مکان زندگی امام زمان کجاست؟
خبرگزاری رسا ـ آنچه میتوان از روایات صحیح برداشت کرد این است که امام عصر(عج) در غیبت کبری در مکان خاص و در شهر معینی مستقر نیستند و در میان جمع و جامعه است، با مردم حشر و نشر دارد، زندگی طبیعی و معمولی را میگذراند، در مراسم مذهبی و مناسک حج شرکت میکند.

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاعرسانی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، یکی از شبهات و سؤالات متداول در مورد حضرت ولی عصر(عج) محل زندگی ایشان است که اختلافات زیادی در آن وجود دارد. حجتالاسلام گودرزی از محققان پژوهشکده مهدویت و آیندهپژوهی به همین موضوع پرداخته است که تفصیل آن در ادامه تقدیم علاقهمندان میشود.
از مهمترین دلایل غیبت حضرت خطراتی است که از طرف حکومت وقت برای ایشان بوجود آمده بود. و این غیبت تا هنگامی که خداوند به آن عالم است در پس پردهی غیبت خواهد بود. مخفی بودن مکان ایشان در عصر غیبت و عدم آگاهی از آن مکان امری است عادی و منطقی و اصولاً این مسأله لازمهی غیبت آن حضرت است. چند روایتی هم که از مکان حضرت آورده شده یا ضعف سند دارد یا به نکتهای دیگر اشاره دارد.
مثل اینکه از امام باقر میپرسند که کجا او را بخوانیم میفرمایند در مدینه و این به آن معنا نیست که ایشان در آنجا زندگی میکنند. و در مورد مکان حضرت در روایات صحبتی نشده است تنها در بحارالانوار علامه مجلسی به مکانی به نام جزیرهی خضرا که امام در انحا زندگی میکنند اشاره شده است.
مرحوم علامه مجلسی قدس سره در بحارالانوار مینویسند: رسالهای یافتم مشهور به داستان جزیرهی خضراء. و چون آن را در کتابهای روایی ندیدم، عین آن را در فصل جداگانهای آوردم.
یابندهی آن متن میگوید: در آن متن چنین آمده است: من (فضل بن یحیی کوفی) در سال 699 ه. ق. در کربلا از دو نفر، داستانی شنیدم. آنها داستان را، از زینالدین علی بن فاضل مازندرانی، نقل میکردند. داستان مربوط به جزیرهی خضرا در دریای سفید بود. مشتاق شدم داستان را از خود علی بن فاضل بشنوم. به همین دلیل به حلّه رفتم و در خانهی سید فخرالدین، با علی بن فاضل ملاقات کردم و اصل داستان را جویا شدم. او، داستان را در حضور عدهای از دانشمندان حله و نواحی آن چنین بازگو کرد:
سالها در دمشق نزد شیخ عبدالرحیم حنفی و شیخ زینالدین علی مغربی اندلسی تحصیل میکردم. روزی شیخ مغربی عزم سفر به مصر کرد. من و عده ای از شاگردان با او همراه شدیم. به قاهره رسیدیم. استاد مدتی در الازهر به تدریس پرداخت، تا این که نامه ای از اندلس آمد که خبر از بیماری پدر استاد میداد. استاد عزم اندلس کرد. من و برخی از شاگردان با او همراه شدیم. به اولین قریه اندلس که رسیدیم، من بیمار شدم. به ناچار، استاد مرا به خطیب آن قریه سپرد و خود به سفر ادامه داد. سه روز بیمار بودم، پس از آن، روزی در اطراف ده قدم میزدم که کاروانی از طرف کوه های ساحل دریای غربی وارد شدند و با خود پشم و روغن و کالاهای دیگر داشتند. پرسیدم: از کجا میآیند؟ گفتند: از دهی از سرزمین بربرها میآیند که نزدیک جزایر رافضیان است. هنگامی که نام رافضیان را شنیدم، مشتاق زیارت آنان شدم. تا محل آنان، 25 روز راه بود که دو روز بیآب و آبادی و بقیه آباد بودند، حرکت کردم و به سرزمین آباد رسیدم. به جزیره ای رسیدم با دیوارهای بلند و برجهای مستحکم که بر ساحل دریا قرار داشت. مردم آن جزیره، شیعه بودند و اذان و نماز آنها بر هیأت شیعیان بود. آنان از من پذیرایی کردند.
