خبرگزاری رسا ـ پایش را که از ماشین پایین گذاشت، چشمش افتاد به حجله رسول، درست سر خیابان. بغض کرد. عروس را از ماشین پیاده کرد. همه کف میزدند. کل میکشیدند. بلندگو را دستش گرفت. انگار شب قبل از عملیات است و دارد برای بچهها اتمام حجت میکند. اشک همه را در آورد. گفت «امشب شب عروسی من نیست. عروسی من وقتیه که توی خون خودم غلت بزنم».
کد خبر: ۲۴۸۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۰۲