آیتالله ربانی شیرازی؛ نخستین کسی که مشکلات اعتقادی مجاهدین را تشخیص داد
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از جوان، روزهای پیشرو مصادف است با سالگشت رحلت شهادتگونه یکی از مبارزترین و رنجدیدهترین سرداران انقلاب و نهضت امام خمینی(قده). فقید سعید آیتالله حاج شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی در تمام ادوار نهضت اسلامی، از نمادهای شاخص مجاهدت و استقامت به شمار میرفت و وجود پربرکتش پشتوانه و مایه قوت قلب شبستیزان در دوران ظلمات بود. با این همه در نکوداشت این بزرگ تلاشی درخور صورت نگرفته است که این مهم توجه مضاعف نهادهای فرهنگی و تاریخپژوه را میطلبد. در گفت و شنود حاضر فرزند ارجمند این مجاهد عظیمالشأن به بازگویی پارهای از خاطرات خویش از پدر پرداخته است.
در ابتدا کمی درباره خانواده پدربزرگوارتان برایمان بگویید. آیا آنها هم اهل مبارزه بودند؟
بسمالله الرحمن الرحیم. باید عرض کنم بله، پدر من در خانوادهای به دنیا آمد که نسل اندر نسل اهل مبارزه بودند و در جریان مبارزه با انگلیسیها دچار مشکلات و مصائب زیادی شدند.
روحانی بودند؟
خیر، خانواده پدرم روحانی نبودند.
با روحیه مبارزهطلبی پدرتان مشکلی نداشتند؟
چرا، اتفاقاً به دلیل مشکلات زیادی که در مبارزه با انگلیسیها و رژیم رضاشاه برایشان پیش آمد و کشتههای زیادی داده بودند، ابداً تمایل نداشتند پدرم هم دنباله فعالیتهای آنها را بگیرد اما پدرم روحیه عجیبی داشت و هرگز دچار یأس نمیشد.
چه شد که ایشان به سلک روحانیت درآمدند؟
پدرم کاسبی میکرد، ولی چون حساسیت شدید رضاشاه را به روحانیت مشاهده میکرد، به این نتیجه رسید که قطعاً روحانیت قدرت و تأثیر فراوانی دارد که رضاشاه و اربابان انگلیسیاش آنقدر به این قشر حساسیت نشان میدهند. به اعتقاد من، پدرم به این دلیل به سلک روحانیت درآمد تا از این طریق بتواند با رضاخان و انگلیسیها بجنگد.
مرحوم ربانی شیرازی چگونه با امام خمینی آشنا شدند؟
پدرم شاگرد امام نبود و با ایشان از نزدیک آشنایی نداشت و فقط نام امام را شنیده بود اما هنگامی که آیتالله بروجردی از دنیا رفتند، علمای قم در منزل آقای حرم پناهی نشستی را برگزار کردند تا با مشورت، مرجع پس از ایشان را تعیین کند. در آن مجلس، پدر من از مرجعیت امام دفاع کرد!
اشاره کردید پدرتان امام را از نزدیک نمیشناخت، پس چگونه چنین موضعگیریای کرد؟
چون از روحیه مبارزهجویی امام خبر داشت و از آنجا که خود نیز چنین روحیهای داشت، مشرب امام را میپسندید.
نکته مهم این است که پدر حتی برای انتخاب مرجع هم به سراغ کسی میرود که اهل مبارزه است زیرا در آن شرایط، هیچ کاری از نظر پدرم مهمتر از مبارزه نبود.
اولین اقدام جدی ایشان در چه سالی و چگونه بود؟
به نظر من اولین اقدام مهم پدرم در سال 50 و در زندان صورت گرفت. ایشان تصمیم گرفت تحرکی ایجاد کند تا شعله مبارزه خاموش نشود و از داخل زندان به دبیرکل سازمان ملل، سفرای کشورهای مختلف و علمای قم نامهای مینویسد و در آن از فشارها و مصائبی که بر زندانیان سیاسی روا داشته میشود سخن میگوید و از امام خمینی هم دفاع میکند. این نامه را غیر از پدرم، آیتالله منتظری هم امضا کرد.
بله، متن این نامه را در کتاب نهضت امام خمینی به قلم آقای روحانی دیدهام. نامه چگونه به بیرون از زندان انتقال یافت و پیامدهای انتشار آن چه بود؟
یکی از بستگان مرحوم آقای منتظری نامه را میگیرد و میبرد. انتشار این نامه تحرک و سر و صدای عجیبی را ایجاد کرد. پدر معتقد بود که انتشار این نامه منجر به آزادی او و عدهای دیگر از زندانیان سیاسی خواهد شد. ساواک آنها را به زندان انفرادی میبرد و شکنجه میدهد تا اعتراف کنند نامه را توسط چه کسی به بیرون زندان فرستادهاند. به هر حال فشارهای بینالمللی و نیز حوزهها و محافل دینی و سیاسی، موجب میشود که بالاخره از زندان آزاد شوند. غرض اینکه موضوع مبارزه بهقدری برای پدرم مهم بود که در داخل زندان هم دست به چنین اقداماتی میزد تا شعله مبارزه را فروزان نگه دارد.
