پیام شهیدان از صدر اسلام تا کنون حفظ حجاب است
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در بوشهر، روحانی شهید حسن وردیانی در سال 1364 در خانوادهای فقیر و متدین و عاشق اهل بیت(ع) در شهر بوشهر متولد شد. پس از گذراندن دوران ابتدایی، و ورود او به مراحل بعدی تحصیل، پدر خود را از دست داد.
در دوران زندگی پرتلاطم این روحانی شهید، خصوصیات بارزی چون متانت و صداقت و شیرینی کلام توانسته بود از او انسانی بسازد که امروز فقدانش برای دوستان مشکل و برای جامعه مایهی تأسف و تأثر شدید میباشد.
حسن در دوران کودکی با توجه به علاقه و احترام خاصی که نسبت به خانواده و دوستان خود داشت، احساس میکرد برای رسیدن به اهداف بلندش باید به خود متکی باشد و لا غیر. و مشکلات را هرچند سنگین باشد، با اتکا بر اراده خود و عنایت خداوند متعال از میان بردارد. او خیلی گشاده رو و مهربان بود، از کودکی نماز میخواند و با مسجد و نماز و روزه، الفت خاصی داشت. در دوران دبیرستان عضو انجمن اسلامی دبیرستان بود. خیلی به ورزش فوتبال و پینگپنگ علاقهمند بود. شهیدان مرتضی و مصطفی شمسا، شهید عباس کبگانی، و شهید پیمان دوستان و هم بازیهای وی بودند.
از بدو شروع انقلاب اسلامی، با کمال شجاعت و شهامت علیه نظام پوسیده ستم شاهی فعالیت میکرد و یکی از اعضای موثر جمعیت فداییان اسلام بود.
با شروع جنگ تحمیلی، همگام با برادران رزمنده خود، شهیدان حیدر حیدری، خسرو خسرویان، محمدرضا پیمان، و مصطفی شمسا، در قالب نیروهای فعال جنگهای نامنظم به فرماندهی شهید چمران، همراه با شهید مجید بشکوه عازم میادین جهاد شدند.
در عملیات فتح المبین به عنوان نیروی بسیجی شرکت کرد و از ناحیه پا مجروح شد که مدتها تحت مداوا بود. درحالیکه هنوز جراحت پایش التیام نیافته بود، مجدداً عازم جبههها گردید. در عملیاتهای گوناگونی از جمله عملیات رمضان، بدر، والفجر5، عملیات موفقیت آمیز و پرافتخار والفجر8 و فتح بندر استراتژیکی فاو، و سرانجام عملیات موفقیت آمیز کربلای5 نیز شرکت کرد.
حسن آرزو داشت روزی قادر باشد به عنوان روحانی و خدمت گذاری صدیق بتواند در خدمت امت شهیدپرور باشد. لذا در مدرسه امام صادق(ع) قم ثبت نام و شروع به تحصیل کرد.
با شروع عملیات کربلای5 همراه با تعدادی از برادران روحانی خود از طرف مدرسه علمیه قم به جبهه اعزام و در تاریخ 21/2/65 در همین عملیات به فیض شهادت نائل گردید.
او به طلبه بودن خود افتخار میکرد، و حتی با همان لباس روحانی شهید شد.
روایت برادران شهید، احمد و حسین وردیانی
او بچه عجیبی بود و از همان کودکی حال و هوای خاصی داشت. عاشق دریا بود و همیشه به دریا میرفت. گویی زمزمههای دریا، روح مواج و بی قرارش را آرام میکرد.
جاذبه نماز و مسجد و خدا او را از دنیا میکند و به جاهایی میبرد که برای ما گنگ و نامفهوم بود. گاهی بین نماز آن قدر گریه میکرد که نگرانش میشدیم و گمان میکردیم که از چیزی یا کسی مکدر شده! اما بعدها به این نتیجه رسیدیم که در عمق وجود او رازهایی نهفته است که برای ما قابل درک نیست. روح بلند او در عوالم ماوراء سیر میکرد.
شهید حسن وردیانی هوش و استعداد فوقالعادهای داشت. با اینکه مرتب به جبهه میرفت، اما هیچ گاه از درسهایش عقب نمیماند. او و دوستش با اینکه رشته تحصیلی سختی داشتند، اما معمولاً با معدل 17 به بالا قبول میشدند.
حسن در دوران انقلاب و پخش اعلامیهها و سایر فعالیتهای انقلابی علیه رژیم بسیار فعال و آگاه بود. او در دبیرستان سعادت بوشهر تحصیل میکرد و مدرک دیپلمش را از همان جا گرفت. با شروع جنگ تحمیلی، از من خواست کمکش کنم که به جبهه برود. با هم نزد آقای میگلی رفتیم که ثبت نام کند، اما ایشان موافقت نکردند و گفتند چون سن شما کم است، نمیتوانیم اعزامت کنیم. هرچه اصرار کردیم، نپذیرفت. و حسن بسیار ناراحت شد و گریه کرد.
