۱۶ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۸:۱۳
کد خبر: ۶۱۹۵۹۰
تجربه‌ تبلیغی‌مان را به اشتراک بگذاریم(8)

تعزیه جنجالی

تعزیه جنجالی
گفتم کربلایی این بابا از مکه آمده کوفه به قصد کشتن حضرت؛ فاصله مکه تا کوفه چقدر است؟ آیا نماز ابن ملجم شکسته نیست مگر... خب روزه خوردنش که ایرادی ندارد.

باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا، هادی حمیدی

تعزیه ماه مبارک! دلم را به دریا زدم، ماه رمضان را مهمان روستایی شدم تا بفهمم تعزیه ۲۱ ماه رمضان هم وجود دارد که من توی عمرم از آن خبر ندارم!

جوان‌ها و هیات برگزاری تعزیه، از همان شب اول بعد از نماز و افطاری تا سحر لیله القدر بیست و یکم درباره‎اش حرف می‌زدند و گعده می‌گرفتند؛ و طبق معمول کربلایی مراد پیرمرد باصفا و متشرّع و البته متعصّب به آداب و سنن روستا بود که باید حرف آخر می‌زد و بدون ممیزی او هیچ کاری صورت نمی‌گرفت.

نقش‌ها طبق رسم هرساله تعیین شد و  نقش  حضرت زینب کبری(س) به پسر کربلایی مراد رسید که تعزیه خوان حرفه‌ای و با سابقه‎ای بود؛ مشکل اینجا بود که "نقش ابن ملجم روستا" که ان شالله با امیرالمومنین علی(ع) محشور باشد از دنیا رفته بود  و امسال ‎به نتیجه نرسیدند که چه کسی این نقش را بازی کند. حتی عده‌ای از جوان‌ها به خودم پیشنهاد کردند و طبق معمول فریاد وا اسلامای کربلایی مراد بلند شد که خجالت بکشید حاجی آقا هزار کیلومتر از قم آمده برای ما تبلیغات کند و منبر برود! حالا شما می‌گویید ابن ملجمِ تعزیه‌مان بشود... خودمانیم بااینکه دوست داشتم در این نقش بازی کنم، ولی به نظرم در ذهن مردم هم خوب نبود بااین حال، وِتوی کربلایی مراد هم کاری کرد که سید رسول موذن مسجد ترغیب بشود تا این نقش را بپذیرد.

جوانی بااستعداد و نورانی که راننده ویلچر عموی جانبازش حاج حیدر هم بود و خودش وردست پدر در کارگاه ریخته‌گری، نان حلال در می‌آورد.

روز بیست ویکم بعد از نماز ظهرو عصر بساط تعزیه پهن شد و خلق الله در میدان تعزیه با سلام و صلوات جمع... خلاصه سرتان را درد نیاورم همه تعزیه به خوبی و خوشی جلو رفت تااینکه رسیدیم به یک پرده سوزناک. لحظه‌ای که شیر رو می‌برند خدمت امیرالمومنین و حضرت سفارش می‌کنند که با اسیرتان ابن ملجم «چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا...» و کاسه  شیر حضرت را برای آن ملعون می‌برند. یکباره وقتی کاسه شیر را دست سید رسول همان ابن ملجم تعزیه می‌دهند سید هُل می‌شود و شیر رو لاجرعه سر می‌کشد!‌ ای وای عجب سوتی داد این جوان...

یک سری از مردم گریه می‌کردند یک سری هم با دقت نگاه می‌کردند که یک دفعه کربلایی مراد پرید وسط معرکه و فریاد زد: آقا این چه وضعی‌ست... وسط ماه رمضان روز بیست و یک احیا، روزه خواری می‌کنید آن هم در انظار عموم... جمع کنید این بساط را و از این حرف‌ها.

همه زحمات بچه‌ها داشت به فنا می‌رفت و کربلایی مراد هم که کوتاه بیا نبود. چند تا ریش سفید آمدند من را واسطه کردند که حاج آقا شما چیزی بگو دارد آبروریزی می‌شود. سید رسول هم هاج واج مانده بود چه بگوید؛ عجب خبطی کرده بود.

جرقه‌ای توی سرم زد و میکروفون را گرفتم و گفتم: مردم ساکت، کربلایی مراد بابا بیا اینجا.

مردم ساکت شدند ببینند حاجی آقاشون می‌خواهد چه بگوید و چطور قضیه را ماستمالی کند... گفتم کربلایی مراد توجه کن این آقا ابن ملجم هست یا نه؟ گفت... ها...

گفتم ابن ملجم با دو نفر دیگر در کنار کعبه هم قسم شدند سحرگاه روز نوزدهم امیرالمومنین علی(ع) و معاویه و عمروعاص ملعون را بکشند. این بابا از مکه آمده کوفه به قصد کشتن حضرت. فاصله مکه تا کوفه چقدر است؟ آیا نماز ابن ملجم شکسته نیست مگر... خب روزه خوردنش که ایرادی ندارد تازه مگر روزه قاتل مولا علی درست است که شما گیر داده‎ای؟!

شکرخدا دوباره هم همه همراه با لبخند و صلوات فضای تعزیه را پر کرد.

چند نفر از جوان‌ها و پیرمردها و پدر سید رسول جلو آمدند و با کربلایی مراد حرف زدند. کربلایی مراد هم که در برابر این برهان و استدلال ما کم آورده بود یک نگاه عاقل اندر سفیه به ما انداخت و رفت. مردم دورم را گرفتند و گفتند رحمت بر شیری که خوردی خدا پدر و مادرت را بیامرزد حاج آقا. فتنه بزرگی را خواباندی... عجب تدبیری!

این وسط سید رسول بود که چپ و راست ماچم می‌کرد و "دمت گرم حاج آقا" می‌گفت. گفتم رسول جان یا تعزیه بازی نکن یا فقط نقش مثبت بگیر؛ از نخ ابن ملجم و شمر و عمر سعد بیا بیرون که دیگر من نیستم سوتی‎هایت را جمع کنم./918/ی702/س

ارسال نظرات
نظرات بینندگان
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۹ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۰:۵۴
خیلی خیلی عالی بود از این مدل یادداشت ها بیشتر در رسا منتشر کنید
0
0