۰۲ آذر ۱۳۹۵ - ۱۶:۳۱
کد خبر: ۴۶۲۸۷۰
بخش نخست/

تاریخچه‌ای از تحولات پیدایش «نومحافظه‌کاری» در دو دهه اخیر

خبرگزاری رسا با طرح مسأله و تاریخچه‌ای از تحولات پیدایش «نومحافظه‌کاری» به بررسی ابعاد مختلف آن پرداخته است.
آرم رسا ایران

سرویس سیاسی خبرگزاری رسا با همکاری معاونت آموزش و پژوهش موسسه رسا، در قالب سلسله نوشتارهایی طرح مسأله و تاریخچه‌ای از تحولات پیدایش «نومحافظه‌کاری» در دو دهه اخیر را مورد واکاوی و کنکاش قرار داده است که در بخش های جداگانه تقدیم خوانندگان گرامی می شود.

بخش نخست

جامعه ایران از سال 92 و پس از انتخابات یازدهم ریاست جمهوری وارد دوره جدیدی شده است که متناسب با ادبیات اندیشه سیاسی باید آن را «نومحافظه‌‌کاری» نامید. اما «نومحافظه‌کاری» چیست و چگونه شکل گرفت.

چنانکه می‌دانیم پس از دوم خرداد 1376 جریان‌های سیاسی کشور به طور عمده به دو جریان «اصلاح‌طلب» و «محافظه‌کار» تقسیم شدند. این نامگذاری از سوی اصلاح‌طلبان صورت گرفت تا بتوانند از این طریق خود را مترقی و جریان مقابل را مرتجع بنامند. البته در «اندیشه سیاسی» این مفاهیم دارای ارزش‌گذاری نیستند و فی‌نفسه ارزش یا ضدارزش محسوب نمی‌شوند، اما در ادبیات روزمره حکایتی دیگر دارند.

«محافظه‌کاری» یک اندیشه است، همچنانکه اصلاح‌طلبی یک اندیشه است. در هر کدام، اندیشه‌های درست و نادرستی وجود دارد که آنها را باید جداگانه تحلیل و داوری کرد و به صورت کلی نمی‌توان حکمی صادر کرد.

مرزبندی مذکور ایرادات دیگری هم داشت؛ نخست اینکه جریان اصلاح‌طلبی یکدست نبود و در جریانی که اصلاح‌طلب نامیده می‌شدند طیف‌های سنتی وجود داشتند که به لحاظ فکری نمی‌شد آنها را اصلاح‌طلب نامید. این طیف‌ها عموما شامل روحانیان و وابستگان به آنها بود؛ یعنی به طور خاص «مجمع روحانیون مبارز». از سوی دیگر کاربرد واژه «محافظه‌کار» برای جریان مقابل هم درست نبود، زیرا در این جریان به جز محافظه‌کارانی مانند دولتمردان دولت سازندگی جریان نوظهور دیگری نیز وجود داشت که به لحاظ فکری تفاوت ماهوی با جریان «محافظه‌کار» داشت. در واقع همان‌ها بودند که بعد‌ها «اصول‌گرا» نام گرفتند و به تصریح از آغاز دهه 1380 مستقل از «محافظه‌کاران» عمل کردند.

چنانکه در رشته اندیشه سیاسی مشاهده می‌کنیم «محافظه‌کاری» یا همان «کانسرواتیسم»، اندیشه‌ای کاملاً متفاوت از «اصول‌گرایی» یا «فاندامنتالیسم» است. اما چون واژه‌ها عموما توسط بازیگران سیاسی و با اهداف سیاسی به کار می‌رود، در آن دوره کمتر به تفاوت میان این دو اندیشه توجه شد. نظریه‌پردازان اصلاحات نیز چون گمان می‌کردند با همین تقسیم‌بندی «اصلاح‌‌طلب و محافظه‌کار» بخت پیروزی با آنها بیشتر همراه است همچنان بر آن اصرار ورزیدند. اما واقعیت اجتماعی چیز دیگری بود و چنانکه گفته شد تحولات دهه1380 به سمت افزایش اقتدار اصول‌گرایان پیش رفت. در این میان اصلاح‌طلبان و محافظه‌کاران پی‌درپی در انتخابات‌های برگزارشده شکست خوردند و تا سال 88 عرصه را به رقیب اصول‌گرا واگذار کردند.

