بهاییِ هویتی یا بهایی عقیدتی؟
19 فروردین 58 امیرعباس هویدا، نخستوزیر مشهور دوران شاه کشته شد. او از معروفتترین کارگزاران رژیم شاه به شمار میرفت که به بهایی بودن معروف بود، مسئلهای که گاهی برخی مواضعش آن را تکذیب و برخی اقدامات و سوابق خانوادگیاش آن را تایید میکرد. بهایی بودن نخستوزیر در کشوری که دین رسمیاش اسلام و تشیع دوازدهامامی است و غالب مردمش متدین هستند، مسئلهای نبود که بتوان آن را بیاهمیت تلقی کرد.
بهایی بودن یا بهایی نبودن امیرعباس هویدا، مسالهای است که در سالهای پس از انقلاب نیز بر نام و کارنامهی هویدا سایه افکنده و محل بحث و تحلیل و بررسی تاریخنگاران است. دکتر حمیدرضا اسماعیلی نویسندهی کتاب «سازمان سیاسی بهائیت» در بخشی از کتاب خود این مساله را از زاویهای متفاوت بررسی کرده است.
او معتقد است اساسا کارگزاران سطح بالای بهایی دوران پهلوی و به طور خاص امیرعباس هویدا و پرویز ثابتی، علیرغم سابقهی خانوادگی بهائی خود؛ بیش از آن که پایبندان سرسخت عقیدتی بهائیت باشند؛ وابستگی هویتی، تشکیلاتی و سازمانی به آن دارند. به همین خاطر است که این افراد بروز و ظهور مناسکی و آیینی بهائیت ندارند، اما همیشه عملکردی هماهنگ و همآهنگ با تشکیلات بهائیت در ایران داشتهاند.
متن این بخش از کتاب «سازمان سیاسی بهائیت» به شرح زیر است:
«رابطه «تشکیلات و هویت بهایی» از موضوع های مهم حوزه بهاییت است. در این جا نیز میان توده و طبقه ممتاز بهایی تفاوت هست. سرآمدان، تحصیل کردهها و الیگارکهای بهایی اعتقاد چندانی به آموزههای بهاییت ندارند و تنها به لحاظ هویتی و تشکیلاتی بهایی هستند.
آنان مانند توده، ساده باورانه ایدئولوژی تبلیغی بهاییت و ادعای پیامبری حسینعلی نوری را نپذیرفته اند. این افراد که اغلب متولد خاندانهای بهایی هستند و به حمایتهای سازمانی بیشتری برای رشد سیاسی و اقتصادی نیاز دارند، به دلیل منافع و روابطی که دارند صرفاً ارتباطی تشکیلاتی دارند. آنها «بهایی اعتقادی» نیستند بلکه «بهایی هویتی» هستند.
در فهم رفتار و شخصیت این افراد، بیش از آن که به مباحث ایدئولوژیک و اعتقادی نیاز باشد، به مباحث روانشناسی اجتماعی و سازمانی نیاز است. این افراد به لحاظ اعتقادی عموماً بی دین هستند، اما به لحاظ تشکیلاتی و هویتی بهایی هستند. بسیاری از مدیران ارشد دوران پهلوی که به بهایی بودن شهره هستند و خانواده بهایی دارند را باید از این جنس دانست. امیرعباس هویدا و پرویز ثابتی نمونه مهم این افراد هستند. هویدا به خانواده و تباری از بهاییان تعلق داشت که جزو الیگارکهای بهایی بودند و رابطه نزدیکی با رؤسای بهاییت داشتند. جد وی میرزا رضا قناد که در شیراز میزیست از جوانی به تشکیلات بابیها پیوست و در تحولات بعدی، جانب حسینعلى نوری را گرفت.
او در عکا همراه حسینعلی و از نزدیکان عبدالبها بود تا درگذشت و در همانجا دفن شد. از فرزندان او مبرزا حبیبالله عین الملک، پدر هویدا بود که جوانی خود را در عکا و سوریه و لبنان گذراند و در دانشگاه آمریکایی بیروت درس خواند. او با هزینه عبدالبها دو سال به اروپا رفت و به آموختن زبان فرانسه و انگلیسی پرداخت. عینالملک با داشتن این مهارت با سردار اسعد بختیاری آشنا شد و وارد حلقه و دستگاه سیاسی او شد. عینالملک در اواخر قاجار و در دوران پهلوی نماینده سیاسی ایران در کشورهای سوریه، لبنان، مصر و عربستان بود. فرزندان او در بیروت تحصیل کردند.
