اعتماد به نفس، اعتماد به بت است!
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از فارس، مرحوم علامه آیتالله سید محمدحسین حسینی طهرانی (1305 تهران ـ 1374 مشهد) از جمله نوادر اولیای الهی و عباد صالحین است که مطالب متعالی مکتب عرفان را در قالب وعظ و کتابت را در قالب دو کتاب به نامهای «رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم» و «رساله لباللباب در سیر و سلوک اولی الالباب» در اختیار مشتاقان راه خدا قرار داده است.
این استاد فرزانه پس از طی مراتب سلوک در خدمت استاد اعظم و عارف واصل علامه طباطبایی و سپس مرحوم عارف بالله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی، در آخر رحل اقامت و اعتکاف را در عتبه ملکوتیه انسان العین و عینالانسان حضرت حاج سید هاشم حداد افکند و به سر منزل مقصود رسید و در حریم معبود وفود کرد.
مرحوم آیتالله سید محمد حسین حسینی طهرانی در کتاب «آیین و رستگاری» در ادامه مبحث منظور و مقصود پروردگار از خلقت انسان میفرماید:
بهشتیها به جهنمیها میگویند: «قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا؛ ما آنچه را که خدا به ما وعده داد از بهشت و رضوان و فضاهای واسعه، همه را حق و استوار یافتیم! آیا آنچه را هم که پروردگار شما به شما بیم داده بود و بر حذر داشته بود حق و استوار یافتید؟!
چنانچه میفرماید: «وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِینَ»
غل همین کثافات را میگویند، مثلا شکر را که میخواهند آب کرده و شیرینی درست کنند، روی آن اول یک کثافاتی میگیرد، و بعد باید مادهای به آن بزنند، مثل آن مادهای که میزنند و تمام کثافات را میگیرد، پاک و صاف و طیب و طاهر میکنند. خدا قلوب مؤمنین را این طور از هر غل و تاریکی و کدورت بیرون میآورد.
بعد کم کم به جایی میرسد که انسان به همه اهل عالم حتی به کفار و اشقیا به نظر محبت و عطوفت نگاه کرده و برای آنها دلسوزی میکند، برای کافرها دلسوزی میکند، و میگوید: ای خدا بیا این فرد را هدایت کن! کافر است اما هدایتش کن.
زحمت میکشد آنها را هدایت کند، رحمت میکشد آنها را مسلمان کند. پیغمبر صلیالله علیه و آله و سلم جنگ میکردند، کشته میشدند کشته میدادند، برای اینکه آنها مسلمان شده، راه خودشان را پیدا کنند و بروند. انسان یک نظر رحمت واسعهای به همه خلق پیدا میکند و برای همه خلق، خیرخواه است و هر کدام را به حسب درجه و مرتبه خود، خواهان است، دوست دارد که همه راه مستقیم و صراط انسانیت و اسلام را طی کنند و به خدا برسند و به سوی مقصد و ممشای صحیح قدم بردارند. دیگر هیچ غلی، حسدی، کبری، دغدغهای، غشی، نگرانیای در آن نفس نیست.
ما که در بیمارستان خوابیده بودیم، بعضی روزها برای ما ناهار میآوردند و از این دستمال کاغذیها هم آنجا بود. خب! ما مقداری از یک دستمال را پاره میکردیم و جلوی خودمان میانداختیم. این سفرهمان بود، بندهزاده هم آنجا بودند و غذاها را میگذاشتیم و یک لقمه میخوردیم. تا موقع غذا میشد من میگفتم: آسیدمحسن، این سفره را بیاور! این سفره را، به جان شما رئیسجمهور آمریکا هم ندارد. این سفرهای که ما اینجا میاندازیم و شما با کمال صفا و وفا و خوشی و با این دلشادی و بیغم و غصگی این جا نشستهاید، قسم به خدا رئیسجمهوریهای دنیا ندارند! یعنی آنها نمیتوانند یک سفره بیاندازند و بیفکر باشند.
پس اگر انسان عاقل است و میخواهد دنیا هم داشته باشد عیبی ندارد، انسان هر راهی میخواهد طی کند برای آسایش خیال است. وقتی میبیند آن راه خیالش را به هم میزند، شب با ناراحتی میخوابد، صبح با ناراحتی بلند میشود، هزار تا نقشه تزویرانه میکشد برای اینکه طرف را بکوبد؛ این چه زندگی است؟! این چه دنیایی است؟! حالا بفرمایید قصری هم از طلا به آسمان بردند! اگر انسان یک کاسه چوبین داشته باشد که در آن آب سرد گوارا بخورد بهتر است یا یک کاسه زرین داشته باشد و در آن خون قی کند؟ مگر این رئیسجمهورها، این سلاطینی که خون قی میکنند و میمیرند، در کاسه زرین خون قی نمیکنند؟! حالا آن بیچاره بدبختی که در روستا زندگی میکند و مؤمن و مسلمان است و یک کاسه چوبین دارد و با زن و بچهاش آب سرد گوارا میخورد و میگوید الحمدالله، این بهتر است یا آن؟ پس به خدا قسمت این دنیاپرستها همه اشتباه کردهاند! همه!
