۲۹ شهريور ۱۳۹۰ - ۱۱:۴۶
کد خبر: ۱۳۹۶۰۰
لحظه‌های ماندگار (66)؛

شهید حاج بصیر می‌گفت با وجود طلبه‌ها هیچ نگرانی ندارم

خبرگزاری رسا ـ شهید حاج بصیر، فرمانده یکی از گردان‌های محوری لشکر 25 کربلا می‌گفت آذوقه و مهمات نمی‌خواهم، اما گردان‌های تحت فرماندهی من باید پر از طلبه باشد؛ با وجود طلبه‌ها هیچ نگرانی ندارم.
شهيد حاج بصير شهيد حاج بصير
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت‌الاسلام عبدالعلی گواهی اکنون نماینده ولی فقیه در سپاه محمد رسول الله‌(ص) است. او در حالی که طلبه ای نوجوان بود به فرمان امام لبیک گفت و به جبهه ها شتافت. وی خاطرات فراوانی از حضورش در جبهه ها دارد.
 
 با وجود طلبه‌ها هیچ نگرانی ندارم
گردان عاشورای لشکر 25 کربلا روحانیان فروانی داشت و شهید حاج بصیر که از فرماندهان محوری گردان بود، می‌گفت آذوقه و مهمات نمی‌خواهم، اما گردان‌های تحت فرماندهی من باید پر از طلبه باشد؛ با وجود طلبه‌ها هیچ نگرانی ندارم.

حضور معنوی و قدرتمند شهید حاج حسین بصیر در همه صحنه‌های جنگ و عملیات‌های مهم سپاهیان اسلام، راهگشای مشکلات بود و تدابیر و نگرش‌های موشکافانه او در این برهه از زمان سرنوشت‌ساز، گره‌های پیچیده‌ای را که دیگران از حل و فصل آن عاجز بودند، باز می کرد.

نخستین بار که مجروح شدم در عملیات کربلای پنج بود ، به همراه دو طلبه دیگر در کانال ماهی شلمچه و در سنگری که عراقی‌ها ساخته بودند مستقر شدیم و دشمن به صورت «نعل اسبی» بر سر ما آتش می‌ریخت و هیچ جای فرار نداشتیم. اسارت خود را قطعی می‌دیدیم، از این‌رو عمامه‌ها را در آورده، تکه تکه کرده و در سنگر چال کردیم و کارت‌های شناسایی خود را هم پاره کردیم یکی از طلبه‌ها شهید شد و دیگری تیر به دستش خورد، اکنون از او خبری ندارم.

وقتی آتش روی سنگر ریخته می‌شد، انفجارها ما را بالا و پایین می‌برد و از گوش، دماغ و چشم هر سه نفری که در آنجا حضور داشتیم خون جاری شده بود، سرمان به سقف سنگر می‌خورد و از موج انفجاری که ایجاد شده بود به زمین کوبیده می شدیم، محشر کبرایی به پا بود. در همین حال یکی از فرماندهان از بیرون سنگر فریاد زد از سنگر بیرون بیایید شهادت بهتر از اسارت است؛ اولین طلبه‌ای که حاضر شد از سنگر بیرون رود به شهادت رسید و نفر دوم که تیر به دستش خورده بود مجروح شد و سومین نفر هم من بودم که مجروح شدم.

فرماندهی که از بیرون سنگر فریاد می‌زد شهید حاج بصیر بود که یک کیسه مشمایی حاوی بیسکویت را خالی کرده بود و به صورت برانکارد بچه‌های مجروح را با آن در کانال می‌کشید و به پشت جبهه منتقل می‌کرد؛ بعد از آن حادثه خود را در بیمارستان یافتم.

درس طلبگی را نخوانده سخنران جبهه‌ها شدم

خاطره‌ای هم از نخستین روز حضورم در جهبه حق علیه باطل دارم که با سخنرانی برای رزمندگان اسلام توأم شد؛ تازه طلبه‌ای بیش نبودم و درس طلبگی را هم به آن صورت نخوانده بودم و شاید تنها «النظافت من الایمان» را می‌دانستم. روزی از من خواستند برای رزمنده‌ها سخنرانی کنم.  در این فکر بودم که برای رزمندگان اسلام چه بگویم که داستان «حنظله غسیل الملائکه» یادم آمد، حنظله یکی از یاران جوان پیامبر اکرم‌(ص) بود که شب پیش از جنگ احد ازدواج می‌کند و در حجله می‌خوابد و فردا صبح زمانی که لشکر اسلام به سمت احد حرکت می‌‌کرد، برای رسیدن به سپاه عجله کرده و غسل نمی‌کند. او در این جنگ شهید شد و ملائکه از طرف خدای متعال آمدند و او را با آب بهشتی غسل دادند؛ پیکر او بوی عطر گرفته بود، پیامبر اکرم(ص) بالای پیکر او آمد و از این واقعه خبر داد و من هم این داستان را از پدرم شنیده بودم.

داستان ایثارگری حضرت ابوالفضل‌العباس‌(ع) در قیام کربلا و نوع تولد ایشان و این‌که حضرت علی‌(ع) از خداوند خواسته بودند فرزند شجاعی به ایشان عنایت کند را هم از پای منبر پدرم به یاد داشتم و از جمله مطالب دیگری بود که برای بسیجی‌ها تعریف کردم و خیلی هم تاثیرگذار بود. پس از آن جلسه کاملا جرأت بیان و سخنرانی کردن پیدا کردم.

دفتر خاطراتی را از سخنرانی‌های زمان جنگ تنظیم کرده‌ام؛ یادم هست وقتی از ائمه جمعه برای سخنرانی دعوت می‌کردیم، مطالبی که آنان می‌گفتند را در این دفتر خاطرات یادداشت کرده و بعدها آنها را برای رزمندگان جبهه بازگو می‌کردم. /919/د102/ن
ارسال نظرات