ایدئولوژی و طبقه اجتماعی «نومحافظهکاران»
سرویس سیاسی خبرگزاری رسا با همکاری معاونت آموزش و پژوهش موسسه رسا، در قالب سلسله نوشتارهایی ایدئولوژی و طبقه اجتماعی «نومحافظهکاران» را مورد واکاوی و کنکاش قرار داده است که در بخش های جداگانه تقدیم خوانندگان گرامی می شود.
بخش دوم
همانطور که خاستگاه محافظهکاری در طبقات اعیان و اشراف جامعه بود، خاستگاه نومحافظهکاری هم به طبقات بالا و مسلط تعلق دارد؛ گروهی که میتوان آنها را طبقه ممتاز پدیدآمده پس از انقلاب دانست. طبقه ممتازی که به الیگارشی اصلی حاکمیت تبدیل شده و اصل قدرت اقتصادی و سیاسی را در طول چندین دهه گذشته در دست داشتهاند.
مشخصه محافظهکاری از نوع قدیم و جدیدش اتکا بر شعار «اعتدالگرایی» بوده است. اگر در جوامع مختلف، چپها شعار «عدالت» سر دادند و لیبرالها به شعار «آزادی» متکی بودند، ذات محافظهکاری با افراطی معرفی کردن هر دو جریان، شعار «اعتدال» را برگزیده است. اگر به تاریخ پس از مشروطه نیز مراجعه کنیم، معلوم میشود در همین یک سده گذشته نیز طبقه اعیان و اشراف با به راه انداختن شعار «اعتدال» خود را «نیروهای سیاسی اعتدالی ایران» نامیدهاند و گروههای رقیب و مخالف خود را تندرو و ارتجاعی خواندهاند.
علت این است که ذات محافظهکاری با تغییرات ساختاری مخالف است و تا جای ممکن تلاش دارد وضع موجود را حفظ کند اما کدام «وضع موجود»؟ همان وضعیتی که بقای قدرت اقتصادی و سیاسی آنان را در پی دارد و به این دلیل ایشان خود را نگهبان حفظ آن ساختار تلقی میکنند. لذا هرگونه تغییر و تحولی را خلاف منافع طبقه برتر و الیگارشیک میدانند و تا جای ممکن مقابل آن میایستند.
چون جوامع بشری در چند دهه گذشته تحولات سریعی داشتهاند، محافظهکاران هم دانستهاند دیگر نمیتوانند مانند شرایط پیشین شبکه و تسلط ایدئولوژیک خود را حفظ کنند. آنها برای اینکه رهبری تحولات و دگرگونیها به دست گروههای رقیب نیفتد، در نقاط عطف تاریخی تلاش کردهاند چرخشهای نرم ایدئولوژیک انجام دهند تا بدین وسیله از دگرگونیهای ساختاری که موجب بر هم خوردن «نظم الیگارشیک» است جلوگیری کنند. «نومحافظهکاری» و اسلافش بیش از هر ایدئولوژی دیگری بر ماهیت الیگارشیک نظامهای سیاسی تأکید دارند و بر الیتیسیته بودن قدرت و کنترل شدید توده، پای میفشرند.
نومحافظهکاری اساسا نگاهی تودهستیز به قدرت، سیاست و حکومت دارد. نومحافظهکاری سیاست را تنها عرصه خواص و گروههای برگزیده (الیت) میداند. این برگزیدگان یا خود به طبقه اشراف، اعیان و ممتاز تعلق دارند یا دیوانسالاران و بوروکراتهایی هستند که تلاش دارند ضامن بقای اقتدار الیگارشی حاکم باشند. بنابراین ذات «نومحافظهکاری» همانطور که با اصلاحات (که در ایران امروز متمایل به لیبرالیسم است) مخالف است، با اصولگرایی نیز در تقابل قرار دارد.
