آیا سینما میتواند مبشر اندیشه دینی و مروج ارزشهای انسانی باشد؟
شعر هنر ماست و تریبون قومی ما در طول تاریخ، برای ابراز وجود و ارائه مانیفست فکری و ابراز هویت دینی و ملی و با این شعر، تاریخ، منش، اندیشه، دین و حیثیات دیگر ملت ایران محفوظ مانده و استمرار یافته است. از حافظ و سعدی گرفته تا فردوسی و مولانا و از عطار و بیدل تا خیام و جامی و دیگر قلههای ادب پارسی همگی در میدان شعر، عرصه را برای تثبیت اندیشه و انتقال فرهنگ و استمرار فکر و هنر قومی ما به کار بستند و جاودانه شدند.
و این همان کارکردی است که سینما برای غرب داشته و دستاوردی که برای فرهنگ، اندیشه، سیاست، اقتصاد و هنر او بر جای گذاشته است و در این میانه، تفاوت میان ماهیت، ذات، قالب، رهیافت و رویکرد هنر اجمال و تفصیل؛ در خفا و عریانی، سکوت و فریاد، تصویر و ایهام، کلمه و تجسم، گفتن و نهفتن، برکشیدن و نهان ساختن و هزار و یک شگرد و روش و منش ساختاری و فرمی، خود گویا و جویای تفاوت میان اجمال و تفصیل، شعر و سینما و بشر شرقی و غربی است.
اگر عباس کیارستمی چند دهه پیش به مزاح یا جد، از نشان دادن زن محجبه در خانه خویش و در کنار محارمش سخن میگوید و آن را مضحک میخواند، تنها به یک نکته ممیزی در سینمای ایران بعد از انقلاب اشاره ندارد؛ بلکه ناخودآگاه یا خودآگاه به یک وجه ممیزه ریشهای و مبنایی میان هویت بشر غربی و انسان شرقی و ماهیت هنر اجمال و تفصیل و اندیشه و ذات انسان در تردید و تردد میان این دو نگره و موقعیت جغرافیای اندیشگی و لوازم و توابع و تبعاتشان، توجه و تنبه میدهد.
باری، مقصود اینکه سینمای ایران اگر بناست راه خود را بیابد، چارهای ندارد جز اینکه مبانی تئوریک خویش را بازاندیشی و مبتنی بر شناخت ماهیت حقیقی سینما، برای مسیری که فراروی خویش و مخاطبانش دارد و با عنایت به هجمه و هژمونی گفتمان مسلط سینمای امریکا در جهان امروز، روش و منشی در خور تدارک ببیند و افقی تا آنجا که مقدور و ممکن است استاندارد، تعبیه کند.
سینما، این آموزگار تفکر بشر امروز که نقشی بیبدیل در شکل گیری نمادها و نمودهای زندگی و افق اندیشگی ما دارد؛ اما اینکه اندیشه بسازد و بارور سازد، جای تأمل است و تفکر. یا بگذارید صورت مسئله را خیلی روشن و واضح با هم مرور کنیم؛ ما به سینما میرویم، بلیط میخریم و با انجام مناسکی خاص وارد سالنی بزرگ میشویم و بر صفحهای سپید در برابرمان، آنچنانکه بر ما سیطرهای پرابهت دارد، به تماشای رویا- دروغ؟ مینشینیم.
تردیدی نیست که سینما بالذات با غفلت همراه است و این بدیهی و بینیاز به توضیح و توجیه است و نیز شکی نیست که سینما سرگرمی است و اگر هنری هم باشد که هست، از پس سرگرمی میآید و این هم یکی دیگر از لوازم و اجزاء ماهیت هنر هفتم است.
و البته هنوز آن بحث قدیمی به قوت خود باقی است که آیا سینما هنر است یا نه و هنوز هم پاسخ درخوری به مدعیان داده نشده و نخواهد شد. مفروض اینکه سینما بر پایه هرم هنر- صنعت- رسانه بنا شده و هر یک از این اضلاع کمابیش و منطبق بر سیر تطور این پدیده، کمرنگ و پررنگ شدهاند و وجهی بارزتر در دنیای هنری و صنعتی و رسانهای این دستاورد مدرن غرب یافتهاند.
