۲۳ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۰
کد خبر: ۴۴۳۶۴۵
در چهل و پنجمین درس خارج فقه نکاح آیت الله جوادی آملی مطرح شد:

جمع بین اختین، حرام تکلیفی و از لحاظ وضعی باطل است

آیت الله جوادی آملی در جلسه چهل و پنجم درس خارج فقه نکاح، یکی از فروعات نکاح را با عنوان نزاع بین زوج و زوجه و خواهر زوجه را مورد بررسی قرار داد و دلیل این نزاع را انکار زوجیت از سوی زوجه و ادعای زوجیت از طرف خواهر زوجه دانست.
حضرت آیت الله جوادی آملی

به گزارش سرویس پیشخوان  خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع رسانی وسائل، آیت الله جوادی آملی صبح چهارشنبه 28 بهمن ماه 1394 در جلسه چهل وپنجم درس خارج فقه در مسجد اعظم، در ادامه مباحث عقد نکاح با بیان فرع هشتم از فروع دهگانه ای که در شرایع در رابطه با ادعای زوجیت زوج نسبت به یک زن و ادعای زوجیت خواهر آن زن با آن مرد آمده است اضافه کرد: اگر مرد ادعا دارد که این زن همسر من است و زن هم تصدیق بکند این داخل در مسئله پنجم است؛ اما مسئله هشتم این است که مرد ادعای زوجیت زنی دارد و این زن انکار می‌کند می‌گوید من همسر او نیستم؛ منتها انکار زن در متن تحریر نیامده است ولی از محتوای بحث روشن می‌شود که زوجه منکر است.

حضرت آیت الله جوادی آملی با توجه به ادامه فرع مبنی بر اقامه بینه از دو طرف(زوج و خواهر زوجه) بینه خواهر را در دو صورت مقدم دانست و اضافه کرد: چون هر دو بیّنه اقامه کردند ترجیح به بیّنه «أخت الزّوجة» است، چون زوج ادعایی ندارد فقط منکر است.

استاد درس خارج فقه حوزه علمیه قم با بیان این مطلب که فرع مذکور در شرایع منحصر به خواهر زوجه نمی باشد و اگر مادر و یا دختر زوجه ادعایی، نیز ادعای زوجیت زوج را داشته باشند حکم به همین منوال خواهد بود؛

در صورت استناد زوج و خواهر زوجه به شاهد یادآور شد:« اگر این مرد شاهد اقامه کرد که این زن همسر من است، و هم «أخت الزّوجة» شاهد اقامه کرد و گفت من همسر او هستم. «فإن کان دخل بالمدّعیة» اگر این مرد با این «أخت الزّوجة» که مدعی همسری است آمیزش کرد«کان الترجیح لبینتها»، چون هر دو بیّنه اقامه کردند ترجیح به بیّنه «أخت الزّوجة» است، چون زوج ادعایی ندارد فقط منکر است. «لأنه مصدّق لها بظاهر فعله» این دخول و آمیزش تصدیق کننده دعوای «أخت الزّوجة» است؛ این یک راه برای تقدیم بیّنه «أخت الزوجة»می باشد .

وی در ادامه به کلام علماء و شقوق مختلفی که برای این مسئله مفروض است اشاره کرد و قاعده را در این رابطه اینگونه بیان کرد که: بر اساس قاعده اگر سخن از ادعا و انکار است که مدعی باید بیّنه اقامه کند، منکر سوگند و اگر تداعی است که هر کدام باید که بیّنه اقامه کنند و اگر نشد سوگند، چون هر کدام منکر حرف دیگری‌اند.

رئیس بنیاد علوم وحیانی اسرا در پایان این درس و در درس اخلاق روز چهارشنبه با نام گذاری نزاهت روح و تهذیب اخلاق به «جهاد اکبر»  تصریح کرد: این نام گذاری برابر همان حدیث شریفی است که وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به اصحابشان فرمود: شما از جهاد اصغر آمدید اما شما را به یک جهاد بزرگی دعوت می کنم اصحاب با تعجب از حضرت سوال کردند که آن جهاد اکبر چیست ؟ حضرت فرمودند آن جها با نفس است.

وی در ادامه بیان داشت : همان‌طوری که جهاد اصغر یک فقهی دارد، یک روایاتی دارد، یک ادله‌ای دارد، یک استدلالی دارد؛ جهاد اکبر را هم فقه اکبر تأمین می‌کند، آن هم یک راهی دارد، یک استدلالی دارد، یک آیاتی دارد، یک روایاتی دارد، یک راهکاری دارد. ما با کدام فقه جهاد اکبر را اراده کنیم؟ بدون فقه اکبر؟! با فقه اصغر جهاد اصغر تأمین می‌شود، با فقه اکبر جهاد اکبر تأمین می‌شود. این جهاد اکبر؛ یعنی فقه نمی‌خواهد؟ آیات نمی‌خواهد؟ روایات نمی‌خواهد؟ بلکه در آیات و روایات فراوانی تاکید بر مبارزه با نفس شده که باید روی احکام جهاد اکبر بیشتر تمرکز شود.

خلاصه درس گذشته

محورهای اعراض اصحاب از یک روایت/شرایط احتیاط کردن در یک روایت / وجوب مشخص شدن محور اعراض از یک روایت / دلیل جدا کردن مساله ششم از مساله هفتم از سوی مرحوم محقق/ معنی تعیین در عقد نکاح / جاری نشدن استصحاب در فرد مردد در عقد نکاح / باطل بودن کلی فی الذمه در عقد نکاح در تعیین زوج و زوجه / حکومت اسلامی فقط اجرای حدود نیست / دستور حضرت امیر المونین (علیه السلام ) بر ازدواج جوانان از راه بیت المال/حکومتی بودن مساله ازدواج در نظام اسلامی/ معین بودن زوج در هنگام اجرای عقد نکاح/ مشکل اهل سنت در معین نبودن زوج و زوجه /. محکمه ظرف ادای شهادت است نه ظرف تحمل/ فرق ادله شیعه و اهل سنت در معین بودن زوج و زوجه/ فرق کلی فی الذمه در عقد نکاح و بیع / وابسته بودن نکاح به شخص /مهر از فروعات نکاح / عدم رکن بودن مهریه در عقد نکاح