از اینجاست که مشاهده میشود «نومحافظهکاری» تلاش دارد به طور رسمی «پایان تاریخ انقلاب» را اعلام کند. نومحافظهکاران میخواهند پس از حدود 4 دهه، تودهها را به خانههایشان بازگردانند و با گسترش عقلانیت بوروکراتیک جهت حفظ اقتدار و تسلط الیگارشی، توده و جامعه را به زندگی خصوصی و معمولی خویش مشغول کنند. از نگاه آنها انقلاب و ایدئولوژی انقلابی باید به پایان برسد تا ضمانت اقتدارشان تأمین شود. در فضای ایدئولوژیک، امکان چرخش طبقه ممتاز بالاست و اصولاً ایدئولوژی انقلابی وجود طبقه ممتاز را نمیپذیرد و آن را خلاف عدالت و آرمانهای انقلاب میداند. به ویژه آنکه پیش از انقلاب عموم نیروها در یک سطح و طبقه قرار داشتند.
«ایدئولوژی نومحافظهکاری» به شدت با ایدئولوژی انقلابی و اصولگرایانه مخالف و متضاد است و در دوره جدید بیش از اصلاحطلبی، اصولگرایان را دشمن خود میداند، زیرا «نومحافظهکاری» و اصلاحطلبی هر دو نظم بینالملل و نظام سلطه مسلط را پذیرفتهاند و تلاش دارند با طرح واقعنگری (رئالیسم) و عقلانیت، انقلابزدایی کنند؛ به این معنا که ایدئولوژی شالودهشکن انقلاب اسلامی را به دست تاریخ بسپارند.
«نومحافظهکاری» همانطور که به مرزهای تقدیس و وجوب الیگارشی در نظام داخل کشور رسیده و از احترام و پذیرفتن قواعد آن سخن میگوید، همانطور خود نیز ضرورت و وجوب الیگارشی در سطح بینالملل را پذیرفته، یعنی احترام به نظام سلطه بینالمللی را تمرین میکند. در نگاه «نومحافظهکاری» مقابله با طبقه مسلط در هر دو سطح داخلی و بینالمللی از ماهیت واحد برخوردار است. به عبارت دیگر معنای مبارزه با طبقه مسلط بینالمللی، باز کردن مسیر تودههاست تا با طبقه مسلط داخلی مبارزه کنند. از این منظر ساختار الیگارشی جهانی یک ساختار به هم پیوسته و وابسته است که وابستگان به آن باید اصل ساختار را حفظ کنند. اگر کسی به الیگارشی داخلی تعلق گرفت، عقل و مصلحت حکم میکند دیگر علیه الیگارشی جهانی سخن نگوید.
بدین ترتیب بیدلیل نیست که ژاپن را الگوی توسعه مورد نظر خود معرفی میکند زیرا در ژاپن پس از جنگ بینالمللی دوم نوعی از نومحافظهکاری پدید آمد. بازسازی نظام سلطنتی ژاپن در عین محدودسازی آن و محدود شدن نیروی نظامی در این کشور (هرچند به اجبار بیگانه رخ داده باشد) از جمله این موارد است.
ایدئولوژی نومحافظهکاری با تعدیل ایدئولوژی انقلاب همانطور که پذیرش نظام بینالملل را اصل خود قرار میدهد، به این میاندیشد که اگر بنا باشد مبارزه با رژیم صهیونیستی، به معنای مقابله با نظام بینالملل تفسیر شود، باید در آن تجدیدنظر کرد. لذا به جد معتقد است باید مسأله فلسطین را از کانون سیاست خارجی جمهوری اسلامی خارج کرد و در تدوین دوباره آن، منافع کاملاً عینی و ملموس را – که الیگارشی بیش از دیگران صاحب آن است – در محور قرار داد.
نومحافظهکاری چون وابسته به طبقه صاحب قدرت است، ابعاد نظری و انتزاعی کمتری دارد و بیشتر به رئالیسم و پراگماتیسم نزدیک است. از آنجا که مهمترین واقعیت زندگی اجتماعی بشر، قدرت اقتصادی و سیاسی است، میزان و معیار نومحافظهکاران هم حفظ منابع قدرتی است که در دست دارند و بیش از هر جریان دیگری به رئالیسم نزدیک هستند. از سوی دیگر چون رئالیسم با معنای بالا متکی بر عملگرایی است، وابستگان به این ایدئولوژی بیش از آنکه در حوزه نظری، فلسفی و علمی فعال باشند، در حوزه اقتصاد و عمل فعال هستند. اما چون از منابع مالی خوبی برخوردارند و شعار توسعه را هم فراموش نمیکنند، در کنار بوروکراتها بخشی از جریان روشنفکری را هم جذب میکنند. در اصل این گروه اخیر هستند که برای آنها نظریهپردازی میکنند.