سینما تکنولوژی است، غفلت است، سرگرمی است، فرم است، بیان است، لحن است و تصویر. سینما فرم است و قصه. اینها همه هست و اما همه چیز نیست. شاید مهمترین سوال در تنقیح این مناط و تبیین این موضع، این باشد که آیا آن جمله معروف مرتضی آوینی در باب سینما که ذاتش شیطانی و ماهیتش مبتنی بر غفلت و رویکرد و رهاوردش بالذات، غربی و بر محور نوعی اومانیسم ابلیس زده است و از همین جا هم نتیجه میگیرد که تعبیر «سینمای اسلامی» غلط و نادرست است، همچنان پابرجاست و باید بر مبنای آن بحث کرد؟
شاید. شاید هم نه. چه بسا همه به این نتیجه رسیده باشند که از چیستی برگذرند و به هستی نظر افکنند و بیش و پیش از این، به بازیهای جذاب و مفرح و دوست داشتنی تئوریک در باب ماهیت سینما ادامه ندهند و به همین غورها و نتایج ارزشمند و سیر تطور جالب توجه، بسنده کنند.
سینما هست و ما نیز در گرو آن. همه چیز بشر مدرن و زندگی معاصر بر مدار سینما و غایتش، که غفلتی منتشر در فردیت انسان امروزی است میچرخد و کسی را یارای گریز و گزیر از آن نیست. بر آنم که سینما حتما، ماهیتا و بالذات و مطلقا «فرم» است و نه مفهوم بیمبنا و گنگ و مفقودی ذیل عنوان «محتوا».
محتوایی وجود ندارد جز فرم. سینما فرم است و این فرم است که جهان و نگاهی را بر میسازد که در یک کل یگانه و سیستم منسجم، به نام فیلم، مخاطب را با خود و با دنیای نو درگیر میسازد و او را با منظر و مرعای خویش همراه میکند یا نمیکند. از فرم است که به نگاه و جهان و جهانی بینی و به قول دوستان، محتوا میرسیم و نه بالعکس.
دمیدن در سرنا از دهانه گشادش همان چیزی است که سالهای سال است توسط سینماگران و مدیران و اهالی هنر هفتم ما تجربه میشود و به دیوار بر میخورد. اینکه ایده یا مضمون یا تم و یا به قول خودشان محتوایی را در ذهن میسازند و یا سفارش میگیرند و بعد برایش به دنبال فرم میگردند!
محتوای ادعایی دوستان لابد و بیتردید باید در بافت فرم و قوام و دوامی که از فرم بر میآید ساخته شود، شکل بگیرد و تبدیل به جهان سینمایی مبتنی بر میزانسن متناسبش گردد و بشود «سینما» و در جان و دل و دیده و عقل ما نفوذ کند و همراهمان سازد.
پس سینما فرم است و فرم همان ماده و ماده همان محتوا. اساسا چیزی به نام محتوا وجود خارجی ندارد مگر در بطن و متن فرم. این جمله مهمل و کودکانه که «فرمش خوب بود و محتوایش بد و یا بالعکس» از همین بدفهمی و یا کژفهمی ناشی میشود.
محتوا تا زمانی که در دل فرم و از دل فرم بیرون نیاید و بر دل نشیند، وجود ندارد. چیزی خارج از فرم وجود ندارد که بخواهد خوب باشد یا بد. بعید نیست اگر فهم این مسئله بنیانی و اساسی و تعیین کننده هنوز هم مهمترین و اولیهترین چیزی باشد که سینماگران و نظریه پردازان و مدیران سینمایی ما باید دریابند و درّ یابند.
پس نقد فیلم هم، نقد فرم است و نه محتوا. در حقیقت فرم همه آنچیزی است که ما با آن سروکار داریم و جز آن چیزی وجود خارجی ندارد و هر چه هست ادعاست و شعار و تهی و تباه. اما نباید ترسید از اینکه سینما کماکان زیر هجمه نقدهای بنیان برانداز و ویرانگر، مورد محاجه مدعیان قرار بگیرد.
اینکه برخی دوستان هنوز معتقدند سینما انسان را تحقیر میکند و مبنای مناسک سینما رفتن و نوع بازتاب نور و شکل چینش صندلیها و زاویه نگاه و ابهت پرده و سیطره تصویر بر انسان را خاصه در آن تاریکی مطلق و آنگاه آن نور مجازی، تحقیرآمیز میداند، جای پاسخ دارد و لااقل جای تأمل.
