امام سجّاد از دیدگاه اهلسنّت
به گزارش سرویس مانیتورینگ خبر گزاری رسا، یکى از وظایفى که بر عهده شیعیان نهاده شده، «شناخت پیشوا و رهبر» مىباشد. در یک نگاه کلّى دو راه براى شناخت امام وجود دارد: از دیدگاه احادیث اهل تشیّع و از دیدگاه احادیث اهل تسنّن. در این نوشتار سعى می شود از دیدگاه اهل سنّت گوشهاى از شخصیت ممتاز امام زین العابدین (ع) به پیشگاه مخاطبان گرامى تقدیم شود.
در یک نگاه
ذهبى از بزرگان اهل سنت در «سیر اعلام النبلاء،شمسالدینذهبى،ج4،ص386.»، دودمان آن حضرت را این گونه مىنویسد: على فرزند حسین فرزند على بن ابى طالب فرزند عبد المطلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف مىباشد.
کنیه ایشان ابوالحسن، ابوالحسین، ابو محمّد و ابو عبداللّه است «موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64»
لقب ایشان زین العابدین، سجّاد، هاشمى، علوى، مدنى، قرشى، على اکبر «سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386» و برخى ایشان را على اصغر4 دانستهاند. «الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 5، ص 222.»
به ایشان «ابن الخیرتین» نیز مىگویند، به خاطر این که پیغمبر فرمود: خداوند متعال از میان بندگان خود، دو گروه را برگزیده است؛ از میان عرب، قریش و از عجم، فارس را برگزید. پدر بزرگوار امام سجّاد از قریش و مادر ایشان از ایران مىباشد، لذا به ایشان فرزند دو خیر مىگویند. «وفیات الاعیان، ج 3، ص 267»
«ذوالثَّفنات» لقب دیگرى است که به آن حضرت دادهاند. چرا که ایشان بر اثر عبادت و نماز بسیار، جایگاههاى سجدهاش همانند زانوى شتر پینه بسته بود. «وفیات الاعیان، ج 3، ص 274»
پدر بزرگوارش حسین بن على و مادرش دختر یزدگرد سوم مىباشد. در نام مادرش اختلاف است برخى ایشان را سلاّفه، سلاّمه، غزاله و شاه زنان نامیدهاند.« سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386»
آن حضرت در سال 38 هجرى در مدینه به دنیا آمد و در دوران خلافت ولید بن عبدالملک به شهادت رسیده و بدن مطهّرش در قبرستان بقیع کنار قبر عموى گرامىاش امام حسن مجتبى به خاک سپرده شد.« سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386 و 391»
سالى که امام در آن رحلت نمود را سال «سَنَةُ الفقهاء» نامیدند به دلیل این که در این سال بسیارى از فقهاى مدینه رحلت کردند. «تاریخ الامم و الملوک، ابن جریر طبرى، ج 4، ص 25»
امام سجاد از لحاظ طبقه رجال حدیث، از تابعین بوده «ذکر اسماء التابعین، دارالقطنى، ج 1، ص 248 »و از طبقه دوم مىباشد «الطبقات، خلیفة بن خیاط، ص 417 »ولى برخى ایشان را از طبقه سوم مىدانند. «موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64.»
جایگاه علمى و حدیثى ایشان بدین صورت است که تمام صحاح ششگانه (صحیح بخارى، صحیح مسلم، جامع الصحیح ترمذى، سنن ابو داود، سنن نسائى، سنن ابن ماجه) و مسانید اهل تسنّن از ایشان حدیث نقل کردهاند. بعنوان مثال بخارى در کتاب خود « رجال صحیح بخارى، ، ج 2، ص 527.»در ابواب تهجّد، نماز جمعه، حج و بعضى از مسائل تاریخى و مُسلم نیز در کتاب خود «رجالصحیحمسلم،ابنمنجویهاصفهانى،ج2،ص53» در مباحث صوم، حج و فرائض، فِتَن، ادب و سایر مسائل تاریخى از امام سجّاد علیهالسلام حدیث نقل کردهاند.