پرسیدم: غذای شما از کجا تأمین میشود؟ گفتند: از جزیره خضراء در دریای سفید که جزایر فرزندان امام زمان(عج) است که سالی دو مرتبه، برای ما غذا میآورند. منتظر شدم تا کاروان کشتیها از جزیرهی خضراء رسید. فرماندهی آن، پیرمردی بود که مرا میشناخت و اسم من و پدرم را نیز میدانست. او مرا با خود به جزیرهی خضراء برد. شانزده روز که گذشت، آب سفیدی در اطراف کشتی دیدم و علت آن را پرسیدم. شیخ گفت: این دریای سفید است و آن جزیرهی خضراء. این آبهای سفید، اطراف جزیره را گرفته است و هرگاه کشتی دشمنان ما وارد آن شود، غرق میگردد. وارد جزیره شدیم. شهر دارای قلعهها و برجهای زیاد و هفت حصار بود. خانههای آن از سنگ مرمر روشن بود. در مسجد جزیره با سیدشمسالدین محمد که عالم آن جزیره بود، ملاقات کردم. او مرا در مسجد جای داد. آنان نماز جمعه میخواندند (واجب میدانستند). از سید شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولی من نایب خاص او هستم. به او گفتم: امام را دیدهای؟ گفت: نه، ولی پدرم، صدای او را شنیده و جدم، او را دیده است. سید مرا به اطراف برد. در آن جا کوهی مرتفع بود که قُبّه ای در آن وجود داشت و دو خادم در آن جا بودند. سید گفت: من هر صبح جمعه آن جا میروم و امام زمان را زیارت میکنم و در آن جا ورقهای مییابم که مسایل مورد نیاز درآن نوشته شده است. من نیز به آن کوه رفتم و خادمان قبه از من پذیرایی کردند. در مورد دیدن امام زمان(عج) از آنان پرسیدم،گفتند: غیر ممکن است. درباره سیدشمسالدین از شیخ محمد (که با او به خضراء آمدم) پرسیدم. گفت: او از فرزندانِ فرزندان امام است و بین او و امام، پنج واسطه است. با سیدشمسالدین، گفتوگوی بسیار کردم و قرآن را نزد او خواندم.
از او درباره ارتباط آیات و این که برخی آیات، با قبل بی ارتباط هستند، پرسیدم. پاسخ داد: مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمع آوری کردند. از همین رو، آیاتی که در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط کردند. از همین جهت، آیات را نامربوط میبینی، ولی قرآن علی علیهالسلام که نزد صاحبالامر(عج) است، از هر نقصی مبرّاست و همه چیز در آن آمده است. در جمعه دومی که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صدای بسیار زیادی از بیرون مسجد شنیده شد. پرسیدم: این صداها چیست؟ سید پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعه میانی ماه سوار میشوند و منتظر فرج هستند. پس از این که آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش کردی؟ گفتم: نه. گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر باقی ماندهاند. از سید پرسیدم: علمای ما احادیثی نقل میکنند که هر کس پس از غیبت ادعا کند مرا دیده است، دروغ میگوید. حال چگونه است که برخی از شما، او را میبینید؟ سید گفت: درست میگویی، ولی این حدیث مربوط به زمانی است که دشمنان آن حضرت و فرعونهای بنیالعباس فراوان بودند، امّا اکنون که این چنین نیست و سرزمین ما از آنان دور است، دیدار آن حضرت ممکن است. سید شمس الدین ادعا کرد که: تو نیز امام زمان (عج) را دو مرتبه دیدهای، ولی نشناختهای. همچنین گفت که آن حضرت، خمس را بر شیعیان خود مباح کرده است و آن حضرت هر سال حج میگذارد و پدرانش را در مدینه، عراق و طوس زیارت میکند.