نکته مهمی که درباره نسلهایی از بهاییان و بابیان شبه روشنفکر، از شیخ احمد روح تا هویدا وجود دارد و جا دارد تحقیق جداگانهای درباره آن انجام شود، این است که خاندانهای اصلی بابیت و بهاییت در نسلهای بعد با افرادی مواجه بودند که دو ویژگی مهم داشتند: نخست این که گرایش به بی دینی داشتند و دوم آنکه تعلق و روابط تشکیلانی خود را تا جای ممکن حفظ میکردند. آنها اولاً به عنوان افرادی تحصیل کرده که گذشته پدران خود و رهبران آنها را میدیدند، نمیتوانستند ساده لوحانه دین بودن بابیت و بهایت را بپذیرند و حتی بر عکس، تجربه تاریخی و دنیوی رخ داده در بابیت و بهاییت را به همه ادیان تعمیم میدادند و آنها را نیز ساخته دست بشر میدانستند. و ثانیا به عنوان کسی که در خانوادهای بهایی زاده شده، تلاش میکردند تشکیلات بهاییت را بهعنوان یکی از کانونها و نهادهای حامی خود حفظ کنند و در معاملهای دو طرفه برای جلب منافع یکدیگر بکوشند.
این افراد معجونی از سه عنصر «لاییسیته»، «عملگرایی» و «بهاییت» بودند. یعنی به به لحاظ اعتقادی، به هیچ کدام از آموزههای بهاییت به مثابه دین اعتقادی نداشتند و از این جهت لاییک بودند. با همین زمینه عمل گرایی و پراگماتیسم را پیشه خود میکردند تا بر اساس منفعت خود اقدام کنند. در نهایت هم چون به دلایل خانوادگی و تاریخی با بهاییت در پیوند بودند و منافع مشترکی داشتند، به هویت بهایی وفادار مانده و همسو با منافع سازمان بهاییت رفتار میکردند. این گروه از بهاییان دست کم در یک عصر با بهاییان متعصب همسو بودند: مبارزه با اسلام و روحانیت. آنها حتی اگر به بهاییت اعتقاد قلی نداشتند که البته نداشتند، همسو با آنان در مبارزه با مسلمانان و دین اسلام تردیدی نداشتند «من اساساً لاییک هستم و به هیچ دین و مذهبی اعتقاد ندارم. مادر من خانم مقدسهای بوده که قرآن خواندن او ترک نمیشده است. پدرم هم هر مذهبی داشته، به خودش مربوط بوده است. اما من نه مسلمانم نه بهایی و نه پیرو هیج مذهب دیگری من لایک هستم و حداکثر پراگماتبست.»
قرین دیگر هویدا پرویز ثابتی است. او در کتاب در دامگه حادثه ضمن پذیرش بهایی بودن خانواده، خود را فراتر از ادیان و مذاهب میبیند. افرادی چون ثابتی که در دوران پهلوی به دلیل گرفش مناصب، بهایی بودن خود را پنهان میساختند، پس از آن هم بنا به مصالح دیگری این تعلقات را پنهان ساخته و بهطور مثال به مفهومی غیر مرتبط به نام «اومانیسم» پناه میبرند و خود را اومانیست مینامند!
البته این که ثابتی خود را معتقد به اعتقادهای بهاییت نداند با توجه به مطالبی که پیشتر گفته شد قابل فهم است: اولاً بهاییت به لحاظ ماهوی یک دین نیست و سازمانی سیاسی است که تلاش دارد با ایدئولوژی شبه دینی منافع خود را تأمین سازد. ثانیاً میان توده و الیگارشی بهاییت تفاوت هست. توده بهایی به سبب جهل فریب نمادسازی دینسازان بهایی را میخورد و آن را به عنوان یک دین آسمانی می پذبرد. اما سرآمدان و الیگارکهای بهایی که از این منازل نازل عبور کردهاند، وفاداریشان به بهاییت از مقوله «اعتقاد» و «ایمان» نیست. ای بسا آنان بهتر از دیگران به جعلی بودن این دین پی برده باشند. وفاداری آنها از مقوله هویتی و اغلب از مقوله منفعت جویی و استفاده است. امروز حتی برای سازمان بهاییت هم مناسب نیست پرویز ثابتی که در شکنجه و قتل تعداد زیادی از ایرانیان دست داشته، بهایی عنوان شود.
