مدلهای آموزش دین از دیدگاه قرآن
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، در قرآن که معجزه جاوید نبی اکرم (ص)است، به دو گونه می توان نگریست: محتوایی و روشی. علم تفسیر چه بصورت ترتیبی که سابقه ای طولانی دارد و چه بصورت موضوعی که مولود قرن اخیر بوده است و از ابتکارات «علامه طباطبایی و آیت الله سید محمد باقر صدر میباشد، به منظور کشف معانی و مقاصد آیات قرآن طرح ریزی شده است و به قرآن نگاهی محتوایی دارد.
این نگاه گرچه خوب و لازم است، ولی کافی نیست. زیرا قرآن بُعد روشی هم دارد و نباید تنها به تفاسیر آیات بسنده کرد، بلکه لازم است بهمراه تفسیر، شیوه هایی که قرآن برای بیان معارف و تعالیم خود بکار برده است را بازشناخت و از این طریق دیدگاه خود را کامل نمود. نگاه جامع، جامع هر دو نگاه است.
به تعبیر دیگر قرآن دارای دو مقام شناختاری و روش شناختی است. در مقام نخست، در پی آشنایی با مفاهیم، تعالیم، اندیشه ها و تمییز حق از باطل هستیم، اما در مقام دوم، شیوه ها، اسلوبها و روشهایی که قرآن در حوزه های مختلف بکار بسته است را وجهه ی همت خود قرار می دهیم. بعنوان نمونه گاهی می گوییم قرآن در باب توحید چه می گوید و گاهی می گوییم چگونه می گوید. نوشته ی حاضر مقام دوم را برگزیده است و سعی دارد شیوه هایی که قرآن در جهت انتقال مفاهیم دینی بکار برده است را تشریح و واشکافی کند.
خداوند اولین « معلم دین » و قرآن اولین «کتاب معارف» است. از این رو بهتر است شیوه های انتقال مفاهیم دینی را از قرآن اخذ کنیم و آنها را بر مبنای هرگونه تصمیم قرار دهیم. بنظر می رسد که می توان از قرآن حداقل سه روش یا مدل در زمینه انتقال اندیشه های دینی به مخاطبان بدست آورد:
1- روش عقلی- فلسفی
در قرآن آیاتی وجود دارد که با صراحت و روشنی تمام اثبات گزاره های دینی را رهین بکارگیری شیوه ی استدلالی و عقلی قرار داده است. آیاتی از قبیل « لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا » ( انبیاء/ 22 )
و یا « أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ » ( ص / 28).
شکی نیست که بخشی از آیات آسمانی چه بصورت مستقیم و چه بصورت غیرمستقیم، محور خود را شناخت هستی قرار داده اند و در این زمینه از شیوه ی عقلی و استدلالی استفاده کرده اند. این دسته از آیات روش عقلی و به تعبیری « فلسفی » دارند. البته این آیات در قالب اصطلاحات فلسفی رایج مطرح نشده اند، اما محتوا و روش آنها دارای ماهیتی عقلی و فلسفی است، زیرا بحث از هستی با استفاده از شیوه ی استدلالی و عقلی در هر جا و با هر زبانی که باشد به قلمرو علوم عقلی بویژه فلسفه تعلق دارد.
البته نباید از این نکته مهم بازماند که میان « فلسفه ی قرآن » و « فلسفه ی قرآنی » تفاوتی بس عظیم است. اگر ما قوانین، اصول و اصطلاحات را از مکتبی خاص در فلسفه، نظیر « حکمت مشا » و یا « حکمت متعالیه » گرفتیم و با این نگاه بسراغ آیات قرآن رفتیم و از دل یک آیه مثلاً « صادر اول » یا « حرکت جوهری » را استخراج نمودیم، در واقع ما « فلسفه ی قرآنی » را در اختیار گرفته ایم، اما اگر تمام اندوخته های فلسفی خود را کناری نهادیم و فعلاً از آنها صرفنظر کردیم و با ذهنی آماده به سراغ آیات قرآن رفتیم و تمام سعی خود را بکار بستیم تا از « خودِ آیات » مبانی و نیز شیوه هایی را استخراج کنیم، « فلسفه ی قرآن » در اختیار ماست. آنچه تاکنون بوجود آمده است و به اصطلاح فلسفه ی موجود، بطور عمده فلسفه های قرآنی است. اما اگر کسانی فلسفه ی قرآن را تحصیل نموده و آن را با فلسفه های رایج به قیاس و سنجش بگیرند، معلوم خواهد شد که تفاوت این دو در چیست و تا کجاست.
شاید بتوان آیاتی که بطور خاص از روش عقلی- فلسفی استفاده کرده اند را تا تعداد تقریبی صد آیه احصاء نمود و آیاتی که بطور عام از این شیوه بهره جسته اند نیز احتمالاً تا دویست آیه می باشند. به این مجموعه می توان برخی از روایاتی که در اصول کافی، توحید صدوق و بخصوص نهج البلاغه آمده است را نیز افزود. البته این حجم از آیات در قیاس با تعداد آیات موجود در عهد جدید، بسیار چشمگیر و قابل توجه است.
برای مثال در عهد عتیق می خوانیم: «بشنو ای اسرائیل یهوه، - خدای ما - یهوه ی واحد است.» اتین ژیلسون درباره ی آن می نویسد: « اکهارت هرگز از سخنرانی و یا نوشتن درباره ی این آیه خسته و ملول نمی شد و با تکرار آن به وجد و سرور می آمد».
این قبیل آیات و این شیوه که قرآن آن را به صحنه آورد، بهمراه برخی شرایط مناسب فرهنگی و اجتماعی راه را برای پیدایش دو علم بزرگ کلام و فلسفه هموار نمود. بدین ترتیب ما شاهد ظهور جرقه های برخی عقاید کلامی- عقلی در قرن اول هجری هستیم که این جریان در قرن سوم شکلی جدی به خود گرفت و از این رهگذر مرام ها و مکتبهای متنوع فلسفی پدید آمد.
