چرا چنین است؟ واضح است؛ بنیبشر آینده را به تفصیل در ذهن و عین نمیتواند مجسم کند ولی وقتی کارها و فکرها جلو رفت، تودرتوهای جدید و دوراهیهای جدید را میشناسد که اقتضای مسیر طیشده است؛ ایبسا اگر از مسیری دیگر میرفت مطلبی دیگر و پرسشی دیگر و دوگانهای دیگر روبهرویش گشوده میشد.
این روزها با مقاومت جانانه غزه و فلسطین و بیداری جهانی نسبت به حجم سبعیت و ددمنشی یک رژیم کودککش مواجهیم و در بخشی از فضای نخبگانی ایران دعوای نهضت و نظام در گرفته است.
برخی، عملکرد و حتی ماهیت جریانهای نهضتی را با نظام جمهوری اسلامی مقایسه میکنند؛ این مقایسه و حتی ترجیحدادن تا چه اندازه درست است؟
اینجا باید دو بحث را از هم تفکیک کرد؛ یکی مسئله قضاوت ما درباره میزان مطلوبیت ورود جمهوری اسلامی در قصه غزه و فلسطین و مقایسه آن با حد مطلوب است و دیگری ادبیاتی که پیش از این مصداق، از شکلگیری این پرسش حمایت میکند و آن هم ادبیاتی است که دوگانه نهضت-نظام را برمیکشد و ازطریق برتریدادن به یکی درصدد ارائه پاسخ از منظر خود است.
ما در این نوشتار عمدتاً به مسئله دوم میپردازیم و یادآوری میکنیم استفاده از قواعد برای حل مصادیق و مسائل جاری علاوه بر ضرورت تنقیح ادبیات و مفاهیم و قواعد پشتیبان، پیچیدگیهایی دارد که در صورت سهلگرفتن نمیتوان وجه تفاوت پاسخ دو فرد یا جریان را به یک مسئله واحد با استفاده آنها از قواعد یکسان دریافت. اما درعینحال عدم تنقیح قواعد و نظام مفهومی، مسیر حل مسائل را در هالهای از ابهام فروخواهد برد زیرا عدم پاسخ به دوگانهها آن هم در سطح قواعد و نظام مفهومی ناخواسته باعث خواهد شد که ما بدون بررسی تفصیلی و دقیق گاه به یکسو و گاه به سوی دیگر بغلطیم.
با این مقدمه پرسش این خواهد بود که ما در دوگانه نهضت یا نظام باید کدام را برگزینیم و کدامیک به مطلوبیت و آرمان ما نزدیک است:
قبل از اینکه به پرسش پاسخ دهیم باید بدانیم اساساً از نهضت و نظام چه چیز را مراد میکنیم و تا این معلوم نشود، انتخاب هم درست نخواهد بود. این احتمال بعید نیست که برخی مخالفخوانیها هم در این مسئله ناشی از تفاوت در معنای مقصود از این کلمات باشد.
به نظر میرسد نهضت هویتی سیال، فعال و گرم دارد، دعوتی است که با گرمای وعدهها و افق آرمانی خویش علیه وضع موجود، جمعیتهایی به سرعت را حول خویش سامان میدهد و بر وضع موجود هجوم میبرد و درواقع قیامی را ساز میکند. نهضت میتواند سریع منتشر شود و تنوعات فراوان را گرد هم آورد زیرا در مقام اجمال قرار دارد و هنوز افق خویش را در مقام عینیت خارجی مجسد نساخته است. این ابهام و اجمال البته غیریتهایی چون وضع موجود را برنمیتابد و با آن دشمنی میکند اما با همین ابهام و اجمال انواعی از گروهها و اصناف و عقاید و آراء را ولو با اشتراکات حداقلی گاه میتواند حول آرمانش به هم نزدیک سازد.
اما هویت نظام یک هویت مستقر، آرام، انضباطیافته و روندمند است. ارزیابی آن در همان وضعیت استقراری و موجود انجام میشود و لذا در نگاه آرمانگرایانه بسیار مستعد پرخاش و اعتراض است زیرا بسیاری از واقعیات فاصلهای جدی از آرمانها دارند. گاه بدبینانهتر شرّ گریزناپذیری دیده میشود که منتقدانش دوست دارند آن را از جا برکنند و به جایش نظمی نو درافکنند؛ با این سودا که نظم جایگزین توان حمل و حمایت از آرمانها را داشته باشد.
نظام بهخلاف نهضت چندان سیال و پویا نیست و اینرسی سکون بالایی دارد و همهگرایی و همگرایی اندکتری در باب آن شکل میگیرد ولی درعینحال تابآوری بیشتری درقبال تمایل به حرکت و دگرگونی و حتی تکانههای بیرونی از خود نشان میدهد.
قرار و بیقراری، حرکت و ثبات، گرمی و سردی دوگانههایی است که میتوانند دوگانه نهضت و نظام را توضیح دهند.
گرچه این سؤال صورتبندیهای دیگر و ادبیات دیگری نیز یافته است مانند اینکه همین دوگانه جدی است که اسوالد اشپلنگر را وادار کرد که روح سیال و فعال فرهنگ را بر جمود و خشکی تمدن دروضعیتی که تصور او از آن ازکارافتادگی فرهنگ بود، ترجیح دهد.
با این توضیحات وقت انتخاب و پاسخ است که در دوگانه نهضت و نظام ما کدام را اصیل و کدام را بدیل میدانیم؛ اما پس از تأمل باید اعتراف کرد این دوگانه هیچ پیروزی ندارد زیرا:
حیات انسان در وجه فردی و جمعی، همان میزان که نیازمند تحرک و پویایی و جولان و گرما و حرارت است به همان میزان نیازمند نظم و ثبات و استقرار است. انسان موجودی در میانه قرار و بیقراری است و شاید راز پایان نماز در حالت تشهد و سلام همین وضع میانه آدمی باشد.