خلاصه درس امروز

طرح هیجده گانه این مساله از سوی مرحوم شهید/ مرحوم شهید از دیدگاه آیت الله جوادی آملی حکم / ادعای شاهد از سوی زوج و خواهر زوجه/ قاعده در تداعی و ادعا و انکار / نحوه شکل گیری تداعی / روایت استدلال شده در مساله هشتم/اثرات معین کردن تاریخ در انکار زوجیت از سوی زن/تعریف منکر و مدعی /درس اخلاق / نام گذاری نزاهت روح و تهذیب اخلاق به جهاد اکبر/فرق طلب و اراده / فرق بین ارده و علم

در ادامه نظر شما را به متن تقریر درس 45 آیت الله جوادی آملی جلب می کنیم

مقدمه

مسائل ده گانه مرحوم محقق

مرحوم محقق(رِضوانُ اللهِ عَلَیه) در بحث عقد نکاح دائم ده‌ تا مسئله ذکر فرمودند که برخی از این مسائل ده‌گانه مربوط به عقد هست؛[1] ولی بعضی از اینها مربوط به اختلاف زوجین است، کاری به مسئله عقد ندارد؛ نظیر مسئله تعیین، این جزء فروعات مسئله عقد است که باید زوج و زوجه معین بشوند؛ اما مسئله اعتراف و اختلاف و ادعا و انکار زوجیت، این به مسئله عقد برنمی‌گردد؛ لذا بعضی از فقهاء این را جزء مسائل متفرقه بعد از مسئله عقد و امثال آن ذکر کردند.

مساله پنجم ادعای زوجیت مرد وتصدیق زوجه

مسئله پنجم که بحث آن گذشت این بود که »إذا اعترف الزّوج بزوجیّة امرأته، فصدّقته أو اعترفت هی فصدّقها قُضِی بالزّوجیة ظاهراً و تَوارثا»؛[2] اگر مرد ادعای زوجیت کرد و آن زن تصدیق کرد، یا زن مدعی زوجیت بود و مرد او را تصدیق کرد، زوجیت بین اینها برقرار خواهد بود و هر دو از یکدیگر ارث می‌برند. این در صورتی است که ادعای کسی با تأیید دیگری همراه باشد؛

انکار زوجیت از سوی زن

اما مسئله‌ای که فعلاً محل بحث است، یعنی مسئله هشتم این است: «الثامنة لو ادعی زوجیة امرأة و ادعت أختها زوجیته و أقام کل واحد منهما بیّنة فإن کان دخل بالمدّعیة کان الترجیح لبیّنتها لأنه مصدّق لها بظاهر فعله و کذا لو کان تاریخ بیّنتها أسبق و مع عدم الأمرین یکون الترجیح لبیّنته».[3] مسئله هشتم این است که اگر مردی ادعا کند که این زن همسر من است و او انکار کند، این انکار در متن شرایع نیامده است، زیرا اگر او انکار نکند و تصدیق کند داخل در مسئله پنجم است. مسئله پنجم همانطور که اشاره کردیم این است که «إذا اعترف الزّوج بزوجیّة امرأته فصدّقته»، اگر مرد اعتراف دارد یا ادعا دارد که این زن همسر من است و زن هم تصدیق بکند این داخل در مسئله پنجم است؛ اما مسئله هشتم این است که مرد ادعای زوجیت زنی دارد و این زن انکار می‌کند می‌گوید من همسر او نیستم؛ منتها انکار زن در متن تحریر نیامده است «لو ادعی زوجیة امرأة و أنکرَته» این را باید می‌گفت! ولی از محتوای بحث روشن می‌شود که زوجه منکر است. «لو ادعی زوجیة امرأة و ادعتْ أختها زوجیته»، خواهر این زن مدعی است که من همسر او هستم، قهراً آن کسی که فعلاً مرد ادعا می‌کند نمی‌تواند همسر باشد، چون جمع بین اختین خواهد بود که حرام است تکلیفاً و باطل است وضعا.

حکم ادعای شاهد از سوی زوج و خواهر زوجه

اگر هم این مرد شاهد اقامه کرد که این زن همسر من است، هم «أخت الزّوجة» شاهد اقامه کرد و گفت من همسر او هستم. «فإن کان دخل بالمدّعیة» اگر این مرد با این «أخت الزّوجة» که مدعی همسری است آمیزش کرد، «کان الترجیح لبینتها»، چون هر دو بیّنه اقامه کردند ترجیح به بیّنه «أخت الزّوجة» است، چون زوج ادعایی ندارد فقط منکر است. «لأنه مصدّق لها بظاهر فعله» این دخول و آمیزش تصدیق کننده دعوای «أخت الزّوجة» است؛ این یک راه برای تقدیم بیّنه «أخت الزوجة». راه دوم: «و کذا لو کان تاریخ بینتها أسبق»، تاریخ بیّنه اسبق است؛ یعنی بیّنه این «أخت الزّوجة» می‌گوید در فلان سال یا فلان ماه این مرد با این زن ازدواج کرد، تاریخ بیّنه اسبق است، نه یعنی زمان خود بیّنه، آن «مشهودٌ له» آن چیزی که بیّنه شهادت داد، آن باید سبق تاریخی داشته باشد. «و مع عدم الأمرین» اگر این زوج با «أخت الزوجة» آمیزشی نداشت و از طرفی هم تاریخ بیّنه او مقدم بر تاریخ بیّنه خود زوج نبود، «یکون الترجیح لبیّنته»؛ یعنی بیّنه زوج است. این صورت مسئله است.[4]