ظاهراً خود شما هم مدتی همراه ایشان در زندان بودید. رویکرد ایشان نسبت به گروههای چریکی چه بود؟
من پنج ماهی در بند شش زندان قزلقلعه با ایشان زندانی بودم. مرحوم آقای انواری، آقای محمدجواد حجتی کرمانی و سمپاتهای مسعود رجوی و چریکهای فدایی خلق هم در آنجا بودند. پدرم سعی میکرد مجاهدین را متقاعد کند که جزوههای آموزشیشان را تغییر بدهند و اصلاح کنند. آنها هم فردی به اسم آقای محمدی را میفرستادند تا برای بحث با پدر بیاید. او آدم شریف و خوبی بود و در بین بچههای مجاهد، متعادلترین روحیهها را داشت اما ردهبندیهای سازمانی به شکلی نبود که کاری از دستش برآید یا حتی بتواند نظراتش را آزادانه بیان کند و در تمام مدت سعی میکرد نظر سازمان را منتقل کند.
پدر خیلی با خیابانی، رجوی و بقیه سران سازمان صحبت کرد. در میان آنها فرد آرام و ملایمی به اسم مصطفی خوشدل هم بود که صحبتهای پدر، روی او و بچه مذهبیها تأثیر میگذاشت، به همین دلیل سازمان سعی کرد با شایعهپردازی و نسبتهای ناروا، از این تأثیر بکاهد.
این تلاشها ثمری هم داشت؟
نهایتاً خیر. پدرم بسیار تلاش میکرد به آنها احکام و معارف اسلامی را آموزش بدهد و من شاهد این تلاشهای مستمر بودم. البته در آن برهه، هنوز مسئله تغییر ایدئولوژیک مجاهدین پیش نیامده بود.
مگر شما کی از زندان آزاد شدید؟
در سال 53 و تغییر ایدئولوژیک حدود شش ماه بعد از آزادی من پیش آمد.
آیا هنگامی که از زندان بیرون آمدید به فعالیتهای مبارزاتی خود ادامه دادید؟
خیر. ما یک گروه دانشجویی بودیم که کاری به سیاست نداشتیم و در اینگونه مسائل دخالت نمیکردیم اما ساواک اساساً به گروه و جمعی که میخواست فعالیت مثبتی کند، مخصوصاً اگر مذهبی بودند، شک داشت. اغلب مبارزان هم بچه مذهبیها بودند و کافی بود به خانه یکی از آنها سر بزنی تا برایت پرونده درست کنند.
چطور؟
یادم است یک بار با بچهها برای کوهنوردی به همدان رفتیم. در آنجا جلسهای تشکیل شد که آقایان آقامحمدی و اکرمی و خانم دباغ و عدهای از بچههای مجاهد هم شرکت داشتند. من و دوستانم هیچکدام عضو سازمان مجاهدین نبودیم و چیز زیادی هم در باره آنها نمیدانستیم، ولی در آن جمع معلوم نبود که بالاخره چه کسی عضو است، چه کسی نیست تا اینکه مثلاً خبر اعدام بعضیهایشان را میشنیدیم و تازه میفهمیدیم که عضو سازمان بودهاند.
موضع پدر شما نسبت به مجاهدین چه بود؟
تا سال 52 اغلب روحانیون با مجاهدین موافق بودند و مجاهدین هم بدون کمکهای روحانیون نمیتوانستند به فعالیتهای خود ادامه بدهند. در زندان هم ارتباط روحانیون با مجاهدین خوب بود و از مقاومت و دینداری آنها راضی بودند و از وجوهات، به آنها پول میرساندند. جالب اینجاست که اغلب روحانیونی که در فاصله سال 50 تا 53 به زندان افتادند، به خاطر ارتباطشان با مجاهدین بود.
بر اساس شواهد و اسناد موجود، مرحوم ربانی شیرازی از نخستین کسانی بود که در زندان متوجه التقاط سازمان مجاهدین شد.
همینطور است. شاید حتی بشود گفت اولین کسی بود که مشکلات فکری و اعتقادی مجاهدین را تشخیص داد. آنها جزوههایی درست کرده بودند و برای مطالعه به اعضای خود میدادند. مدعی هم نبودند که اینها جزوات عقیدتی هستند. قرار بود مدتها تحقیق کنند و حاصل پژوهشهایشان را به صورت جزوات سازمانی بیرون بدهند، اما چون دائماً در حال تعقیب و گریز و دستگیری و زندان بودند، فرصت این کار را پیدا نکردند و عملاً همان جزوههای ناقص و مخدوش در اختیار اعضا قرار میگرفت.
