۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۳
کد خبر: ۲۰۳۷۰۶
گفت‌وگوی منتشرنشده با آیت‌الله ملکوتی؛

خاطراتی از رابطه رهبر انقلاب و آیت‌الله ملکوتی

خبرگزاری رسا ـ ایشان گفتند که منافقین حمله کرده‌اند و برخی شهرها را گرفته‌اند. از راننده خواستم تا به سمت همدان حرکت کند و از همدان دوباره به مناطق برگردیم. تا به همدان رسیدم دیدم آیت‌الله خامنه‌ای قبل از من رسیده‌اند و آماده‌ی اعزام هستند. ایشان همیشه آماده و در صحنه بودند.
خاطراتي از رهبر انقلاب و آيت‌الله ملکوتي مرحوم آيت الله ملکوتي در کنار رهبر معظم انقلاب
به گزارش خبرگزاری رسا، حضرت آیت‌الله شیخ مسلم ملکوتی، پنج‌شنبه سوم اردیبهشت، بر اثر بیماری ریوی دار فانی را وداع گفت. ایشان در جرگه‌ نخستین شاگردان امام خمینی رحمه‌الله در نخستین سال تدریس حضرت امام رحمه‌الله در زمان حیات آیت‌الله بروجردی محسوب می‌شوند.
حضرت آیت‌الله ملکوتی در سال‌های تبعید حضرت امام رحمه‌الله به عراق، در نجف حضور داشته و ضمن تدریس در حوزه‌ی علمیه‌ی نجف اشرف، در خدمت امام رحمه‌الله و در متن مبارزات بوده‌اند. ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از شهادت آیت‌الله مدنی، از سوی امام رحمه‌الله به نمایندگی آن حضرت در منطقه‌ی آذربایجان و امامت جمعه‌ی تبریز منصوب شدند.
متن زیر گفت‌وگوی منتشرنشده‌ پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با حضرت آیت‌الله مسلم ملکوتی درباره‌ی رابطه‌ی ایشان با رهبر معظم انقلاب و سابقه‌ی این آشنایی است.
 
نخستین آشنایی شما با آیت‌الله خامنه‌ای مربوط به چه زمانی است؟
بنده پس از تبعید امام رحمه‌الله به عراق، به نجف رفتم. طی سال‌های اقامت در نجف، علاوه بر تحصیل به تدریس نیز مشغول بودم. به خاطر دارم که در یکی از سال‌های اوایل طلبگی، به علت استقرار حکومت خودخوانده‌ی فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، امکان بازگشت به شهر خود را پیدا نکردم و به همین علت تصمیم گرفتم به همراه چند تن از طلبه‌های آذربایجانی، تعطیلات تابستانی را در مشهد بگذرانیم. در مشهد به لطف آیت‌الله سید یونس اردبیلی در مدرسه خیرات خان ساکن شدیم. آن موقع پدر آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای در مسجد بالای سر حضرت رضا علیه‌السلام که از یک طرف به حرم متصل بود و از یک طرف به مسجد شاه، نماز می‌خواندند. من از آن موقع پدر آیت‌الله خامنه‌ای یعنی آیت‌الله سید جواد خامنه‌ای را می‌شناختم.
 
اما اولین بار نام آیت‌الله سید علی خامنه‌ای را زمانی شنیدم که صدام دستور اخراج ایرانی‌ها از عراق را صادر کرد و من به ناچار به ایران برگشتم و در قم ساکن شدم. در قم اطلاع پیدا کردم که جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم تأسیس شده و نام «سید علی خامنه‌ای» را در بین نخستین اعضای جامعه‌ی مدرسین دیدم. این نخستین باری بود که نام ایشان را می‌شنیدم.
 
