۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۹:۰۹
کد خبر: ۲۵۶۹۵۷

رییس جمهوری که عامل شهادت شد

خبرگزاری رسا ـ این اقدام کاملا بر خلاف اصول نظامی و همه موازین منطقی بود، گذشته از اسناد، هلیکوپترهایی از بین رفت که هر کدام چند میلیون دلار ارزش داشت.
شهيد منتظر قائم

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، واقعه طبس در تاریخ دنیا نه به عنوان یک افسانه بلکه به عنوان یک واقعیت تاریخی الهی ثبت شد و این باعث شد تا شیطان بزرگ شکستی که در انقلاب با سرنگونی رژیم پهلوی خورد با طوفان ابابیلی طبس شکستی در دفتره ننگین خود ثبت کند.


بخشی از این واقعه تارخی که را خدمت خوانندگان رسا تقدیم می‌کنیم:

 

از آمریکا تا حمله واقعه طبس

تلفن محرمانه‌ در کاخ سفید شد و منشی مخصوص رییس گوشی را برداشت و با اضطراب به اتاق رئیس جمهور وصل کرد. مکالمه‌ی فرد ناشناس 20 دقیقه طول کشید؛ پس از پایان مکالمه، رییس جمهور به سرعت از منشی خواست تا یادداشتی که در پاکت قرار داده شده را به ستاد کل بفرستد.


پس از فرار آمریکایی‌ها از ایران، کاخ سفید اعلامیه‌ای به این شرح پخش کرد: «آمریکا در عملیاتی در صحرای طبس جهت آزادی جان گروگان‌های اسیر در ایران با شکست روبه‌رو شد و اسناد سری و مهمی در درون هلی‌کوپترها به جای مانده است.»


پس از این‌که مدت زمان کوتاهی از پخش این اعلامیه از جانب کاخ سفید سپری شد، به دستور مستقیم رییس جمهور، که در آن زمان سمت فرماندهی کل قوا را داشت، هلی‌کوپترهای به جا مانده از عملیات آمریکایی‌ها بمباران شد و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قائم فرمانده‌ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد که در منطقه از هلی‌کوپترها محافظت می‌کرد، به شهادت رسید.

 

نیم ساعت از صدای آمریکا
نیم ساعت بیشتر از خبر رادیو آمریکا مبنی بر وجود اسناد در هلیکوپترها نگذشته بود که صحرای طبس به بهانه وجود مین و کماندوی خیالی بمباران شد.


این اقدام کاملا بر خلاف اصول نظامی و همه موازین منطقی بود، گذشته از اسناد؛ هلیکوپترهایی از بین رفت که هر کدام چند میلیون دلار ارزش داشت.

 

شهادت محمد منتظر قائم به روایت همرزمانش

آخرین دست‌خط شهید نشان می‌دهد که وضع منطقه را حساس و حضور آمریکایی‌های مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسیده قطعی می‌دانسته است، یکی از برادران پاسدار یزدی اینچنین گزارش می‌دهد :
 

«وقتی قرار شد برویم، محمد گفت: اول نمازمان را بخوانیم، ما که نماز خواندیم و برگشتیم، محمد هنوز در گوشه حیاط سپاه مشغول نماز بود.

 

شهید نماز را همیشه با حال معنوی خاصی ادا می‌کرد به شوخی بعد از آن‌که تمام شد یکی از برادرها به شوخی گفت :«نماز جعفر طیار می‌خوانی؟»

 

او با خوشحالی پاسخ داد:« به جنگ آمریکا می‌رویم. شاید هم نماز آخرمان باشد.»