شیوه یی که امروز در زمینه ی انتقال معارف دینی رایج ومتداول است، همین شیوه است. مروری گذرا بر کتابهای معارف، بینش دینی، اخلاق اسلامی و حتی کتابهای تخصصی یا نیمه تخصصی در حوزه های مختلف الهیات، این سخن را تأیید می کند. ما می دانیم که این روش بطور عمده تحت تأثیر اندیشه های شهید مطهری شکل گرفته است و می دانیم که ایشان متأثر از علامه طباطبایی و ایشان نیز متأثر از حکیم بزرگی چون ملاصدرا بوده است و اگر این سلسله را همچنان پی بگیریم به بوعلی سینا و فارابی و حتی پیش از آنان به برخی از متکلمان می رسیم. اما سؤال اصلی این است که چه هدف یا اهدافی از این روش مورد نظر بوده است؟ متفکرانی که با این روش به دین نگریسته اند، به تحقق کدام هدف چشم دوخته اند؟ اگر دین را با این روش اثبات کنیم، چه نتایجی به بار خواهد آمد و خلاصه آنکه هدف فلسفی کردن دین چیست؟
طرح این سوال و ارائه ی پاسخ به آن دو فایده دارد: اول آنکه برنامه ریزی را سامان می دهد و موجب می شود که توقع افراد پرتوقع کاهش یافته و میزان آن در افراد کم توقع فزونی گیرد. دوم آنکه به نظر می رسد استدلالی و عقلانی کردن اندیشه های دینی، اهداف و نتایج ذیل را در پی داشته است:
الف) تنظیم گزاره های دینی
یکی از تفاوتهای مهم کتب آسمانی با کتب بشری آن است که دست نوشته های انسانی تبویت، طبقه بندی و نظم خاصی دارد. هر کتاب بخشهایی و هر بخشی فصلهایی، و هر بحث جایگاهی دارد، اما آیات کتابهای آسمانی در هم تنیده اند. البته این روش محاسن متعددی دارد که مفسران به آن اشاره کرده اند. یکی از اهداف متفکران، متکلمان و فیلسوفان جهان اسلام این بود که به گزاره ها و مسائل دینی نظم و نسقی خاص ببخشند و مباحث آن را از یکدیگر تفکیک کرده و هر آیه را در جای خود بنشانند. به تعبیر دیگر، روح کار آنان موضوعی کردن قرآن و نوعی تفسیر موضوعی بوده است.
ب) تبیین گزاره های دینی
این هدف خود شامل اهداف دیگری است که عبارت است از:
1- ایضاح مفاهیم دینی:
نخستین تلاش در این رابطه این بود که مفاهیم کلیدیی که در حوزه های مختلف بکار می روند تعریف شوند و حقیقت آنها آشکار گردد.
2- ایضاح معناشناختی:
متفکر در مرحله ی قبل واژه ها و مفردات را مورد توجه قرار می داد، اما در این مرحله مفردات یک آیه را با یکدیگر و یک آیه را با آیات مشابه و سرانجام دسته ای از آیات را با دسته ای دیگر به مقیاس و سنجش می گیرد و از این طریق به دایره ی استنباطهای تفسیری خود توسعه می بخشد. یک متفکر با این عمل در واقع از روش تفسیری آیه به آیه استفاده کرده است.
3- تبیین هماهنگی آیات با اندیشه های نظری:
گاهی نظریه یی مطرح می شود که نوعی تناقض ظاهری و ابتدایی با آیه یا مجموعه ای از آیات دارد؛ زمانی نظریه ی داروین مطرح میشود و روزگاری دیدگاه فروید. محقق باید بکوشد تا با گردآوری آیات مشابه، تبیینی مطلوب ارائه دهد و از این رهگذر اثبات کند که هیچ یک از آیات قرآن کریم خردستیز و علم ستیز نیستند.
4- تبیین هماهنگی آیات با اندیشه های عملی:
جامعه در هر عصر و زمانی غیر از آنکه یک سلسله مسائل نظری را در خود مطرح می کند، از پاره ای مشکلات و آلام اجتماعی نیز رنج می برد. همچنین ممکن است در آن برخی معضلات فردی و روحی نیز وجود داشته باشد. یک متفکر دیندار باید بکوشد تا بوسیله ی دین پاسخهایی برای حل اینگونه از مشکلات که جنبه ی عملی دارند، فراهم آورد آن را با زبانی مناسب در اختیار جامعه قرار دهد. برای مثال باید نشان دهد که دین برای جلوگیری از افزایش آمار طلاق چه راه حلهایی دارد؟ مسئله ی عصیان جوانان را چگونه می توان مهار کرد؟ دین چگونه می تواند بی بند و باری جنسی را کاهش داده و آن را کنترل کند؟ آیا دین برای حل معضل اعتیاد راه حلی دارد؟
در اینجا ذکر این نکته ضروری است که برای ارزشیابی یک دین بطور کلی دو ملاک را می توان مطرح کرد: ملاک نظری و ملاک عملی. آنچه میان ما متداول است، ملاک نظری و تئوریک است؛ یعنی اگر باورهای یک دین را در مقام نظر و استدلال معتبر و صحیح یافتیم، به حجیت و وثاقت کل آن دین حکم کرده و فتوا می دهیم. اما امروزه ملاک دیگری برای ارزشگذاری ادیان مطرح است و آن معیار « افاده ی عملی » و « سودمندی » است.
البته افاده ی عملی هم دو بعد دارد: یک بعد روان شناختی و دیگری بعد جامعه شناختی. به اینصورت که می توان با مراجعه به تاریخ، میزان آثار مثبت یا منفی روانی یا اجتماعی یک دین را تحلیل و بررسی کرد و بر این اساس درباره ی نقش عملی آن دین قضاوت نمود. اگر یک دین از نظر پیامدهای روانی در میان پیروان و یا نتایج اجتماعی در جوامع دینی نقش مثبتی ایفا کرد، بعد عملی آن مثبت ارزیابی می شود و در غیر اینصورت، دینی شکست خورده تلقی می گردد.