محتوای جزوات چه بود؟
در این جزوات تنها ملاک قابل قبول، تجربه بود که مسلماً مجاهدین اولیه چنین تفکری نداشتند. هنگامی که مسعود رجوی به همراه عده زیادی از مجاهدین دستگیر شدند، نام این جزوهها را جزوه آموزشی گذاشتند. روحانیون با مطالعه این جزوات به این نتیجه رسیدند که اثری از آثار اسلام در آنها نیست و پیشنهاد میکردند، بچههای سازمان مجاهدین بهجای خواندن کتاب شناخت سازمان، از منابع اصلی آن یعنی کتابهای مارکس و لنین استفاده کنند که دستکم اطلاعات دقیقتری را به دست بیاورند!
واکنش مجاهدین در برابر این نظر روحانیون چه بود؟
آنها بهجای اینکه منطقی رفتار کنند و مباحث و معارف و احکام دینی را از روحانیون یاد بگیرند، در مقابل آنها ایستادند و موضعگیری کردند. در این مقطع من و مسعود رجوی و پدرم در یک بند بودیم. من با مصطفی خوشدل و کاظم ذوالانوار رفیق بودم و گاهی درددل میکردیم و به آنها میگفتم که راهشان درست نیست، چون دین در ایران ریشه قوی دارد و کسی حاضر نیست به حرفهای آنها گوش بدهد. آن دو معتقد بودند که بهتر است مجاهدین با روحانیون کنار بیایند، ولی مسعود رجوی رهبر سازمان بود. پدرم معتقد بود که اکثر بچه مجاهدها کمونیست خواهند شد، چون مبنای آموزشهایشان کمونیستی است. ایشان میگفت اینکه مرام کمونیستی را تبلیغ کنید و برای خالی نبودن عریضه از امام حسین(ع) شاهد مثال بیاورید که تفکر و اعتقادتان را دینی نمیکند.
و پیشبینی پدرتان محقق شد!
همینطور است. من هنوز در زندان بودم که عده زیادی از آنها مارکسیست شدند. بعدها هم که اعلام تغییر ایدئولوژی کردند و درگیری آنها با روحانیت شروع شد. روحانیون از آنها حمایت معنوی و مادی کرده بودند تا به نام دین وارد خانههای مردم شوند و بچههای آنها را عضوگیری کنند و نهایتاً هم آنها را به طرف مارکسیسم سوق دادند. به همین دلیل کمکهای خود را قطع کردند و صراحتاً در مقابل جریان التقاطی مجاهدین ایستادند. مجاهدین بیش از هر کسی اوقات خود را با چپیها میگذراندند، درحالی که جریان چپ هیچوقت در کشور ما موقعیت تأثیرگذاری پیدا نکرد. نجاستی هم که روحانیون در فتوای معروف داخل زندان خود اعلام کردند، بیشتر ناظر به گرایش اعضای مجاهدین به مبانی اعتقادی مارکسیسم بود.
آیا در دورانی که در زندان بودید، شکنجه هم شدید؟
بله، آنها برای اینکه روحیه دیگران، از جمله پدرم را تضعیف کنند، ما را شکنجه میکردند. من نوجوان بودم و اغلب به این دلیل کتکم میزدند که سایرین حساب کار دستشان بیاید. همچنین میخواستند پدرم را تحت فشار قرار بدهند.
رابطه شما با دیگر زندانیها چگونه بود؟
ما مشکلی با کسی نداشتیم و روابطمان با همه حسنه بود، اما مجاهدین دائماً در پی تفرقهافکنی بودند. یادم است در زندان قزلقلعه با بسیاری از نگهبانها رفیق شده بودیم و از طریق آنها برای خانوادههایمان پیغام میفرستادیم و دریافت میکردیم. نگهبان چاقی به اسم یخچالی در آنجا بود که همه دوستش داشتند.
یکی از نخستین کسانی که اصرار به صدور فتوا در داخل زندان داشت، مرحوم ربانی شیرازی بود. این فتوا چه تأثیری بر برخورد مجاهدین با شما گذاشت؟ آیا شما را تحت فشار قرار نمیدادند که به پدرتان و سایر روحانیون بگویید که این کار را نکنند؟
همانطور که اشاره کردم، در مقطع زمانی اعلام تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین، من بیرون از زندان بودم. یادم هست که با شنیدن این خبر، اغلب بچهها شوکه شده بودند. بعد از تغییر موضع سازمان، بچههای مذهبی تصمیم گرفتند گروههای مختلفی را تشکیل بدهند و به من هم گفتند که خوب است عضو یکی از آن گروهها شوم، ولی چنان ضربه روحی دردناکی را تحمل کرده بودم که اعلام کردم دیگر هرگز در عمرم عضو هیچ گروه و دستهای نمیشوم. من عضو رسمی سازمان نبودم و سنی هم نداشتم، با این همه واقعاً از این ضربه آسیب دیدم. خدا میداند کسانی که عمرشان را پای سازمان گذاشته بودند و انواع زندانها و تعقیب و گریزها را تحمل کرده بودند چه حالی داشتند.