راه طبس را با این‌که خاکی و خراب است با سرعت بسیار زیاد طی کردیم. در راه از سرنشینان اتومبیلی که از آنجا گذشته بودند، سؤال شدند، گفتند آمریکایی‌ها یک تانکر را آتش زده مسافرین یک اتوبوس را گروگان گرفته و هرچه داشته‌اند برده‌اند. «وقتی که به چند کیلومتری منطقه‌ی فرود رسیدیم، حدود پانزده نفر از برادران کمیته‌ی طبس در آنجا بودند و عده‌ای از برادران ژاندارمری نیز در آنجا حضور داشتند که یکی از آنها گفت: «منطقه، مین‌گذاری شده و یک فانتوم به طرف ما تیراندازی کرده است». صبح زود چون از فانتوم خبری نبود به منطقه رفتیم و تعداد هشت جسد در آنجا یافتیم.


افسر ژاندارمری، برای اطمینان، حکم مأموریت ما را که برای غرب کشور بود، نگاه کرد و به ما گفت: «تا فردا در اینجا نگهبانی دهید»؛ ما که می‌رفتیم یک ستوان گفت: چون فانتوم‌ها اینجا پرواز کرده‌اند، می‌روم بی‌سیم بزنم به نیروی هوائی که بدانند نیروی خودی در منطقه هست.


عده‌ای از پاسداران فردوس و طبس نیز با ما تا 100 متری هلیکوپترها آمدند ولی جلوتر نیامدند، ولی ما جلوتر رفتیم.


در این موقع متوجه‌ی طوفانی که حدود سه کیلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوی ما می‌آید، شدیم. در این لحظه فانتوم مزبور در بالای سر ما ظاهر شد، وقتی طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمری منطقه را ترک کردند؛ ولی ما پنج نفر پاسدار یزدی و برادران کمیته‌ی طبس باقی ماندیم.


طوفان رسید و ما در میان طوفان حرکت کردیم تا این‌که به منطقه‌ی فرود هلی‌کوپترها رسیدیم. دو فروند هلی‌کوپتر در یک طرف جاده و چهار فروند در طرف دیگر جاده قرار داشت، یکی از هلی‌کوپترها در حال سوختن بود و یک هواپیمای چهار موتوره نیز در کنار آن می‌سوخت. ما در وسط جاده از اتومبیل پیاده شدیم و برای شناسایی به طرف آنها حرکت کردیم.»


محمد شهید بدقت مراقب مین‌گذاری یا هر نوع تله انفجاری بود به موتورها و جیپ آمریکایی رسیدیم اول محمد موتورها را بررسی کرد وقتی مطمئن شد که مواد منفجره به آن وصل نیست رفتیم و آنها را روشن کردیم به همراه جیپ با هم کنار جاده آوردیم، همچنین جیپ را .


شهید محمد خوشحال و خندان گفت : «خوب این‌هم 5 هلیکوپترهایی که در کردستان از دست دادیم خدا رسانده است.» و خودش به سمت یکی از هلیکوپترها رفت. طوفانی که مدتی قبل آغاز شده بود کاملا برطرف شده بود و هوا صاف بود .
فرمانده‌ ما خیلی با احتیاط داخل یکی از هلی‌کوپترها شد. پشت سر او من هم داخل هلی‌کوپتر شدم... یک کلاسور محتوی چند ورقه‌ی درجه‌بندی شده در آنجا پیدا کردیم و چون تخصصی در این مورد نداشتیم آن را سر جای خود گذاشتیم تا برادران ارتشی بیایند و آنها را مورد معاینه قرار دهند.


در داخل یکی از هلی‌کوپترها، یک دستگاه رادار روشن بود،‌ فانتوم ها یک دور زدند، سپس دوباره به طرف هلی‌کوپترها آمدند و به وسیله‌ی تیربار کالیبر 50، یک رگبار به طرف هلی‌کوپترها بستند. این رگبار دقیقاً به طرف هلی‌کوپتری بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در یک لحظه آن هلی‌کوپتر منهدم شد.


من به فرمانده‌ ما گفتم: «برادر محمد، بیا از اینجا برویم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسیده، وقتی فانتوم ها دور شدند ما هم می‌رویم»؛ «به محض این‌که صدای فانتوم ها کم شد، ما به سرعت از هلی‌کوپترها دور شدیم و به هر صورت که بود، حدود 20 متر دویدیم و بعد روی زمین دراز کشیدیم.

