گفتوگو با روحانی ساختارشکن/ دو شخصیت متضاد هستم
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از رسای اندیشه"از دوران تحصیل در مدرسه معصومیه با ایشان آشنا شدیم.
سید خندانی که هیچ وقت نه در کلامش نبود.
طرح های جدید و جالبی داشت و در مدت کوتاهی مدرسه معصومیه را تغییر داد.
قبل از آنکه مدیر مدرسه معصومیه شود در موسسه امام خمینی، مجلس خبرگان، سپاه پاسدارن و ... مسئولیت داشت.
اما الان همه توان و اندوخته مدیریتی اش را صرف تاسیس، اداره و تدریس در "بنیاد فقهی مدیریت اسلامی" می کند.
برای مصاحبه، با استاد قوامی تماس گرفتیم و ایشان در محل کارشان به گرمی پذیرای ما شدند.
آنچه در ادامه می خوانید بخش نخست گفت وگوی ما با ایشان است:
لطفا خودتان را معرفی کنید.
سید صمصام الدین قوامی، متولد 1334 کرمان هستم. پدرم روحانی بود و از جنس نواب صفوی و سر پر شور و شری داشت. از 5 سالگی تا دیپلم در تهران بودیم و سال 52 دیپلم ریاضی گرفتم. 56 وارد مقطع دانشگاه شدم و در رشتة مدیریت صنعتی از دانشگاه گیلان کارشناسی گرفتم. خواستم ارشد را آغاز کنم که انقلاب شد و مسیرم تغییر کرد و وارد فضای سپاه شدم و تا فرماندهی سپاه رسیدم.
سال 60 مسئول پذیرش سپاه در تهران شدم. همانجا در طرح تاسیس دبیرستان سپاه شرکت کردم و مرا به مدیریت آنجا دعوت کردند، مکان مدرسه در لانه جاسوسی بود.
نسل اول دانشآموزان مدرسه سپاه شهید شدند، روح طراحی آن دبیرستان ساختارشکن بود، ما گفتیم بچهها هم پاسدار باشند و هم طلبه باشند و هم دانش آموز و سه ضلعی باشد.
بعد به خاطر والده به کرمان انتقالی گرفتم. در کرمان معمم و مسئول حوزۀ معصومیۀ کرمان شدم.
در بازگشت به قم یک روز آقای مهدوی پور را دیدم. او قائم مقام آقای دین پرور بود. آقای دین پرور همان کسی بود که دبیرستان سپاه را تصویب کرد و حکم مدیریت آنجا را به بنده داد.
از طریق آقای مهدوی پور مدیر مدرسه بعثت قم شدم. هنوز وارد قم نشده، مسئول مدرسة پر ماجرایی شدم. مدرسۀ بعثت، مدرسۀ خطرناکی بود؛ زیرا مدیر قبلیاش با مهدی هاشمی همدست بود و در شرف اعدام. این مدرسه تحت اشراف آقای منتظری بود. آن ایام داستان عزل آقای منتظری آغاز شده بود. مدرسۀ بعثت داخل خانه آقای منتظری بود؛ در کوچه عشقعلی.
از همانجا وارد گردونة حوزه ها در قم شدم. یک سال ماندم و مدرسه تعطیل شد. رفتم به مدرسه رسول اکرم در شاه ابراهیم. یک سال بعد، آنجا هم تعطیل شد. نوبت مدرسة امام باقر بود. فضای آنجا به شدت سیاسی و معنوی بود؛ چون تمام حجره ها به اسم شهدا بود. آنجا کلاس معالم داشتم و رسایل و مکاسب تدریس می کردم و بُعد علمی را رها نکردم. همۀ اینها را در خاطراتم ثبت کرده ام؛ خاطراتی که سی هزار صفحه شده.