واقعیتش این است که ایراد ایشان نه به سینما بلکه بسیار پیشتر از آنکه ایشان و بلکه سینما به دنیا بیایند و به توسط فلاسفه و متکلمین، به ماهیت تجسم و تجسد و صورت و شمایل و مرتبه نازل آن در مقایسه با امر قدسی و معنوی و پدیدههای دیگر ادبی و هنری از جمله ادبیات و شعر و... برمی گردد و البته که باب این بحث همچنان باز و اتفاقا بسیار موهوب و مغتنم است؛ چرا که از دل این تردید و تردد، نشانهها و رگههایی از تطور سینما و نماد و نمودهایش در میدان حقیقت، نو به نو کشف میشود و ارزش و زیبایی و جذابیت این پدیده به سان دیگر دستاوردهای تمدن بشری در همین است.
سینما بت عیاری نیست که در برابرش سر تعظیم فرود آوریم و قواعد و ماهیتش را غیر قابل نفوذ و نقد بدانیم و بنامیم. گر چه هنر هفتم نیز مثل بسیاری دیگر از هنرها و شبه هنرها، قواعد و اصول و استانداردهای زیبایی شناسانه خاص و عام خود را دارد و تخطی از آنها، قطعا عیب و ناشی از بیهنری و بدهنری است؛ اما این به معنای بسته شدن باب تجربه و تأمل نیست و نباید باشد.
در برابر سینما نه باید مقهور و مرعوب بود و نه شیفته و مجذوب. سینما، سینماست و به قول هیچکاک، در اوج قدرت نمایی و هنرآفرینی و جذابیت سازیهایی که او داشت، باز هم نو به نو یادآوری میکرد که «این تنها یک فیلم است» و نه بیشتر.
بله، سینما جذاب است و میتواند انسان را عاشق خود سازد و با دنیایی دیگر آشنا نموده و حتی زندگی و فکر و ذکرش را دستخوش تغییر -خوب و بد- کند؛ اما این عشق و جذابیت طبیعی و ذاتی و دوست داشتنی و مفرح، با آن انتلکت نماییهای عبث و سردرگم و بینتیجه، هیچ ربط و نسبتی ندارد.
این بحثها در عین ظاهر تئوریک و آکادمیکشان، اتفاقا مهمترین و مبتلابهترین مسایل سینمای ایران از روز اول تاکنون هستند. در این سینما هنوز چرخ نو به نو اختراع میشود و هنوز هر که از راه میرسد میرود سراغ مسایل ازلی- ابدی و دوباره همه چیز از اول تعریف و تبیین میگردد یا نمیگردد!
هنوز مدیران سینمایی دغدغهشان بر ساختن تعابیر عجیب و غریب و عمدتا بیمعنا و مهمل از جمله «سینمای معناگرا» است که به جشنوارههای گعده مانند حلقه رفقا بچسبانند و بیلان کاریشان را بالا ببرند. هنوز تعابیری همچون «سینمای اسلامی» بیآنکه سازنده و تبلیغاتچیهایشان زحمت تعریف و تبیین و تنقیح مناط آن را به خود بدهند، ورد دهان عزیزان است و البته منتج به فیلمهایی میشود که تنها به درد بایگانی شدن میخورد.
هنوز جریان روشنفکری در حال «تمرین» و «تجربه» است و بر معیار دقیق و مستمر جشنوارههای خارجی فیلم میسازد و با پوچ انگاری نخ نما شده و بیمزه و من درآوردی خود، ارضا میشود و البته هنوز اهالی سفارشی ساز و تبلیغاتچیهای حرفهای، چشم به دست نهادهای دولتی و بودجه بیت المال مردم دارند و از کیسه ملت، خرج فیلمهای صد تا یک غاز خود میکنند و حظ میبرند و زحمت دیگران میدارند.
و البته معدود هنرمندانی که با دغدغههای شخصی و تلاشهای فردی و تجربههای ارزشمند خود، بار ارتقا و پیشرفت حقیقی و واقعی سینمای این مملکت را بر دوش میکشند و بیتوقع از هر کسی، با توکل بر هنر خویش و امید به همراهی مردم، فیلم میسازند و سینما میآفرینند.
و البته که همه این معلولها ناشی از همان علت یگانه است و آن اینکه سینما در ایران هنوز قوام نیافته و شکل نگرفته و مهمترین بعد آن که صنعت بودنش باشد، اساسا وجود خارجی ندارد. صنعت سینما یعنی اینکه فیلمساز مبتنی بر اصول و قواعد حرفهای فیلمسازی با همت بخش خصوصی فیلم بسازد و مردم بلیط بخرند و فیلمش را ببنیند و چرخه تولید و مصرف و عرضه و تقاضا به این شکل، در حالت نرمال و استانداری به وجود بیابد و حیات سینما ادامه یابد.
