آیت الله شاه آبادی؛ مردی که شیفته خدمت بود
به گزارش خبرگزاری رسا، از میان مردم برخاسته بود. در یک کلمه مردمی بود. مثل پدر بزرگوارش آیت الله شاه آبادی(استاد امام) مردمدار و مردم دوست بود؛ سرش درد می کرد برای حل مشکلات مردم. به خاطر همین میانهای با استراحت و عافیت طلبی نداشت. میگفت: «اگر بتوانم حتی مشکل یک مسلمان را حل کنم، خوشحال میشوم و این برای من از استراحت بهتر است».
وجهه خاصی بین مردم داشت. وقتی برای نمایندگی دور دوم مجلس شورای اسلامی نامزد مردم تهران شد، بیش از یک میلیون و دویست هزار رای آورد و با اکثریت آرا به مجلس راه یافت. صندلی نرم و قرمز رنگ مجلس نیز باعث نشد که «آیت الله زاده» یا به قول حضرت امام «استاد زاده» از فکر خدمت به مردم دور باشد. هم به فکر حل مشکلات مردم بود و هم به فکر جبهه. با اینکه سرش حسابی شلوغ بود اما هیچ گاه رزمندهها را فراموش نمیکرد. عاشق رزمندهها بود. هوای جبهه بیتابش میکرد.
کمترین فرصتی که بدست میآورد از مجلس میزد بیرون و در جمع رزمندهها حاضر میشد و برایشان سخنرانی میکرد. رزمنده ها با دیدنش سر از پا نمیشناختند. از بس که مردمی بود. خیلیها دوستش داشتند. آخرین بار در جمع بچههای لشکر 25 کربلا سخنرانی پر شوری کرد و گفت: «اگر شهادت، میتواند نظام توحیدیمان را حفظ کند؛ اگر شهادت میتواند دشمن را ذلیل کند؛ اگر شهادت میتواند تفکر و بینش اسلامیمان را به دنیا اعلام کند، ما آماده این شهادتیم» راست میگفت.
شیخ آماده شهادت بود نه آن روز بلکه از خیلی روزهای قبل که با رژیم طاغوت مبارزه میکرد. آن روز پنجم اردیبهشت 63 وقتی سخنرانی پر شور شیخ در جزیره مجنون تمام شد، رزمندهها هجوم بردند سمتش تا دست و صورتش را بوسه باران کنند اما شیخ مانع شد و گفت: «اگر رزمندگان سر ناقابل ما را بخواهند تقدیمشان میکنم و این سر در مقابل آنها ارزش ندارد».
فردای آن روز شیخ در جزیره مجنون گمشدهاش را یافت و با فرق خونین کربلایی شد؛ عصر پنج شنبه در حالی که داشت برای مراسم دعای کمیل آماده میشد با انفجار خمپاره به ندای حق پاسخ گفت و در شب شهادت امام کاظم(ع) به دیدار معبود رفت./978/پ203/ف