عاشقانههای مسافران کربلای ایران
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از شبستان، سلام بر شهیدان، سلام بر سبزپوشان و خاکی پوشان سرخ اندیش گلگون کفن، سلام بر نیلوفران آسمانی، سلام بر نازهای پرگشوده و دعوت شده، سلام برعرشیان سبکبال، سلام بر پویندگان راه شهدا و سلام بر همه کسانی که روح والا و همت بلندشان ازدحام عشق است که در پاورقی تلاش خلاصه می شود.
در سرزمین عرفان، شهیدان گمنام، آسمان را به زمین پیوند زده اند و راهی از عرش به فرش کشیده اند و در جوار حضرت دوست ضیافتی عاشقانه برپا کرده اند و با سخاوتی خدایی، خاکیان اسیر و به بند کشیده را به این مهمانی آسمانی دعوت می کنند پس هر کسی را شور و حال آسمانی است با راهیان سرزمین لاله های خونین همسفر شود.
ساعت 2 بعدازظهر سه شنبه بود که جمعی از دانشجویان خواهر دانشگاه آزاد اسلامی بیرجند در آستانه بهار شورانگیزی که وجد به عالم می بخشد که گویی نه زمستانی بوده و نه غم سرمایی، قدم در راه سفر به کربلای ایران گذاشتند.
خواهران تدارکات همان ابتدا بسته های فرهنگی را در بین کاروان راهیان سرزمین نور توزیع کردند، کیفی سفید که درختی سبز بر روی آن با دستان پرتوان معلولان ذهنی گلدوزی شده است.
درون کیف کتابی از شهید سید محمدهادی نوربخش، خاطرات تفحص شهدا (جستجوگران نور)، چفیه و تقویمی با نام مدافعان حرم که بروی جلدش تصویری از مقام معظم رهبری با چفیه ای سفید خودنمایی می کند، وجود دارد.
شاید چفیه سفید یا سیاه را با چهارخانه های ریز و درشت رزمندگان در جبهه ها به دور گردن می پیچیدند را دیده باشید. آیا هیچ از خود پرسیده اید که این چفیه را چه خاصیتی است؟ بگذارید برایتان بگویم: چفیه دستمال نخی نسبتا بزرگی است که حوله هر رزمنده بود و دست و صورت را با آن خشک می کردند چفیه گاهی سفره رزمندگان می شد و چند دلاور، یکدل بر آن سفره ساده علی وار می نشستند ...
مسیر سفر از جاده طبس آغاز شد بچه ها با ذوق و شوق زیادی شیشه های اتوبوس را با تصاویری از شهدا و سربندهای یا حسین و یا ابوالفضل (علیه السلام) تزیین کردند.
مرضیه مهرور، دانشجوی کارشناسی ارشد رشته روان شناسی تربیتی است که در پوست خود نمی گنجد گویا گمشده ای دارد و خویشتن را در قفس محبوس می بیند می خواهد از قفس دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه او را از خدا بازمی دارد، به در آید.
این مادر دانشجو بخاطر زیارت تربت پاک شهدا و آموختن درس ایثار به دو فرزندش، زینب و علی کوچولو را با خود همراه کرده است.
زینب با اینکه کودک است اما به خوبی می داند که شهدا زنده اند و ما را می بینند، می گوید:« داریم میریم خرمشهر تا شهدا رو ببینیم چون اونا از خدا ترسیدن اما از دشمنان نترسیدن و رفتن جبهه از ما مواظبت کردن تا دشمن نیاد خونمون، ماهم الان میخوام بریم دیدنشون تا ازشون یادبگیریم دفاع کنیم ».
زهرا افتخاری، دانشجوی دیگری است که می گوید: اولین سفر راهیان نور است که دارم میروم احساس می کنم که این توفیقی بود که شامل حال من شد.
این دانشجو ترم آخر کارشناسی حقوق با حال خوشی که برایش گفتنی نبود، تاکید کرد: به خودم قول داده ام از اول سفر به یکی از شهدا (شهید باکری) متوسل شوم تا تحولی ژرف در آستانه بهار طبیعت در درونم به وجود آید.
بغض گلویش را گرفته بود و به سختی کلمات راه باز می کردند که بیرون بیایند، اولین دعایش سلامتی امام زمان عج الله تعالی شریف است و از شهدا کمک می خواهد تا مشکلاتش حل شود.
فاطمه علی نژاد که امسال در رشته کشاورزی فارغ التحصیل می شود نیز برای اولین بار توفیق زیارت سرزمین نور نصیبش شده و می گوید: دلش نمی خواهد در این سفر معنوی از هیچ ثانیه اش غفلت کن چرا که ارزش ثانیه های با شهدا بودن بیشتر از آن است که بشود آن را با چیزی سنجید.
وی افزود: امنیت و آرامش کنونی خود را مدیون از خودگذشتگی و ایثار شهدا هستیم امیدوارم ما و مسئولان با اقدامات خود ادامه دهنده راهشان باشیم نه شرمنده شهدا...
ساعت حدود هشت شب است که اتوبوس برای نماز و شام کنار آستان مبارک امامزاده حسین بن موسی الکاظم (علیه السلام) در شهر طبس توقف می کند. عاشقان ولایت و شیفتگان زیارت بارگاه ملکوتی امام رضا (علیه السلام) از استان های جنوبی کشورمان عازم این دیار مقدس می شوند.
حضرت حسین بن موسی الکاظم (علیه السلام) برادر گرامی حضرت امام رضا (علیه السلام) است. حسین بن موسی الکاظم (علیه السلام) از جمله امامزادگانی است که مورخان آن را از فرزندان بلافصل امام کاظم (علیه السلام) دانسته اند.
با کاروان برای زیارت و خواندن نماز وارد این بقعه متبرکه می شویم، سلام که می دهم چقدر این سلام با دلم بازی می کند...
چقد دلم لک زده برای ایستادن در پشت ورودی های حرم امام رئوف و خواندن اذن دخول ... دلم لک زده برای رد اشکهای داغی که بی هیچ واسطه ای گونه هایت را نوازش می دهند ...
سعی می کردم در آستان مقدس حضرت حسین بن موسی الکاظم علیه السلام لحظه لحظه حضورم را در وجود و ذهنم ثبت کنم. نفس هایم را. نفس هایی را که در فضای حرم می کشیدم. حرم را نگاه می کردم و برای مدتی چشم می بستم تا بتوانم تصورش کنم. شاید دیگر فرصتی نباشد. نه دعوتی و نه عمری برای اجابت. همه این لحظه ها و نفس ها را احتیاج دارم. برای روز مبادا.../1325//102/خ