اما اینکه یک سینمای مبتنی بر پول دولت و وام و رانت و سفارشی سازی و بودجههای بیصاحب فرهنگی، با زد و بند و رابطه و خاصه خرجی نهادهای متولی و غیر متولی و بدترین و بیهویتترین و بیمبناترین شکل ممکن، فیلم تولید کند و اصلا هم برایش مهم نباشد که فیلمش مخاطب داشته باشد یا نه و بفروشد یا نه و اصلا سود، در تولید باشد و نه اکران و هزار فساد و مریضی مالی و فرهنگی دیگر، نتیجهاش میشود همین وضعیتی که در آن به سر میبریم؛ سالی صد فیلم تولید میشود که سه تایش را میتوان تحمل کرد و مابقی اساسا سینما نیستند و ارزش دیدن ندارند و غالبا هم سفارشی سازیهای مهوعی هستند که نه ارزش هنری دارند و نه مخاطب را آدم فرض کردهاند و برایشان هم هیچ چیزی- از جمله سینما- مهم نبوده جز ساختن یک فیلم و از این راه رسیدن به یک درآمد حرام و دیگر هیچ!
در فقه مسئلهای داریم تحت عنوان «غش در معامله». غش در معامله یعنی اینکه فروشنده در جنسی که میخواهد تحویل خریدار بدهد، مکر و حیلهای به کار بندد و آن را به چیزی جز حقیقت و واقعیت عرفی آن جنس مبدل سازد و تحویل خریدار دهد؛ نمونه معروفش اینکه در شیر، آب بریز و بفروشد.
ولی غش در معامله که فقط محدود به آب ریختن در شیر نست. فیلمسازی که با یک فیلمنامه ورزنیامده و بد، مجموعه تصاویر کج و معوجی به هم وصله پینه میکند و به خورد مخاطبش میدهد هم مصداق تام و تمام غش در معامله است و درآمدش حرام!
اما راه حلش چیست؟ بیتردید ایجاد صنعت سینما و پدید آمدن شرایط واقعی و حقیقی عرضه و تقاضا و کوتاه شدن دست دلالها و واسطهها و کار چاقکنهایی که میان سینماگر و پول مردم، پل میزنند و حظ خود میبرند و زحمت ملت میدارند.
اینها من باب اشاره بود که بدانیم آن بحثهای نظری و نکات فلسفی چه دخل و ربط و نسبتی با واقعیات عینی و امور جاری در سینمای امروز ما دارد و صرفا حرفهای محفلی و آکادمیک بیفایده و عبث نیست و کاملا کاربردی و گویای درد امروز سینمای ایران است.
اما همه ماجرا این نیست. سینمای ایران مشکلات دیگری هم دارد که بیتردید از جمله مهمترین آنها کمبود سواد سینمایی و دانش هنری و مطالعه در حوزههایی است که ربط و نسبت مستقیم و غیرمستقیم با این هنر در این سرزمین دارد.
واقعیت این است که از نسل سینماگران عاشق و بزرگانی همچون علی حاتمی و مرتضی آوینی و داریوش مهرجویی و بهرام بیضایی و... – عمدا این نامها را با تمام تفاوتهای فکری و ظاهری شان در کنار هم آوردم تا به وجه مشترک آنها که عاشقانه و جدی بودن کارشان در حوزه تخصصی هر یک باشد، اشاره کنم و شبکه عنکبوتی معادلات کلیشه شده در جدا کردن آدمها و خط کشیهای کاذب و دروغین میان آنها را به رسمیت نشناسم- دیگر کمتر نشانی باقی است و اگر هم هست در حکم النادر کالمعدوم است.
سینماگری که کتاب نمیخواند، فیلم نمیبیند، مردم را نمیشناسد، با جامعهاش مماس نیست، مسئله ندارد، فکر و ذکرش... اصلا فکر و ذکری ندارد و در بیجهانی و بیمبنایی و بیهویتی و بیمسئلگی، تنها فیلم میسازد که فیلمی ساخته باشد به چه درد سینما میخورد و چه کاری بناست از دستش برآید و کدام گره را بگشاید.