بدیهی است که بدین منظور باید مطالعات تاریخی، جامعه شناختی و روان شناختی دقیقی داشت و آثار و پیامدهای عملی هر دین را بدقت توصیف نمود.
بهر حال، امروزه برای ارزیابی و داوری درباره ی یک دین تنها به وثاقت و اعتبار نظری آن قناعت نمی شود، بلکه همراه با آن، نقش عملی و آثار و نتایج روانی - اجتماعیش نیز مورد توجه جدی قرار می گیرد و حاصل جمع، ملاک نهایی برای ارزشگذاری آن دین خواهد بود. بنابراین باید در کنار تفسیر فلسفی از دین، تفسیر پراگماتیستی ( عمل گرایانه ) آن را هم مورد نظر قرار داد.
ج) پاسخ به شبهات
یکی از مهمترین اهداف و برنامه های متفکران و متکلمان در طول تاریخ، شبهه شناسی و یافتن پاسخی مناسب برای آن بوده است. بطور کلی شبهات را می توان در سه سطح طبقه بندی کرد: سطح نخست شبهاتی است که از طرف بی دینان و ملحدان علیه اصل دین مطرح میشود، سطح دوم شبهاتی است که از طرف دیگر ادیان نسبت به اسلام مطرح میشود و سطح سوم شبهاتی است که از طرف دیگر فرق اسلامی علیه تشیع به صحنه می آیند. از اینرو باید با سطح بندی شبهات در پاسخگویی به آنها کوشا بود.
با توجه به آنچه گفته شد، نکاتی قابل ذکر است:
نکته اول:
اگر پذیرفتیم که اهداف بکارگیری شیوه استدلال، تعقل و فلسفه در جهت آموزش دین، تنسیق گزاره های دینی، تبیین آنها و پاسخگویی به شبهات است، در اینصورت نباید با اعمال این روش بدنبال تولید ایمان، افزایش تقوا و آدم سازی باشیم. زیرا اینگونه ایده آلها در زمره ی اهداف پیش بینی شده قرار نداشتند. البته برنامه ها و اهداف نامبرده منافاتی با افزایش ایمان ندارند، بلکه سخن این است که اینها شرط لازم و زمینه ساز هستند و برای حصول ایمان و فزونی آن لازمند ولی کافی نیستند. بنابراین هرگز نباید از دانشجو یا دانش آموزی که با این روش دین می آموزد، توقع داشت که نماز شب بخواند و در تمام مراسم مذهبی با شور و نشاط شرکت نماید. زیرا این شیوه تنها قادر است که ذهن پرسشگر را اشباع کند در حالی که جایگاه ایمان و تقوا قلب است و برای باروری و سیرابی قلب باید زمینه های دیگر ضمیمه گردد.
البته ممکن است استاد یا معلمی متخلق، با رفتار خود چنین کند، اما این را نباید به پای متون درسی گذاشت. متنی که با شیوه ی استدلالی، عقلی و فلسفی تنظیم گردد، تنها قادر است پرسشهای عقلی و دینی را پاسخ دهد، از دین توجیه عقلانی ارائه کند و مبنایی مستحکم از اندیشه ها و معارف مذهبی پیش رو نهد. بیشترین تأثیری که از این روش می توان توقع و انتظار داشت این است که مانع از سستی ایمان مخاطبان شود. به بیان دیگر، در این زمینه سه هدف می توان تصور کرد: یکی اینکه فرد نامؤمن، مؤمن گردد، دوم اینکه فرد مؤمن، ایمانش دو چندان شده و فزونی گیرد و سوم اینکه ایمان شخص مؤمن کاهش نیافته، سست و متزلزل نگردد. آموزش دین با استفاده از شیوه ی استدلال و تعقل ورزی محض حداکثر می تواند هدف سوم را تأمین کند و اگر متون دینی در دوره های متوسطه و راهنمایی همین نقش را ایفا کنند، باید خدا را شاکر بود.
نکته دوم:
روش عقلی- فلسفی مخاطبان خاصی دارد. مخاطبان اینگونه مسائل و مباحث عامه ی مردم نیستند. اگر به تاریخ کلام و فلسفه مراجعه کنیم، خواهیم دید که اینگونه مسائل، مباحث، اندیشه ها و روشها، مخاطبان محدودی داشته و تنها نخبگان یا شبه نخبگان را شامل می شده اند. از اینرو همواره فیلسوفان و متفکران از تعمیم مباحث عقلی و فلسفی به سطح عمومی جامعه پرهیز داشتند. ظاهراً حق هم با آنان بوده است و چه بسا که بخشی از مشکلات فکری اخیر بدلیل عمومی شدن مسائل فلسفی باشد.
نکته سوم:
یکی از مهمترین اهداف و پروژه های متفکران، فراهم سازی پاسخهای مناسب برای شبهه ها و سوالها و اندیشه های معارض است. از آنجا که شبهه و سوال متناسب با هر دوره یی متفاوت از دوره ی دیگر است، از اینرو بخشی از تلاش متفکر دینی باید این باشد که شبهه ها و سوالها را اولاً، از منابع اصلی، ثانیاً، بصورت فعالانه و نه منفعلانه و ثالثاً، متناسب با سطح شبهه شناسایی کرده و با استفاده از منابع اصیل دینی و استدلالهای استوار عقلی پاسخ دهد.