این ضربه در من بهقدری شدید بود که سعی کردم در نشریه «سرچشمه» که در قم چاپ میشد، علیه کمونیستها مقاله بنویسم. البته در این زمینه تجربه کافی نداشتم و مطالبم خام بودند، اما دستکم میتوانستم انتقامم را در حد خودم از سازمان بگیرم.
روحانیون حامی مجاهدین هم وضعیت دشواری پیدا کردند.
همینطور است. مشکلات آنها خیلی بیشتر از امثال ما بود، چون مردم به اعتماد آنها پول، خانه و فرزندانشان را در اختیار سازمان گذاشته بودند و حالا قضیه به این شکل درآمده بود. حتی یادم هست بار آخری که پدرم دستگیر شد به خاطر آن بود که بچههای نهاوند به خانه ما آمدند و برای کمک به سازمان مجاهدین به پدرم پول دادند و از ایشان برای ملحق شدن به سازمان تأییدیه خواستند و حالا پدر میدید که بچههای مذهبی دارند پشت سر مارکس و لنین سینه میزنند و این امر حقیقتاً برای او و علما و روحانیون سنگین بود. روحانیت حقیقتاً نهایت تلاشش را برای نجات مجاهدین کرد و برخورد بسیار منطقی و معقولی با آنها داشت و به آنها میگفت اشتباهات شما به خاطر آموزشهای غلطی است که دیدهاید. آموزشهایتان درست شود، راه را پیدا میکنید. از کفار فاصله بگیرید تا نفسانیات آنها شما را تحت تأثیر قرار ندهد.
یادم هست که کمونیستها احترام روحانیون را نگه میداشتند و رفتارشان معقولتر و محترمانهتر از مجاهدین بود. حتی یادم هست یکی از سران کمونیستها به اسم آقای پاکنژاد، در قضیه اعتراض به محدودیت نماز روحانیون، از آنها دفاع و در مقابل مقامات زندانی سخنرانی کرد. به هر حال تکلیف انسان با آنها روشن بود و طرفین هم رعایت همدیگر را میکردند اما مجاهدین گاه به نعل میزدند و گاه به میخ و موضعشان شفاف نبود.
از نقل فتوا بگویید.
پس از آنکه مجاهدین هیچیک از پیشنهادهای روحانیون را نپذیرفتند و بر تغییر ایدئولوژیک و ارتباط با کمونیستها پافشاری کردند، روحانیون داخل زندان فتوایی را صادر و امضا کردند که طبق آن هر نوع اختلاطی با مجاهدین و چپیها حرام بود. قابل ذکر است که اگر روحانیون چنین موضعگیری نمیکردند، خط التقاط و اسلام از یکدیگر تمییز داده نمیشد و جوانان بیشتری توسط سازمان به انحراف کشیده میشدند. به نظر من روحانیون چارهای جز این نداشتند.
تأثیر فتوای علمای داخل زندان در بیرون چگونه بود؟
در بیرون تأثیر چندانی نداشت.
از وضعیت خانههای تیمی و مراودات مجاهدین خاطرهای دارید؟
من و مجتبی آلادپوش در زندان قزلقلعه زندانی بودیم. او به جریان چپ سازمان مجاهدین پیوسته بود اما خانوادهای بهشدت مذهبی داشت. میگفت که گاهی خانوادهاش حتی نان برای خوردن ندارند و این در دورانی بود که امثال بهرام آرام در خانههای تیمی مجلل به خوشگذرانی مشغول بودند. عدهای از بچه مذهبیها میخواستند از سازمان بیرون بیایند اما برخی از آنها را کشتند و جنازههایشان را سوزاندند.
و سخن آخر؟
سخن آخر اینکه پدرم تا زمانی که معتقد بود مجاهدین در راه اسلام و با رژیم شاه مبارزه میکنند، از هیچ حمایتی دریغ نکرد اما همین که رگههای التقاط را در افکار آنها تشخیص داد، ابتدا سعی کرد به هر نحو ممکن روشنگری کند و بچههای فریبخورده را برگرداند، اما هنگامی که دریافت تلاشهایش اثر ندارد، با تمام وجود مقابلشان ایستاد و لحظهای از مبارزه علیه خط التقاط دست برنداشت. /971/د101/ع