 

برادر عباس سامعی که راننده‌ی ما بود، به طرف من آمد و گفت: «من تیر خوردم، او با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاری در حال دویدن بود که من داد زدم تیر خوردم، او در جواب گفت: «من هم زخمی شده‌ام.» و بعد روی زمین افتاد؛ چون از ناحیه‌ی پا زخمی شده بود.


برادر عباس سامعی نیز که روی زمین دراز کشیده بود، بلند شد و مانند انسان‌های بی‌حال تلوتلو خورد و به زمین افتاد؛ من فکر کردم که از خستگی این طور شده است. برادر رستگاری خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشید. برادر منتظر قائم هم در طرف دیگر خوابیده بود.


رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت و دو هلی‌کوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هیچ کدام منفجر نشدند (البته بعد از آن‌که به طبس رسیدیم، با کمال تعجب شنیدیم که فانتوم‌ها مجدداً بازگشته و یکی از آن هلی‌کوپترها را منهدم کرده بودند).
همرزم شهید گفت: من داد زدم سوییچ ماشین کجاست؟ برادر رستگاری گفت: «عباس زخمی شده و بی هوش است.» برادر محمد منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشیده بود. من به طرف او رفتم، وقتی نزدیک شدم، دیدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم، ولی جوابی نداد.


چشمانش باز بود و چهره‌ی بسیار آرامی داشت، مانند آدمی که در خواب است، زیر بدنش خون زیادی ریخته بود؛ دیگر دلم نیامد که به او دست بزنم.

 

برادر زخمی دیگری که همراه محمد به داخل هلیکوپتر رفته است می‌گوید :
«در هلیکوپتر اشیاء مختلفی پیدا کردیم. از جمله یک کلاسور که چند ورقه درجه‌بندی شده و مقداری هم رمز در آن بود. وقتی فانتوم‌ها آمدند و رفتند، برادر شهید و من از هلیکوپترها پایین آمدیم و به سرعت دور شدیم اما بلافاصله فانتوم‌ها برگشتند.


ما روی زمین خوابیدیم و به حالت خیز درازکش پیش می‌رفتیم . برادر عباس گفت : من تیر خوردم. بعد بلند شد ولی تلوتلو خورد و بر زمین افتاد، فرمانده شهید منتظر قائم هم در طرف دیگر خوابیده بود؛ رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت.


به طرف محمد برگشتم، دیدم که دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است . او را صدا زدم ولی جوابی نشنیدم . چهره بسیار آرامی داشت.


چشمانش تقریبا باز بود و لبانش مثل همیشه لبخند داشت، آنقدر آرام روی کتفش بر زمین افتاده بود که فکر کردم خواب رفته است، اما زیر بغل او پر از خون بود ، فهمیدم محمد شهید شده و به آرزویش رسیده است.


ما نتوانستیم پیکر به خون خفته او را ببریم، لذا محمد همچنان بر روی ریگ‌های کویر، که با خونش رنگین شده بود؛ تا صبح با خدای خویش تنها باقی ماند و صبح هم با این‌که از کانال‌های گوناگون قول هلیکوپتر و هواپیما برای آوردن جسد شهید را به یزد بما دادند و حتی یکبار مردم طبس جمع شدند و با شکوه تمام جسد شهید را تا فرودگاه تشییع کردند.

 

گفتنی است: محمد منتظر قائم متولد 1327ه.ش در شهر فردوس به دنیا آمد، پس از پایان سوم دبستان به یزد نزد اقوام پدری خود رفت و در آنجا به ادامه تحصیل داد.

 

وی همزمان با قیام15 خرداد همراه پدر در صف مبارزه با طاغوت درآمد و با همکلاسی‌هایش، بی پروا علیه رژیم شاه بحث می‌کرد.

 

محمد بعد از پایان دبیرستان به خدمت سربازی رفت و پس از پایان خدمت در شرکت برق توانیر مشغول به کار شد./978/پ203/ی

ارسال نظرات