معروف بین اصحاب در طرح مساله هشتم

معروف بین اصحاب هم همین است، برخی‌ها هم ادعای اجماع کردند. طرح این مسئله گاهی به این صورت است که شخص ادعا دارد زوجیت زنی را، «أخت الزوجة، أمّ الزوجة، بنت الزوجة» آنها مدعی‌اند که ما همسر او هستیم! محور اصلی مسئله جایی است که جمع بین هر دو حرام است، یا نکاح او حرام است. «أمّ الزوجة» یا «بنت الزوجة» اگر آمیزش شده باشد و همچنین «أخت الزوجة» در حال جمع حرام است. پس گاهی فرادا، گاهی مثنیٰ؛ آن ادعا کننده؛ گاهی «أخت الزوجة» است که جمعاً حرام است، گاهی «أمّ الزّوجة» است یا «بنت الزّوجة» است که عیناً هم حرام است، جمعاً لازم نیست حرام باشد. این صور مسئله که در فقه آمده از باب تسری حکم است، چون حکم یکی است و اینکه مرحوم محقق در متن شرایع در مسئله هشتم «أخت الزوجة» را ذکر کرد، «تبعاً للنص» است؛ چون در نص «أخت الزوجة» آمده است. این گاهی به صورت دعوا و انکار طرح می‌شود، یک قضیه ساده‌ای است، گاهی به صورت تداعی طرح می‌شود یک قدری پیچیده است؛ گاهی زوج مدعی است و آن «أخت الزّوجة» منکر، گاهی «أخت الزّوجة» مدعی است و این منکر و دعوا و انکار گاهی به این برمی‌گردد که مصبّ حرف دیگری را این یکی انکار می‌کند، محور حرف این یکی را او انکار می‌کند، این به تداعی برمی‌گردد. اگر دعوا و انکار باشد؛ یعنی ساده باشد یک ضلعی باشد که مرحوم شهید در مسالک در طلیعه امر پنداشتند،[5] اینجا جای این است که منکر کیست؟ مدعی کیست؟ چرا بیّنه زوج مقدم است؟ و امثال آن که بعدها مرحوم شیخ انصاری یک نقدی بر مسالک مرحوم شهید دارد؛[6] اما این نکته از نظر مرحوم شهید پوشیده نیست.

طرح هیجده گانه این مساله از سوی مرحوم شهید

مرحوم شهید «رِضوانُ اللهِ عَلَیه «وفاقاً للشهید اول»[7] این را کاملاً تحریر کرده، همین مسئله را به صورت هیجده مسئله دقیق درآورده که اگر نظر شریف شما باشد در کتاب شریف نکاح شرح لمعه این کار را کرده است.[8] الآن هم شما برای اینکه مسئله نکاح خوب روشن بشود، یک شرح لمعه‌ای را برای دیگران تدریس بکنید و اگر فرصت تدریس ندارید، حتماً نکاح شرح لمعه را نگاه کنید، شرح لمعه یک کتابی نیست که الآن حوزه دارد روی آن کار می‌کند، یک کتاب «متوسط الاستدلالی» است، قبلاً که درس خارج نبود، بعدها این مصیبت پیدا شد، مگر در زمان مرحوم صاحب جواهر و اینها درس خارج بود؟ الآن شما در شرح حال بعضی از بزرگان می‌خوانید که مرحوم حاج آقا رحیم ارباب در حوزه علمیه اصفهان شرح لمعه تدریس می‌کرد، مگر شرح لمعه را هر کسی می‌تواند تدریس بکند؟ شرح لمعه یک کتاب عمیق «متوسط الاستدلالی» است که درک آن برای خیلی از گوینده‌ها سخت است؛ قبلاً اصلاً درس خارج نبود، کسی که می‌توانست شرح لمعه تدریس بکند مجتهد بود. الآن ترجمه شرح لمعه است؛ همین یک مسئله‌ای که الآن صورت آن مطرح شد، اول به چهار مسئله، بعد به هشت مسئله، بعد به نُه مسئله، بعد ضربدر دو کردند شده هیجده مسئله، این هنر را شهید اول دارد، شهید ثانی هم کم ندارد؛ ولی هنر مال شهید اول است؛ بعد در متن لمعه دارد به اینکه جمعاً هیجده صورت است. این است که مرحوم کاشف الغطاء ـ آن کاشف الغطای بزرگ ـ وقتی نصیحت می‌کند که شما چه کتابی را بخوانید، چه کتابی را نخوانید، می‌گوید «علیکم» به کتاب شهید اول، این شهید اول فاصله‌اش با دیگران خیلی است. شرح حال مرحوم شهید اول را که شما می‌خوانید که این دروس را چه زمانی نوشته، ذکریٰ را چه زمانی نوشته، لمعه را در زندان چند مدت نوشته، این را در زندان و از حفظ نوشته، کتابی آنجا نبود.

مرحوم شهید از دیدگاه آیت الله جوادی آملی

 شرح حال مرحوم شهید را که می‌خوانید می‌بینید که در دمشق نزد چه کسی فقه خوانده؟ فلسفه را نزد قطب رازی خوانده، (این محدوده اطراف تهران را می‌گفتند ری، رازی یک قطب الدین شیرازی داریم که شارح حکمة الاشراق است، یک قطب الدین رازی داریم که محاکمه کرده، داوری کرده در شرح اشارات بین مرحوم خواجه نصیر و فخر رازی، این قطب رازی که صاحب محاکمات است یک فیلسوف قوی است.) مرحوم شهید اول فلسفه را نزد ایشان خوانده، فقه را هم نزد فقهای آن منطقه خوانده است و خیلی قوی‌تر از شهید ثانی است؛ همین یک صورتی را که در روایت آمده، بعد به چهار صورت، بعد به نُه صورت، بعد ضربدر دو کرد شده هیجده صورت، در پایان فرمود اینها مسایل «ثمانیة عشر» صورت است،[9] حکم هر کدام هم مشخص است، اگر کسی این را بخواند یقیناً مجتهد است. شما الآن شرح لمعه‌گوها را بررسی کنید برای شما شرح بدهند، توضیح بدهند که این چگونه است! این ترجمه شرح لمعه است، وگرنه شما شرح حال بزرگان را که بخوانید می‌بینید که فلان فقیه در حوزه اصفهان شرح لمعه تدریس می‌کرد. الآن هم بهترین کار این است که شما شرح لمعه را یا تدریس بکنید یا خودتان همراه نکاح آن را مطالعه کنید تا این کتاب قویّ و غنیّ در دست شما باشد. حالا بعد می‌رسیم ـ إن‌شَاءَالله ـ به صور هیجده‌گانه‌ آن، یا آن مقداری که فرصت اجازه بدهد و ضرورت بحث به آنجا بکشاند.