خیلی دست و دل باز بود و پول خوبی را که از سپاه دریافت میکرد وقف مستمندان میکرد. وقتی هم شهید شد، اموال او فقط یک چمدان و یک کیسه نایلونی بود که مقداری لباس در آن داشت. که آن را هم به مستمندان بخشیدیم.
خاطرهای از زبان برادر
ایام نوروز و روز اول عملیات فتح المبین بود که خبر آوردند حسن زخمی شده. حسن به شیراز منتقل شده بود. ما شب حرکت کردیم و حوالی سحر به شیراز رسیدیم و به بیمارستان رفتیم. سه روز از زخمی شدن حسن میگذشت و به ما نگفته بودند که از چه ناحیهای زخمی شده است. رفتیم و دست به دامن نگهبان بیمارستان شدیم و از او تقاضا کردیم که ترتیبی بدهد تا بتوانیم وارد بیمارستان شویم. چون خیلی شلوغ بود، ما را راه ندادند. ما به او التماس کردیم و گفتیم: مریض مجروحی داریم و باید حتماً او را ببینیم. گفت: مریضتان اهل کجاست؟ گفتیم: اهل بوشهر. همین که کلمه بوشهر از دهان ما خارج شد، گفت: بیایید و سریع او را ببرید. متعجبانه گفتم: چرا؟! گفت: از صبح که بلند میشود مریضها را دور خودش جمع میکند و با آنها بگو و بخند راه میاندازد تا شب که بخواهد بخوابد. بیمارستان از دست او در امان نیست... گفتم : با این وضعیت او را کجا ببریم؟ گفت: او را به بیمارستان دنا ببرید، آنجا دیگر نمیتواند بازیگوشی کند.
نحوه خبر شهادت او به مادر و برادران خود
ساعت 10 شب آقای خسرویان خبر شهادت حسن را به من (برادر حسن) داد. و من چون از بقیه صبورتر بودم، گفتم رحمتی است که نصیب او شده است. خودم این خبر را به دو برادر دیگرم رساندم. و چون همه انتظار چنین چیزی را داشتیم، برادرم احمد هم گفت اتفاقی است که پیش آمده و این خواست خود حسن بود. وقتی خبر شهادت حسن را به برادر بزرگترمان رضا رساندیم، چون ایشان تا حدودی سرپرستی ما را بر عهده داشت، خیلی ناراحت شد. آن شب به مادر چیزی نگفتیم. صبح از من سؤال کرد که : چه اتفاقی افتاده است؟ گفتم حسن زخمی شده است. در منزلمان اتاقی بود که متعلق به مادرم و حسن بود. مادرم با چشم گریان به آن اتاق رفت و همان طور که بی قراری میکرد و اشک میریخت خواست او را پیش حسن ببریم. ناچار شدیم حقیقت را به او گفتیم. بعد هم او را به غسال خانه بردیم و پیکر برادر شهیدمان را به او نشان دادیم. بعد از آن ناراحتیاش کمتر شد و آرام گرفت.
بخشی از وصیت نامه شهید حسن وردیانی
مادرم ناراحت نباش، چون که امانتی بودم در دست تو و تو هم این امانت را به صاحب اصلیاش تحویل دادی. این راهی است که خودم رفتم و مشتاقانه دویدم. و هیچ قدرتی هم نمیتوانست ما را از این راه برگرداند. زیرا انسانیت و عشق را در این راه میدیدیم. خودت هم میدانی که آخر این راه به چه جایی ختم میشود. به جایی که باید جان را در راه خدا داد، که ای کاش صد جان داشتم تا در راهش بدهم.
و ای برادران و خواهرانم! دلم میخواهد به خاطر رضای خدا، شما هم صابر باشید و پیرو ولایت فقیه باشید. امر به معروف و نهی از منکر یادتان نرود تا جامعه خوبی داشته باشیم. و شما ای خواهرانم؛ پیام شهیدان از صدر اسلام تاکنون این است که حجابتان را رعایت کنید و زینب وار به زندگی خود ادامه بدهید و با حجاب خود حافظ خون شهیدان و انقلاب باشید. و ای امت حزب الله شما هم که الحمدالله در صحنه بودهاید، این حضور خود را ادامه داده و پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به این مملکت نرسد تا امام زمان(عج) خودش بیاید. شرکت در نماز جمعه و سنگرهای مساجد و خواندن دعا یادتان نرود./9191/پ203/ن