شهیدی که قلب مردم را تسخیر کرد
به محل اجتماع می رسم، مسجد امام محمد باقر(ع).
جلوی مسجد ولوله ای برپاست، همه آمده اند؛ زن و مرد، پیرو جوان، کودکان خردسالی که دست در دست هم، همراه پدران و مادران، خود را به میعادگاه عشق رسانده اند، و نوای عاشورایی لبیک یا زینب در گوش ها طنین انداز می شود و مرغ روح حاضران را به پرواز در می آورد تا در حریم حرم زینبی آرام گیرد.
طلبه ای جوان در گوشه ای از حیاط مسجد، مشغول پخش کردن سربند «مدافعان حرم» است؛ می گوید همه، یک رنگ و یک دل، لبیک گویان، به دفاع از حرم برمی خیزیم و اجازه نمی دهیم تا تاریخ، بار دیگر قصه ی اسارت را در گوش زمان روایت کند.
مسجد پر از جمعیت است و عده زیادی هم در حیاط نشسته اند؛ حضور روحانیون و جوانان بیشتر به چشم می آید، روحانیونی که خود مدافعان حریم دین هستند؛ آمده اند تا در جمع مدافعان حرم اهل بیت ع حضور یابند و دفتر عشق را با حضور خود امضا کنند.
مداح مشغول خواندن دعای کمیل است، به فراز«ظلمت نفسی» که می رسد ناله و افغان از گوشه و کنار مسجد بر می خیزد، در ذهنم دعای کمیل شب های عملیات تداعی می شود؛ اخلاص و صدق و صفای حاضرین، فضایی معنوی به مراسم بخشیده است.
مراسم با تلاوت قرآن و پخش سرود جمهوری اسلامی آغاز می شود؛ دعای مخصوص امام رضا ع که خوانده می شود؛ دلهره ای عجیب به سراغم آمده است، این حس را تنها در معراج شهدا داشته ام، با قلبم نجوا می کنم که این شور عجیب و حس غریب از چیست؟
درگیرودار افکار پریشان خود هستم که ناگاه مجری فریاد می زند: امشب میهمان عزیزی داریم؛ میهمانی از تبار لاله های سرخ، میهمانی از نسل آفتاب، شهیدی از مدافعان حرم.
بند دلم از هم گسسته می شود، ناگاه فریاد « لبیک یا زینب (س) جمع،رشته افکارم را پاره می کند و ناخواسته نگاهم را به سمت دیگر مسجد می کشاند، مداح دم می گیرد« از شام بلا شهید آوردند با سوز و نوا شهید آوردند».
تابوت شهید را در میان جمعیت می آورند، غوغایی به پا می شود؛ هرکس سعی دارد تا دستی بر تابوت شهید بکشد، کوچک ترها زیر دست و پا می مانند اما با شوری وصف ناشدنی برخاسته و دنبال جنازه شهید راه می افتند؛ اشک همچون رودی از شیار چشم همه سرازیر شده و شوری عجیب مجلس را فرا می گیرد.
عده ای بر سرمی زنند؛ برخی نوحه کنان بر سینه می کوبند و تابوت شهید را، روی دستان خود حمل می کنند و به جایگاه می آورند، سخنران هم که گویی از حضورغیرمنتظره این شهید در مجلس جا خورده است، نمی داند کلام را از کجا شروع کند.
شمیم بهشتی این شهید فضا را عطر آگین کرده؛ صدای گریه و ناله با نوای مداح در هم می آمیزد، قیامتی برپا شده، سیل خروشان اشک، غبار دنیازدگی را از دل ها می زداید، واگویه ی دل های بیقرار با شهید، گواهی است بر بریدن از خود و پیوستن به خویشتن خویش.
سخنران صحبتش را قطع کرده و اعلام می کند که موسم وداع با شهید فرا رسیده است؛ همه هجوم می آورند تا بوسه ای بر تابوت فرزند معنوی امام سیدعلی بزنند؛ شهیدی از نسل اسطوره ها، شهیدی از دیار دلدادگی، شهید حسینی.
جمله امام روح الله در ذهنم نقش می بندد؛ «شهید قلب تاریخ است»، اما شهید حسینی، قلب مردمان را به تسخیر خود درآورده و عشق در اینجا ترجمه دیگری یافته است.
چه زیباست این رسم عاشقی، چه پرمعناست این طریق دلدادگی، چه شیرین است این مسیر بندگی.
تابوت شهید بر روی دستان خیل مشتاق شهادت بدرقه می شود، با خود می اندیشم که اگر چشم بینایی بود می توانستم نور شهید، که بر این مجلس تابیده را به نظاره بنشینم اما افسوس که دلبستگی به عادات و تعلقات دنیوی، چشم دل را کور کرده و صفای قلب را با زنگار دنیاپرستی از بین برده است.
ادامه برنامه ها تحت تأثیر حضور شهید است، هنوز در جای جای مسجد، می توان نم اشک را بر چهره ی حاضرین مشاهده کرد؛ اشکی که پیوندی ناگسستنی با عشق و ارادت به اهل بیت ع دارد و مداح نیز این عشق را شعله ور می سازد و دل ها را به کربلا کشانده و روایتگر داستان غربت و مظلومیت امام مظلومان و بی پناهی حرم اهل بیت می گردد.
با خود می گویم که همین فرهنگ شهادت و خون شهیدان است که نهال انقلاب را آبیاری نموده و به درخت تناوری تبدیل کرده که هیچ فرهنگی یارای مقاومت در برابر آن را ندارد.
آرام آرام به دقایق پایانی مراسم نزدیک می شویم اما از شور و عشق وصف ناشدنی و صفا و اخلاص آن اندکی کاسته نشده؛ معنویتی که شهید حسینی به مراسم داده؛ سفره ی دلدادگی را گشوده و همه از خوان عشق این شهید سیراب گشته اند.
با پایان مراسم، من نیز مانند دیگران، مسجد را ترک می کنم اما دلم در نزد شهید باقی مانده است، دعا می کنم که در این شب عزیز، اسم مرا نیز جزء حاضرین این مراسم نوشته باشند./872/پ200/س