۱۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۲
کد خبر: ۲۹۴۳۵۰
برگی از خاطرات جنگ؛

پیشروی با شلیک توپِ تحویل سال

خبرگزاری رسا ـ وقتی به خانه برگشتم دیدم پای مادرم شکسته، ساعت و روزش را پرسیدم و دیدم حول و حوش لحظه شروع عملیات بوده، انگار همزمان با شلیک توپِ تحویل سال، در حال پیشروی بودیم و مادرم که شاید آن لحظات برایش الهام شده، هول کرده و زمین خورده بود.
روحاني رزمنده ابوطالب شمس زاده

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت الاسلام ابوطالب شمس زاده فرزند قنبر سال 1349 در «هشتجین» خلخال به دنیا آمده، اواخر سال 1366 دروس حوزوی را از حوزه علمیه خلخال شروع کرده و دو سال هم در اردبیل به تحصیل علوم دینی پرداخته است.

 

وی آذرماه 1365 اولین بار به جبهه رفت، چهار ماه در جبهه حضور داشت و در حال حاضر روحانی طرح هجرت هشتجین است.

 

بدون آتش تهیه هم خط شکن شدیم و هم خط نگه دار

آذرماه 1365 در گردان امام سجاد خودم را بین بچه های خوی یافتم، صمیمیت و مهربانی هایشان نمی گذاشت احساس دلتنگی بکنم، با هم نماز می خواندیم و در صف دعا هق هق اشک می ریختیم؛ گاهی بی صدا و زمانی بی اختیار صدای ناله ها از سنگرها بیرون می رفت.

 

نماز شب هایشان به راه بود و استغاثه هایشان بلند! روزها به سرعت گذشت و دوباره جابجا شدیم، بعدِ یکی دو روزی تو راه بودن، کم کم شنیدیم ما را آورده اند بندر رحمانلوی عجب شیر، طبق معمول آموزش پشت آموزش بود و شبی در ارتفاعات قوجار و منطقه ماووت عملیاتی شروع شد، قبل از آن در همان اطراف عملیات اصلی انجام گرفته بود و ما به مراحل بعدی اش رسیده بودیم، شب عید سال 1366 بود، حدود ساعت دوازده شب پیشروی کردیم، یک ربعی بی هیچ صدایی در خاک دشمن رفتیم و لحظه ای تیرباری راه افتاد، چند نفری را انداخت زمین و بچه ها با آرپی جی ساکتش کردند.

 

آتش پشتیبان نداشتیم و کارها نسبت به بقیه عملیات سخت و دشوار به نظر می رسید، وقتی خبری از آتش تهیه سنگین نباشد سنگینی کارها روی دوش نیروهاست، هر کسی باید مانند کاتیوشا خودش را به سنگرهای دشمن می رساند و منهدم شان می کرد، فقط مینی کاتیوشایی داشتیم و وقتی صدای شلیکش را شنیدیم دیدیم آتشش روی سر خودمان می ریزد و بچه ها بی سیم زدند نزند بهتر است.

 

خط شکن بودیم و بعد از ما گروهان دوم می کشید جلو، خط را شکستیم و هر چه منتظر نشستیم بیایند و خط را تحویل بگیرند ولی خبری نشد. فردا شنیدیم ماشین آن گروهان بین راه تصادف کرده و نتوانسته اند به موقع خودشان را به منطقه برسانند.، وقتی ارتفاعات قوجار به دست مان افتاد عراقی ها هم از ارتفاعات الُاغلو عقب رفتند، خیلی از آنجا اذیت مان کرده بودند و وقتی صدای توپ پایین قوجار را می شنیدند مدام آن را می کوبیدند، بچ هها می گفتند بدون آتش تهیه هم خط شکن شدیم و هم خط نگه دار.

 

دفن در پوکه

آنقدر پشت دوشکا شلیک کرده بود که کم مانده بود زیر آن همه پوکه دفن شود، خودش هم خلبان بود، در آن حال محبت بچه ها به آن فرد دیدنی بود.

 

لطف خدا

در ارتفاعات وقتی نیروهای گردان سیف الله مشهد به ما رسیدند از چیزی که دیدیم شگفت زده شدیم، آن تعداد نیرو، چهار پنج تا فشنگ بیشتر نداشت، لطف خدا بود و اگر به ما نمی رسیدند قتل عام شان حتمی بود.

 

اعتقاد سرباز عراقی

یکی از بچه ها داد زد: یا زهرا، یکی از نیروهای دشمن هم داد زد: یا زهرا، کمی با هم حرف زدیم و فهمیدیم از ترک های عراقی است و خودش را به نیروهای ما رساند و تسلیم شد، ازش پرسیدیم: وقتی که به این چیزها اعتقاد داری چرا در جبهه بعثی هستی؟ گفت: اگر نیاییم و به حرف شان گوش ندهیم، بدون دادگاه کلت را می گذارند روی سرمان و شلیک می کنند.

 

پیشروی با شلیک توپِ تحویل سال

وقتی به خانه برگشتم دیدم پای مادرم شکسته، ساعت و روزش را پرسیدم و دیدم حول و حوش لحظه شروع عملیات بوده، انگار همزمان با شلیک توپِ تحویل سال، در حال پیشروی بوده ایم و مادرم که شاید آن لحظات برایش الهام شده، هول کرده و خورده بود زمین./1330/ت303/ی

ارسال نظرات