۱۲ بهمن ۱۳۹۱ - ۲۳:۲۱
کد خبر: ۱۵۵۰۲۱

میثم ولایت، عبد«الله» بود

خبرگزاری رسا ـ همسر شهید عبدالله میثمی به نقل از شوهر شهیدش نقل می کند: من به دست همین انقلاب پیروز آزاد شده‌ام و چند سال به این انقلاب بدهکارم و به آزای آن دوسالی که از زندانم مانده بود و آزاد شدم این مردم از من طلبکار هستند و باید شبانه روز برای این مردم کار بکنم و هیچ طلبی از این مردم ندارم.
شهيد ميثمي

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از جوان، در مقطعی از تاریخ که به واقع کل زمین کربلا وکل ایام عاشورا بود، مجاهدان بسیاری با اشاره آن پیر فرزانه خود را به کاروان حسینی رساندند و با حبیبان همراه شدند. عده‌ای در میانه راه و با مشقت بسیار وعده‌ای با عنایت الهی، به لب فرات سعادت رسیدند و جانشان را سیراب کردند. اما عده‌ای گویا از روز الست در ساحل فرات متولد شده بودند. شهید عبدالله میثمی یکی از این عزیزان است که وجود و حضور اطمینان‌بخش و کلام امید‌وار کننده او، پشتوانه معنوی محکمی برای فرماندهان ارشد جنگ بود. روحانی که با چفیه پر از کتب در هر لشکری که نیاز به نیرو داشت حاضر می‌شد. کسی که برای نایل شدن به شهادت مسیری سخت را سپری کرد . او که تلاش بی‌اندازه کرد و سختی بسیار کشید، فریاد زد، سکوت کرد، بی‌خوابی کشید، راز و نیاز کرد. در یک جمله او با زندگی‌اش، شهادت را اندوخت.

 

 

 به بهانه سالگرد شهادت حجت‌الاسلام عبدالله میثمی شهید شاخص سال1391، عالم مجاهدی که جهاد خویش را با قلم و قدم و زبان از محراب مسجد آغاز و در طلب رضای معبود لحظه‌ای آرام نداشت، با مریم شکوهنده همسر شهید به گفت‌وگو نشسته ایم.

 
متولد
1344 و اهل اصفهان هستم. الان هم در همین شهر زندگی می‌کنم. عبدالله متولد 12 خرداد1334 بود. او در شب 13 رجب، شب ولادت امیرالمؤمنین (ع) در خانواده‌ای بسیار مذهبی در شهر اصفهان به دنیا آمد. پدرش اصغر و مادرش فردوس بسیار متدین و دوستدار اهل بیت بودند. پدر‌بزرگ عبدالله، نامی را از قبل انتخاب کرده بود اما پدرشان اصرار داشتند نام فرزندشان به «الله » ختم شود. برای همین پدر‌شان برای نامگذاری به قرآن تفأل زد وآیه: «قال انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا» (آیه 32 سوره مریم)آمد. پس نامش را با راهنمایی قرآن، عبدالله گذاشتند.

 
«آشیخ» انقلابی! 
او در دامن مادری مهربان پرورش یافت. کسب رزق حلال و ارادت به اهل بیت (ع) از ارکان اصلی خانواده میثمی بود. پدربزرگ عبدالله روحانی بود و زمان رضاخان که عمامه از سر روحانیون برمی‌داشتند، او عمامه‌اش را برنداشت. عبدالله از کودکی متدین بود. از شش سالگی قرآن می‌خواند و آن را حفظ می‌کرد. بعد از دوران دبستانش، برای کمک به پدر در مغازه ایشان مشغول به فعالیت شد. شب‌ها هم درس می‌خواند. شور و علاقه خاص او در دوران نوجوانی و توجه ایشان به مسائل مذهبی دلیلی شد تا به اتفاق چند نفر از دوستانش هیئت حضرت رقیه خاتون (س) و کلاس‌های آموزش قرآن و صندوق قرض‌الحسنه‌ای در محله خود راه اندازی کند. در حقیقت آن هیئت شروع دوستی و طلبگی بسیاری از بچه‌ها و نوجوانان محله شد، از جمله عبدالله، برادرش و مصطفی ردانی‌پور. ایشان از نظر مقید بودن به صفات پسندیده و اخلاق خوب ممتاز بود. برای همین دوستانش او را «آشیخ» خطاب می‌کردند.