2- روش ذوقی- عرفانی
در قرآن کریم بیش از سیصد آیه می توان یافت که جنبه ی عرفانی دارد. در این آیات از یک سو رابطه یی بسیار نزدیک، صمیمی و مستقیم میان خدا و بنده، و از سویی دیگر میان بنده و خدا برقرار است. انسان با قرائت این آیات و تدبیر در آنها، خود را در محضر او و او را حاضر در لحظه لحظه زندگی خود می بیند. گویا که او، هم اینک پیش روی بنده و در کنار اوست. به این آیات توجه کنید: « وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لاَ تُبْصِرُونَ » (واقعه/85 ) یا « ... فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ » ( هود/61 ) یا « ... لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً ...» ( زمر/53 ) و شاید از تمام آیات جالب تر، دو آیه ی ذیل باشد، یکی این آیه که می فرماید: « ... وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ... » ( انفال/24 )
بخصوص با توجه به این نکته که اگر چیزی میان دو طرف حائل باشد و انسان بخواهد به طرف دیگر دسترسی پیدا کند، ناچار باید از این حائل گذر کند، از اینرو می توان گفت که عبور از خود ممکن نیست، مگر بعد از گذر از او؛ یعنی هر توجهی به خویشتن، نخست توجه به اوست و سپس توجه به خود، به تعبیری دیگر، خداشناسی یا مقدم بر خودشناسی است یا عین آن.
و آیه ی دیگری که می فرماید: « وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ » ( بقره/186 ) بخصوص با توجه به این نکته که خداوند در قرآن معمولاً از خود با زبان غایبانه؛ یعنی، ضمیر غایت « هو » ( او ) یاد می کند و در پاره یی موارد هم بصورت جمع با ضمیر « نحن » ( ما )، و تنها در چند مورد است که خداوند به خود می گوید « من ». اما در آیه ی اخیر، حضرت حق هفت مرتبه گفته است « من » به همین دلیل است که این آیه در قرآن منحصر به فرد می باشد و می دانیم که شأن نزول آن نیز ماه مبارک رمضان است.
بهر حال، اینگونه آیات در انسان حالت نزدیکی و آشتی ایجاد می کند، وسائط را از میان برداشته و انسان را به وصال نزدیکتر می کند:
قرب نه بالا و پستی جستن است *** قرب حق از حبس هستی رستن است
کارگاه قرب حق در نیستی ست *** غره هستی چه داند نیست چیست
افزایش محبت، اثر دیگر این دسته از آیات است. حب از ریشه حبّه بمعنای دانه است؛ چنانکه دانه از زمین می روید و ریشه در خاک دارد، حب حق هم ریشه در نهاد و بن مایه ی وجود آدمی دارد. به تعبیری دیگر انسان در عمیقترین لایه های وجودی خود با او آشنا بوده و به او عشق می ورزد. حب، آتشی است که در دل، هر چه را جز مراد است می سوزاند و انسان را واله، شیفته و مست وصال می کند. صبر و قرار را از انسان ستانده، امید و شوق را برای او به ارمغان می آورد. هیبت و انس از دیگر پیامدهای تأمل در اینگونه آیات است:
مجرما بنگر کرمهای خدا *** که تو را می خواند آنسو که بیا
پس مشو نومید، خود را شاد کن *** پیش آن فریادرس فریاد کن
حسن ظّنست و امیدی خویش تو را *** که تو را گوید به هر دم: برتر آ
از قرآن که بگذریم، در سنت هم مضامین عرفانی و عاشقانه فراوانی یافت می شود. کافی است که انسان مناجات شعبانیه، دعای کمیل، مناجات خمس عشر، دعای ابوحمزه و نیز ادعیه ی صحیفه ی سجادیه را مرور کند. مضامین بلند و والای نهج البلاغه هم جایگاهی ویژه دارد. اینها همه، دلالت بر این نکته دارد که قرآن و اهل بیت (علیهم السّلام) درصدد بوده اند تا به جز راه عقل و استدلال، راهی دیگر که نزدیکتر است را به روی انسان بگشایند و با زبان و ابزاری دیگر دین را معرفی کنند و در حقیقت بعد عرفانی و عاشقانه ی دین را آشکار سازند و به جز عقل، میان دل و او، ارتباطی ویژه و مستقیم، رودررو و بدون حجاب برقرار کنند.
عارفان از این اندوخته ی گرانبها، نیک بهره جسته اند و سعی بر آن داشته اند تا از این مایه های اولیه توشه برگرفته و آن را بشکل یک جریان یا نهضت، به سطح جامعه بکشانند و اسلام عرفانی و عرفان اسلامی را تحقق عینی بخشند. آنان در این جهت کوششها کرده و مصیبتها کشیده اند. عرفان با زهدگروی دینی، که آن را اصحاب صفّه و امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) و امام صادق (علیه السّلام) بنیان نهادند، به صحنه آمد.
جریان عملگروی عرفانی و صوفی مآبی اجتماعی در قرون متوالی و در هر عصر و زمانی از ویژگیهای خاصی برخوردار بود. از نکات مهم آن است که صوفیه با وجود آنکه با استدلال و عقل رابطه ی خوبی نداشتند، اما بر اثر جدالها، مناظرات علمی، نزاعهای فرقه یی و مخالفتهای روزافزون، اندک اندک رو به استدلالی کردن آرا و نظریات خود آوردند. قوت القلوب از ابوطالب مکی در قرن چهارم، اللمع از ابونصر سراج طوسی در قرن چهارم، اسرار التوحید درباره ی حالات ابوسعید ابوالخیر در همین قرن، کشف المحجوب اثر ابواسحاق هجویری در قرن پنجم، الرسالة القشیریه از ابوالقاسم قشیری در قرن پنجم، منازل السائرین اثر خواجه عبدالله انصاری در قرن پنجم، تمهیدات از عین القضاة همدانی در قرن ششم، شرح شطحیات اثر روزبهان بقلی در قرن ششم، مرصاد العباد نوشته ی شیخ نجم الدین رازی در قرن هفتم و عوارف المعارف از شیخ شهاب الدین سهروردی در قرن هفتم، همه و همه گوشه هایی از جریان تدوین، تبویب و به نظم کشیدن و ضابطه مند کردن تصوف و عرفان اسلامی است.