طرح مساله هشتم از سوی مرحوم محقق در متن شرایع

این مسئله را مرحوم محقق در متن شرایع باز کرده، شاگردان او ـ مرحوم علامه ـ توسعه دادند، بعد به شهید اول و شهید ثانی رسید. اصل این مسئله طبق روایتی است که مرحوم شیخ انصاری می‌فرماید که از یک طرف «رموها بالضعف»، از طرف دیگر «تلقّوها بالقبول»؛ این روایت را غالب فقهاء رمی به ضعف کردند گفتند ضعیف است، از طرف دیگر قبول کردند.[10] در بحث قبل گذشت به اینکه اگر یک روایتی را اصحاب گفتند ضعیف است، بعد به آن عمل کردند؛ معلوم می‌شود که یک راهی دارد برای تقویت صدور، یک؛ یک راهی دارد برای تقویت جهت صدور، دو؛ بعد به آن عمل می‌کنند. ممکن است از نظر فنّی ما نتوانیم راه صحّت صدور را یا راه صحّت جهت صدور را تثبیت بکنیم؛ ولی آن بزرگانی که به عصر صدور این حدیث نزدیک‌تر بودند، یا نزدیک بودند، اینها شواهدی را یافتند و به آن عمل کردند. مرحوم شیخ انصاری دارد که این روایت را اصحاب «رموهٰا بالضعف و صدّقوه بالعمل».

قاعده در تداعی و ادعا و انکار

حالا اصل صورت مسئله مشخص شد و اقوال مسئله هم مشخص شد که بعضی ادعای شهرت کردند و بعضی ادعای اجماع؛ بر اساس قاعده اگر سخن از ادعا و انکار است که مدعی باید بیّنه اقامه کند، منکر سوگند و اگر تداعی است که هر کدام باید که بیّنه اقامه کنند و اگر نشد سوگند، چون هر کدام منکر حرف دیگری‌اند.

نحوه شکل گیری تداعی

چون هر کدام منکر حرف دیگری‌اند. نمی‌تواند سکوت کند در اینجا، نمی‌تواند بگوید من بی‌طرف هستم، باید پاسخ او را بدهد؛ هم پاسخ خواهرش را بدهد و هم پاسخ این مرد را بدهد. یک وقتی می‌گوید «لا أدری»، اگر این «لا أدری» گفته مزاحمی نیست این باید فقط بیّنه اقامه کند. طرف دعوا آن «أخت الزّوجة» می‌شود؛ اما این چون منکر هست کسی کاری با او ندارد، برای اینکه اگر او فقط منکر بود می‌شد تک‌بُعدی، یک نزاع تک‌بُعدی بین مدعی و منکر، اما «أخت الزّوجة» مدعی است، چون «أخت الزّوجة» مدعی است این می‌شود تداعی.

روایت استدلال شده در مساله هشتم

منشأ این مسئله هشتم روایتی است که برابر آن روایت مرحوم محقق در متن شرایع این مسئله را بسته است. آن روایت در جلد بیستم، از ابواب «عقد نکاح و اولیای عقد» این حدیث آمده است، عنوان باب 22 این است: «بَابُ حُکْمِ مَنِ ادَّعَی زَوْجِیَّةَ امْرَأَةٍ وَ أَقَامَ بَیِّنَةً فَأَنْکَرَتْ» این زن منکر است «وَ ادَّعَتْ أُخْتُهَا زَوْجِیَّتَهُ»، خواهر این زن می‌گوید من همسر این مرد هستم، «وَ أَقَامَتِ الْبَیِّنَةَ»، «أخت الزّوجة» هم بیّنه اقامه کرد، خود زوج هم بیّنه اقامه می‌کند، این زوجه هم که منکر است. الآن ببینیم بیّنه و مدعی و منکر هستند تا بگوییم بیّنه داخل و خارج با هم فرق دارند، یا تداعی است و سخن از داخل و خارج نیست؟ آیا مدعی و منکر هستند یا متداعیان هستند؟

نقل روایت از سوی مرحوم کلینی و مرحوم شیخ طوسی و توجه دقیق صاحب جواهر در این روایت

روایت را مرحوم کلینی نقل کرد[11] مرحوم شیخ طوسی(رِضوانُ اللهِ عَلَیه) هم نقل کرد.[12] «مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیه» تا اینجا درست است «وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَنْ عِیسَی بْنِ یُونُسَ عَنِ الْأَوْزَاعِیِّ عَنِ الزُّهْرِیِّ» که این مشکل دارد، «عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (عَلَیه السَّلَام) فِی رَجُلٍ ادَّعَی عَلَی امْرَأَةٍ أَنَّهُ تَزَوَّجَهَا بِوَلِیٍّ وَ شُهُودٍ»، سؤال کردند مردی است که ادعا می‌کند، فلان زن همسر من است، من عقد کردم به وسیله ولیّ او و شاهدان هم حضور داشتند، «وَ أَنْکَرَتِ الْمَرْأَةُ ذَلِک». ای کاش! مرحوم محقق در متن شرایع این «أنکَرَت» را هم ذکر می‌کرد؛ چون این سهمی دارد، آیا این زن ساکت است؟ این زن ادعا دارد؟ این زن انکار دارد؟ اگر این زن اعتراف داشته باشد که داخل در مسئله پنجم است که قبلاً فرمودند و حکم آن روشن است. این زن یا ساکت است یا منکر، سکوتش را در اینجا مطرح نکردند، آنکه در روایت آمده است انکار زن است؛ لذا شما وقتی به جواهر مراجعه می‌کنید، می‌بینید بعد از اینکه فرمایش محقق را نقل کرد که «إدّعی زوجیة امرأة» آنجا صاحب جواهر دارد که «وَ أنکَرَته»؛ یعنی این زوجه این زوجیت را منکر است؛[13] این توجه صاحب جواهر است که این صورت مسئله برابر حدیث باب 22 بسته شد و روایت باب 22 این را دارد که مردی مدعی زوجیت زنی است که آن زن این زوجیت را انکار می‌کند: «فِی رَجُلٍ ادَّعَی عَلَی امْرَأَةٍ أَنَّهُ تَزَوَّجَهَا بِوَلِیٍّ وَ شُهُودٍ وَ أَنْکَرَتِ الْمَرْأَةُ ذَلِکَ» را؛ لذا صاحب جواهر بعد از اینکه متن اول مرحوم محقق تمام شد «وَ أنکَرَت» را ذکر می‌کند، «فَأَقَامَتْ أُخْتُ هَذِهِ الْمَرْأَةِ عَلَی هَذَا الرَّجُلِ الْبَیِّنَةَ أَنَّهُ تَزَوَّجَهَا بِوَلِیٍّ وَ شُهُودٍ». «أخت الزّوجة» شاهدی اقامه کرد که این مرد با او ازدواج کرده «بِوَلِیٍّ وَ شُهُودٍ»، هم ولیّ حضور داشت یا با ولیّ عقد خواند و هم شهود حاضر بودند. این صورت مسئله است.