سینماگری که از سینما، تنها ظواهری ابتدایی از تکنیک را یاد گرفته -یا نگرفته- و به جای مشق کردن و ممارست و طلبگی و تواضع و آموختن و فراست یافتن، به حاشیه سازی و جنجال پراکنی و طلبکاری از دنیا و مافیها متمسک شده و در دنیای نداشتهاش به دنبال مالیخولیای بیمزه خویش، محصولی آبکی و سطحی و مضحک را تحویل مخاطب میدهد و برای خالی نبودن عریضه و فریب دادن عوام خواص نما، افههای روشنفکری و بازیهای فرمی و ادا و اطوارهای مدرن و پست مدرن را قاطی کارش میکند، به چه درد این جامعه و مردم و سینمایش میخورد.
چنین سینماگر و چنین سینمایی باید هم سالن نمایش فیلمش با نه نفر یا کمتر و یا حتی خالی، روبرو شود و بعد با فحش دادن به سلیقه نداشته مردم و پنهان شدن پشت اعوجاج روشنفکری و ادای «خاص بودن» درآوردن، روزگار انگلی خویش را بگذراند.
و البته اینجاست که جشنوارههای هرهری مسلک و حلقه رفقایی و رسانههای نارسایی که حتی به اندازه مجلات زرد سابق هم هویت و افق و رهیافت ندارند، به یاری این سینماگر نخبه میشتابند و با صدور مانیفستهای عجیب و غریب و مفهوم سازیهای محیرالعقول، بازار مکاره این سینمای ورشکسته را همچنان گرم نگه میدارند.
اما تا کی؟ تا قیام قیامت که نمیتوان به این شیوه سرطانی ادامه داد و سر همه را شیره مالید و با داد و هوار و ادا و ادعا، کار را به پیش برد. مردم با سینمای ایران قهر کردهاند. سینما نمیروند. حق هم دارند. آنها چرا باید وقت و هزینهشان را برای تحمل اعوجاج کسی که نه دنیایی دارد و میآفریند و نه هنری بر میسازد و خلقی را رقم میزند، راهی سالنهای «تاریک» نمایش فیلم شوند؟ که چه بشود؟ چه چیزی دستشان را بگیرد؟
مردم سینما را هم مثل خیلی از چیزهای دیگر به حال خودش رها کردهاند که اهالیاش، خوشان از خودشان تشکر کنند و به هم جایزه بدهند و دسته گل برای هم بفرستند. این برای آن جشن بگیرد و تشکر کند و آن برای این محفل بگیرد و تعظیم کند. وضعیتی مهوع و مضحک و ناامیدکننده که بیش و پیش از هر چیزی، نشان دهنده وضعیت وخیم این هنر در سرزمین ماست.
جایزه را تاریخ و مردم باید به یک فیلم یا فیلمساز بدهند و نه هیچ کس دیگری. به همین دلیل است که هیچ کدام از این جشنوارهها و جایزههایشان، هرگز هیچ اعتباری برای هیچکس به همراه نداشته و هیچ جریان اصیل و درستی را هم نساخته است.
شاید اگر بنا باشد وضعیت امروز سینمای ایران را به طور دقیق مورد ارزیابی قرار دهیم، به چند حوزه برسیم که در آنها امراض حاد و حال وخیم، اوضاع را نا به سامان کرده است. نبود سیستم درست آموزشی و تربیت نسلی از سینماگران حرفهای با رویکرد ایجاد و ارتقای مستمر دانش سینمایی، چرخه معیوب تولید و اکران که مهمترین عامل آن هم حضور دلالان و کار چاق کنهای واسط در لباسها و ذیل عناوین مختلف، میان بیت المال و سینماگرانی که چشم به کیسه ملت دوختهاند و نه هنر و تلاش خودشان در ایجاد رابط سالم با مردم تا از آنها حمایت طبیعی و اصولی و مردمی صورت پذیرد، نگاههای غیرحرفهای و غیراصولی در حوزه سینمای سفارشی و دولتی که از دلش نه فیلمهای استاندارد و حایز ارزشهای هنری، بلکه نسخههایی معیوب و ابتر و کج و معوج از آثار ضعیف و نازل و بیمخاطب بیرون میآید که به هیچ دردی نمیخورد و باید بایگانی شود و البته ضعف مدیریت و کارنابلدی سیستم در خصوص ایجاد و قوام بخشیدن به یک جریان حمایتی سالم و بدون شایبه در جهت ارتقای کلی سینمای کشور.
