۰۵ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۱
کد خبر: ۲۸۳۶۲۱

خودمحوری مصدق نهضت ملی را شکست داد

خبرگزاری رسا ـ دکتر مصدق به مفهوم مصطلح امروز، یک دیکتاتور نبود، اما عملکرد او نشان می‌دهد که در اواخر حکومتش «خودمحور» شده بود! یعنی در دوره قبل از حوادث 30 تیر چنین نبود، اما رفته رفته، امر بر او مشتبه گردید و خیال کرد که همه باید مطیع او باشند.
 آيت الله سيدهادي خسروشاهي

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا،  آغازین بخش از گفت‌وشنود با آیت‌الله سید هادی خسروشاهی در باب تحلیل‌های یکجانبه درباره نهضت ملی را از نظر گذراندید. اینک واپسین بخش از این گفت‌و‌گو پیش روی شماست.

 

ظاهراً یکی از معروف‌ترین و تاریخی‌ترین مخالفت‌ها، از سوی خلیل ملکی ابراز شده است. دراین‌باره اسناد چه می‌گویند و ارزیابی شما از مخالفت ملکی و گروه متبوع وی با انحلال مجلس چیست؟

و اما خلیل ملکی. او مخالفت خود را در همه جا و به ویژه در جلسات و میتینگ‌های حزب نیروی سوم اعلام می‌کرد، آنچنان که هم در آن زمان و هم سال‌ها بعد، گمان می‌رفت که او تنها مخالف رفراندوم بوده است. مسعود حجازی در خاطراتش «رویدادها و داوری‌ها»، می‌نویسد که یک دلیل مهم اینکه او و چند تن دیگر از حزب نیروی سوم انشعاب کردند و به ملکی تهمت خیانت زدند، همان مخالفت او با رفراندوم بود. درباره چگونگی مخالفت خلیل ملکی با رفراندوم دکتر مصدق، مرحوم سنجابی مطلبی را نقل می‌کند که آقای کاتوزیان آن را در مقدمه کتاب «خاطرات سیاسی خلیل ملکی» آورده است:‌«در آن زمان آقای ملکی که از مخالفت من [دکتر سنجابی] و داریوش فروهر با بستن مجلس باخبر بود به من تلفن زد و پیشنهاد کرد که ما سه تن [سنجابی، ملکی و فروهر] به عنوان نمایندگان احزاب هوادار نهضت ملی [«ایران»، «نیروی سوم» و «ملت ایران»] به دیدار دکتر مصدق برویم و از جانب این احزاب با بستن مجلس مخالفت کنیم. ما هم پذیرفتیم و هر سه تن متفقاً به ملاقات دکتر مصدق شتافتیم. در این ملاقات، ما [سنجابی و فروهر] میدان را به ملکی سپردیم که از جانب ما نیز دلایل مخالفت با بستن مجلس را عرضه و دکتر مصدق را از تصمیم خود منصرف کند. اما مصدق این نظر را نپذیرفت و بر دلایل خود برای بستن مجلس تأکید کرد. بالاخره آقای ملکی، با همان تندی خاصی که در او سراغ دارید، از جا برخاست و گفت: «آقای دکتر مصدق! این راهی که شما می‌روید به جهنم است، ولی ما تا جهنم دنبال شما خواهیم آمد!» در اینجا ما نیز برخاستیم و هر سه نفر پس از خداحافظی با مصدق مجلس را ترک کردیم.»(مراجعه شود به کتاب: خاطرات سیاسی خلیل ملکی، چاپ تهران، ص93، ناشر، شرکت سهامی انتشار)

 

البته اینها فقط نمونه‌هایی از یادداشت‌ها و خاطرات یاران و هواداران دکتر مصدق است که در قبال دلیل و منطق، دوست و همکار خود را که شخصیت محترمی است، به «وافوری»! بودن متهم می‌سازد یا به نقل بعضی‌ها، خلیل ملکی را با اهانت از اتاق خود بیرون می‌کند! البته خلیل ملکی در یادداشت‌های سیاسی خود درباره حوادث 28 مرداد، شرح مبسوطی دارد که علاقه‌مندان به تاریخ معاصر باید حتماً آنها را بخوانند و کتاب دیگری هم که برای اعضای حزب خود ـ نیروی سوم ـ نوشته و نسخه‌ای از آن در بین اسناد مربوط به حزب، اخیراً به دست آمده تحت عنوان: «درس 28 مرداد» با مقدمه‌ای از آقای کاوه بیان و دکتر کمال قائمی، منتشر شده است. ملکی در این کتاب ضمن تحلیل تاریخی موضوع، خیانت عمدی حزب توده را در مخالفت با نهضت افشا می‌کند.