این حرکت علمی در قرن هفتم بدست عارف نامی و شهیر، محی الدین بن عربی ( م 638 ه.ق ) به اوج خود رسید و تصوف کاملاً مبانی علمی و نظری یافت و از این طریق جایگاهی ثابت و بلند در میان علوم اسلامی پیدا کرد. البته عرفان دو حوزه ی عملی و نظری دارد که صوفیان و عرفا در هر دو حوزه به تنظیم و تنسیق پرداختند. منازل السائرین بهترین نمونه ی عرفان عملی و فصوص الحکم و مقدمه ی قیصری بهترین مثال عرفان نظری است.
آنچه در رابطه با موضوع بحث حاضر مورد نظر می باشد، این است که تاریخ عرفان و نیز خاستگاه آن، - یعنی آیات و روایات - نشان از آن دارد که مضامین عرفانی بدو گونه آموزش داده شده و به نسل بعدی انتقال یافته است: رسمی یا کلاسیک و غیر رسمی یا غیر کلاسیک. در شیوه ی نخست، عارفان برنامه هایی از قبیل محفل ذکر، آیین اربعین، ریاضات مشروع، جلسات وعظ و درس داشتند که هر یک شرحی مستقل دارد. هر یک از این سرفصلها خود راهی برای آموزش دین و یا لااقل آموزش بخشی از دین بود.
شیوه ی رسمی نیز بدو صورت انجام می شد؛ از یک سو اندیشه های ناب عرفانی، قرآنی و اسلامی را بشکل آثار و کتب عرضه می داشتند که بخشی از آنها را پیشتر گفتیم. البته باید گفت که آثار عرفانی هم، گاه به صورت تذکره ها، مثل تذکره ی عطار؛ زمانی بشکل نثرهای زیبا و دلنشین، نظیر رسائل خواجه عبدالله انصاری؛ در پاره ای موارد در قالب مباحث تخصصی، مانند فصوص و فتوحات و گاهی هم با زبان حکایات و مثالها، نظیر منطق الطیر عرضه می شد.
شیوه ی رسمی بصورت دیگری هم از سوی عارفان عرضه می شد و آن ادبیات عرفانی بود. مهمترین بخش ادب پارسی، ادب عرفانی است. اگر عارفانه ها را از ادبیات ایران زمین برداریم، چیز مهمی از آن بر جای نخواهد ماند. اگر از ادبیات ایران، حلاج، سنایی غزنوی، باباطاهر، مولوی، سعدی و حافظ را برداریم، چه چیزی باقی خواهد ماند؟! عارفان بدلایلی از قبیل، نارسایی زبان عرفی، بخل در اظهار حقایق بلند و عدم اهلیت پاره ای از مردم، به زبان رمزی روی آوردند و بعبارتی دیگر، سبکی نوین و متمایز در نثر و نظم ابداع کردند. عراف خود را لال و بی زبان می دید و از اینرو اسرار خود را با « زبان دوم » بیان می داشت:
هر که را اسرار حق آموختند *** مهر کردند و دهانش دوختند
عرفان که جام حق نوشیده اند *** رازها دانسته و پوشیده اند
بر لبش قفل است و بر دل رازها *** لب خموش و دل پر ز آوازها
شیوه ی غیر رسمی گونه های دیگری هم داشت؛ یکی از انها ایجاد آیین فتوت و عیاری بود. توضیح آنکه فتوت در لغت، مردی و جوانمردی را گویند. برخی گفته اند فتوت آن است که برای خود نسبت به دیگری فزونی ندانی، بعضی هم گفته اند که فتوت، گذشتن از لغزشهای برادران است.
فتیان ( جمع فتی= جوانمرد ) در اصطلاح طبقه یی خاص بوده اند که در ایران و گاهی در برخی بلاد دیگر اسلامی ظهور کرده اند. آنان آداب خاصی از قبیل بخشندگی، کارسازی، دستگیری و مروت داشته اند.
جوانمردان ریشه ی خود را به امیرمومنان علی (علیه السّلام) می رسانند. آنان با اتکا به کلام معرفت « لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار » که هاتفی در غزوه ی احد آن را ندا داد، علی (علیه السّلام) را « شاه مردان » خوانده و او را بهترین نمونه ی جوانمردی و فتوت می شمارند.
جوانمردان سلسله مراتب خاصی داشتند؛ مبتدیان را « ابن » و سابقه داران را « اب » یا « جد » می خواندند و رییس خود را « اخی » خطاب می کردند. آنان بجای خرقه « سراویل » ( جمع سروال ، شلوار یا زیر جامه ) می پوشیدند. این لباس بعدها در زور خانه های ایران مرسوم شد. هر یک از جوانمردان کمربندی به نام « شیخ الشدّ » ( پیر کمربند) داشتند و سند سراویل و کمربند خود را به « شاه مردان » می رساندند.
اهل فتوت و عیاران، لباس، تشریفات و نیز آداب و رسوم خاصی داشتند و در دوره های بعد طبقه ی « داش و لوطی » را تشکیل دادند؛ هر چند اخیراً این گروه رو به انحطاط گذارد.
جوانمردان و عیاران به ورزش های جسمانی بسیار اهمیت می دادند. زورخانه داران امروزی، میراث داران جوانمردانند. آنان در کشتی گرفتن، تیراندازی و شمشیر بازی مهارت داشتند. هر یک موزه یی ( چکمه ) در پا، خنجری بر کمر و کلاه درازی که از نوک آن پارچه ای کوتاه آویخته شده بود، بر سر داشتند. روزها بکار معاش مشغول بودند و شبها در بیوت یا مواضعی به نام « لنگر » یا «زاویه » نزد « اخی » به شاگردی می نشستند و بقیه ی وقت را هم صرف دستگیری مستمندان می کردند.
« آیین فتوت »، ترجیح دیگران، گذشتن از لغزش، بت شکنی، بخشندگی، حفظ شرف و ناموس، اظهار غیرت، فداکاری، دستگیری از مستندان و ضعیفان، دفع ظلم از مظلومان و حمایت از یاران بود. آداب و رسوم جوانمردی در ایران نفوذ فراوان و گسترده یی داشت و بسیاری را به خود جذب کرد. از این طریقت می توان حکایات فراوانی در گلستان، بوستان، داستانهای عبید و قلندرنامه یافت و از پوریای ولی و تختی، بعنوان دو نمونه ی بارز، یاد کرد.