ایدئولوژی محافظهکاری و نومحافظهکاری بهرغم لاغر و نازک بودنش، در همیشه تاریخ ایدئولوژی صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی وابسته به طبقه حاکم و ممتاز بوده؛ از این رو از اصالت و ثبات بالایی برخوردار است. آنها همواره نظریه «دولت مقتدر» و «جامعه مطیع و سربهراه» را مطرح کردهاند. در این میان اطاعت و سربهزیری جامعه بسیار حیاتی تلقی میشود که خود میتواند در برخی ادوار زمینههای استبداد را فراهم کند. برخلاف دو جریان رقیب، «ایدئولوژی نومحافظهکاری» نه خود را طالب پیوند با دین و سیاست تعریف میکند و نه مخالف آن، بلکه به دلیل خاصیت عملگرایانهاش، نگرش کارکردی به موضوع دارد و این ابزار را هم با نتیجهاش میسنجد. اما در فرآیند سکولاریزه شدن جامعه، خاصیت سکولاریستی روشنی پیدا میکند.
شاید از مهمترین تفاوتهای محافظهکاری در دوره قدیم و جدید این باشد که در دوره قدیم محافظهکاران پیوند دین و سیاست را مصلحت تشخیص میدادند، اما در دوره جدید در آن تجدیدنظر کردهاند. با وجود این، سیاستهای نومحافظهکاران تفاوتهای اساسی با روشهای سکولاریستهای تجددگرا دارد. اساس نظریه محافظهکاری در سیاست عرفیسازی حرکت با چراغ خاموش و با تئوری «خودش را بیاور، نامش را نیاور» است.
نومحافظهکاری برخلاف مشی تجددگرایانه که تغییر فرهنگی و فکری را ناشی از فعالیت فرهنگی و فکری میداند، عموما در گرو تغییر محیط و ساختارها ارزیابی میکند. از این جهت به جای اتخاذ مشی ایدهآلیستی مشی ساختارگرایانه را برمیگزیند، لذا برخلاف تجددگرایان سکولار که به طور مبسوط و مؤکد از نظریه سکولاریستی خود دفاع میکنند، نومحافظهکاران در پردههای ایهام، «غزل سکولاریستی» میخوانند.
با این توضیح به نظر میرسد اهداف «نومحافظهکاری» در سطح داخلی در سالهای پیشرو مصروف به موارد زیر باشد:
-جلب احترام عمومی به الیگارشی و نهادینهسازی طبقه ممتاز شکلگرفته در سه دهه اخیر.
-ایجاد ایدئولوژی واحد برای اعضای این طبقه تا آنها را به یک هویت واحد برساند. در واقع میخواهد با آگاهسازی وابستگان این طبقه به آنها بفهماند اختلافها را کنار بگذارند و همگی با رعایت قواعد الیگارشی اقتدار خویش را استمرار بخشند. بر اساس این ایدئولوژی طبقه الیگارشی همگی باید پشت هم قرار گیرند، توزیع قدرت را به طور مناسب انجام دهند و تلاش کنند با رفع شکافهای موجود، رقبای اصلی را از میدان خارج کنند.
-جذب حمایت کامل دیوانسالاران و بوروکراتها که آنها را بازوی اصلی خود میدانند.
-تأکید بر الیگارشیک معرفی کردن ماهیت جمهوری اسلامی که به طور مشخص خود را در قالب تئوری «شورای رهبری» به ظهور رساند.
به این ترتیب به نظر میرسد که در دوران «پساتوافق» ایران در حال گذار از «دوره انقلاب» به «دوره الیگارشی» است تا با دستیابی به اهداف فوق به طور رسمی «پایان انقلاب» را اعلام کند./1325/پ203/ج