فعالیت‌های دینی کم‌کم چشم عبدالله را به ستم‌های رژیم باز کرد . کلاس‌های قرآن او حال و هوای سیاست به خود گرفت. تمام تلاشش این بود که جوانان را با خیانت‌های رژیم شاهنشاهی نسبت به اسلام و مسلمین آشنا کند. در محل با همه اقشار و طبقات، ارتباط و تماس داشت و با آنها در حد خودشان صحبت می‌کرد. برای اینکه بتواند فعالیت‌هایش را از چشم رژیم مخفی کند متولی مقبره مرحوم کلباسی شد. ولی هیچ‌کس تصورش را هم نمی‌کرد که آشیخ از این مکان استفاده سیاسی می‌کند. بسیاری از شاگردان آن جلسات به برکت روح مصفای شهید از خدمتگزاران واقعی جمهوری اسلامی گردیده و بسیاری از آنها بعد‌ها شهید شدند.

 

 

از آنجایی که قم را مرکز آموختن معارف اهل بیت و محل مناسبی برای رشد خود و دوستان تشخیص داد رهسپار قم شد. هر چند دوری پدر و مادر از او سخت بود، اما با موافقت آنها، عبدالله برای تحصیل و کسب معرفت همراه برادر شهیدش حجت الاسلام رحمت الله میثمی و شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی‌پور به قم رفت. برای عبدالله لباس روحانیت، نشان از معنویت داشت. آن روزها می‌گفتند طلبه‌ای که وارد سیاست شود از عبادت کم می‌آورد. اما عبدالله هم اهل تهجد، نماز اول وقت، نماز جماعت و نماز شب بود و هم به مبارزه بها می‌داد. او نشان داد که مبارزه و تعبد منافاتی با هم ندارند و مکمل یکدیگر نیز هستند.

 
دوران اسارت

 در‌پی گسترش فعالیت‌های مذهبی و سیاسی شهید میثمی درماه‌های پایانی سال تحصیلی، ساواک در تعقیب او به مدرسه حقانی یورش برد و در تاریخ 11 خرداد 1354 او را همراه عده‌ای از طلاب مبارز دستگیر کرد و در کمیته مشترک ضد خرابکاری تهران بازداشت کرد و مورد شکنجه و بازجویی قرار داد. ساواک با تمام قوا سعی می‌کرد تا اطلاعات تازه‌ای از وضعیت مبارزین مسلمان کشف کند ولیکن مقاومت دلیرانه او سبب شد که کوچک‌ترین اطلاعاتی نتوانند به دست آورند. خود شهید می‌گفت: وقتی مرا تحت فشار شدید قرار می‌دادند با توسل به امام زمان (عج) یک نیرو و قدرت تازه‌ای پیدا کرده و از اعتراف خودداری می‌کردم و موفق می‌شدم از امتحان الهی سر‌بلند بیرون بیایم. همچنین او معتقد بود که حضرت موسی بن جعفر (ع) برای همه ما می‌توانند الگو باشند که اگر گاه نیاز باشد انسان می‌تواند چندین سال زندان بکشد و تحمل مشقات و مشکلات را بکند.»

 

 

 سرانجام عبدالله پس از تحمل شکنجه‌های فراوان به پنج سال زندان محکوم شد که یک سال و نیم آن در زندان قصر بود و مابقی را در اصفهان سپری کرد.

 

 

آنچه در زندان مهم بود ثبات عقیده و استقامت در عقیده بود که میثمی والاترین مظهر آن به‌شمار می‌رفت. شهید میثمی علاوه بر مقاومت در برابر دستگاه جبار ستمشاهی در مقابل گروه‌های مختلف ضداسلامی و منافقین که برای به دست آوردن حکومت دنیایی به زندان افتاده بودند مبارزه می‌کرد. افرادی که در زندان نیز تصمیم جدی برای محو اسلام و منحرف ساختن بچه‌های مذهبی گرفته بودند. لذا سخت در مقابل آنها ایستاد و شماتت‌ها و سختی‌های زیادی را تحمل کرد.