 

بدین ترتیب جنابعالی دکتر مصدق را یک دیکتاتور خودسر و مطلق‌العنان می‌دانید؟ می‌دانید که درباره مصدق داوری‌های به شدت متفاوت و حتی متضادی در داخل و خارج از کشور ابراز می‌شود؟

 

...البته بنده نمی‌دانم که مراد شما از «دیکتاتور خودسر مطلق‌العنان» چیست؟ ظاهراً دکتر مصدق به مفهوم مصطلح امروز، یک دیکتاتور نبود، اما عملکرد او نشان می‌دهد که در اواخر حکومتش «خودمحور» شده بود! یعنی در دوره قبل از حوادث 30 تیر چنین نبود، اما رفته رفته، امر بر او مشتبه گردید و خیال کرد که همه باید مطیع او باشند و مجلسی که منتخب مردم است ولی با او در همه امور همراه نیست، باید منحل گردد! مثلاً فکر می‌کرد اگر دولت پول لازم ندارد، بدون مجوز قانونی، می‌تواند 312 میلیون تومان پول چاپ کند! در واقع از نظر او قانون، یعنی چیزی که او خود تشخیص می‌داد! در ایران معاصر من چند نفر را، علاوه بر محمدرضا پهلوی، چنین یافته‌ام: دکتر محمد مصدق، ابوالحسن بنی‌صدر که پس از جلوس در اریکه قدرت، در مورد مصوبه مجلس، رسماً گفت: «من این قانون را قبول ندارم!» و امام خمینی در یک سخنرانی فرمود: «...تو غلط می‌کنی که قانون را قبول نداری، قانون تو را قبول ندارد...» آخرین نمونه هم رئیس‌جمهور قبلی بود که به طور صریح گفت: «من آن قانونی را قبول دارم که خودم تشخیص می‌دهم!» و روی همین مبنا، بعضی از قوانین مصوبه مجلس را اجرا نکرد و این روش بی‌تردید نوعی دیکتاتوری قلدرمآبانه است. همه ما در جریانات پس از انقلاب دیدیم که امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی، صریحاً از قانون دفاع می‌کرد و خود را مافوق قانون نمی‌دانست.

 

به نظر شما علت سکوت کامل حزب توده در مقابل کودتا با وجود امکاناتی که داشت، چه بود؟ آنها به رغم همه ادعاهای خود، به چه دلیل در آن روز به میدان نیامدند؟

 من در دیداری با آقای کیانوری ـ دبیر کل حزب توده ایران ـ در دفتر وزارت ارشاد اسلامی در اوایل انقلاب، در یک گفت‌وگوی کوتاه ولی صریح گفتم: شما اگر واقعاً ضد امپریالیست هستید! چرا در جریان کودتای 28 مرداد، سازمان نظامی و گروه‌های وابسته به حزب را به خیابان‌ها نیاوردید؟ کیانوری گفت: اولاً باید بپرسید که افسران و نظامیان و مردم وابسته به جبهه ملی کجا بودند و چرا به میدان نیامدند؟ و ثانیاً: تظاهرات ضدسلطنتی حزب توده، دو روز قبل از کودتا، به دستور صریح آقای دکتر مصدق به شدت سرکوب شد و بیش از 500 نفر از اعضای فعال حزب دستگیر شدند و ثالثاً من در صبح روز 28 مرداد، از راهی که سراغ داشتم، به شخص دکتر تلفن کردم که آقا فکری بکنید؟ کودتا دارد عملی می‌شود، ما چه کار کنیم؟ ایشان گفتند: نه، شماها حرکت نکنید، تا خونریزی نشود، مردم هستند و ارتش هم به ما وفادار است! بدین ترتیب ما چه کار می‌توانستیم بکنیم؟