4 سال بعد از طریق آقای مهدوی پور به خبرگان رفتم. ایشان معاون آقای امینی در خبرگان بود و رییس تحقیقات خبرگان رهبری و دوباره تجربه جدید شروع شد. آنجا با جریان های بسیاری آشنا شدم. آنجا 9 سال دوام آوردم. سال 81 کتاب مدیریت از نظر کتاب و سنت را منتشر کردم. این کتاب در زیرزمین خبرگان ریشه کرد و رویید و حاصل عمر من تا آن موقع شد و بهترین اثر سال شد. اگر آن کتاب نبود بنیاد فقه الاداره تاسیس نمی شد.
از طریق آقای ایوبی به موسسه امام رفتم و هردو معاون آقای مصباح شدیم. آن دو سال ایشان خیلی از دست طرح های عجیب و غریب من شکنجه شد؛ مثل طرح استعدادیابی. با تک تک دانشپژوهان مصاحبه میکردیم. نسل کانادا بازگشتند و دیگر جای من آنجا نبود.
بعد به مدت دو سال معاون آقای نورالهیان، مدیر حوزه های خارج از کشور شدم و در این دو سال به سی کشور رفتیم. چون پرونده استخدامی و حقوق ثابتی نداشتم، خانواده در سختی بودند ... هیچ کاری نداشتم که کتاب نظریه خدمت را نوشتم. این کتاب بهترین کتاب ائمه جمعه شد.
چه شد که وارد مدرسه معصومیه شدید؟
آن ایام، مدرسه معصومیه بهم ریخته بود. آقای دهداری تماس گرفت و با آقای بهجتپور به خانۀ ما آمدند.
گفتند بیا معصومیه. گفتم: دیگر نمی آیم، میخواهم وارد نویسندگی و طرحهای مدیریتی اسلامی شوم. ناامید شدند و رفتند و دوباره با آقای بوشهری آمدند. به ضرب و زور میخواستند مرا راضی کنند. آنها تصویر مدرسه امام باقر را ذهن داشتند. میگفتند: الآن تنها کسی که میتواند معصومیه را به حالت اولیه برگرداند شما هستید. من گفتم بعید میدانم. گفتم: آقای بوشهری! هم آبروی من می رود، هم آبروی شما. گفتند: نه. گفتم: خواهیم دید. همینطور هم شد.
من خودم را میشناختم. من دو شخصیت متضاد هستم. از یک طرف شخصیت اخلاقی و مأخوذ به حیاء و از آن طرف ساختارشکن. این دو تا با هم سازگار نیست. با ایشان اتمام حجت کردم که پیش خدا مسئول نیستم. گفتم اگر جایی ساختار عادی باشد، نمیتوانم دوام بیاورم. برخی می گفتند فلانی مغرور است و کارهایش منحصر به فرد است.
آقای بوشهری به دلیل رفتن آقای فاضل کاشانی از مدرسه معصومیه و و شرایط پیچیدۀ آنجا در منگنه بود و طلبه ها هم هیچ مدیری را قبول نمی کردند. بسیج مدرسه آن موقع بسیار پر قدرت بود؛ مخصوصاً در جریان آقای منتظری به اوج قدرت رسیده بود.
در بدو ورود به مدرسه معصومیه یک سخنرانی کردم و همه چیز آرام شد. در مدرسه صندوق قرضالحسنه راه انداختیم. از 4 تا 8 میلیون تومان وام می دادیم و خیلی از طلبه ها ازدواج کردند و صاحبخانه شدند. آقای ربانی میگفت: این با عقل اقتصادی نمی خواند، گفتم ما عقل اقتصادی نداریم، عقل ما برای جنان است نه جهان.
کلی پول خرج معصومیه کردیم. میخواستیم مدرسه الکترونیک بشود و ایده های زیادی داشتم. حدود صد میلیون خرج کردیم. در بحثهای نرم، روی فقه اجتهاد کوتاه مدت و فقه تخصصی کار کردیم و یک دشمن هم همینجا پیدا شد: مجمع جوان مدرسان در مقابل جامعة مدرسین. آقای نایینی و آقای هادوی بودند که بعدها تبدیل به نشست اساتید شد و آن بلواها به وجود آمد.