اولین مواجهه‌ی من با آیت‌الله خامنه‌ای به سال 1360 برمی‌گردد که امام بنده را به نمایندگی خود در آذربایجان و امامت جمعه‌ی تبریز منصوب کردند. آن موقع، شورای سیاست‌گذاری ائمه‌ی جمعه تشکیل نشده بود و امورات مربوط به امامان جمعه‌ی شهرستان‌ها در جلسات پنج نفره‌ای رسیدگی می‌شد که اعضای آن امامان جمعه‌ی تهران، قم، تبریز، اصفهان و یزد بودند. بنابراین جلسات مستمر ماهانه‌ای داشتیم که با حضور آیت‌الله خامنه‌ای امام جمعه‌ی تهران، آیت‌الله مشکینی امام جمعه‌ی قم، آیت‌الله طاهری امام جمعه‌ی اصفهان، آیت‌الله خاتمی امام جمعه‌ی یزد و بنده که امام جمعه‌ی تبریز بودم تشکیل می‌شد. این جلسات در ساختمان ریاست جمهوری تشکیل می‌شد.
 
همزمان با این ایام، جریانات مربوط به بنی صدر پیش آمد و او از ریاست جمهوری عزل شد. ما در جامعه‌ی مدرسین در نخستین انتخابات ریاست جمهوری پس از گفت‌وگو با کاندیداها به این نتیجه رسیدیم که بنی‌صدر و افکارش با آرمان‌های انقلاب اسلامی زاویه دارد و به این جمع‌بندی رسیدیم که بنی صدر، گزینه‌ی مطلوب نیست؛ به همین دلیل در انتخابات دوره‌ی نخست ریاست جمهوری از دکتر حبیبی حمایت کردیم.
 
پس از عزل بنی‌صدر، انتخابات دومین دوره‌ی ریاست جمهوری نیز برگزار شد که مرحوم شهید رجایی انتخاب شد، اما به دلیل شهادت ایشان در انفجار ساختمان ریاست جمهوری، دولت دوم چند ماه بیشتر بر سر کار نبود و باید دوباره انتخابات برگزار می‌شد. در جامعه‌ی مدرسین به فکر معرفی کاندیدای اصلح بودیم؛ امام رحمه‌الله نظرشان بر این بود که روحانی‌ها مناصب اجرایی نداشته باشند، اما پس از قضیه‌ی بنی‌صدر و پس از چندین جلسه گفت‌وگو، امام رحمه‌الله راضی شدند که از بین روحانی‌ها هم کاندیدا معرفی شود. جمع‌بندی ما این بود که آقای خامنه‌ای کاندیدا شوند؛ خود ایشان قبول نمی‌کردند؛ سرانجام پس از گفت‌وگوهای بسیار آیت‌الله خامنه‌ای کاندیدا شدند و رأی بسیار خوبی هم آوردند و رئیس جمهور شدند.
 
بعد از ریاست جمهوری هم جلسات ائمه‌ی جمعه به میزبانی ایشان برگزار می‌شد؛ من در آن جلسات متوجه شدم که ایشان بینهایت انسان لایقی هستند. از روی حب و بغض شخصی نسبت به انسان‌ها قضاوت نمی‌کنند و ایمان و اصل نظام را معیار قضاوت‌های خود قرار می‌دهند. یادم می‌آید که یکی از این جلسات همزمان شده بود با ماه مبارک رمضان و از قضا شب بیست و یکم بود و شب احیا. روال این بود که بعد از اتمام جلسه، آقای مشکینی به قم برمی‌گشتند، مرحوم آیت‌الله خاتمی به منزل پسرشان می‌رفتند و آقای طاهری به منزل یکی از محافظان امام رحمه‌الله در جماران می‌رفتند. من هم شب را می‌ماندم در مقر ریاست جمهوری. اما آن شب همه با هم ماندیم. صحبت‌های بسیاری رد و بدل شد و من این را به وضوح دریافتم که آقای خامنه‌ای، فرد برجسته‌ای است که می‌تواند کشور را به خوبی اداره کند؛ هم از لحاظ اعتقادی قوی بود و هم مدیر برجسته‌ای بود.
 
 آیت‌الله خامنه‌ای در دوران ریاست جمهوری به تبریز هم سفری داشتند. از آن سفر خاطره‌ای دارید؟
بله؛ تبریز که آمدند استقبال کم‌نظیری از ایشان شد؛ در تبریز هم به منزل من آمدند و در استانداری اقامت نکردند. در منزل بنده هم کتابخانه را برای اقامت انتخاب کردند و ما رختخوابشان را هم در کتابخانه گذاشتیم. ایشان شب‌ها مشغول مطالعه می‌شد و بعد استراحت می‌کرد. بنده کتابخانه‌ی معظمی دارم که ایشان هر وقت در دفعات بعد هم که به تبریز آمدند، در آن‌جا ساکن شدند. یادم هست که علاقه‌ی وافری به کتابخوانی داشتند.
 