 

البته من این استدلال آقای کیانوری را نپذیرفتم و بدون آنکه در آن جلسه به ایشان بگویم، نظرم آن بود ـ و هست ـ که حزب توده منتظر نظر موافق آقای دکتر مصدق نبوده، بلکه در انتظار دستور از سوی حزب مادر! یعنی استالین یا رهبران و کاخ‌نشینان کرملین، در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود! که چون صادر نشد، حزب هم اقدام نکرد و البته رفتار غیردوستانه دولت شوروی در قبال مسائل نهضت ملی هم بر کسی پوشیده نیست تا آنجا که در اوج نیاز دولت به طلاهای امانی ایران در شوروی، حاضر نشد آنها را به ایران پس بدهد ولی پس از روی کار آمدن دولت کودتا، این طلاها را پس داد!

 

در دو دهه اخیر راجع به نامه آیت‌الله کاشانی و هشدار به دکتر مصدق بحث‌ها و نقض و ابراهم‌های فراوانی صورت گرفته است، جنابعالی گویا با آقای دکتر سالمی که حامل نامه بوده، گفت‌وگوهایی داشته‌اید. شنیدن برخی مفاد این گفت‌وگوها در این بخش از مصاحبه، برای ما مغتنم است؟

بنده با آقای دکتر محمدحسن سالمی، نوه برومند آیت‌الله کاشانی که مقیم آلمان بود، مکاتبه داشتم و ایشان شرح مبسوطی در این زمینه نوشته و همراه با اسنادی برای اینجانب فرستاد که در ویژه‌نامه فصلنامه «تاریخ و فرهنگ معاصر» که از حوزه علمیه قم و زیرنظر اینجانب منتشر می‌شد، آن را منتشر ساختم که بعدها خود ایشان این مطلب را به طور مبسوط‌تر و مستندتر منتشر ساخت. نکته‌ای که در اینجا و برای تأیید صحت ادعای آقای دکتر سالمی باید نقل کنم این است که بنده پس از کودتای 28 مرداد و سرکوب نهضت و خانه‌نشین شدن آیت‌الله کاشانی که به علت مخالفت ایشان با قرارداد کنسرسیوم و مسائل جاری کشور، توسط وزیر کشور رژیم کودتا، «سید کاشی»! نام گرفته بود، هر وقت به تهران می‌آمدم، ـ نوعاً با برادر عزیز مرحوم علی حجتی‌کرمانی ـ در محله پامنار به منزل آیت‌الله کاشانی می‌رفتم که گوشه‌هایی از خاطرات آن دیدارها را در کتاب مربوط به آیت‌الله کاشانی، آورده‌ام و این نکته را هم در اینجا باید نقل کنم که در دیداری با آیت‌الله کاشانی با مرحوم علی حجتی کرمانی، من از آیت‌الله کاشانی پرسیدم که در ماجرای 28 مرداد که جنابعالی وقوع آن را گویا پیش‌بینی می‌کردید، چرا اقدامی نکردید؟ آیت‌الله کاشانی در حالی که به وضوح معلوم بود که متأثر است، گفتند: مثلاً چه اقدامی می‌کردم؟ اعلامیه می‌دادم که مانند 30 تیر مردم به خیابان‌ها بیایند؟ که خوب عملی نبود و نتیجه نداشت. من گفتم: مثلاً هشداری به خود آقای دکتر مصدق می‌دادید که خطری در راه است. آیت‌الله کاشانی گفت: البته لارأی لمن لایطاع! ولی من شخصی را بدون اطلاع قبلی، برای جلوگیری از اطلاع و اخلال کودتاچیان، به منزل ایشان فرستادم که پیام مرا به طور شفاهی ابلاغ کند که متأسفانه او را به منزل راه ندادند، بعد من به عنوان نصیحت طی یادداشتی موضوع را یادآور شدم که پاسخ نامبرده مثبت نبود و خود را از پشتیبانی کامل ملت، مطمئن می‌دانست در حالی که اگر در 30 تیر پشتیبانی ملت کامل بود، به دلیل همکاری دسته‌جمعی و اخطار من بود که مردم به خیابان‌ها ریختند و قوام مجبور شد به کنار برود و شاه هم مجبور شد مجدداً دکتر مصدق را به نخست‌وزیری منصوب نماید.