چه مشکلاتی باعث شد از معصومیه خارج شوید؟
نکته دیگر این بود که ما طرفدار آقای احمدی نژاد بودیم. در مقابل بدنة حوزة معصومیه طرفدار آقای هاشمی بود. همان اوایل بود که آقای هاشمی جلوی احمدی نژاد شکست خورد. جریان نیرومند مدرسه که حدود چهل درصد مدرسه را تشکیل می داد طرفدار آقای هاشمی بودند و هنوز هم هستند. آقای احمد نژاد به ساخت سالن مدرسه کمک کرد و این جریان باعث شد که فشارها و اهانت ها بیشتر شد. به جایی رسید که آقای بوشهری گفت چرا سالنی را که بود و نبودشْ یکی است، ساختید؟ مدام شماتت بود و هیچ پشتیبانی نبود که دوباره به ذهنم زد که تو نباید اینجا بمانی.
آقای بوشهری عوضش شد و آقای مقتدایی آمد. آقای مقتدایی گفت بیا در تودیع آقای بوشهری مجری باش. گفتم آمدن من به ضرر شماست. گفت بیا و از زحمات آقای بوشهری تمجید کن. رفتم و یک سخنرانی عجیب و غریب کردم -آدم یک ذره عقل داشته باشد چنین کاری نمیکند- رفتم و شروع کردم به سخنرانی علیه نصب آقای مقتدایی. زیرزمین دارالشفاء غلغله بود. همه معاونتها بودند، فقط خود آقای مقتدایی نبود. گفتم این چه نصبی بود؟ مگر ما دو ماه پیش خدمت آقا نبودیم؟ گفتند تحول، آیا این تحول است؟ بعد تاریخچه مدیران حوزه را گفتم: از آقای فاضل و آقای مؤمن و آقای استادی و آقای بوشهری. گفتم: «این مدیریت باید جوان باشد شما دوباره آن را به سمت پیری بردید؟» بعد گفتم: باید بادکنک سیاه هوا کرد. صحبتم که تمام شد، گفتم به خاطر اعتراض به این انتخاب از معصومیه میروم و اتفاقات بسیاری افتاد. خلاصه این ماجرا خیلی به ضرر من تمام شد.
چه زمانی به فکر تاسیس "بنیاد فقهی مدیریت اسلامی" افتادید؟
از مدرسۀ معصومیۀ کرمان تا مدرسه معصومیۀ قم بیست سال مدیر حوزه بودم. تجربۀ این 20 سال تبدیل شد به بنیاد مدیریت فقهی اسلامی.
آقا هم خواستار تحول در حوزه هستند ولی در محظور قرار دارند. میخواهند حوزه وابسته به نظام نباشد و منسوب به مرجعیت باشد؛ اما کسی جرئت ندارد کتاب را عوض کند و کتابها همینطور مانده است؛ ولی بالاخره مقاومت جواب میدهد؛ مثلاً ما فقه اداره را چهار سال است شروع کردیم. الآن درس رسمی شده است. اینجا نه مدرکی هست و نه پولی. از لحاظ شرعی همه چیز را برای خودم حرام کردم، حتی پست و مقام را و 24 ساعته برای اینجا وقت میگذارم. اینجا قابل توسعه است و وابسته به جایی نیست. خدا مرا برای مدیریت اسلامی خلق کرده است.
از دانشگاه معارف گفتند بیا تفسیر مدیریتی قرآن را بنویس. خیلی اصرار کردند. با این همه گرفتاری، شش ماهه آن کتاب را نوشتم. ارزیاب گفت: شاهکار است. بی نظیر است. داستان مدیریت اسلامی تبلور وجودی من است. اینجا احساس آرامش میکنم. این کار با انبوه سازی سازگار نیست. باید کیفیت بالا برود. ما اینجا در بنیاد گزینش نداریم. درس خارج است هر کس خواست مینشیند و نخواست میرود.
ادامه دارد...