۱۵ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۲:۱۵
کد خبر: ۱۳۷۵۸۴
یاد یاران سفر کرده (28)؛

عاشقانه زیستن را در حوزه آموختم

خبرگزاری رسا ـ آن روز که من به حوزه قدم نهادم ، عاشقانه زیستن را در آنجا آموختم . هـرروز بر سر سفره قرآن می‌نشستم و از این منبع الهی بهره‌مند می‌شدم . تمام همتم سعی در تعالی خودم بود ، اما سخنان پیر و مرادم خمینی،مرا بر آن داشت تا در تعالی جامعه بکوشم
ياد ياران سفر کرده

بار خدایا ! تو مرا آفریدی تا اشک شوم و در شب‌های پرستاره ببارم . تو مرا آفریدی تا ناله شوم و در شبستان وجود ، نوای بی‌قراری سر دهم .

تو مرا آفریدی و چه شگفت آور آفریدی . معجونی از صبر و بی‌قراری . شب‌هایم در آه فراق سپری می‌شدند ، آنگاه که جهان به نورت روشن می‌شد و صبح سفید از راه می‌رسید و من در زیر باران نور ، عشق را در درونم تکرار می‌کردم .

معبودم ! تو مرا چون پولاد مقاوم آفریدی تا در مقابل ظلم نهراسم . معشوقم ! سینه‌ام را کوه طور کردی تا جمال زیبای تو را در آن مشاهده کنم . خالقم ! در آن خزان پاییزی سال 46 حیات را به من ارزانی داشتی و شکر آن را فقط با غلتیدن در خون می‌توانستم به جای بیاورم .

آن هنگام که قافله بشریّت در تکاپوی رسیدن به مقصد تلاش می‌کرد،من نیز هدفم را تنها ، رسیدن به تو قرار دادم . دانستم که مرا نیافریدی تا چند صباحی در این ناسوت زندگی کنم و آنگاه راهی بیابان عدم شوم ، تو مرا آفریدی تا بمانم، تا مجنون شوم و در ابدیّت جاودانه شوم.

آن روز که من به حوزه قدم نهادم ، عاشقانه زیستن را در آنجا آموختم

آن روز که از مادر زاده شدم ندای فطرتم مرا به سوی تو می‌خواند . نامم را حمیدرضا نهادند . دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیّت گذراندم . خدایا ! کشتی سرگردان نوجوانی‌ام در تلاطم اقیانوس طوفانی عصر ظلم ، با دست عنایت تو هدایت شد و در ساحل آرامش و در خانه ولی تو امام زمان (عج) کناره گرفت.

آن روز که من به حوزه قدم نهادم ، عاشقانه زیستن را در آنجا آموختم . هـرروز بر سر سفره قرآن می‌نشستم و از این منبع الهی بهره‌مند می‌شدم . تمام همتم سعی در تعالی خودم بود ، اما سخنان پیر و مرادم خمینی،مرا بر آن داشت تا در تعالی جامعه بکوشم ؛ لذا در تمام راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردم .

در جبهه کردستان

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج درآمدم و دوران آموزش نظامی را در ساری گذراندم . جنگ میدان امتحان برای رسیدن به مقام بلند انسانی بود . و من درد هجران بر دل داشتم و این بیت حافظ را بر لب، که : می‌سوزم از فراقت روی از جفا بگردان هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان شش ماه به عنوان بی‌سیم‌چی در جبهه کردستان خدمت کردم .

در میان کوه‌های بلند ، دره‌های پرپیچ و خم ، به دنبال محبوب می‌گشتم . مدّتی را به درس و بحث مشغول شدم ، اما دلم تاب ماندن نداشت ، گویی همان ندای فطرت دوباره مرا به سوی خدا می‌خواند . لذا در تاریخ 24/10/65 راهی شلمچه شدم .

هوای شلمچه ، بوی ملکوت می‌داد

هوای شلمچه ، بوی ملکوت می‌داد و عجیب دل بی‌قرار مرا آرامش می‌داد. در آنجا بود که دریافتم که کاروان عمر باید در بیت المعبود رحل اقامت افکند . 20 روز در آنجا بودم و هر لحظه در انتظار وصال بودم .

گویی سفیر هر گلوله با من سخن می‌گفت و مرا بشارتی می‌داد .روز موعود 11/11/65 بود که رؤیای شیرین شهادت با تیر مستقیم دشمن به تحقق پیوست و مرا در محفل شاهدان وجه دوست در عرش الهی راه دادند . «یا لیتنا کنا معک»

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم  قرآن مجید می‌فرماید: أینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیّدة . هر جایی که باشی مرگ شما را می‌گیرد و لو اینکه در برج‌های آهنین و کاخ‌های بلند باشد. خدایا! تو میدانی که من چقدر مشتاق شهادتم؛ و نیز میدانی که هدف من شهادت یا پیروزی در راه توست.