این خلاصهای از داستان بود. البته خود علامه در ابتدا بیان میکند که این ماجرا در کتب موثق موجود نیافته است. و بزرگان و علمای معاصر نیز، هیچ یک این ماجرا را نقل نکردهاند. و حتی اشارهای هم به آن نکردهاند. مهمترین دلیل آنها این است که داستان نقل شده از حیث محتوا دارای تعارضات و تناقضات فراوانی است. از جمله تعارضات این داستان، اشاره به تحریف قرآن است. به همین دلیل آن را صحیح نشمرده و به آن اعتنایی نداشتهاند و آن را افسانهای بیش ندانستهاند. اگرچه برخی خواستهاند با برقراری ارتباط میان جزیرهی خضراء و مثلث برمودا، به نوعی آن را محل سکونت حضرت معرفی کنند، اما با کمی دقت و تأمل در برخی از ابعاد ماجرا میتوان به سستی آن پی برد.
اما در مورد سرداب هیچ سخنی در هیچ کدام از کتب شیعی نیامده که مکان زندگی حضرت را آنجا بداند. از جمله موارد جالب در این زمینه گفتارهای است که برخی از علمای اهل سنت به شیعیان نسبت میدهند. بگونهای که ایشان را ساکن سرداب میدانند و میگویند شیعیان معتقدند که مهدی بدون آب و غذا در آنجا زندگی میکند تا هنگام ظهورش فرا رسد. در حالی که این مسئله بشدت از سوی تمامی علمای شیعه مورد انتقاد قرار گرفته است. علامه امینی در این زمینه مینویسد: «ای کاش! این دروغپردازان موضوع سرداب، بر یک دروغ اتفاق میکردند تا اینکه جعل کردن اینها بیش از این آنان را رسوا نکند و «ابن بطوطه» نمیگفت که این سرداب در حله است. و «قرمانی» نمیگفت که در بغداد است. و دیگران نمیگفتند که در سامراست و سپس «قصیمی» بعد از اینان سرگردان و متحیر نمیماند و لفظ «سرداب» را - بدون آنکه شهر و مکان آن را ذکر کند - به صورت مطلق بیاورد تا آنکه بدی آن را بپوشاند».
از جمله اماکنی که سکونت حضرت را منتسب به آنجا میکنند کوه رضوی و ذیطوی است و دلیل آنها فرازهایی از دعای ندبه است: «لیت شعری أین استقرت» کوه رضوی محلی است که کیسانیه معتقدند محمد بن حنفیه در آنجا زندگی میإکند و ذیطوی مکانی در مکه است. اما باید گفت که اشاره به این مکان در دعای شریف ندبه استفهام واقعی نیستند. بلکه جهت بیان فراق و سوز و گداز دوری از امام میباشد. و در بیانات ادبی نیز از این قبیل گفتارها بسیار اتفاق میافتد و اشاره به این نکته دارد که سایر فرق در مکانی بدنبال آن حضرت است ولی شیعیان در فراق حضرت از این موهبت(اطلاع از مکان او)نیز محرومند.
اما آنچه میتوان از روایات صحیح و مطمئن برداشت کرد این است که ایشان در غیبت کبری در مکان خاص و در شهر معینی مستقر نیستند و در میان جمع و جامعه است، با مردم حشر و نشر دارد، زندگی طبیعی و معمولی را میگذراند، در مراسم مذهبی و مناسک حج شرکت میجوید، در حال انجام تکالیفشان در شهرهای مختلف است. ولی ناشناخته است و این امری است که سابقه داشته و دارد. فردی سالها در محلی زندگی میکند و با مردم نشست و برخاست و رفت و آمد دارد، لکن او را به گونهای میشناسند که در واقع آن نیست و هیچ مشکلی هم به وجود نمیآید. اگر چه در برخی از روایات مکانهایی به حضرت نسبت داده شده اما جمع بین این روایات حضور حضرت در آن مکانها بصورت موقت و گهگاهی است./9191/د101/ی
ارسال نظرات