 
او در زندان درس‌های دینی را ادامه داد وکتاب‌های حوزه را نزد استادان، خوب خواند. با قرآن بیشتر مأنوس شد و از نهج‌البلاغه درس‌ها گرفت. بخشی از کتاب‌های روایی نظیر اصول کافی را تا آخر مطالعه کرد و در زمینه حدیث‌های آل محمد (ص)تبحر زیادی پیدا کرد. او در کنار پزشک زندانی، علم پزشکی را هم یاد گرفت. 


بدهکار مردم! 
به دنبال مبارزات قهرمانانه امت اسلامی به رهبری امام امت، زندانیان سیاسی با حول و قوه الهی به دست بندگان مخلص خدا آزاد شدند و شهید میثمی نیز در تاریخ
3/8/57 از زندان آزاد شد. خود شهید می‌گوید: من به دست همین انقلاب پیروز آزاد شده‌ام و چند سال به این انقلاب بدهکارم و به ازای آن دوسالی که از زندانم مانده بود و آزاد شدم این مردم از من طلبکار هستند و باید شبانه روز برای این مردم کار بکنم و هیچ طلبی از این مردم ندارم.

 

 

 بعد از آزادی از زندان فعالیت‌های شهید میثمی گسترش یافت و سعی کرد دور از نام و شهرت و آوازه عاشقانه تلاش کند. برای همین رهسپار یکی از روستاهای دور‌افتاده شد. ژاندارمری و حتی مردم به جای استقبال به سمتش سنگ پرتاب کردند و در نزدیکی شهر‌کرد او را در بیابانی که سگ‌های زیادی هم داشت، رها کردند.

 

 

 پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی کوتاه جهت ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت و مدتی را نیز در کردستان گذراند و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در یاسوج توسط یار دیرینه‌اش شهید حجت‌الاسلام ردانی پور به یاسوج هجرت کرد. او سهم بسزایی در ثبات سیاسی و نظامی آن منطقه داشت.

 

 

با آغاز جنگ او در اشتیاق پیوستن به رزمندگان اسلام، تنها بنا به اطاعت از دستور حضرت امام(ره) به فعالیتش در استان ادامه داد، تا اینکه بعد از 30 ماه فعالیت در یاسوج، به عنوان مسئول دفتر نمایندگی حضرت امام (ره)در سپاه منطقه 9به شیراز منتقل شد. او در یک مأموریت نظامی، در حالی که به اتفاق شهید کلاهدوزان برای یک مأموریت نظامی به خاطر مسائل خلیج فارس عازم بندرعباس می‌شوند، در تاریخ 17 اردیبهشت1363با یک تریلر تصادف می‌کنند. شهید میثمی مجروح و همراهش شهید می‌شود. اما پس از مدتی باز به میدان نبرد پا می‌گذارد و مسئولیت‌های متعددی نیز بر عهده می‌گیرد. از سمت‌های او می‌توانم به همکاری با دادگاه مبارزه با مواد مخدر، مسئول روابط عمومی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در یاسوج، نماینده ولی فقیه در سپاه منطقه 9، نماینده حضرت امام خمینی (ره)در قرار گاه خاتم الانبیاء اشاره کنم.

 

 

سفارش امام رضا (ع) به عبد‌الله

عبدالله در طول خدمتش در شیراز به فکر تشکیل خانواده افتاد. قبل از خواستگاری‌اش از من خوابی از امام حسین(ع) در صحن کربلا دیدم و تعبیرش این بود که شخصی به خواستگاری‌ام می‌آید و به‌رغم سختی‌هایی که در زندگی‌مان وجود خواهد داشت، نباید جواب منفی به ایشان بدهم.

 

 

آشنایی شهید هم با خانواده ما به پدرم باز‌می‌گشت. پدرم استاد تفسیر قرآن بودند. ایشان در جلسات پدرم شرکت می‌کردند. خود ایشان هم همراه شهید ردانی‌پور به زیارت امام رضا (ع)رفته بودند. شهید ردانی پور خواب می‌بینند که امام رضا(ع) فرموده بودند: «به عبدالله بگویید برود سراغ خانواده شکوهنده.»