اثرات معین کردن تاریخ در انکار زوجیت از سوی زن

یک وقت است که تاریخ معین می‌کنند، مرد مدعی است که من در فلان وقت با این زن ازدواج کردم، «أخت الزّوجة» مدعی است که در فلان وقت بود و این وقت‌ها با هم اختلاف دارند که دومی باطل است. وقتی صورت مسئله به صورت نزاع تنظیم می‌شود که «لَمْ یُوَقِّتَا وَقْتاً»، بالاطلاق حرف زدند؛ مرد گفت که من با این زن ازدواج کردم، «أخت الزّوجة» می‌گوید که تو با من ازدواج کردی، «وَ لَمْ یُوَقِّتَا وَقْتاً»؛ این سؤال را از وجود مبارک امام سجاد می‌کند. «فَکَتَبَ(عَلَیه السَّلَام) إِنَّ الْبَیِّنَةَ بَیِّنَةُ الرَّجُلِ»، شاهد مرد مقدم است، «وَ لَا تُقْبَلُ بَیِّنَةُ الْمَرْأَةِ»، شاهد این «أخت الزّوجة» مقدم نیست، «لِأَنَّ الزَّوْجَ قَدِ اسْتَحَقَّ بُضْعَ هَذِهِ الْمَرْأَةِ»، این مرد استحقاق آمیزش با این زنی که ادعا می‌کند دارد، «وَ تُرِیدُ أُخْتُهَا فَسَادَ النِّکَاحِ» مرد مدعی است که ازدواج کرده با این زن و ازدواج او صحیح است، «أخت الزّوجة» یک ادعای دارد که این ادعا معنایش این است که این نکاح تو فاسد است، برای اینکه تو با من ازدواج کردی، جمع بین اختین هم که جایز نیست. «وَ تُرِیدُ أُخْتُهَا فَسَادَ النِّکَاحِ فَلَا تُصَدَّقُ». حالا باید بین این صور هیجده‌گانه بررسی شود که این از باب ادعای فساد و ادعای صحّت است که اگر تنازعی باشد، یکی مدعی فساد عقد باشد، یکی مدعی صحت عقد، قول مدعی صحّه مقدم است، از آن باب است یا راه دیگر دارد؟ «وَ تُرِیدُ أُخْتُهَا فَسَادَ النِّکَاحِ فَلَا تُصَدَّقُ»، «أخت الزّوجة» تصدیق نمی‌شود. «وَ لَا تُقْبَلُ بَیِّنَتُهَا إِلَّا بِوَقْتٍ قَبْلَ وَقْتِهَا أَوْ بِدُخُولٍ بِهَا»؛[14] به «أحد الأمرین» بیّنه «أخت الزّوجة» مقدم است؛ اگر او بیّنه‌ای که آورده، تاریخ آن مقدم است؛ یعنی شاهدی اقامه کرده که شش ماه قبل با او ازدواج کرد، بیّنه‌ای که مرد اقامه می‌کند مربوط به چهار ماه قبل است نه شش ماه قبل.

تعارض در صورت اطلاق بیّنتین، یک؛ «أو تساوی بیّنتین»، دو؛ در این صورت تعارض است. یک وقت است که هر دو شهادت می‌دهند، دیگر نمی‌گویند در چه وقتی یا چه تاریخی بود! یک وقت هر دو شهادت می‌دهند، تاریخ را ذکر می‌کنند، تاریخ را همان روز ذکر می‌کنند، می‌گویند شش ماه قبل، این صورت است که تعارض مستقر است؛ اما اگر تاریخ بیّنه یکی مقدم بود و تاریخ بیّنه دیگری مؤخّر بود، آن عقد دومی باطل است؛ لذا حضرت فرمود به اینکه در دو صورت حق با بیّنه «أخت الزّوجة» است؛ یکی اینکه تاریخ بیّنه‌اش مقدم باشد، معلوم می‌شود که عقد دوم باطل است، یکی اینکه مرد با او آمیزش کرده باشد، معلوم می‌شود که این دخول حمل بر سفاح نمی‌شود، حمل بر نکاح می‌شود. این اجمال این مسئله است برابر آنچه که مرحوم صاحب وسایل نقل کرده، اصل آن را مرحوم کلینی، بعد مرحوم شیخ طوسی(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِم) نقل کردند.

فرع های هیجده گانه مساله هشتم

حالا صورت مسئله مشخص شد، اقوال مسئله مشخص شد، چگونه این مسئله را مرحوم محقق فرع‌بندی کرده راه یافت، برای اینکه از اصل حدیث گرفته شده و اینکه بیّنه مرد مقدم است در صورت تعارض ادعای بین فساد و صحت عقد، و بیّنه زن مقدم است اگر دخول کرده باشد یا تاریخ او سابق باشد، و اگر چنانچه هیچ کدام از این دو نبود بیّنه مرد مقدم است، «ولو عند الاطلاق أو التساوی». بیّنه «أخت الزّوجة» بخواهد مقدم باشد یا مربوط به سبق تاریخ است یا مربوط به دخول؛ ولی بیّنه مرد بخواهد مقدم باشد در صورتی که سبق تاریخ «أخت الزّوجة» ثابت نشود و آمیزش نشود، بیّنه مردم مقدم است؛ خواه سبق تاریخ باشد خواه اطلاق تاریخ، چه دخول باشد چه دخول نباشد. در تقدیم بیّنه مرد شرط نشده سبق تاریخ؛ ولی در تقدیم بیّنه «أخت الزّوجة»، یا سبق تاریخ لازم است یا دخول. حالا باید ـ به خواست خدا ـ این تنظیم بشود که چگونه این یک صورت مسئله به هیجده صورت تبدیل می‌شود و کجا منکر هستند، کجا مدعی؟

تعریف منکر و مدعی

اصل تشخیص دعوا و انکار مستحضرید به عهده کتاب قضاست. منکر آن است که قول او مطابق با اصل باشد و مدّعی قول او مخالف اصل است، تشخیص مدعی و منکر را در کتاب قضا مشخص کردند. آیا اینجا دعوا و انکار است یا تداعی است؟ زوج ادعا می‌کند که این زن همسر من است و «أخت الزّوجة» همسر من نیست، «أخت الزّوجة» ادعا می‌کند که من همسر تو هستم و خواهرم همسر تو نیست، هر کدام یک ادعایی دارند یک انکاری، ببینیم اینکه مرحوم شیخ انصاری یک نقدی دارد به صاحب مسالک این نقد وارد است یا وارد نیست؟