اما علاوه بر همه اینها یک ضعف و خلأ اساسی دیگر هم در این چرخه احساس میشود که عبارت است از فقدان جریان نقدنویسی اصولی و مفید و نبود منتقدانی که تلاش کنند در حوزه نقد، یاریگر سینمای استاندارد و قابل دفاع – و نیز از نوع ملیاش- باشند.
در میان مجلات و روزنامهها و سایتها و خبرگزاریها و هزار و یک محفل رسانهای دیگر، به راستی چند منتقد حرفهای و کاربلد و دارای وجاهت قلمی و حایز اندیشه و مبتنی بر فهم درست مقوله سینما وجود دارند که علاوه بر این شناخت هنری، دارای ادبیات و سبک قابل توجه و گیرایی و روانی بیان، برای جلب نظر و جذب مخاطب باشند و بتوانند تأثیرگذاری درخوری را در سینما و مخاطبانش فراهم آورند؟
از شمیم بهار و پرویز دوایی بگیرید تا خسرو دهقان و مسعود فراستی و از سعید عقیقی و حسن حسینی تا برخی نویسندگان جوان امروزی؛ نسلهایی که طی دهههای گذشته تا به امروز تلاش کردند و توانستند فضا و جریانی جویا و پویا مبتنی بر همه آن عناصر و مؤلفههای نقد نویسی در حوزه سینما را دنبال کنند و پدیدار سازند. اما به راستی این معدود آدمها و دوران حیات پربار آنها به واقع چه ظهور و بروزی در کل فضای نقدنویسی سینمایی ایران داشته و آیا توانسته سنت نویسندگی اصولی و اصیل در این حوزه را در زمانه ما استمرار بخشد؟
حقیقت تلخ آن است که ظهور متکثر نویسندگان میرزابنویس و به ظاهر منتقدهای بیهویت و باری به هر جهت که نه قلمشان و نه اندیشهای که باید در پس آن باشد، هیچ جایگاه و پایگاه درخوری نداشته و هیچ تمرین و مشق و طلبگی قابل توجه و تأملی در کارهایشان یافت نمیشود، به شدت بر ابتذال و بیاثری و شلختگی این حوزه دامن زده و از نقدنویسی به عنوان یک هویت مستقل و بسیار مؤثر کمتر نشانی باقی گذاشته است.
رسانههای متنوع و متکثر امروزی ما پر شدهاند از انبوه نویسندگانی که معلوم نیست برای چه و برای که مینویسند. دردشان چیست و مسئلهشان کدام. بناست چه باری را بر دوش حمل کنند و اگر همین امروز قلمشان را زمین بگذارند، چه باری بر زمین میماند. گذشته از همه اینها اینکه چه کسی نوشتههایشان را میخواند و چه تأثیری در کجا و کدام موقعیت میگذارند و یک گام به پیشش میبرند.
اما این، همه ماجرا نیست. منتقد ما متأسفانه مرعوب فیلمساز هم هست و حتی به او جایزه هم میدهد و ستایشش میکند؛ بیدلیل یا با دلیل! انجمن صنفی ما به جای اینکه محفلی برای ظهور و بروز هویت اصیل نقد و استمرار و حفظ این هویت و محلی برای گردهم آیی همه منتقدین و ایجادکننده صنفی برای هویتبخشی به نقد و منتقد و تولید فکر و هم افزایی اندیشگی و ایجاد میدانی برای یافتن و پرورش استعدادها و حتی کمک به ایجاد و حمایت از ارتقای نشر آثار منتقدان حرفهای و دستگیری از نوآموزان این عرصه، از راههای اصولی و درست باشد و تمام هم و غمش را برای رسیدن به این جایگاه و پایگاه درخور به کار گیرد، تبدیل به حلقهای شده است برای تنظیم برنامه برگزاری جشنها و جشنوارهها و یا نهایتش رایزنی برای دادن لیست افراد حایز شرایط دریافت کارت جشنواره و دیگر امور نازل که باعث سرخوردگی و ایجاد دافعه میان اعضا و انجمن گردیده است.
اساسا تا زمانی که منتقد به توجه سینماگر احساس نیاز کند و مرعوب و شیفته این و آن باشد، از پس ابتداییترین و مهمترین وظیفهاش که همان نقد جدی و ویرانگر و ستیهنده باشد بر نمیآید. نمونهاش همین جلسات نقد و بررسی فیلمها در جشنواره فیلم فجر که طی سالهای اخیر، بیشتر تبدیل به مجلس ختم و تقدیر و تشکر از فیلمها و عواملشان شده و با عدم استقبال مطلق منتقدان حرفهای روبرو گردیده است.