 

در 28 مرداد، دیگر این زمینه مساعد وجود نداشت و مصدق‌السلطنه، همه پل‌ها را پشت سر خود، خراب کرده بود و در عالم خیال منتظر مردم بود که دیدیم کسی، حتی هواداران خود او هم به میدان نیامدند و یک مشت اراذل و اوباش به خیابان‌ها آمدند و زمینه موفقیت کودتاچیان را آماده کردند و بعد هم بی‌شرمانه مدعی شدند که من باعث پیروزی کودتا بودم و از خطاها و کج‌روی‌های خود یادی نکردند...

 

در این گفت‌وگو البته ایشان به ارسال نامه توسط آقای سالمی اشاره‌ای نکردند، شاید مراد آیت‌الله کاشانی از یادداشت ارسالی، همین نامه‌ای بوده که توسط نوه خود ـ آقای دکتر سالمی ـ به دفتر آقای مصدق فرستاده بوده‌اند و پاسخ را هم بعدها همه دیدیم و خواندیم که ایشان در زیر پتو! «مستحضر پشتیبانی ملت» بوده‌اند!

 

در مورد تجلیل‌ها و تکریم‌های مبالغه‌آمیز و البته ناشیانه برخی رسانه‌های نوظهور درباره دکتر مصدق چه نظری دارید؟ از دیدگاه شما، هدف این جریان تبلیغی چیست و چه فرجامی برای آن پیش‌بینی می‌شود؟

البته هدف نهایی و اصلی آقایان را باید از خودشان بپرسید، ولی می‌توان اشاره کرد که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی هم آقای بنی‌صدر و «دفتر همکاری‌های مردمی!» می‌کوشیدند که شهید مدرس و دکتر مصدق را در قبال برتری همه‌جانبه رهبری امام خمینی «عَلَم» کنند یا سازمان مجاهدین خلق می‌خواست مرحوم آیت‌الله طالقانی را به عنوان «پدر طالقانی!»، شخصیتی همتراز امام قلمداد نماید که به طور طبیعی این نقشه نگرفت، ولی هدف آنها موازی‌سازی در برابر رهبری انقلاب بود و اگر هدف آنها واقعاً تجلیل از بزرگان ملی کشور است از اشخاص دیگری مانند امیر‌کبیر، ستار‌خان و...هم باید تجلیل کنند که چنین نشده است و در مورد تجلیل مبالغه‌آمیز از دکتر مصدق هم به طور عمد فراموش می‌کنند که نقش آقای مصدق به عنوان رئیس دولت در همگام شدن با قیام مردم بود و در واقع نقش ایشان یک نقش غیرانحصاری و ناشی از پشتیبانی مراجع تقلید و علما و مردم بود و اگر بخواهیم به عنوان همنوایی با دوستان، ایشان را عنصری مثبت در این جریان بدانیم، نباید از یاد ببریم که جایگاه وی در نهضت ملی، از نتایج مبارزات و فداکاری‌های جناح مذهبی نهضت به ویژه آیت‌الله کاشانی، فدائیان اسلام و علمای بلاد بود و متأسفانه روزنامه‌‌های ما، به جای تحلیل علمی ـ تاریخی جریان فقط به چهره‌سازی از یک فرد بسنده می‌کنند، در حالی که گویا با «شخص محوری» و «فردگرایی!» هم مخالفند و نقش انکارناپذیر و بنیادی جناح مذهبی نهضت را نادیده می‌گیرند.