تا امروز آنچنان که باید و شاید درباره حلقه بهاییان داخل در حکومت پهلوی مطالعه و تحقیقی، که به پرسشهای مهم زیر پاسخ دهد، صورت نگرفته است: آیا مدیران و سیاستمداران بهایی در جهت اهداف سازمان بهایی رفتار میکردهاند یا در جهت منافع حکومت پهلوی و یا در جهت اهداف سازمان بهاییت در حکومت پهلوی؟ آیا آنها با یکدیگر انجمن و حلقهای برای هماهنگی سیاستها و اقدامها داشتهاند؟ روابط آنها با تشکیلات بیت العدل و محفل مرکزی ایران چگونه بوده است؟ آیا سازمان بهاییت برای آنها موضوعیت داشته با طریقیت داشته است؟
با توجه به این که رهبران سازمان بهاییت در پی فتح پنهان قدرت در ایران بودهاند، نقش آنها در این میان چه بوده است؟ و در نهایت این که چه اقدامهایی برای تقویت بهاییت در ایران و پیشبرد اهداف سازمان انجام دادهاند؟ بر اساس برخی اسناد و گزارشها، هویدا و پرویز ثابتی بعد از ظهر هر چهارشنبه در دفتر نخستوزیری دیدار داشتهاند. آیا نظیر این نشستها و محافل با تعداد بیشتری از بهاییان هم برگزار میشده است؟ این پرسشها به تحقیقهای دوبارهای در میلیونها اسناد تاریخی نیاز دارد که از حوصله این بحث خارج است. مروری بر فهرستی از مدیران دوران پهلوی نشان میدهد که چگونه در اثر این تحولات و فعالیتها، سازمانی با چند ده هزار عضو توانست قریب دو دهه بسیاری از مناصب مهم سیاسی کشور را اشغال سازد. جالب این که این فهرست بلند بالا به اعضای سازمانی تعلق دارد که شعار آن «جدایی دین از سیاست بوده و در عین حال از نخست وزیری تا مدیریتهای پایینتر را در اختیار داشته است.
ناگفته پیداست که این انتصابها زنجیروار به یکدیگر مرتبط بود و بهاییان تا جایی که توانستهاند در عزل و نصبهای خود از افراد هم سازمانی استفاده کردهاند. این همه در حالی بود که هنوز بهاییت در ایران رسیت نیافته بود و بهاییان در امور استخدامی و پرسنلی با موانع متعددی مواجه بودند. لذا این پرسش نیز مطرح است که اگر تلاش مستمر سازمان بهاییت برای دست یافتن به نتیجه میرسید آینده سیاسی ایران چگونه رقم می خورد؟ در سند زیر یکی از بهائیان سرشناس شیراز میگوید: «آقای امیرعباس هویدا به پشتیبانی بیت العدل اعظم و کامپالای آفریقا مدت ۱۲ سال پر ایران حکومت کرد و جامعه بهاییت به پیشرفت قابل توجهی رسید و افراد متنفذ بهایی پستهای مهمی را در ایران اشغال و پولهای مملکت را به خارج فرستادند.
در میان سرآمدان و الیگارکهای بهایی، که به سطوح بالای حکومتی تقود کردند، ظاهراً ارتباط سازمانی کمتری دیده میشود؛ آن ها کمتر در نشستها و محافل حضور داشتند. هویت سازمانی و عمل مو به مو به فرمامین سازمان بیشتر در افرادی که در سطوح پایین تر هستند به چشم میخورد. یک کارگزار حکومتی سطح بالا، بیشتر به موقعیت خود در نظام پادشاهی میاندیشید، تا با خدمت در آن ساختار به قدرت افزونتری برسد. لذا یک کارگزار حکومتی بهایی میان دو هویت بهایی و کارگزار پهلوی قرار داشت و میبایست به هر نحوی میان آن دو هویت جمع میبست.
کارگزاران بهایی پهلوی به سازمان سیاسی بهاییت به عنوان یک سازمان و حلقه سیاسی حمایتگر مینگریستند تا از طریق حمایت آنها بتوانند پلههای ترقی خود در سیاست را طی کنند. با وجود این، آن ها برای رشد سیاسی نیاز داشتند که در حلقه ها و محافل متعددی نفوذ و سرمایه گذاری کنند. آنچنان که ماروین زونیس نیز می نویسد: برای رشد در حکومت پهلوی سرمایه گذاری بر روی یک حلقه دست افراد را میبست. این عادت بسیاری از نیروهای سیاسی دوران حکومت پهلوی بود که برای اطمینان در رشد سیاسی در حلقههای مختلف سیاسی رفت و آمد کنند تا اگر در یکی از این حلقهها بخت یار شد و فردی از آن به وزارت و ریاست رسید، آن ها نیز به همراه آن خود را بالا بکشند.
در یک نگاه کلی، سرآمدان و الیگارکهای بهایی را باید دارای دو نوع تفش دانست: 1، نقش و رفتار به عنوان یک عضو بهایی که نتیجه آن کمک به رشد و تقود بیشتر بهاییت از طریق افزایش تعداد بهاییان در بخشهای دولتی و حکومتی بود. 2، نقش و رفتار به عنوان یک کارگزار حکومتی که چندان متأثر از وظایف سازمانی بهاییت نبود. در نقش دوم بود که گاهی اختلاف و رقابتهایی میان افرادی چون ثابتی و ایادی، که هر دو بهایی بودند، دیده میشد. ثابتی مدعی بود در سال ۱۳۵۰ علیه فساد افرادی چون عبدالکریم ایادی و اسدالله علم به شاه گزارش داده است.