اهل دنیا از کهین و از مهین/ لعنة الله علیهم اجمعین
این قید ـ اهل دنیا ـ در مقابل حیات اولیا، یعنی غیر اهل الله از کهین و از مهین؛ لعنة الله، یعنی دور باش. دورباش خدا بر اینها زده شده و اینها در این حیات دنیا گرفتارند، آن لعنت که برداشته بشود اینها باید به واسطه مجاهده، حجاب و پرده را از نفس خودشان بردارند، و با توفیقات پروردگار همه حرکت کنند و به این راه آیند و بگویند: «وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ* الَّذِی أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ» حمد اختصاص به آن خدایی دارد که ما را در این دار مقامه، در این جای درنگ، در این مقام مکین و مقام امین از فضل خودش آورد و در اینجا جا داد، اینجا کجاست؟ نه گرفتاریست، نه زحمت است، نه دغدغه است، نه ناراحتی فکر است؛ اینجا عالم امن است، اینجا عالم امان است، اینجا عالم سلام است. در اینجا از اسماء حسنای پروردگار، اسم سلام واقع است، السلام است «لَا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلَا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ» اینجا هیچ یک از آن گرفتاریها نیست و این مقام انسان است که برود و آن مقام را درک کند و این مال آن کسانی است که در دنیا این راه را طی کنند.
اگر انسان در دنیا بخوابد و بگوید من در آخرت به مقامات میرسم، اشتباه است. دنیا عالم کار است، مثلا فرض کنید محصل که دانشکده پزشکی میرود، آنجا باید کار کند. اگر بگوید من دیپلمم را میگیرم آن وقت کار میکنم، این غلط است، اینجا باید کار کند. اگر کار کرد، دیپلم هم به او ندهند، او دارای علم و سرمایه است، هر کجای دنیا که برورد دارای سرمایه علمی هست. ولی اگر کار نکرد هزار تا دیپلم هم کاغذپاره است، باید برورد در دکان پایش بستنی بزند و بفروشد! به درد نمیخورد.
دنیا محل عمل است، خدا ما را آورده برای اینکه بیدار باشیم، بینا باشیم، به سوی پروردگار خوب حرکت کنیم. تمام آن مقاماتی که در قرآن مجید دستور داده، عنایت شده و بیان شده، از آن کسانی است که در دنیا کار کنند. «الیوم عمل و لاحساب و غدا حساب و لاعمل» امروز، روز عمل است، حسابی نیست؛ فردا روز امتحان و حساب است و عملی نیست.»
هر عملی که ما انجام بدهیم، بهره و نتیجهاش داخل در خود عمل است؛ هر الله که از روی اخلاص بگوییم، لبیک پروردگار درون، این الله ماست؛ هر قدمی که به سوی پروردگار برداریم، آن نتیجه در خود نفس همین عمل منطوی و نهفته است.
خب! حالا میخواهیم به سوی خدا حرکت کنیم، بعد از اینکه خدا به ما تنبه داد، فکر داد، چشمانمان را باز کردیم، دیدیم ای عجیب! خورشید طلوع کرده و قافله همه رفته و ما ماندهایم؛ همه شب را تا صبح خوابیدهایم وای! قافله با ما بود! رفتند، و شاید هم الان رسیده باشند؛ چرا خورشید طلوع کرده؟! حالا به خدا میگوید: خدایا! من اینجا چه کنم؟ خورشید طلوع کرده! در این بیابان من هم غریب و تک و تنها هستم، جایی را نمیشناسم، خدایا! برس به درد من! خدایا! من به تو توکل کردم، بارم را به سمت تو انداختم، تفویض به سوی تو کردم، من عقب ماندهام، دست من را بگیر! این عالم یقظه و تنبه است.
خداوند به او مدد میکند، میگوید: حالا که چشمت بیدار شد و دیده از خواب برداشتی و متنبه شدی، ببین چقدر عقب ماندی! شب تا صبح خوابیدی، این را باید تدارک کنی! دیگر نباید بگیری بخوابی! اینجا بیابان است، آفت است، شیر است، پلنگ است، دزد است، باید حرکت کنی! به مدد الهی حرکت میکند و گریه میکند، انابه میکند و از آن مقداری که خوابیده، رجوع میکند به سوی پروردگار -توبه یعنی رجوع- و بازگشت میکند.
آن سیئاتی را که در نظر گرفته روی آنها مطالعهای میکند و بر میگردد و میگوید: خدایا! من الان به اشتباه خودم اعتراف کردم و تو خدای منی، تو رب منی، تو مولای منی، تو آقای منی، تو سید منی؛ من دیگر غلط میکنم بگویم اعتماد به نفس خود دارم، بلکه من اعتماد به تو دارم، اعتماد به خدا. در هیچ جای از قرآن اعتماد به نفس نیست.
اعتماد به خدا باید جایگزین اعتماد به نفس شود
من نمیدانم این لفظ اعتماد به نفس از کجا آمده؟! چرا اعتماد انسان به نفس باشد؟ قرآن میگوید: اعتماد به خدا بکن! نفس را زیر پابگذار! این نفس را فدای پروردگار بکن! اعتماد به نفس در مقابل اعتماد به خدا، این اعتماد به بت است در مقابل حقیقت؛ آن نفسی که نورانی و آیت خدا باشد اگر به او اعتماد کند اعتماد به خداست؛ آن نفسی که هنوز از مراحل اخلاص نگذشته، در پشت هزار تا سنگر محجوب است اگر به این نفس، اعتماد کند به هزار تا جهنم اعتماد کرده! و این اعتماد چه فایدهای برای او دارد؟!
لذا در قرآن مجید اصلا اعتماد به نفس نداریم بلکه اعتماد به خداست:
«وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ»، «وَتَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ»، «وَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَم یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُن لَّهُ وَلِیٌّ مِّنَ الذُّلَّ وَکَبِّرْهُ تَکْبِیرًا»، «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ».
ترجمه همه این آیات این است: ای پیغمبر! قلبت را به خدا بده، «وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا» از همه عالم ببُر و خودت را متصل به خدا کن و به سوی خدا منقطع شو و کارت را با خدا یکسره کن! این حرکت میدهد./922/