ذهبى مىنویسد: ایشان از بسیارى از بزرگان حدیث نقل کرده است: از پیامبر و امام على بن ابى طالب به صورت مرسل، از حسن بن على، حسین بن على (پدرش)، عبداللّه بن عباس، صفیّه، عایشه، ابو رافع. و متقابلاً افرادى چون: محمّد بن على (امام باقر)، زید بن على، ابو حمزه ثمالى، یحیى بن سعید، ابن شهاب زهرى، زید بن اسلم و ابوالزناد از ایشان حدیث نقل کردهاند «سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386»
آشنای حِلّ و حرم
در یکى از ایّام، هشام بن عبدالملک (قبل از خلافت وى) به زیارت خانه خدا آمده و قصد تبرّک جستن به حجر الاسود را داشت که بر اثر ادحام جمعیت به عقب رانده شد و با همراهان خود به گوشهاى از حرم رفته و از دور نظاره گر خیل جمعیت بودند که ناگهان دیدند امام زینالعابدین علیهالسلام به طرف حجر الاسود مىرود و مردم به احترامِ ایشان راه را باز کرده و امام توانست حجر الاسود را استلام کند. یکى از اطرافیان هشام که از دمشق آمده بود و آن شخص را نمىشناخت، از هشام پرسید: این شخص کیست؟ هشام با این که او را مىشناخت اظهار بى اطلاعى کرد. در این هنگام ابوفراس فرزدق (م 110 ه.) گفت: من او را مىشناسم و در وصف امام چنین سرود:
هذا الذى تعرف البطحاء و طأته و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم
هذا ابن خیر عباد اللّه کلّهم هذا التّقىّ النّقىّ الّطاهر العَلَم
عبدالرّحمن جامى (898 ق.) این جریان را چنین به نظم در آورده:
پور عبدالملک بنام هشام
در حرم بود با اهالى شام
مىزد اندر طواف کعبه قدم
لیکن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست
بهر نظاره گوشهاى بنشست
ناگهان نخبه نبىّ و ولى
زین عُبّاد بن حسینِ على
در کساء بها و حلّه نور
بر حریم حرم فکند عبور
هر طرف مىگذشت بهر طواف
در صف خلق مىفتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر
گشت خالى زخلق راه و گذر
شامى کرد از هشام سؤال
کیست این، با چنین جمال و جلال
از جهالت در آن تعلّل کرد
وز شناساییش تجاهل کرد
گفت: نشناسمش، ندانم کیست
مدنى یا یمانى یا مکّى است
بوفراس، آن سخنور نادر
بود در جمع شامیان حاضر
گفت: من مىشناسمش نیکو
زو چه پرسى، به سوى من کن رو
آن کس است این که مکّه و بطحا
زمزم و بوقبیس و خیف و منا
حرم و حلّ و بیت و رکن حطیم
ناودان و مقام ابراهیم
مروه مسعى صفا حجر عرفات
طیبه و کوفه کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف
بر علوّ مقام او واقف...
«گوشهاى از فضایل و احوالات»
احترام به مادر
ابن خلّکان مىنویسد: با این که مادر وى کنیز بوده، زین العابدین بسیار به ایشان محبت و نیکى مىکرد تا آنجا که به ایشان گفتند: تو برترین مردمى هستى که به مادرت نیکى مىکنى ولى چرا با وى سر یک سفره نمىنشینى؟ وى در پاسخ گفت: «از آن مىهراسم که لقمهاى را برداشته و مادرم به آن نظر داشته باشد.»
عبادت وى
مالک بن انس مىگوید: على بن حسین در شبانه روز هزار رکعت نماز مىخواند تا این که از دنیا رحلت کرد. لذا به ایشان «زینالعابدین» مىگویند.« لعِبَر، ج 1، ص 83.»
ابن عبد ربّه مىنویسد: هنگامى که على بن حسین آماده نماز مىشد، لرزه عجیبى وجودش را فرا مىگرفت. از ایشان در این باره سؤال شد، فرمود: «واى بر شما! آیا مىدانید که من در برابر چه کسى مىخواهم بایستم و در برابر چه کسى مىخواهم مناجات کنم؟!»« عقدالفرید، ج 3، ص 169»
ابن سعد مىنویسد: هنگام وضو گرفتن رنگ چهرهاش زرد مىشد. علت امر از ایشان سؤال شد، فرمود: «آیا مىدانید در برابر چه کسى مىخواهم بایستم؟!« الطبقات الکبرى، ج 5، ص 216»
مالک بن انس مىگوید: هنگامى که على بن حسین احرام بست، لبیّک اللّهمّ لبیّک را قرائت کرد و در همان لحظه، بیهوش شده و از مرکب خود به زمین افتاد. «تاریخ دمشق، ج 44، ص 163»
امام باقر علیهالسلام مىفرماید: پدرم در شبانه روز هزار رکعت نماز مىخواند. هنگام وفات گریان بود، به او گفتم: چرا گریه مىکنید؟ پدرم فرمود: «اى فرزند! در روز قیامت هیچ ملک مقرّبى و هیچ نبىّ مرسلى باقى نمىماند مگر این که خواست و مشیّت خداوند بر آنها حاکم است؛ اگر بخواهد، عذاب مىکند و اگر بخواهد، مىبخشد.» «تاریخ دمشق، ج 44، ص 163.»