 

 

امام حسین(ع) بشارت این ازدواج را به من داده و امام رضا(ع) هم به عبدالله داده بودند. مهریه من 14 سکه و یک‌ دانگ خانه بود که مادر ایشان به مهریه اضافه کردند. ما در 17 ربیع الاول، دی ماه سال 1361عقد کردیم. زندگی مشترکمان را هم خیلی ساده آغاز کردیم. حلقه‌ای که آورده بود سر عقد، برای انگشتم گشاد بود.

به شوخی گفت: می خواهی برایت نخ ببندم؟
گفتم: «نه همین طور خوب است.»
گفت: «سعی کن زودتر چاق شوی». تا آن اواخر هم می‌پرسید: «اندازه دستت شد؟»

 

لبخند، معرف عبد‌الله بود

بیشتر از همه رعایت حال من را می‌کرد. با اینکه مهمان دوست بود و تقریباً هر بار که می‌آمد خانه، مهمان داشت، برای من تکلیف نمی‌کرد چیزی بپزم. می‌گفت هر چه داریم با هم می‌خوریم. اگر نان و ماست هم باشد طوری نیست، دوستان مرا می‌شناسند. مواقعی که بار‌دار بودم نمی‌توانستم تنهایی غذا بخورم. حتی اگر مهمان داشت، می‌آمد کنارم می‌نشست، تا من غذایم را تمام کنم، بعد می‌رفت سراغ مهمان‌ها. می‌گفت: «این طوری راحت‌ترم!»

 

 

لبخندی که در چهره‌اش دیده می‌شد، به انسان امید می‌بخشید. لبخند و تبسم شهید عبدالله او را به دیگران معرفی می‌کرد. شکست هیچ تأثیری بر روحیه او نمی‌گذاشت و در ناملایمتی که پیش می‌آمد، اصلا خم به ابرو نمی‌آورد.

 

 

همرزمانش می‌گفتند: بعضی اوقات در بعضی خطوط که فشار سنگینی بر رزمندگان و فرماندهان ما وارد می‌شد، چهره آقای میثمی خندان‌تر از قبل دیده می‌شد. تلاش او همیشه این بود که به فرماندهان روحیه بدهد. به چهره آنان لبخند می‌زد، در کمال عطوفت و مهربانی و صداقت صورت آنها را می‌بوسید. خصوصا در مواقعی که فشار دشمن زیاد می‌شد.

 

 

روی بیت‌المال بسیار حساس بود، همیشه می‌گفت: «سعی کن خودت غذا درست کنی تا غذای مهمانسرای سپاه را نخوریم.» اما چون فضا محدود بود و امکانات نداشتیم، نمی‌شد آشپزی کرد. بعد از بار‌دار شدنم هر طوری بود وسایل را جور کرد و گفت: «خانم! از این به بعد خودتان زحمت غذا را بکشید.»

 

 

روی سهمیه‌های جبهه سختگیر بود. می‌گفت: ما احتیاجی نداریم، این مال پاسدارهاست. همان چیز‌ها را آزاد بخر، ولی از سهمیه بچه‌های جبهه بر‌ندار.

 

 

 با این کارهایش به علاقه‌های من خط می‌داد. وقتی هم که می‌آمد خانه برایش غذای خوب درست می‌کردم و آبمیوه می‌گرفتم، می‌گفت: سختم است اینها را بخورم. اما چون تو درست کرده‌ای می‌خورم. می‌گفت: بچه‌ها توی جبهه کسی بالای سرشان نیست که به آنها برسد. تو هم نباید برای من این کارها را بکنی. 


خواب شهادت 
حاصل ازدواجم هم سه فرزند به نام‌های محمد هادی متولد
1362، محمد حسین 1364و محمد مهدی متولد 1366 است. محمد مهدی شش ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد. ما تنها چهار سال با هم زندگی کردیم. شاید از میان این چهار سال تنها یک سال در خانه حضور داشتند. همین مدت اندک هم برایم رضایت‌بخش بود. وقتی که در خانه بود بسیار کمک حالم بود.
شبی خواب دیدم که به شهادت رسیده است و خبر شهادتش را برایم آورده‌اند، با حالی ملتهب وگریان از خواب پریدم. شهید برایم آب آوردند وآرامم کرد و از خوابم پرسید و من هم برایشان تعریف کردم، ایشان گفتند:«نترس من به این زودی شهید نمی‌شوم !»گفتم اگر برای شهادت خودتان دعا کردید برای من هم دعا کنید، ایشان گفتند:«دنیا حالا حالا‌ها با شما کار دارد، بچه‌ها نیاز به مادر و حامی دارند باید بزرگشان کنی، تربیت صحیح و. . . باید عروس‌دار شوی و...» سپس حرف را عوض کرد. الان هم خودم را به این امید‌وار کرده‌ام که در آخرت با ایشان باشم ان‌شاءالله. .