 

اخیراً نشریه‌ای در «مصدق‌نامه» خود، خواستار نامگذاری خیابانی به نام وی شده است. این در حالی است که در سال‌های آغازین دهه 60 و در پی مواجهه جریان خط امام با لیبرال‌ها، نام مصدق از روی خیابان ولی‌عصر(عج)کنونی برداشته شد. نظر جنابعالی دراین باره چیست؟

 البته نامگذاری خیابان‌ها یا اماکن ویژه به نام‌های شخصیت‌های برجسته و شهیدان بزرگوار، یک اقدام نیکو و ستودنی است، ولی باید پرسید که هدف کنونی دوستان از این پیشنهاد چیست؟ اجازه بدهید به خاطره‌ای از دوران آغاز انقلاب و تغییر نام‌های خیابان‌ها اشاره کنم. در آن دوران بنده نماینده امام خمینی (ره) در وزارت ارشاد بودم و مراجعاتی از محافل مذهبی تهران به عمل آمد که چرا خیابانی به نام آیت‌الله کاشانی و شهید نواب صفوی نیست؟ و خیابان‌ها فقط به نام ملی‌گرایان مانند دکتر مصدق، دکتر حسین فاطمی و حتی کریم پورشیرازی! ـ مدیر روزنامه هتاک ـ اختصاص یافته است؟من خواستم موضوع را با شهردار محترم وقت که از دوستان قدیمی من بود و مکاتبات زیادی با ایشان در دوران اقامت در خارج و مبارزات شجاعانه با رژیم داشتم، مطرح کنم و تلفن کردم، نخست تلفن از اتاق رئیس دفتر! به اتاق رئیس! وصل نشد! مجدداً تلفن کردم و پس از تأخیری غیرمطلوب، تلفن وصل شد و برادرمان در پاسخ من گفت: شما این موضوع را بنویسید ما در شورا! مطرح می‌سازیم، اگر موافقت کردند، اقدام می‌شود! بنده گفتم: ضرورتی بر نوشتن نامه نمی‌بینم، اگر صلاح می‌دانید خود موضوع را در شورا مطرح و اقدام کنید! و صد البته رأی شورا! هم هیچ وقت معلوم نشد و این نوع «انحصارطلبی» بی‌تردید واکنشی می‌توانست داشته باشد که دوستان بعدها خود شاهد آن شدند!

البته به نظر من اصولاً انحصار‌گرایی در دولت‌های بعدی هم از همان نقطه اول، آغاز شد و ادامه یافت. در این باره سخنان زیادی وجود دارد که الان مجال طرح آن نیست. ما داوری را به عهده اهالی عدل و انصاف می‌گذاریم.

 

به عنوان واپسین سؤال و ختام این گفت‌و‌شنود بلند، بفرمایید که آشنایی جنابعالی با مرحوم آیت‌الله کاشانی از چه زمانی آغاز شد و روابط شما چگونه بود؟

آشنایی من با آیت‌الله کاشانی، همزمان با آغاز نهضت ملی ایران بود. البته من در آن زمان نوجوانی بودم که در تبریز اقامت داشتم. بعدها که به قم آمدم و با شخصیت‌های مختلف و محافل سیاسی و مذهبی تهران آشنا شدم، شناخت ما از بزرگان «عینی» شد و به همین دلیل خدمت بزرگان از جمله آیت‌الله کاشانی می‌رفتم.

 

 آیت‌الله کاشانی، با توجه به شناختی که از مرحوم والد من ـ آیت‌الله سید مرتضی خسروشاهی ـ داشت، در دیدارها اظهار محبت زیادی می‌کرد و در زیر عکس خودشان که به درخواست بنده زیرنویس کردند، نوع محبت و لطف ایشان به وضوح دیده می‌شود و البته من در آن تاریخ 22 یا 23 سال بیشتر نداشتم.

 

آیت‌الله کاشانی در زیر عکس چنین نوشته‌اند:

یهدی الی السید السند المجاهد بقلمه و لسانه الفاضل البارع السید‌هادی الخسروشاهی دام بقائه و زید تقاه

سید ابوالقاسم کاشانی

یوم الاثنین 4 شوال 80 هـ

 

با تشکر از جنابعالی که وقت خود را برای این گفت ‌و شنود اختصاص دادید./998/د101/ی

 

منبع: روزنامه جوان

ارسال نظرات