در انتخابات 88 میان محافظه‌کاران که نماد آن آقای هاشمی بود با اصلاح‌طلبان ائتلافی گسترده در مقابل جبهه اصول‌گرایان ایجاد شد. انتخابات 88 و تحولات پس از آن دو نکته را برای جامعه سیاسی ایران محرز کرد: اول اینکه اصلاح‌طلبان و محافظه‌کاران برای از میدان خارج کردن اصول‌گرایان حاضر به ائتلاف هستند.

دوم اینکه اصول‌گرایان هم چندان وحدتی ندارند و دارای طیف‌بندی‌هایی هستند که فعلا برای از میدان به در کردن ائتلاف «اصلاح‌طلب ـ محافظه‌کار» به وحدت رسیده‌اند. از این رو تحولات سال‌های 88 تا 92 چندین اثر را روی آرایش سیاسی این جریان‌ها گذاشت: اولاً ائتلاف «اصلاح‌طلبان ـ محافظه‌کاران» تداوم یافت، زیرا با شکستی که در انتخابات و در «شورش» پس از آن خورده بودند، چاره‌ای جز تقویت این ائتلاف نداشتند. ثانیاً اختلافات میان اصول‌گرایان سر باز کرد که به طور مشخص میان دو جبهه هوادار جلیلی و قالیباف خود را نشان داد. البته قبل از آن جریان احمدی‌نژاد هم به عنوان «جریان انحرافی» از میدان خارج شده بود.

نتیجه تحولات سال‌های 88 تا 92 این شد که ائتلاف پدیدآمده میان اصلاح‌طلبان و محافظه‌کاران که انسجام تشکیلاتی خود را به طور نسبی حفظ کرد توانست از تشتت تشکیلاتی جریان اصول‌گرا بهره ببرد و در انتخابات یازدهم ریاست‌جمهوری به پیروزی برسد. در واقع از همین جا بود که «نومحافظه‌کاری» به طور رسمی پدید آمد و دوران «نومحافظه‌کاری» در ایران آغاز شد.

به این ترتیب نومحافظه‌کاری، نه اصلاح‌طلبی است و نه محافظه‌کاری. گرچه این پدیده نوظهور از ادغام دو جریان محافظه‌کاری و اصلاح‌طلبی پدید آمد اما خود پدیده‌ای جدید است. به این معنا که اگر محافظه‌کاری را A  در نظر بگیریم و اصلاح‌طلبی را B، ائتلاف پدیدآمده نه به معنای B شدن A است و نه به معنای A شدن B. این نبود که A به طرفB  حرکت کند یا B به سوی A برود؛ بلکه هر دو جریان از نقطه‌ای که بودند به سوی نقطه جدیدی رفتند که C بود و در همین نقطه بود که نومحافظه‌کاری پدید آمد. به این ترتیب نومحافظه‌کاری هم بخش‌هایی از اندیشه سیاسی محافظه‌کاری را دارد و هم بخش‌هایی از اندیشه اصلاح‌طلبی را. از سوی دیگر، هم بخش‌هایی از طبقات اجتماعی محافظه‌کاران را دارد و هم بخش‌هایی از طبقات اجتماعی اصلاح‌طلبان را. اگرچه در این ائتلاف هر دو طرف ریزش‌هایی داشته‌اند اما نتیجه کلی برای هر دو مفید و مغتنم بوده است. به همین دلیل با وجود تمام اختلاف‌هایی که دارند حاضر به گسستن این ائتلاف نیستند.

نکته دیگر اینکه شکل‌گیری نومحافظه‌کاری یک معنای دیگر نیز دارد؛ اینکه از این به بعد محافظه‌کاری به طریق گذشته و آنچه به طور مشخص در سال‌های ۶۸ تا 76 بر کشور حاکم بود به اتمام رسیده و دیگر توان بازگشت ندارد. همچنین اصلاح‌طلبی نیز به صورتی که از سال‌های ۷۶ تا ۸۴ رشد کرد و به اوج خود رسید، امروز صرفاً پدیده‌ای تاریخی محسوب می‌شود که وجود خارجی ندارد. امروز، هم اصلاحات مرده است و هم محافظه‌کاری. آنچه دیگر وجود واقعی دارد «نومحافظه‌کاری» است./1325/پ203/ج

 

ارسال نظرات