اگر توانستم کفّار را می‌کشم و اگر نتوانستم خود را فدای اسلام می‌کنم و کشته می‌شوم. من به خواست و اراده خداوند تبارک و تعالی و با آگاهی از پایان این راه به مأموریت می‌روم و امیدوارم که بتوانم با نثار خون خودم، رضایت خالقم را جلب و به انقلاب عظیم اسلامی تحت رهبری روح خدا، بت شکن زمان، امام خمینی کبیر (روحی فداه) خدمتی نمایم. مادر فداکارم!

چه کنم که با وجود آن همه حقی که به گردنم داری نمی‌توانم همیشه در کنار تو باشم و فریاد سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) که فرمود! آیا کسی هست مرا یاری دهد را نشنیده گرفته و از این فیض عظیم چشم پوشی کنم؟ و بر همین اساس است که راه پیکار با کفر را برگزیدم.

پدر مهربانم! راهی را که انتخاب کرده‌ام با آگاهی است. اگر در این راه به شهادت رسیدم ناراحت مباش که امام حسین (ع)همین راه را انتخاب کرد و در این راه باید برای استحکام بخشیدن به نظام جمهوری اسلامی از جان و دل مایه گذاشت و اگر به شهادت رسیدم، آرزوی من است که مدت‌ها در انتظارش بودم.

هیچ صحنه‌ای دردناک‌تر از پراکندگی ما و اتحاد دشمن در یک صف نیست

برادران و خواهران! وحدت را حفظ کنید، زیرا هیچ صحنه‌ای دردناک‌تر از این نمی‌تواند باشد که دشمنان در یک صف علیه جمهوری اسلامی بشورند، ولی ما پراکنده باشیم پس چه بهتر مسلمان و برادر باشیم و قرآن و روحانیت را تنها نگذارید که سعادت دنیا و آخرت در دین است.

دوستان عزیز! امیدوارم که مرا ببخشید و با دشمنان اسلام و قرآن و امام در ستیز باشید و از روحانیت مبارز می‌خواهم که وحدت کلمه را برای استحکام بیشتر اسلام حفظ نمایند؛ و در آخر از خدای منّان خواهانم که شهادت در راهش را نصیبم گرداند و مرا از بندگان خاص خودش قرار دهد.

خدای بزرگ! فریاد این دردمند را بپذیر و درود بی‌پایان مرا بر محمد و آن یارانش بفرست و آن چنان کن که خونم در راه تو بریزد و تا آخرین نفس، زبانم فقط تو را گوید و از تو سخن گوید. خداوندا! تا آنجا که می‌توانم در راهت گام برمی‌دارم و جز کلمه لا اله الا الله چیز دیگری بر زبانم نخواهم آورد و آرزو دارم اولین و آخرین سعادتم، نوشیدن شربت گوارای شهادت در راه پر فضیلت تو باشد و آخرین حرفی که از دهانم برآورم، الله اکبر، خمینی رهبر باشد. «والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته» «إنا لله و إنا إلیه راجعون» طلبه بسیجی حمید رضا اسلامی

خاطرات

پدر شهید: این شهید بزرگوار تحصیلات غیر حوزوی خود را تا سیکل به اتمام می‌رساند. تا اینکه تصمیم گرفتیم ایشان در حوزه علمیه در باب مکتب ائمه معصومین (ع) ادامه تحصیل بدهد، شهید اسلامی مدتی در مدرسه رضویه و بعد در مدرسه امام خمینی (ره) و مدتی هم در مدرسه دارالشفاء قم مشغول تحصیل بودند.

آموزش و آمادگی را در ساری گذراندند، بعد از آن به مدت شش ماه در سمت بی‌سیم‌چی در جبهه‌های کردستان مشغول خدمت بودند. اوائل فصل پاییز به سراغ درس و بحث برگشتند و مشغول تحصیل شدند تا اینکه حملات در شلمچه شروع شد و ایشان دوباره به جبهه برگشتند و طولی نکشید که به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و پیکر مطهرش را بیست روز بعد از اعزام به جبهه، به وطن بازگرداندند. از خصوصیات این شهید این بود که همیشه در کنار من و همسرم در صحنه‌های انقلابی و بسیجی حضور داشتند و به جبهه علاقه وافر داشتند.

شایان ذکر است، علاقه‌مندان به کسب آگاهی بیشتر از زندگی‌نامه، وصیت‌نامه و خاطرات شهدای روحانی، می‌توانند به پایگاه اینترنتی«جلوه ایثار، روایت حماسه شهدای روحانی» به نشانی http://www.jelveisar.ir  مراجعه کنند./995/د101/ن

ارسال نظرات