«ملداش»ِ داستان انسان امروز با همه نقصها و کاستیهایش
به گزارش خبرگزاري رسا، سمیه عالمی نویسنده رمان «مسافر جمعه» یادداشتی بر کتاب «ملداش» نوشته مهدی فیروزجایی نوشته و آن را در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است.
من هم مثل شمایم!
«ملداش» دومین رمان بزرگسال مهدی فیروزجایی و علاوه بر سه رمان نوجوانش پنجمین کار اوست. او در «افعیکشی» و «به هم رسیدن در میانسی» ثابت کرده که قصهگو است و بنا ندارد مخاطب را با بازیهای فرمی و ابزاری خسته کند.
در ملداش ما با شخصیتی خاص به لحاظ اجتماعی، در یک موقعیت خاص مواجهیم. هدایت ایلچی جوانی است که علوم اسلامی خوانده و به قول اهالی روستایی که برای تبلیغ ماه رمضان انتخاب کرده، لباس پیغمبر تنش کرده است. شاید بشود ادعا کرد که داستان از همین جا کلید میخورد؛ داستان یک انسان عادی که لباس پیغمبری دارد! هدایت ایلچی صاحب کتاب نیست، عصمت ندارد، وحی نمیشنود و معجزه هم ندارد اما از نگاه عوام الناس عبا و عمامهای که پوشیده باید او را شبیهترین آدم به پیغمبر کند.
شخصیت، به حق و درست برای این داستان ساخته شده. او سایه از رحمه للعالمینی پیامبر است نسبت به مردم روستا. همدم همه هست و درد همه را به گوش میشنود. پرنده صلح روستا میشود برای حل و فصل دعواهای کهنه و عشقهای بیات شده و حتی به گناه افتاده اما همه روزهای پیامبری برای محمد (ص) هم روز خوش نبود که برای هدایت ایلچی باشد که نه پیامبر بود و نه عصمت داشت.
همان اول داستان هدایت اشتباه میکند. حکمی میدهد که گاو حلالی، مردار خوانده میشود؛ حلال را حرام میکند. همین اشتباه او را باز میرساند به شباهتش به نبی وقتی شکمبه گوسفند بر سرش میریختند در کوچهها. روی سر هدایت شکمبه خالی نمیکنند اما جلوی چشم معشوق بیمارش او را گیر میکشند به غرامت خواهی. مُلّا داداش داستانِ ما که مردم روستا از فرط علاقه، او را مِلداش صدا میکنند، فرهادِ زنی به نام شیرین است که سالهاست به وصال هم رسیدهاند اما فرزندی ندارند. شیرین سخت بیمار و افسرده شده از این مادر نبودن و هدایت به خیال این که فضای آرام روستا حالش را میگرداند او را در سفر همراه خودش میکند اما حکم اشتباه همانا و به هم ریختن آرامش روستا و شیرین همانا.
هدایت اینجا هم پیامبرانگی دارد، در توجه به همسر و محبت به زنی که همراهش شده. هر چه تلاش میکند مرد ضرر دیده گاو مرده از حکم اشتباه و مادرش را راضی کند که دعوا را بخواباند نمیشود که نمیشود و شیرین جلوی چشمهایش روی ایوان خانه قدیمی روی زمین میافتد و میلرزد. کف از بین لبهایش بیرون میزند. هدایت شیرین را رنجور میبیند، خودش مغموم اشتباهش است و به تاوان میلیونی که در این اوضاع سخت مالی باید پرداخت کند، فکر میکند. لحظهای که هدایت روی ایوان کنار همسرش زانو زده نقطه عطف داستان است، همان کنکاش انسانشناسانه و هستی شناسانهی نویسنده. او در پی اثبات هیچ واقعیتی نیست. شیخ داستانش اشتباه کرده و از قضا نویسنده هم پشتش در نیامده که بگوید خوب مگر چه اشکالی دارد؟ انسان جایزالخطاست و یا حتی با ارفاق ممکنالخطا! نویسنده اصلا بنایش هم این نبوده. او هدایت را انسانی مستاصل اما عاشق و خداباور روایت میکند در کوران التهابات روحی و جسمی تنهای تنها مانده.
به همه اینها اضافه کنید مسئله فرزندخواندگی را! نویسنده باز هم در پرداخت شخصیت زیرکی به خرج داده. همه داستان، هدایت با باقی آدمها درگیر است اما در مسئله فرزندخواندگی نویسنده درگیری را به درون هدایت هم میکشد تا برای پیامبر داستانش سنگ تمام بگذارد. هدایت اول باید گلیم خودش را از آب متلاطم درون خودش بیرون بکشد که بتواند درد مردم را دوا کند. به نظرم حتی میشد از این هم بیشتر به هدایت سخت گرفت تا خواننده خودش را بیش از این در آیینه هدایت ببیند. شاید دل نویسنده به رحم آمده!
باز هم آقای فیروزجایی از اقلیم و جغرافیا برای داستان پردازی استفاده کرده، به ویژه جغرافیایی که نسبت به آن علقه و تسلط دارد. اُفت و خیز داستان این قدرت را دارد که خواننده کلیشهخوان امروز را تا پایان بندی که نویسنده تدارک دیده بکشاند. نثر و زبان اثر هم به دلیل روان بودن و خوشخوانی در این مهم او را همراهی میکنند و کلمات محلی استفاده شده فضا را شیرینتر میکند.
«ملداش» داستان انسان امروز با همه نقصها و کاستیهایش است. هدایت نه آنقدر از مردم فاصله گرفته که باورش نکنند و نه آنقدر مثل مردم فکر میکند که درد نکشد. ملداش میتواند خواننده را برای چند ساعتی از فضای ابزار زده امروز سوا کند و انسان نشانش بدهد. نشر معارف این کار را در ماههای پایانی سال نود و هشت منتشر کرده. دنیای هدایت به اندازهای حرف دارد که ارزش خرید ملداش و ورق زدنش را داشته باشد.
برای خرید این اثر به لینک خرید کتاب مراجعه کنید./1360/