در آن سفری که اشاره کردید، آیت‌الله خامنه‌ای یکی از روزها را به بازدید از پایگاه شکاری تبریز اختصاص دادند؛ بنده در این بازدید ایشان را همراهی می‌کردم؛ با حوصله و دقت تمام حرف یکایک فرماندهان و خلبانان را گوش می‌کردند و به مسائلشان رسیدگی می‌کردند. آن‌ها اصطلاحات فنی را به کار می‌بردند و من چندان آشنایی نداشتم، اما ایشان با دقت تمام این گزارش‌ها را می‌شنیدند و دستورات لازم را می‌دادند. این دقت در جلسه با فرماندهان ارتش و سپاه هم تکرار شد.
 
خاطره‌ای به ذهنم آمد از تبلیغات انتخابات دوره‌ی چهارم ریاست جمهوری که آیت‌الله خامنه‌ای برای بار دوم کاندیدا شده بودند. بنده شخصاً هماهنگی‌هایی برای کار تبلیغات انجام می‌دادم. یادم هست کل مخارج انتخاباتی که از مال شخصی‌ام هزینه کردم، 9 هزار تومان شد. فقط 9 هزار تومان. مردم در آذربایجان، از ته دل به ایشان رأی دادند. همه خرج‌ها هم 9 هزار تومان شد.
 
آیا از ایشان خاطره‌ای مربوط به سال‌های دفاع مقدس هم دارید؟
بنده سعی‌ام بر این بود که در عملیات‌هایی که رزمندگان انجام می‌دهند در کنار آن‌ها باشم. به یاد دارم که در اکثر عملیات‌هایی که حضور داشتم، ایشان هم در قسمت فرماندهی عملیات حاضر بودند؛ منتها برعکس من، لباس نظامی بر تن می‌کردند. در این‌جا هم خاطره‌ای دارم که نقل می‌کنم. من پس از قبول قطعنامه، برای سرکشی به وضعیت پادگان‌ها و رزمندگان، به جبهه‌ها رفتم. در موقع برگشت از جبهه، به کرمانشاه که رسیدیم از راننده خواستم تا رادیو‌ را روشن کند. راننده تا رادیو را روشن کرد، دیدم حرف‌های بد و رکیکی علیه انقلاب دارد پخش می‌شود. عصبانی شدم و خودم را به یک تلفن رساندم و شماره‌ی آقای رازینی را گرفتم و ماجرای حرف‌هایی که از رادیو پخش می‌شد را گفتم و پرسیدم که این چه وضعیتی است؟ ایشان گفتند که منافقین حمله کرده‌اند و برخی شهرها را گرفته‌اند. از راننده خواستم تا به سمت همدان حرکت کند و از همدان دوباره به مناطق برگردیم. تا به همدان رسیدم دیدم آیت‌الله خامنه‌ای قبل از من رسیده‌اند و آماده‌ی اعزام هستند. ایشان همیشه آماده و در صحنه بودند.
 
آیت‌الله خامنه‌ای در سال 72 در دوران رهبری هم به تبریز سفر کردند؛ از خاطرات این سفر بفرمایید.
استقبال بی‌نظیری در تبریز از ایشان شد؛ به چند شهرستان هم تشریف بردند و در تمام طول سفر به مشکلات مردم رسیدگی می‌کردند. در مصلای تبریز، برای رسیدگی به مشکلات، دیدارهای مردمی انجام می‌گرفت. در مقابل ایشان نواری کشیده شده بود که فاصله‌ای ایجاد شود بین ایشان و مردمی که برای بیان مشکلات به حضورشان می‌رسیدند. ایشان درخواست کردند که این نوار برداشته شود تا فاصله‌ای در میان نباشد./907/د102/ج
 
ارسال نظرات