فارغ از ادعای او درباره گزارش علیه ایادی و کیفیت آن گزارش، باید گفت که ثابتی با علم و حلقه سیاسی او رقابت داشت و جزو مخالفان جریان سیاسی علم بود. اکنون باید دید دشمنی احتمالی وی با ایادی سر چه موضوعی است که وی این طور علیه او موقع میگیرد. آیا این رقات واقعی بوده یا ادعایی نادرست از جانب ثابتی است؟ به طور اصولی ثابتی به دلیل هویت بهاییاش نباید علیه ایادی اقدامی کرده باشد، همان طور که وی با دیگر سرآمدان بهایی، یعنی هویدا رابطه بسیار گرمی داشت. اساساً بالا آمدن ثابتی در ساواک مصادف است با دولتی که هویدا نخست وزیر آن بود. با آمدن نخست وزیر بهایی در اواخر سال 43. ثابتی بهایی در معاونت امنیت داخلی ساواک رشد کرد و در متن سیاستهای ساواک قرار گرفت.
در این دوره برخورد با نیروهای مذهبی شدت یافت. ثابتی از روابط منفیاش با پاکروان و مخالفتش با روش ترم او در ساواک سخن میگوید. ثابتی حتی پس از انقلاب هم به وضوح از برخورد تند با نیروهای مذهبی طرفداری میکند. ثابتی در کتاب در دامگه حادثه تقریباً همه عناصر اصلی حکومت پهلوی از شاه به پایین را مورد نقد قرار میدهد و علیه هر کدام با شدت و ضعف سخن میگوید، به جز یک نفر که همان نخست وزیر بهایی، امیرعباس هویدا است.
او در مورد برخی اقدامها و سیاستها به صورت دو نفره با هویدا به بررسی اوضاع سیاسی میپرداخت و حتی به هویدا توصیه کرده بود مقدمات دبیرکلی او بر حزب مردم را فراهم سازد. پیشنهاد ثابتی برای دبیرکلی حزب مردم برای بازی در نقش مخالف و اپوزیسیون سازی ظاهری بود. در قصه ثابتی در کتاب در دامگه حادثه تنها دو قهرمان وجود دارد که هر دو نیز بهایی هستند: او و هویدا. او از هویدا یک قهرمان میسازد: مرد خوش نام و با شرفی که دروغ نمیگفت، توطئهگر نبود دزدی نمیکرد. پدیده هویت بهایی منهای اعتقادهای بهایی در دوران پهلوی به تدریج در میان توده و نسل جوانتر بهایی نیز در حال مشاهده بود.
در این پدیده، آنچه به بهاییان هویت میدهد، پیوند با تشکیلات است نه باورهای دینی. این که چرا بهاییان هویتی جای بهاییان معتقد را گرفتهاند، موضوع مهمی است که در ادامه این تحقیق به آن خواهیم پرداخت. اما در این جا و بهطور اجمال باید به واقعیت سازمانی بهاییت اشاره کرد و ریشه آن را در ساختار تشکیلاتی بهایت دانت. نظم اداری یا همان سازمانی بهاییت، هویت واقعی بهاییت را تشکیل میدهد و از این جهت موجب شده است که مباحث اعتقادی آن صرفاً به یک ایدئولوژی تبدیل شود تا برای حفظ و تقویت این سازمان سیاسی به کار رود.
توده نیز گرچه به زعم رهبران سازمان از هوش لازم برخوردار نیست و فریب بازی رهبران را میخورد، اما آنها نیز یادگیری های خاص خود را دارند و به تدریج از برخی تجاربشان بهره میبرند. در زیر به سندی اشاره میشود که نشان میدهد پدیده مذکور در همان دوره نیز از جانب رهبران سازمان و نیز مأموران ساواک مورد شناسایی قرار گرفته بود.
«پسران و دختران بهایی ایمان و عقیده زیادی به بهاییت ندارند و منظور آنها از شرکت در جلسات، بیشتر برای معاشرت و آشنایی با یکدیگر است تا استفاده از دستورات بهاییان. لذا کارگردانان مربوطه به ویژه بیتالعدل نیز به این موضوع پی برده و ضمن پیامی که ارسال داشنه، آنها را از فساد اخلاق برحذر نمودهاند. روی این اصل در جلسات متشکله به پسران و دختران تأکید میشود که در معاشرت با یکدیگر رعایت نزاکت را بنمایند و کاری نکنند که موجب آبرو ریزی شود.»»