرور جوانترها هستند. همه سعیشان را میکنند تا آب در دلشان تکان نخورد، هرچند قلب خودشان تکان بزرگی میخورد و هر چه قیمت دلار بالاتر میرود نبض پدرها تندتر میزند.
مصائب دختر به خانه بخت فرستادن
آنهایی که دختر دم بخت دارند خوب میدانند. اینکه دخترت به سن ازدواج رسیده باشد و خواستگار هر آن از راه برسد چه وحشتی دارد! اینکه هر آن دخترت را دست یک غریبه بسپاری و بگویند فلان روز و فلان ماه جهیزیه عروس آماده باشد یعنی چه! میدانند اینکه عروسی را به خاطر کامل نبودن جهیزیه عقب بیندازی و هر شب اشک دخترت را ببینی یعنی چه اینکه نتوانی بهترینها را برایش مهیا کنی و نگران زخم زبان اقوام داماد هم باشی یعنی چه!
آنهایی که دغدغه مالی ندارند. دختر بهخانه بخت فرستادن برایشان سخت است پس وای بر پدرانی که دستشان خالی است. خدا میداند این خوشبختی چقدر برای پدر و مادر رنج به همراه دارد. رنجی شیرین که با اضطراب و دلهره همراه است. پدر و مادر همه تلاششان را میکنند تا آب در دل بچهها تکانی نخورد و راحت به خوشیهای دوران نامزدی بپردازند. آنها بچهها را با دلواپسیهای خود درگیر نمیکنند، اما خیلی وقتها کمرشان خم میشود زیربار این مسئولیت سخت و دشوار. خدا میداند هر بار قدم زدن در بازار چقدر پیرشان میکند و چقدر از شرمندگی میهراسند. خدا میداند که خود را به آب و آتش میزنند تا بهترینها را برای شروع یک زندگی ایدهآل مهیا کنند.
به هر تقدیر با یک مراسم عروسی که به حمایت خانواده داماد مهیا میشود و همراهی خانواده عروس برای چیدن یک خانه نوعروس زیبا و پر از امکانات، فرزندان دو خانواده به خانه بخت و زندگی زیر یک سقف میروند. آنها از جان مرغ تا شیر آدمیزاد در خانهشان دارند. تا سالها به جز خرید مایحتاج غذایی که آن هم تا شش ماه ذخیره دارند، پولی خرج نمیکنند. آنقدر لباس و جوراب در کمد دارند که نیازی به خرید دوباره نیست. آنها فقط باید عزمشان را جزم کنند تا بعد از این زندگی را مدیریت کرده و با دوری از ریخت و پاشهای الکی فکر یک سقف ثابت باشند.
حالا چرا والدین را به زحمت میاندازید؟
از اینجای ماجرا زندگی بچهها با دور تند پیش میرود. همه چیز عاشقانه و شیک است. هر دو پر قدرت تلاش میکنند. سفرهای دو نفره میروند. دوستانشان را دعوت میکنند و مهمانی میگیرند و خیلیها نیز ادامه تحصیل میدهند و سرشان به درس و دانشگاه گرم است. بعضیشان سفر خارجه میروند و همه تفریحات سالم را تجربه میکنند. سرشان به یک زندگی دو نفره گرم است. یک باره میخواهند یا ناخواسته میفهمند که قرار است عضو جدیدی به خانوادهشان اضافه شود. میگویند نوه مغز بادام است. اما رشد این مغز بادام از خود بادام گرانتر تمام میشود. اینجاست که برایش حرف دارم. اینجاست که میخواهم روی این مقوله مکث کنم و از شما بخواهم کمی روی این موضوع اندیشه کنید. شما احتمالاً یا پدر شدهاید یا مادر. هیجانزده و خوشحالید گوشی را بر میدارید و این خبر خوب را با خانواده در میان میگذارید. وجود یک عضو جدید همه را به وجد میآورد. اما چرا باید پدر یا مادر شما دغدغه یک سیسمونی تمام و کمال داشته باشند؟ چرا حالا که شما خودتان پدر یا مادر شدهاید و یک پله در زندگی بالاتر رفتهاید، یکی دیگر باید جور شما را بکشد؟ هرگز درک نمیکنم چرا وقتی شما حسابتان پر از پول است یا پا روی پا انداختهاید و از پدر و مادر شدنتان خوشحال هستید دو نفر باید جور این خوشحالی را بکشند و با خوشحالی شما به رنج و زحمت بیفتند؟ چرا بعضی از این باورها تغییر نمیکنند؟ تمسک به باورها و آیینهای قدیمی خوب است و نشانه هویت ما، اما اگر قرار به هویت باشد باید صفر تا صد آیین هم معلوم باشد.