درس اخلاق / نام گذاری نزاهت روح و تهذیب اخلاق به جهاد اکبر

حالا چون روز چهارشنبه است یک مقدار بحث‌هایی که مربوط به نزاهت روحی ماست این را مطرح بکنیم. مرحوم صاحب وسایل(رِضوانُ اللهِ عَلَیه) در کتاب شریف جهاد بعد از حکم «جهاد اصغر» بحث مبسوطی و روایات فراوانی در «جهاد اکبر» دارد و نام گذاری نزاهت روح و تهذیب اخلاق به «جهاد اکبر» برابر همان حدیث شریفی است که وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: شما از جهاد اصغر آمدید «علیکم بِالْجَهَادِ الأکْبَر».[15] همان‌طوری که جهاد اصغر یک فقهی دارد، یک روایاتی دارد، یک ادله‌ای دارد، یک استدلالی دارد؛ جهاد اکبر را هم فقه اکبر تأمین می‌کند، آن هم یک راهی دارد، یک استدلالی دارد، یک آیاتی دارد، یک روایاتی دارد، یک راهکاری دارد. ما با کدام فقه جهاد اکبر را اراده کنیم؟ بدون فقه اکبر؟! با فقه اصغر جهاد اصغر تأمین می‌شود، با فقه اکبر جهاد اکبر تأمین می‌شود. این جهاد اکبر؛ یعنی فقه نمی‌خواهد؟ آیات نمی‌خواهد؟ روایات نمی‌خواهد؟ همین‌طور است؟ با اینکه قوی‌تر از جهاد اصغر است! یا یک فقه اکبری می‌خواهد؟

فرق طلب و اراده

مطلب دیگر این است که علمای بزرگوار در اصول یک بحث مبسوطی دارند که فرق طلب و اراده چیست؟ بحث، بحث خوبی است، بحث علمی است؛ اما بار آن کم است. طلب و اراده هر دو یک وادی هستند، هر دو متعلق به عقل عملی‌اند. مشکل ما در فرق بین طلب و اراده نیست، مشکل ما دو چیز است: یکی فرق بین علم و اراده است که فرق عمیق و دقیق علمی است، یکی اینکه ما چکار کنیم اراده را قوی کنیم؟ چه جور می‌شود که عالِم بی‌عمل می‌شویم؟ یقیناً یک چیزی را می‌دانیم، برای ما هیچ ابهامی ندارد که فلان کار حرام است. ببینید یک کسی خودش تفسیر کرده، مقاله نوشته، رساله نوشته، همه کارها را کرده که ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا﴾[16] بعد نگاه می‌کند، مشکل او چیست؟ شما برای او مدام آیه بخوان، او خودش آیه را خوانده و کتاب نوشته است! یا درباره مسایل مالی، در مسایل غیبت، مسایلی که محل ابتلای آدم است، در ریاست، در حبّ جاه، او خودش کتاب نوشته، شما به او چه می‌خواهی بگویی؟ او مشکل علمی ندارد. چگونه می‌شود که انسان آیه را خوب خوانده، معنا کرده، کتاب هم درباره این نوشته، بعد عمل نمی‌کند، آیا مشکل علمی دارد که مدام آیه برایش بخوانیم؟ یا نه جای دیگر مشکل دارد؟

فرق بین ارده و علم

فرق بین علم و اراده خیلی؛ یعنی خیلی دقیق‌تر از فرق بین طلب و اراده است، چون طلب و اراده هر دو در یک وادی‌اند، یکی ضعیف‌تر یکی قوی‌تر. شما چه اثر عمیق علمی یا عملی از این فرق بین طلب و اراده دیدید؟ اما فرق بین علم و اراده راهگشاست. ما علمی می‌خواهیم که به اراده ختم بشود، اراده‌ای طلب می‌کنیم که تابع علم باشد.

موضوع و محمول علم اخلاق

موعظه هرگز کاری از پیش نمی‌برد، همه ما موعظه می‌کنیم که مواظب باشید، مریض نشوید، خودتان را مواظب باشید؛ اما یک طبیبی که مسئول امور بهداشت است، او که موعظه نمی‌کند، او راه علمی نشان می‌دهد، او راه طبّی نشان می‌دهد که فلان کار را اگر بکنید مریض می‌شوید، فلان غذا را اگر بخورید مریض می‌شوید. اخلاق علم است، علم؛ یعنی علم، موضوع دارد، محمول دارد، رابطه دارد، دلیل دارد؛ موعظه که علم نیست، سواد نیست، پشت سر هم سخنرانی بکنید که باتقوا باشید، خدایی هست، قیامتی هست، اینکه سواد نمی‌خواهد، سواد آنجایی است که آدم بتواند یک قضیه‌ای داشته باشد، یک موضوعی بیاورد، یک محمولی بیاورد، این را عرض ذاتی آن موضوع بداند، رابطه اینها را بررسی کند و برهان بیاورد این می‌شود علم. آدم خوب باشید، باتقوا باشید، اینها موعظه است؛ اما اخلاق علم است، چون موضوع دارد، محمول دارد، رابطه دارد. ما چگونه آدم خوبی باشیم؟ موعظه برای همه است؛ اما ما تا ندانیم جای علم کجاست، جای اراده کجاست، پیوند اینها چیست، همین مشکل پیدا می‌شود. ما قبل از اینکه به جانمان بپردازیم از همین بدن شروع بکنیم، این به بررسی جان ما خیلی کمک می‌کند.

ما در مسئله بدن یک سلسله نیروهایی داریم که مسئول ادراک هستند، یک سلسله نیروهایی داریم که مسئول حرکت و کار هستند. این مطلب اول. آن نیروهایی که مسئول ادراک هستند؛ مثل چشم و گوش، آن نیروهایی که مسئول کارند؛ مثل دست و پا؛ این مطلب اول که مَقسَم است. زیر این مَقسَم چهار قسم وجود دارد؛ آنچه را که ما تجربه می‌کنیم «و لا خامس لها»، قسم پنجمی هم نیست. قسم اول از اقسام چهارگانه که زیر این مَقسَم است، افرادی‌ هستند که هم نیروی ادارکی آنها سالم است، هم نیروی فعّال و تحریکی و کار آنها؛ مثل کسی که چشم و گوش سالمی دارد، دست و پای سالمی هم دارد، این گروه اول.