وظیفه آن تعداد محدود و معدود منتقدان همیشه حاضر در صحنه هم، صحنه گردانی و برگزاری بیخطر این بازی بیمزه و انجام این معرکه گیری نه چندان جذاب، برای پر شدن بیلان کاری مدیران و برگزارکنندگان جشنواره است. وفقهم الله!
در این میانه، داستان مستقل ماندن یک منتقد و نرفتن زیر بلیط این و آن و باج ندادن به جریانها و هضم نشدن در مناسبات عجیب و غریب اجزای این سینما هم خود حکایتی است پرآب چشم که بهتر است از آن صرف نظر کنیم.
باری، اینها حکایتهایی بود از واقعیت سینمای ایران و مناسباتش در حوزههای مختلف و سینمای امروز ما محصول همین وضعیت و برآمده از همین موقعیتهاست. البته بنده بر خلاف نظر معروفی که در افواه منتشر است و معمولا افراد بیسواد و مدعی پشت آن مخفی میشوند، ابدا اعتقاد ندارم که منتقد وظیفه دارد راه حل ارائه دهد؛ بلکه وظیفه او تنها تشخیص سره از ناسره و خوب از بد و ضعف از قوت است. اما چه بسا یک منتقد، بهتر از هر کسی بتواند راه حل جبران ضعفها و کاستیها را مبتنی بر شناختی که از موضوع دارد، ارائه دهد که البته این مقولهای علیحده و جدا از مبحث نقد است.
بگذریم و برگردیم به اصل موضوع و ریشه بحث که همان «سینما» و کارکردهای هستی گرایانه و چیستی شناسانهاش بود. باید گفت برگذشته از همه آن نکات ابتدایی و مؤخرات عینی، از ریشهها و مناسبات سینمای ایران، بخشی از وضعیت دیروز و امروز و فردای ما در این قصه، به بحث هنر اجمال و تفصیل و ماهیت بشر شرقی و غربی و هویت قومی و دینی ما بر میگردد.
گر چه شرح و بسط این موضوع در این مجال کوتاه نمیگنجد و فرصت موسعی میطلبد، اما خلاصهاش اینکه به همان نسبت که میان هنر اجمال و تفصیل همچون شعر و سینما فاصله فرمی و قالبی و البته محتوایی مطرح و مبین است، در بحث رویکردها و هضم منویات و مبانی و شمایل این هنرها هم ناکت و نقاط قابل توجهی من باب امکان و امتناع خاصه برای هویت قومی و دینی ما مطرح و نیازمند تأمل و توجه است.
گفتیم که شعر هنر ماست و تریبون قومی ما در طول تاریخ برای ابراز وجود و ارائه مانیفست فکری و ابراز هویت دینی و ملی و با این شعر، تاریخ، منش، اندیشه، دین و حیثیات دیگر ملت ایران محفوظ مانده و استمرار یافته است. از حافظ و سعدی گرفته تا فردوسی و مولانا و از عطار و بیدل تا خیام و جامی و دیگر قلههای ادب پارسی همگی در میدان شعر، عرصه را برای تثبیت اندیشه و انتقال فرهنگ و استمرار فکر و هنر قومی ما به کار بستند و جاودانه شدند.
و یادآوری کردیم که این همان کارکردی است که سینما برای غرب داشته و دستاوردی که برای فرهنگ و اندیشه و سیاست و اقتصاد و هنر او بر جای گذاشته است و در این میانه، تفاوت میان ماهیت، ذات، قالب، رهیافت و رویکرد هنر اجمال و تفصیل؛ در خفا و عریانی، سکوت و فریاد، تصویر و ایهام، کلمه و تجسم، گفتن و نهفتن، برکشیدن و نهان ساختن و هزار و یک شگرد و روش و منش ساختاری و فرمی، خود گویا و جویای تفاوت میان اجمال و تفصیل، شعر و سینما و بشر شرقی و غربی است.