اینکه انسان هم جان دارد و هم کالبد همین را اقتضاء میکند. روح آدمی در عالم نمیتواند سرگردان باشد و بلکه اقتضای زیست دنیایی آرامگرفتنش در تعلق به یک کالبد و بدن است؛ بدنی که تاب تحمل قرار دنیایی را به این روح میدهد و امکان ساخت و تکاپو را برایش فراهم میکند اما راست میگویند که اگر آدمی وجه فرامادی خویش را هرگاه فراموش کند، همان زمان را باید زمان مرگش دانست.
تقابل نهضت و نظام هم همین است و به همین بنیادها باز میگردد. نظام وضعیت باثبات جمعی یک گونه زیست است که مطلوبیتش در محاکات و بازتاب و تجسد آرمانها و ارزشهای یک نهضت است و یک نهضت غایتی جز تحقق و استقرار و تجسد در قابل یک نظم فراگیر و باثبات نمیتواند داشته باشد. اساساً اگر نهضتی نتواند مطلوب خویش را بر چهره دنیا تثبیت کند و به نمایش درآورد چرا باید در دنیایی که چنین است این همه دستوپا زد. نهضت حالت گذاری از یک نظم نامطلوب به یک نظم مطلوب است و ازقضا هنر آدمی باید آن باشد که بتواند آرمان را در چهره نسبتاً با ثباتش هم نمایش دهد نه آنکه در وضع نهضتی فقط افسانهاش را بسراید؛ نظام تعبیر خوابی است که نهضت میبیند و اگر نهضت به نظام نرسد خوابی بیتعبیر و رؤیایی دروغین است. در نقطه مقابل اگر نظام گرمای آرمان نهضت را از دست بدهد، کالبدی است بیروح و جسدی است که درنهایت بوی تعفنش همگان را خواهد آزرد.
جمع میان نهضت و نظام آسان نیست و به همین خاطر پاسخ ساده را در انتخابی واحد و با دوگانهای ساختگی به نام نهضت یا نظام جستوجو میکنیم. این دوگانه در ذات خویش مجعول و نامعتبر نیست بلکه اگر به پاسخی یکسویه برسد، پاسخی مجعول گرفته است زیرا حقیقت وجود آدمی را که در میانه وجه آرمانی و استعلایی و وجه ماندگار و خاکی قرار دارد، تحریف کردهایم. انتخاب یکی از دو وجه تحریف خود و انسانیت است.
این را هم باید افزود که صیرورت جماعت انسانی گاه اقتضای تکیه بر داراییها و تواناییهای نهضت را دارد و گاه اقتضای تکیه بر چهره نظاممند را دارد. اگر نظامی مبتنی بر آرمانها حاصل شد باید آن را پاس داشت و دانست که بهترین پشتیبان برای نهضت است و بدون این پشتیبان نهضت همچنان روح ناآرام و مضطربی خواهد بود که ممکن است هر لحظه اصحاب قدرت و ثروت او را به گوشهای برانند و نفسش را تنگ کنند. باید نظام را پشتیبان نهضت کرد و نهضت را به قراری عمیق فراخواند تا دارایی خویش را نه فقط شعار دهد که نمودار هم سازد.
نظام نهضتی یا نظام انقلابی همان چیزی است که هر میزان بدان تقرب جوییم بیشتر اهل نهضت و بیشتر اهل نظام خواهیم شد و هرمیزان بین این دو تفکیک قائل شویم همزمان هر دو را از دست خواهیم داد.
حال با فراغت از بحث درباره نسبت نظام و نهضت اگر بخواهیم نیمنگاهی به مناسبت این روزها یعنی مسئله غزه بیاندازیم چه باید بگوییم؟ آیا جمهوری اسلامی در مسئله فلسطین ورود موفقی داشته است یا خیر؟ طبیعی است که آنچه اکنون در فلسطین میگذرد بینسبت با درخشانترین چهره شهید عرصه مقاومت نیست. اکنون که در ایام شهادت حاج قاسم به دست استکبار جهانی قرار گرفتهایم باید به یاد آوریم او هم یک وجه تعلقی جدی به نظام جمهوری اسلامی داشت زیرا نیروی رسمی نظامی ما بود و هم درعینحال امتیترین چهره کشورمان در اتصال فعال با آزادیخواهان کشورهای مختلف جهان و بهویژه منطقه غرب آسیا بود.
وجود همین یک چهره حجتی جدی است بر اینکه استقرار نظاممند میتواند چهرهای جدی و البته باورپذیر از همگرایی امتی را به خود امت اسلام نشان دهد. اکنون نیز اصل انکار طراحی عملیات طوفان الاقصی از سوی ایران که هم در سطح رهبری و هم در سطح بسیاری از مقامات کشورمان رخ داد، نشان میدهد نظام ایران نمیخواهد مواجهه خویش را با امت اسلامی ضرورتاً رابطهای از دریچه معادلات نظام تعریف کند، حتی در آنجایی که تجهیز جدی نظامی و رابطه پشتیبانی وجود داشته است. بدینترتیب باید این بلوغ و فهم را ستود که نه کشور از الگوهای عملی برای تعامل چندوجهی و پیچیده و مرکب خالی بوده است و نه اینک عقبگردی از این سرمایه رخ داده است.
گرچه آشکار است که هم میتوان در جزییات کنشها و حتی طراحیها انتقاداتی را داشت و هم برای بهبود و ارتقاء اهتمام نمود و طرح بدیل به میدان آورد.
عباس حیدری پور