گروه دوم کسانی‌اند که نیروی ادراکی آنها سالم است، نیروی تحریکی آنها ضعیف است؛ مثل اینکه چشم و گوش سالمی دارد؛ ولی در اثر تصادف و اینها ویلچری است، دست و پایش شکسته است.

گروه سوم کسانی‌اند که نیروی تحریکی و کار آنها سالم است، نیروی ادراکی آنها ضعیف است؛ دست و پای قویی دارد؛ ولی چشم و گوش بسته‌ای دارد.

گروه چهارم کسانی‌اند که این بیچاره‌ها فاقد طهورین‌اند، نه مجاری ادراکی دارند، نه چشم و گوش سالمی دارند و نه دست و پای سالمی. این برای اقسام چهارگانه‌ای است که زیر مجموعه آن مَقسَم است.

گروه اوّل که هم مجاری ادراکی‌شان سالم است و هم مجاری تحریکی آنها، اینها وقتی مار و عقرب را می‌بینند زود فرار می‌کنند، یا وقتی می‌بینند یک اتومبیلی به سرعت دارد می‌آید فرار می‌کنند، خودشان را نجات می‌دهند، چون چشم و گوش این‌ها سالم است، خطر را می‌بینند، چون دست و پایشان سالم است حرکت می‌کنند و راه می‌روند مصون می‌مانند.

گروه دوّم کسانی‌اند که چشم و گوش سالمی دارند مجاری ادراکی سالمی دارند؛ ولی دست و پای آنها فلج است، این شخص مار و عقرب را می‌بیند؛ امّا نمی‌تواند فرار کند، چون چشم که فرار نمی‌کند، گوش که فرار نمی‌کند، این دست و پا فرار می‌کند که ویلچری است. شما به این آقایی که چشم و گوش سالمی دارد، دست و پای شکسته دارد، اعتراض بکنی اعتراض وارد نیست، به او عینک بدهی، ذرّه‌بین بدهی، میکروسکوب و تلسکوب بدهی، خودت را زحمت دادی! چون او که مشکل دید ندارد، او می‌بیند مار و عقرب را، شما عینک می‌دهی برای چه؟ دوربین می‌دهی برای چه؟ ذره‌بین می‌دهی برای چه؟ او مشکل معرفتی ندارد، پای او فلج است، شما چکار می‌خواهی بکنی؟

گروه سوم کسانی که دست و پای سالمی دارند؛ اما چشم و گوش بسته دارند، شما به این آقا اتومبیل بده، دوچرخه بده، موتور بده، این دست و پایش سالم است، او کاملاً می‌تواند بدود؛ اما نمی‌داد که کجا برود؟

گروه چهارم که فاقد طهورین‌اند، آنهایی که نه دست و پای سالمی دارند و نه چشم و گوش سالمی. عالِم بی‌عمل کسی است که در جهاد اکبر شکست خورده است، چون در روایات فرمودند: «جَاهِدُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَکُم‌»[17] همان‌طوری که با دشمن بیرون می‌جنگید، با دشمن درون هم بجنگید. گروه اول که عالم با عمل‌اند هم معرفت آنها درست است، عقل نظری‌شان خوب می‌فهمند هم عقل عملی‌شان «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[18] خوب فعّال‌اند، اینها خوب می‌فهمند و خوب هم اهل عمل‌اند، عالم با ‌عمل هستند، عالم عادل‌اند. اما گروه دوم که در جبهه درون، طبق بیان نورانی حضرت امیر(سَلامُ اللهِ عَلَیه) که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»[19] او شکست خورده است، عقل عملی‌ او که باید تصمیم بگیرد ویلچری است؛ حالا شما مدام آیه بخوان، مدام روایت بخوان، او خودش آیه را خوانده و روایت کرده و تفسیر هم نوشته و کتاب را هم خوانده، او مشکل علمی ندارد که شما آیه می‌خوانی! او هیچ مشکل عملی ندارد، صد در صد می‌داند که خدا این را گفته؛ اما عقل نظری که کار نمی‌کند، علم که کار نمی‌کند، آن اراده است که کار می‌کند و اراده او فلج است. یک شأن مستقل دیگری در درون ما هست که آن اهل اراده و تصمیم و نیت و اخلاص اوست، این عقل نظری که در حوزه و دانشگاه رواج دارد، تصور و تصدیق و استدلال و قیاس اقترانی و قیاس استثنایی و اینها کار اوست. «جزم» کار عقل نظر است، «عزم» کار عقل عمل، عزم چیز دیگر است، جزم چیز دیگری است؛ شما برای این آقا مدام آیه می‌خوانی، مگر او مشکل علمی دارد؟ مثل آن ویلچری که شما مدام به او عینک و ذره‌بین بده، او مشکل دید ندارد، کاملاً مار و عقرب را می‌بیند، تلسکوب، میکروسکوب، عینک، دوربین ‌و ذره‌بین می‌دهی برای چه چیزی؟ او کاملاً مار و عقرب را می‌بیند؛ ولی چشم فرار نمی‌کند! دست و پا فرار می‌کند که فلج است؛ عقل کار نمی‌کند، عقل فقط می‌فهمد، آنکه کار می‌کند عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» و او شکست خورده است، فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر» بیان نورانی حضرت امیر است، اگر این در جنگ تصادف کرد و شکست خورد، شما مدام علم به او می‌دهید! اینهایی که معتاد هستند چرا اثر نمی‌کند؟ می‌خواهید موعظه بکنید، اخلاق بگویید که این کار خطر دارد! او که الآن هر شب با یک تکه کارتن در کنار جدول می‌خوابد، شما چه چیزی می‌خواهی به او بگویی؟ می‌خواهی بگویی که اعتیاد عاقبت بدی داری؟ او که الآن ویران شده است! شما می‌خواهید او را عالِم کنید که این اعتیاد عاقبتی ندارد؟! خطر دارد؟! او در خطر دارد زندگی می‌کند، علم هیچ؛ یعنی هیچ، در پنجاه درصد که مال علم است کار اوست، اما پنجاه درصد دیگر عقل نظری هیچ کاره است، حوزه و دانشگاه هم با عقل نظری کار دارد متأسفانه! عقل عملی خوابیده است. این ناله حضرت امیر این است که «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‌ الْعَقْل‌»[20] «سبات» با «سین»، «سبت»؛ یعنی تعطیلی. «یوم السبت» این است. ﴿وَ جَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتاً﴾[21] ؛ یعنی آرامش و تعطیل. عرض کرد خدایا! پناه می‌برم به تو از اینکه عقل یک ملتی بخوابد، «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‌ الْعَقْل‌»؛ در قرآن دارد که ﴿وَ جَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتاً﴾ موقع خواب، خواب تعطیلی است. عرض می‌کند خدایا! پناه می‌برم به تو از اینکه عقل یک ملتی بخوابد. عقل نظری‌شان که نمی‌خوابد، مرتّب دارند کار می‌کنند، مرتّب دارند می‌فهمند، آنکه باید کار انجام بدهد او خوابیده است. اخلاق برای بیدار کردنِ آن قسمت است، وقتی او بیدار شد، می‌شناسد و می‌فهمد که از چه کسی تقلید بکند؟ او هم می‌داند باید تقلید بکند، هم اعلم خودش را می‌شناسد. او از «وَهْم» تقلید نمی‌کند، او از «خیال» تقلید نمی‌کند در بخش نظر، او از «شهوت» تقلید نمی‌کند او از «غضب» تقلید نمی‌کند در بخش عمل، این چهارتا را می‌اندازد دور. اگر عقل «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است همین است. چه چیزی مقدس‌تر از عقل! او می‌فهمد که باید تقلید بکند و این چهارتا را دور می‌اندازد، به سراغ آن مرجع علمی می‌رود که عقل نظری است، عقل نظری با برهان کار می‌کند، حرف علمی می‌زند. حرف او را کاملاً گوش می‌دهد، این همان است که وقتی عالم شد عمل می‌کند.