آری، به راستی اگر عباس کیارستمی چند دهه پیش به مزاح یا جد، از نشان دادن زن محجبه در خانه خویش و در کنار محارمش سخن میگوید و آن را مضحک میخواند، تنها به یک نکته ممیزی در سینمای ایران بعد از انقلاب اشاره ندارد؛ بلکه ناخودآگاه یا خودآگاه به یک وجه ممیزه ریشهای و مبنایی میان هویت بشر غربی و انسان شرقی و ماهیت هنر اجمال و تفصیل و اندیشه و ذات انسان در تردید و تردد میان این دو نگره و موقعیت جغرافیای اندیشگی و لوازم و توابع و تبعاتشان، توجه و تنبه میدهد.
و تردیدی نیست که سینمای ایران اگر بناست راه خود را بیابد، چارهای ندارد جز اینکه مبانی تئوریک خویش را بازاندیشی و مبتنی بر شناخت ماهیت حقیقی سینما، برای مسیری که فراروی خویش و مخاطبانش دارد و با عنایت به هجمه و هژمونی گفتمان مسلط سینمای امریکا در جهان امروز، روش و منشی درخور تدارک ببیند و افقی تا آنجا که مقدور و ممکن است استاندارد، تعبیه کند.
و این افق استاندارد لامحاله از همان چند حوزه ساختاری و روشمندی اصولی میگذرد که در اثنای این متن به آن اشاره کردیم و برشمردیم؛ آموزش، صنعت، مماس بودن با جامعه و تعبیه فیلترهایی حرفهای برای رد شدن هنرمندانی که اهل تمرین و مطالعه و طلبگی باشند.
اینجاست که این سوال مطرح میشود که به واقع، وجود مراکز و اصنافی همچون خانه سینما، غیر از جنگ و جدالهای سیاستزده و کش و قوسهای فرساینده و مخل سلیقهای و شخصی، احیانا به چه کارهای سودمند و مفید دیگری میآید؟
باری، سینما، این آموزگار تفکر بشر امروز که نقشی بیبدیل در شکل گیری نمادها و نمودهای زندگی و افق اندیشگی ما دارد؛ اما اینکه اندیشه بسازد و بارور سازد جای تأمل است و تفکر. گفتیم که سینما مناسکی دارد؛ ما به سینما میرویم، بلیط میخریم و با انجام آدابی خاص وارد سالنی بزرگ میشویم و بر پردهای سپید در برابرمان، آنچنان که بر ما سیطرهای پرابهت دارد، به تماشای رویا- دروغ؟ مینشینیم.
و یادآوری کردیم که تردیدی نیست که سینما بالذات، با «غفلت» همراه است و این بدیهی و بینیاز به توضیح و توجیه است و نیز شکی نیست که سینما سرگرمی است و اگر هنری هم باشد که هست، از پس سرگرمی میآید و این هم یکی دیگر از لوازم و اجزاء ماهیت هنر هفتم است.
حکایت آن غفلت و پیوند توأمانش با رؤیا و تجلی تخیل و رهاوردی که از این موقعیت نصیب مخاطب میشود و آن شریک شدن در تجربه لذتمند حس دنیایی دیگر، مبتنی بر جهان بینی فیلمساز و کارکردهای زنده تجریبات مخاطب فعال است، مجموعا موقعیتی فراهم میآورد که آن غفلت منتشر و مستتر در ماهیت سینما، عرصهای میشود برای درک بسیار چیزها؛ از حقیقت گرفته تا دین؛ از زیبایی گرفته تا آیین و از هستی گرفته تا خدا.
و مرور تاریخ سینما و دستاوردهای اعجاب برانگیز و منحصر به فردش گویا و جویای این واقعیت حقیقت مآب است که سینما، میتواند و باید آیینهای شود در برابر انسان و زندگی و هستیاش. نکته آنکه همه این دستاوردها از پس سرگرمی میآید و تنها نابخردانند که گمان میکنند سرگرمی و سادگی، اموری نازل و پیش پا افتادهاند؛ در حالی که سرگرمی ناب، از پسش فکر حقیقی و تلنگر جدی و جان نواز در باب حیاتیترین امور عالم و انسان را در بر دارد و سادگی، پیکرهای تراش خورده در گذر از هزارتوی پیچیدگیهای انسان و جهان است؛ آنگاه که هنرمند از «حجاب تکنیک» عبور میکند و با تصرف در ذات تکنولوژی، به غایت حقیقت که همان وجه آیینگی در برابر نگاه انسان است نایل میآید و این کار بزرگی است که پهلوانانی همچون مرتضی آوینی به انجام و فرجام آن و سرشت و سرنوشتش برآمدند.
محمدرضا محقق
/830/701/ر