همچنین امام باقر علیهالسلام مىفرماید: هنگامى که سخن از مرگ و آخرت به میان مىآمد، پدرم آنقدر گریه مىکرد که از گریه ایشان تمامى اطرافیان مىگریستند. «تاریخ دمشق، ج 44، ص 163.»
طاووس مىگوید: شنیدم على بن حسین در سجده چنین مىگفت: عُبَیدُکَ بفنائک مسکینک بفنائک فقیر یاربّ سائلک بفنائک.
طاووس مىگوید: این جملات را حفظ کردم و هرگاه به مشکلى بر مىخوردم و این دعا را مىخواندم، مشکلم حل مىشد.« سیر اعلام النبلاء،ج 4،ص 393»
کمک به فقرا
ابو حمزه ثمالى مىگوید: على بن حسین شبانه مقدارى غذا بر دوش خود گذاشته و در تاریکى شب به صورت مخفیانه به فقرا مىرساند و مىفرمود: «صدقهاى که در تاریکى شب داده شود، غضب خداوند را خاموش مىکند.» «تاریخ دمشق، ج 44، ص 166؛ سیراعلامالنبلاء، ج 4، ص 393.»
امام باقر علیهالسلام مىفرماید: پدرم دو مرتبه اموالش را در راه خدا داد و مىفرمود: «خداوند، مؤمن گنه کارِ پشیمان را دوست دارد.» «تاریخ دمشق، ج 44، ص 166.»
محمد بن اسحاق مىگوید: مردم مدینه زندگى مىکردند و نمىدانستند معاش آنها از کجا تأمین مىشود؛ اما با رحلت على بن الحسین غذاى شبانه آنان قطع شد. «سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393.»
شیبة بن نعامة مىگوید: بعد از وفات على بن حسین فهمیده شد 100 خانوار را در مدینه اداره مىکرد.با این حال، امام سجاد علیهالسلام یک درهم نیز از بیت المال براى خود استفاده نمىکرد. «تاریخدمشق،ج44،ص161»
عمر بن ثابت مىگوید: هنگامى که على بن حسین رحلت کرد، روى کمر آن حضرت پینههاى زیادى بر اثر حمل غذا براى فقرا دیده شد. «تاریخ دمشق، ج 44، ص 167»
حلم و کرم
عبدالرّزاق مىگوید: کنیز على بن حسین در هنگام شستن دست امام، ناگهان ظرف آب از دستش به صورت حضرت افتاد. امام با حالت ناراحتى به کنیز نگاه کرد، کنیز گفت: خداوند متعال مىفرماید: «والکاظمین الغیظ» امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. کنیز در ادامه گفت: «والعافین عن النّاس»امام فرمود: خداوند تو را ببخشد. کنیز در ادامه گفت: «واللّه یحبّ المحسنین»امام فرمود: برو تو آزاد هستى. «تاریخ دمشق، ج 44، ص 169؛ آل عمران / 134.»
به یاد کربلا
امام باقر علیهالسلام مىفرماید: از پدرم درباره بسیار گریستن وى سؤال شد، فرمود: «مرا ملامت نکنید، یعقوب علیهالسلام یکى از فرزندانش از او دور شد، آنقدر در فراق وى (یوسف) گریست تا چشمانش سفید شد در حالى که نمىدانست زنده است یا مرده؛ اما من دیدم چهارده نفر از اهل بیت ما را در ظهر عاشورا ذبح مىکردند، آیا ناراحتى و اندوه آنان از قلب من بیرون خواهد رفت؟!»« سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.»
نتیجه
آنچه که از میان اقوال و نظرات گوناگون اهل تسنّن پیرامون امام سجاد علیهالسلام مطرح شده، ایشان یکى از شخصیتهاى بىنظیر و برجسته فقهى، اخلاقى در دوران خویش بوده که این نکته در کلام شمسالدّین ذهبى کاملاً مشهود است. وى امام را به خاطر جایگاه والاى علمى، اخلاقى، تدبیر و دوراندیشى، مستحقّ امامت و زعامت امر مسلمین مىداند: «و کان له جلالة عجیبة و حُقّ له واللّه ذلک فقد کان اهلاً للامامة العظمى لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و کمال عقله.» سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص398 ./1406/9161/خ