بساط این سیسمونی پردردسر را برچینیم
اگر روزی خانواده دختر برای فرزند اول دخترشان تدارک سیسمونی میدیدند به این دلیل بود که اغلب در سن کم ازدواج میکردند و اغلب در سنین پایین مادری را تجربه میکردند. بخشی از وسایل اولیه کودک را برایش مهیا میکردند تا آسوده خاطر به کودکش برسد. در حد چند تکه لباس و یک ننو و شیشه قنداق و...
وقتی این رسم پدید میآمد کسی خبر از لیستهای عجیب و غریب نداشت. لیستی که همین الان از مادرها بپرسید اسمش را نمیدانند. اما در فروشگاه سیسمونی آقای فروشنده یک لیست کامل و بلند بالا تقدیم والدینتان میکند تا همه را خریداری کنند. وسایلی عجیب و غریب که هرگز استفاده نمیشود. قابل درک نیست کودکی که هنوز به دنیا نیامده و اصلاً معلوم نیست چه جثهای دارد چرا باید مادربزرگ مادری تا سن پنج سالگی برایش تدارک لباس ببیند؟ چرا باید برای نوزادی که صاحب مادر و پدر است سرویس خواب آنچنانی بخرد؟ باور کنید قیمت سیمسونیهای الان از جهیزیه هم بالاتر میرود. اگر شما مادر شدهاید یا یک پدر جوان هستید که قرار است مثل پدرتان از خودگذشتگی کرده و از همان کودکی فکر آسایش کودک باشید، پس چرا خودتان دست به کار نمیشوید و خودتان برای کودکتان تدارک بهترین اسباب را نمیبینید؟ چرا نمیگذارید پدربزرگ و مادر بزرگ هم مثل شما بیدغدغه خوشحال شوند؟ چرا این مخارج سنگین را میتراشید و مادری که هنوز درگیر قسطهای خرید جهیزیه است را با خرید لاکچری سیسمونی گرفتار میکنید؟ این همه برایتان زحمت کشیدند. برایتان شرحی از کودکی تا حالا را آوردم. اینهمه خدمات رایگان و خون دل خوردن و دل بهدلتان دادن. حالا وقتش نشده راحتشان بگذارید و خوشحالی خودتان را باعث رنجش آنها نکنید؟ گناه آنها چیست که میخواهید یک سیسمونی دهان پرکن بخرید؟ میخواهید روی فامیل شوهرتان را کم کنید؟! عین خودخواهی است که خر ج شادی خودتان را به شانههای والدینتان بیندازید.
وقتش رسیده در فرهنگ ایرانی یک تجدید نظر اساسی رخ دهد. یک تحول فکری تازه و شکوفا. نه اینکه سیسمونی را به کل از دایره مراسمات ایرانی حذف کنید و بار سنگینش را یک باره روی شانههای جوانها بگذارید. اما میشود در آن تجدید نظر کرد و به آن نه به چشم یک وظیفه بلکه یک لطف ببینیم. لحظهای فکر کنیم اگر خودمان بخواهیم با جیب خودمان برای نوزاد خرید کنیم آیا آن همه ولخرجی میکنیم؟ آنهمه وسایل بیمصرف یک بارمصرف را در کمدش جا میدهیم؟ آیا حاضریم برای وسایلی که هر کدام شاید دو ماه کاربرد مفید داشته باشند هزینههای گزاف پرداخت کنیم؟
ما هم کمی پدر و مادر باشیم
پس آنچه برای خود میپسندیم برای والدینمان هم بپسندیم. آنها یک بار ما را سر زندگی حاضر و آماده با تمام امکانات نشاندهاند. دیگر لازم نیست جور پدر و مادر بودن را بکشند. وقتش رسیده کمی بزرگ شویم و باری از دوش والدینمان برداریم. وقتش رسیده ما هم کمی پدر و مادر باشیم. شاید ما بخواهیم هر روز مثل اروپاییها رسم خداحافظ شیر مادر خداحافظ مای بیبی و اولین پیپی مستقل کودکمان را جشن بگیریم. گناه والدینمان چیست؟!
ما حتی مادر بودنمان را در این دوره جدی نمیگیریم. نسل مادرهای آمادهایم که فقط کودک را به دنیا میآوریم، اما در واقع این والدینمان هستند که جور تربیت و رشدش را میکشند./1360/
منبع: روزنامه جوان
ارسال نظرات