 
در کربلای
5 اجرش را گرفت 
آخرین آرزوی شهادت عبدالله بود. می‌گفت: آنهایی که خیال می‌کنند اگر بمانند برای خدمت بیش‌تر و بعد شهید بشوند، اشتباه می‌کنند و از لذت شهادت بی‌خبرند، اگر کسی لذت شهادت را بداند، فقط از خدا می‌خواهد که او را شهید کند.

 

 

همه دوستان و یارانش شهید شده بودند. دو یار دیرینه‌اش که همیشه در تمامی لحظات و سختی‌های زندگانی وحرکت و مبارزه همراهانش بودند، یعنی شهید مصطفی ردانی پور و شهید رحمت‌الله میثمی به شهادت رسیدند، به همین خاطر عبدالله بیشتر دلتنگ رفتن شده بود. با شروع عملیات کربلای 5 عبدالله دل در گروی یار نهاد و گوش جان او، نوای نزدیک شدن زمان دیدار حق را شنید، به طوری که ناخواسته به اغلب دوستانش گفته بود:«من در این عملیات اجر خود را می‌گیرم.»اصابت یک ترکش کوچک به سرش، در مرحله دوم عملیات کربلای 5، بهانه رهایی او از عالم خاکی شد. تن مجروح و غسل کرده به خونش را بلافاصله به اهواز و سپس به تهران انتقال دادند. تلاش پزشکان هم نتوانست راه بر پرواز روح ملکوتی او ببندد و سرانجام در دوازدهم بهمن 1365، در سالروز شهادت حضرت زهرا (س)به آرزویش رسید و آسمانی شد.

 
سخن پایانی 
باید مادران و زنان امروز ما در شرایط کنونی آگاهی خود را به مسائل دینی، اخلاقیات و تربیت فرزندان صالح بالا ببرند و بر اساس تربیتی ولایی و دینی فرزندانشان را پرورش دهند. در بحث بصیرت هم که خود رهبری فرمودند، متعهد به اسلام باشیم و بدانیم که برای همین آسایش و آنچه امروز به آن دست یافته‌ایم مدیون خون شهدای انقلاب ودفاع مقدس هستیم. در راه اسلام و منویات امام خامنه‌ای با بصیرت رفتار کرده و همواره مسیر ولایت فقیه را طی کنیم که مسیر و راه شهدایمان هم همین بوده است. در باب سبک زندگیمان هم باید سبک زندگی اسلامی و دینی را که مورد توجه و تأکید نایب امام زمان (عج)است در نظر گرفته و اجرایی نمابیم.
در بخش هایی از وصیتنامه این شهید بزرگوار آماده است:

 

 

 ...برادرتان که لیاقت نداشت، اما امیدوارم شما جزو انصار و یاران امام زمان (عج)باشید. بکوشید با تقوای الهی تا از منبع اهل بیت بهره‌مند شوید. نکند خدای نکرده در دسته بندی‌ها و جبهه‌بندی‌های مذهبی بیفتید که معنویت روحانیت از شما گرفته می‌شود که ناگهان می‌بینید از روحانیت جز لباسش برایتان چیزی نمانده است. به این طرف و آن طرف ننگرید، فقط نگاه کنید به نایب امام زمانتان تا فریب نخورید. در گرداب غیبت‌ها و تهمت‌ها نیفتید. خدا گواه است که این بدگویی‌ها ایمان را می‌خورد و انسان را از روحانیت اخراج می‌کند. لذت مناجات با خدا را از بین می‌برد.../971/پ201/ج

 

ارسال نظرات