یک نمونه ی دیگر از شیوه ی غیررسمی، دعوت به جمع است. شاید هیچ فرقه ای در گذشته ی ایران زمین مانند عارفان به فکر مردم نبوده اند. آنان این خصلت را از پیشوایان دینی خود، بویژه امیرمومنان علی (علیه السّلام) به ارث برده اند. علت، آن است که هر فرقه ای تنها خود را راست و دیگر نحله و دسته ها را باطل، ملعون و نجس می دانست ولی تنها عارفان بودند که نگاهی عام به انسان داشتند و با همه ی بشریت از در صلح و آشتی و صفا درمی آمدند. خلاصه آنکه مردم داری و شفقت به همنوع شیوه ی آنان بود، این اعتقاد باعث می شد که آنان از هیچ گونه کمک مادی یا معنوی دریغ نورزند. از ویژگیهای بارز سالکان طریقت حب و عشق آن است که بسیار به مردم شفقت، صفا و عشق ورزیده و اصل اخوت را کاملاً بجا می آوردند و از لغزش و خطا براحتی درمی گذشتند. هیچ بعید نیست که بگوییم: مهمان نوازی ایرانیان که شهره ی عام است تحت تأثیر این منش عارفان شکل گرفته است:
جمع کُن خود را جماعت رحمت است *** تا توانم با تو گفتن هر چه هست
عقل تو قسمت شده بر صد مهم *** بر هزاران آرزو و طمّ و رمّ
جمع باید کرد اجزاء را به عشق *** تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
نمونه ی سوم، نقش درمانگری است که همواره در عرفان وجود داشته است. شکی نیست که عرفان جنبه ی درمانی هم داشته، چنانکه از بُعد علمی و نظری بی بهره نبوده است. بعبارت دیگر عرفان از یک جنبه، نظر، استدلال و تئوری است و جهان بینی خاصی را ارائه می دهد، اما از سوی دیگر، بعد علمی نیز دارد. به این معنا که عارفان سعی داشتند به نیازهای روحی دیگران پاسخ دهند، مشکلات روانی آنان را با شیوه های عارفانه پاسخ گویند و به عرفان، بُعد درمانی و مددکاری دهند. این تنها بدین دلیل است که انسان به جز عقل، دل هم دارد و همچنانکه باید نیازهای عقلی آدمی را پاسخ داد، باید گره های دل را نیز گشود. آنان براساس این عقیده ی درست که بیشتر بیماریها ریشه ی روانی دارند، بسیاری از امراض تنی را از طریق روان درمان می کردند. یکی از بهترین نمونه ها، شیوه های درمانی است که در کتاب قانون بوعلی سینا به چشم می خورد. باید گفت که عارفان بهترین روانشناسان و روان پژوهان و روانکاوان بوده اند که با شناخت نفس که تصوف بر آن استوار است به این امور می پرداختند.
با نگاهی دیگر می توان گفت که عرفان اسلامی دو بعد دارد: آفاقی و انفسی، عارف آن زمان که بدنبال نیل به حقایق است در آفاق سیر می کند، اما آن زمان که درصدد نفوذ در لایه های عمیق نفس خود است و می کوشد تا عمق جان آدمی را دریابد و بیماریها را بشناسد و از عرفان، ابزاری برای درمان دردهای باطنی بیابد، سیری انفسی دارد. عرفان با هر دو بعد کامل می شود، نه آنگونه که همانند عرفانهای رایج، از قبیل عرفان سرخ پوستی و عرفان بودایی تنها جنبه ی درمانی به خود بگیرد. تاریخ عرفان اسلامی و ایرانی سرشار از مواردی است که مردمان، درمان دردهای خود را نزد عارفان می بردند و از آنان یاری می جستند.
حاصل آنکه عارفان هم بگونه ای کاملاً مستقل و متمایز، دین را آموزش می دادند. این آموزش اشکال مختلفی داشت؛ گاهی غیررسمی، گاهی عملی، گاهی نظری و گاهی بصورت ادیبانه بود. تمام اشکال و قالبهایی که عرفا برای انتقال دین به مخاطبان خود برگزیده اند، بسیار مؤثر و بانفوذ بود. مهمترین دلیل آن است که عرفان و محبت و انس، با دل و جان آدمی در ارتباط است و آنچه در رابطه با درون و قلب انسان شکل گیرد، تأثیر بیشتری خواهد داشت.
در اینجا بدو نکته باید اشاره کرد: یکی اینکه چون امروزه نحله ها و اندیشه های بسیار متنوع اما غیردینی مثل عرفان بودایی، چینی، شینتو و سرخ پوستی رواج یافته است، از یک طرف احساس نیاز به عرضه ی عرفان ناب اسلامی فزونی یافته است، از این رو باید دست بکار شد و از سوی دیگر، ورود در این مسیر، قدم گذاردن بر لب دره یی عمیق است، از اینرو باید احتیاط را پیشه کرد.
نکته ی دوم اینکه اگر به تاریخ عرفان در جهان اسلام مراجعه کنیم، می بینیم که در کنار حرفهای بلند و اندیشه های نورانی، سخنان آلوده هم کم نیست. از اینرو باید پالایشی درونی کرد و سره را از ناسره باز شناخته، و عرفان ناب را عرضه داشت.
نکته ی سوم و مهم اینکه فرض کنیم نمی توان کتابی با محتوایی بعنوان متن درس عمومی عرضه داشت، اما می توان کار دیگری کرد و آن اینکه بهمین منظور اثری با « رویکرد عرفانی » به سامان رساند و عرضه داشت. البته باید اندیشه های عرفانی را با زبانی عقلی مستحکم نمود تا از آسیب پذیری آن کاسته شود.