طریق محاسبه نفس

بنابراین ما همه باید محاسبه بکنیم. محاسبه‌ها دو قسم‌اند که یکی اینکه می‌گوییم ما امروز فلان کار را کردیم یا فلان کار را نکردیم؛ کار بد کردیم استغفار بکنیم، کار خوب کردیم شکر بکنیم، این محاسبه نیست، این محاسبه پولِ خورد است؛ اصل محاسبه این است که ما مشکل درونی‌مان چیست؟ این خواب است یا بیدار؟ ما اگر بخواهیم بفهمیم که او خوابیده یا بیدار، راه درون می‌خواهد، نه راه بیرون! راه بیرون تا حدودی بیرون را نشان می‌دهد.

پس حضرت دوتا بیان فرمود، فرمود گاهی عقل شکست می‌خورد، «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر» بیدار هست؛ ولی اسیر است. گاهی اسیر نیست؛ ولی به خواب رفته است، «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‌ الْعَقْل‌»؛ اینها چون عقل محض‌اند. یک بیان لطیفی مرحوم بوعلی در وصف علی بن ابیطالب(سَلامُ اللهِ عَلَیه) در آن رساله معراجیه دارد، وقتی حضرت امیر را می‌خواهد معرفی کند یک حدیثی را که وجود مبارک پیغمبر به حضرت امیر(سَلامُ اللهِ عَلَیهِمَا) می‌خواهد بگوید که فرمود: او «أَعَزُّ الأَنْبِیاء و أَشرَفُ الانبیاء» وجود مبارک حضرت را اسم می‌برد «بأَعزّ الأولیاء الّذی هو بین الأصحاب کالمعقول بین المحسوس»؛ علی عقل مدینه بود، دیگران دست و پا بودند. اولی و دومی را سومی را اعضای عادی می‌داند، «الّذی هو بین الأصحاب» در بعضی از تعبیرات «بین الخلق کالمعقول بین المحسوس». یک حکیم وقتی بخواهد علی بن ابیطالب(سَلامُ اللهِ عَلَیه) را معرفی بکند، می‌گوید او عقل بشریّت است، دیگران چشم و گوش‌اند و چشم و گوش از عقل کمک می‌گیرند، «الّذی هو بین الاصحاب کالمعقول بین المحسوس» این را در رساله معراجیه در وصف وجود مبارک حضرت امیر دارد.[22]

بنابراین حضرت از چند چیز ناله می‌کنند، یا عقل شکست بخورد، ویلچری است دست و پایش شکسته است، یا در جنگ شرکت نکرده، خوابیده؛ البته دیگری این را خوابانده است، یا «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»، یا «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ‌ الْعَقْل‌» که امیدواریم ـ إِن‌شَاءَالله ـ به برکت آن حضرت همه معارف برای همه ما عملی بشود/424/907/س

پاورقی

________________________________________

[1] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج‌2، ص216 و 219.

[2] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج‌2، ص218.

[3] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج‌2، ص219.

[4] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج‌2، ص219.

[5] مسالک الأفهام، الشهیدالثانی، ج7، ص108.

[6] کتاب المکاسب، الشیخ مرتضی الأنصاری، ص100.

[7] اللمعة الدمشقیة، الشهیدالاول، ص175 و 177.

[8] الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (المحشی ـ کلانتر)، ج‌5، ص127 و 133.

[9] الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة (المحشی ـ کلانتر)، ج‌5، ص127 و 133.

[10] کتاب المکاسب، الشیخ مرتضی الأنصاری، ص100.

[11] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج5، ص562 و 563.

[12] تهذیب الأحکام، الشیخ الطوسی، ج7، ص433.

[13] جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج29، ص160.

[14] وسائل الشیعة، الشیخ الحرالعاملی، ج20، ص299، ابواب عقدالنکاح و اولیاء العقد، باب22 و 23، ط آل البیت.

[15] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج5، ص12.

[16] نور/سوره24، آیه30.

[17] بحار الأنوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج68، ص370.

[18] الکافی-ط الاسلامیه، الشیخ الکلینی، ج1، ص11.

[19] نشریه حوزه، دفترتبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ج31، ص7.

[20] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص246.

[21] نبأ/سوره78، آیه9.

[22] معراج‌نامه(بوعلی سینا)، متن، ص15؛ «الذی کان بین الصحابة الذین کانوا اکرم قبائل العالم و اشرفهم کالمعقول بین المحسوس».

/836/د102/ل

ارسال نظرات