3 - روش هنری
قرآن به زبان هنر اهمیت زیادی داده و اصولاً یکی از مهمترین وجوه اعجاز قرآن، اعجاز ادبی آن است که خود نوعی اعجاز هنری است. اعتقاد نگارنده بر این است که این رویکرد و روش، نسبت بدو رویکرد پیشین امتیازات بیشتری دارد و در اولویت است. شواهدی این امر را تأیید می کند که در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره و بسنده می کنیم. با ذکر این نکته که زبان هنری، قالبهای مختلفی دارد و می توان برای آن نمونه های مختلفی بیان کرد، در اینجا تنها به یک نمونه؛ یعنی زبان قصه و رمان اکتفا می شود. شاهد اول از قرآن است:
اگر به قرآن که مهمترین سند و منبع تفکر اسلامی است مراجعه کنیم، در آن آیات عقلی و استدلالی خواهیم یافت، اما حجم آنها که نشانگر میزان اهتمام قرآن است، به نسبت چندان زیاد نیست. قرآن شیوه یی مهمتر مطرح کرده است و آن شیوه ی تمثیل و قصه گویی است. در این کتاب آسمانی بیش از هفتاد قصه آمده که تعداد 27 قصه مربوط به انبیای الهی است و احسن آنها قصه ی یوسف (علیه السّلام) است. نکته ی جالب اینکه تعداد آیات مربوط به قصص، حدود 1800 آیه است که تقریباً یک چهارم کل قرآن را تشکیل می دهد. براستی قرآن با این همه آیات با ما چه می گوید؟ آیا از این مطالب مهم نباید درس گرفت؟ آیا ما درس گرفته ایم؟
نکته جالبتر اینکه اکثر آیات مربوط به قصص، مکی هستند و می دانید که آیات مکی بیشتر درصدد القای تعالیم دینی و مسائل اعتقادی می باشند. این امر بدین معناست که قرآن کریم در 1400 سال پیش، قصه را یکی از بهترین زبان ها و قالبها برای انتقال مفاهیم اعتقادی معرفی کرده است. اگر تنها 150 آیه چنانکه طنطاوی در مقدمه ی الجواهر می گوید و یا حداکثر 450 آیه چنانکه مقدس اردبیلی در زبدة الاحکام بیان کرده مربوط به احکام است، دستمایه ی ظهور جریان علمی بزرگی به نام فقه شد، آیا نباید 1800 آیه دستمایه ی ظهور جریانی بزرگتر به نام رمان نوسی شود؟
قرآن به ما می گوید مسائل اعتقادی را می توان محسوس نمود و در قالب مقوله های هنری به مخاطبان عرضه داشت و این دقیقاً همان کاری است که امروزه بیگانه ها انجام می دهند. امروزه بسیاری از متفکران بزرگ غربی به این شیوه روی آورده اند. آثار افرادی همچون راسل، سارتر، بکت، کوندرا، اونامونو، کوئلیوو دهها نویسنده دیگر، بهترین شاهد این مدعاست. کافی است که انسان تنها یکبار « بار هستی » اثر کوندرا را بخواند تا ببیند چگونه می توان اندیشه های خشک، سرد، بی روح و زُمخت فلسفی را با زبان هنر و داستان بیان کرد. همچنین کارتونهایی نظیر « دو قلوهای افسانه ای»، « پینوکیو »، « بابا لنگ دراز » و « ای کیوسان » همه حامل یک فرهنگ و تمدنند. مگر کارتون « دو قلوهای افسانه ای» به مخاطب، این اندیشه را القاء نمی کند که اتحاد دو ناهمجنس و تمرکز آنان قدرت می آفریند!؟ مگر این خلاصه ی تفکر بودا نیست؟! این در حالی است که قرآن تنها اعتماد به حق و یاد خدا را مایه آرامش و قدرت می داند: « أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » ( رعد/28 )
آیا کارتون « پینوکیو »یک دوره ی سیر و سلوک و عرفان مسیحیت نیست؟ و آیا کارتون « ای کیوسان » تداعی کننده ی عرفان یوگا نیست؟ بهرحال ما شیوه یی را که قرآن 1400 سال پیش به مسلمانان تعلیم داده به گوش نگرفتیم، ولی امروزه بیگانه ها آن را به بهترین نحو ممکن بکار بسته و آثار فراوانی را با تیراژهای میلیونی به بازار جهانی و حتی بازار مسلمین روانه می کنند. در اینجا باید به این نکته ی مهم توجه داشت که قصه های قرآنی ویژگیهای مختص به خود را دارد، از اینرو با رمانهای امروزی بسیار متفاوت هستند. از آن جمله اینکه در قصه های قرآن شبهه زدایی می شود و تکرار بگونه ای است که ملال آور نیست؛ زیرا عناصر بازیگر در این قصه ها بسیار متنوع و جذابند. تمام قصه های قرآن حاوی پیامهای اخلاقی، عرفانی و اعتقادی هستند و مهمتر از همه اینکه تمام قصص قرآنی از عنصر واقعیت بهره دارند. قرآن افسانه نیست؛ خصیصه ی مهم داستانهای قرآن، آن است که تنها بخشی از حوادث و رخدادهای واقعی را برگزیده تا در وجود مخاطبان تأثیر مثبت روحی و اخلاقی داشته باشد.
شاهد دوم، بخش مهمی از روایات است که در اینجا تنها به ذکر یک نمونه از آنها قناعت می شود:
روایت شده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سوره ی « فصلت » را برای یکی از سرکردگان فساد تلاوت می کرد تا به این آیات رسید: « فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ *إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنْزَلَ مَلاَئِکَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ *فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ *فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی أَیَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِیقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ لَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى وَ هُمْ لاَ یُنْصَرُونَ؛ اگر [ کافران از خدا ] اعراض کردند، به آنها بگو: شما را از صاعقه یی همانند صاعقه یی که بر عاد و ثمود فرود آمد ترساندیم. آنگاه که رسولان پیش و بعد آنها نزدشان آمدند و گفتند که جز خدای یکتا را مپرستید، گفتند: اگر پروردگار ما می خواست فرشتگانی را از آسمان نازل می کرد و ما به آنچه شما بدان مبعوث شده اید ایمان نمی آوریم. اما قوم عاد، به ناحق در روی زمین گردنکشی کردند و گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است؟ آیا نمی دیدند که خدایی که آنها را آفریده است از آنها نیرومند است و باز آیات قدرت ما را انکار می کردند؟ ما نیز تندبادی سخت و غرّان در روزهایی شوم به سرشان فرستادیم تا در دنیا عذاب خواری را به آنها بچشانیم و عذاب آخرت خوارکننده تر است و کسی به یاریشان برنخیزد. » ( فصلت/13-16 )
آنگاه که این بخش از آیات بر آن مفسد تلاوت شد، لرزش شدید سراپایش را فرا گرفت و با پریشانی و خودباختگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را سوگند داد که از تلاوت آیات باز ایستد. سپس با حالی دگرگون نزد قوم خود بازگشت، چنانکه دیگر آثار عناد و استکبار در چهره اش پیدا نبود.
شاهد سوم، فرهنگ اسلامی- ایرانی است. قصه گویی، فرهنگ ایرانیان است. نقالیها، پرده خوانیها، تعزیه گوییها، قوالیها، قصه گوییهای دربار شاهان، قصه های هزار و یک شب و مهمتر از همه، قصه های مادران برای فرزندان، همه و همه از عناصر اصیل و فرهنگ این مرز و بوم هستند و پیداست که این فرهنگ خاستگاهی جز دین و قرآن ندارد.
شاهد چهارم، شاهکارهای ادبی ایران اسلامی است. شاهنامه، افسانه های مثنوی، حکایات گلستان و بوستان، داستانهای کلیله و دمنه و نمونه های دیگر، همه نشانه های بارزی از نفوذ و تأثیر عظیم فرهنگ داستان پردازی و قصه گویی در جامعه دینی ما بوده و هست.
احمد غزالی روزی در مجمع و مجلس وعظ روی به حاضران آورد و گفت: ای مسلمانان! هر چه من در طول چهل سال از سر این چوب پاره شما را می گویم، فردوسی در یک سخن گفته است، اگر بر آن خواهید رفت از همه مستغنی شوید:
ز روز گذر کردن اندیشه کن *** پرستیدن دادگر پیشه کن
پرستنده ی آز و جویای کین *** به گیتی زکس نشنود آفرین
شاهد پنجم، اینکه اهتمام به قصه گویی تا بدان حد بوده که حتی سرآمد نوابغ و فیلسوفان یعنی ابن سینا، عاقبت به این روش روی می آورد و قصه سلامان و ابسال و نیز رسالة الطیر می نگارد. چنانکه غزالی نیز در پایان عمر همت خود را بر گردآوری داستانهای مفید و آموزنده قرار می دهد.
شاهد ششم، اینکه بسیاری از متفکران و اندیشمندان دریافته بودند که بهترین، آسانترین و سودمندترین شیوه ی تعلیم و تربیت و پرورش نیروهای معنوی « روش تمثیل » است. آنان مزاج و طبیعت مردم را نیک می شناختند و آگاه بودند که توده ی مردم به داستان و قصه دل خوش دارند و از شنیدن آن سرمست شوند. از اینرو افسانه های زیبا و مفید را برمی گزیدند و از این طریق افکار بلند و اندیشه های الهی خود را در قالبهای جذاب و دلنشین عرضه می داشتند. عارفان نیک می دانستند که فکر نیک را نیک باید بسته بندی کرد و بهترین کالا زمانی بدان اقبال می شود که بصورتی دل انگیز و دلنشین عرضه گردد. اگر روش رمان و حکایت پردازی، ترویج تسلط بود، تا به امروز هالیوود در اختیار جهان اسلام بود.
نتیجه
با توجه به شواهد متعددی که وجود دارد، می توان گفت که استفاده از شیوه ی داستان پردازی و قصه نویسی، هم در قرآن و هم در فرهنگ ایرانی جایگاه ویژه یی داشته و دارد. بهمین دلیل باید فتوا به ترجیح آن داد. البته ممکن است افرادی پرداختن به قصه را کسر شأن خود بدانند، یا چنان اهل احتیاط و حجب و حیا باشند که از قرائت سوره ی یوسف (علیه السّلام) سرباز زنند و یا از گزارش داستان موسی (علیه السّلام) با دختر شعیب صرفنظر نمایند، اما خداوند تبارک و تعالی چنین نکرده و هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت، شیوه ی هنری و قصه پردازی را در اولویت قرار داده و به ما آموخته که می توان با این زبان به بهترین شکل ممکن اصول اعتقادی، اخلاقی، عرفانی، فکری و انسانی را تعلیم داد. اگر بخواهیم میان سه رویکرد نامبرده اولویت قائل شویم، باید بگوییم که شیوه ی هنری، نخستین اولویت را داراست و شیوه ی عرفانی در رتبه ی دوم و شیوه ی عقلی و فلسفی در رتبه ی سوم قرار دارد. البته این هرگز بمعنای بسندگی به یکی نیست و نباید تک روشی و انحصارگرا شد، بلکه باید از هر سه روش بهره برد؛ با توجه به این نکته ی مهم که هر شیوه یی، جایگاهی ممتاز و ویژه دارد.
در پایان این نکته را هم باید متذکر شد که آنچه تاکنون تحقق یافته است، استفاده از روش عقلی- فلسفی است و هنوز از دو شیوه ی دیگر بخصوص روش هنری در این روزگاران آنگونه که باید بهره گیری نشده است. از اینرو آنچه در اینجا بعنوان یک ایده و فکر مطرح شد، باید به مرحله ی طرح عملیاتی برسد، برای آن مدل تعریف شود و بر اساس آن اثری تولید گردد./998/د101/ح
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی