۱۰ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۱۶
کد خبر: ۷۳۵۲۶۰

رمز معادله فتح (۱)

رمز معادله فتح (۱)
رمز معادله فتح روایت حضرت آیت‌ الله العظمی خامنه‌ای از ابعاد مسئله آزادسازی خرمشهر است.

به گزارش گروه سیره امامین انقلاب خبرگزاری رسا، جنگ تحمیلی علیه ایران در سال ۱۳۵۹ در حالی آغاز شد که رژیم صدام ادعا داشت در چند روز تهران را فتح میکند! بر همین اساس نقشه‌ی اشغال شهرهای جنوبی کشور را طراحی کرد. خرمشهر، جزو اولین شهرهای مورد تجاوز دشمن بود که در آبان‌ماه سال ۱۳۵۹ به تصرف رژیم بعث درآمد. اشغال شهر خرمشهر از مهم‌ترین اهداف راهبردی دشمن محسوب میشد. اینکه چرا خرمشهر نتوانست مقاومت را ادامه دهد و چه شد که پس از یک سال و خرده‌ای آزاد شد و ابعاد دیگر قضیه خرمشهر در این یادداشت بررسی شده است. آنچه در این مطلب آمده است روایت حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای از ابعاد مسئله آزادسازی خرمشهر است. در این مجموعه از  ۵۹ سخنرانی رهبر انقلاب طی سال‌های ۱۳۵۹ تا ۱۴۰۱ استفاده شده است.


الف) شروع جنگ تحمیلی و اشغال خرمشهر در سال ۱۳۵۹
 
جنگ تحمیلی یک توطئه‌ی عظیم بین‌المللیِ قدرتمندترین قدرتهای دنیا بود علیه جمهوری اسلامیِ تازه پدید آمده. مثل اینکه همه‌ی حیوانات وحشی بخواهند به یک انسان تنها و بی‌سلاح و بی‌دفاع حمله کنند.[۱] طبیعت انقلاب این بود که به ما حمله نظامی بشود. یکی از رهبران ملی آفریقا «احمد سکوتوره» رئیس جمهور گینه کوناکری بود. او در دوران ریاست جمهوری من چند بار به ایران آمد. یکی از دفعاتی که آمد، زمان جنگ بود. گفت از این جنگی که بر شما تحمیل شده، تعجّب نکنید. هر انقلابی که علیه دستگاههای استعماری و استکباری و قدرتهای نافذ جهانی باشد، وقتی به وجود آید، یکی از اوّلین کارهایی که علیه آن میشود، این است که یکی از همسایگانش را به جانش می‌اندازند! شما هم مشمول این قانون کلّی شده‌اید؛ تعجّب نکنید. او به من گفت: به شما از یک مرز حمله کرده‌اند؛ اما به من، از پنج جای مرزم، پنج کشور حمله کرده‌اند! چون کشور کوچکی است و اطرافش کشورهای متعدّدی وجود دارد. او هم چون یک فرد انقلابی بود و با یک انقلاب بر سر کار آمده بود، مورد حمله قرار گرفته بود.[۲]

همه دنیا به مقابله انقلاب آمد
 
ما در جنگ مظلوم بودیم. ما در جنگ، ملتی بودیم یکجا مظلوم و مورد ستم. ما که تجاوزی به کسی نکرده بودیم؛ ما هیچ بهانه‌ای دست کسی نداده بودیم؛ ما حتّی یک تیر هم به داخل مرزهای عراق پرتاپ نکرده بودیم؛[۳] [ولی] رژیم عراق با تشویق دولتهای دشمنِ انقلاب به مرزهای ما حمله کرد. هدفگیری دقیقی کرده بود. خرّمشهر، قدمِ اوّل و بسیار مؤثّر از این هدف‌گیری بود. هدف آنها به طور خلاصه این بود: با خود فکر کرده بودند با پیروزی انقلاب، ایران اوّلاً نیروی مسلّحی ندارد که از مرزها دفاع کند؛ ثانیاً سامان اداری و اجتماعىِ درستی ندارد تا بتواند به دفاع از کشور و منافع ملی بپردازد؛ ثالثاً در دنیا انقلاب طرفداری ندارد. یک طرف آمریکا بود، دشمنِ پر از حقد و کینه علیه انقلاب -چون انقلاب سلطه آمریکا را بر این کشور از بین برده بود، بنابراین از غضب و کینه بر انقلاب و نظام اسلامی پُر بودند- یک طرف هم شوروی سابق بود؛ آن هم با دلایل دیگری علیه انقلاب اسلامی.[۴] [چون] شوروی تعداد نسبتاً زیادی جمهوری‌های مسلمان دارد؛ حرکت اسلامی، انقلاب اسلامی در ایران موجب میشد که آن جمهوری‌ها به فکر هویّت اسلامی خودشان بیفتند؛ دولت شوروی حاضر نبود، لذا او هم در این قضیّه -در قضیّه‌ی جنگ علیه ما، در قضیّه‌ی مبارزه‌ی علیه ما- کنار آمریکا، دشمن دیرین خودش ایستاد.[۵] این دو ابرقدرت که در دهها مسأله با هم اختلاف داشتند، در دشمنی با ایران با یکدیگر اتّحاد کلمه داشتند و هر دو به رژیم عراق صمیمانه و با همه وجود کمک و از آن دفاع میکردند![۶]

روز به روز بر امکانات رژیم صدام افزوده می‌شد
 
لشکرهای رژیم صدّام در اوّل جنگ، لشکرهای معدودی بودند، امکاناتشان هم امکانات متعارف بود [امّا] با گذشت زمان -هرچه زمان گذشت، شش ماه گذشت، یک سال گذشت، دو سال گذشت- روزبه‌روز به این امکانات افزوده شد. خب جنگ امکانات را از بین می‌برد، ما مثلاً اوّل جنگ یک مقدار تانک داشتیم، بعد بعضی‌اش از بین رفت؛ فرض کنید که مقداری توپخانه داشتیم، بعضی‌اش از بین رفت؛ مهمّات داشتیم خیلی‌هایش از بین رفت؛ قهراً در جنگ مصرف میشود، جنگ امکانات را کم میکند؛ هرچه جنگ پیش میرفت، امکانات رژیم بعثی چند برابر میشد؛ چه کسی به او میداد؟ فرانسه، انگلیس، آلمان، آمریکا.[۷] ناتو و قدرتهای اروپایی به عراق کمک کردند؛ هواپیما دادند، بمب دادند، تانک دادند، وسایل شیمیایی دادند، هلیکوپتر دادند، موشک دادند. اروپای شرقی نیز که آن روز زیر سیطره حکومت شوروی و وابسته به آن بود، هرچه عراق میخواست، به او داد. بنابراین یک طرف عراق بود با حمایت آمریکا و شوروی و ناتو و ورشو -که همان پیمان اروپای شرقی و کشورهای بلوک کمونیست بود- و همچنین دولتهای عربی منطقه که پول و سلاح و امکانات و مشاور نظامی و هرچه دولت بغداد برای رسیدن به هدفهای خود در این حمله احتیاج داشت، بی‌دریغ در اختیار او قرار میدادند؛ یک طرف هم نظام جمهوری اسلامی بود.[۸]

در چنین وضعیتی، طبیعت قضیه چیست؟ طبیعت قضیه همان چیزی است که عراق پیش‌بینی کرده بود: با یک حمله بیاید ابتدا خرّمشهر را بگیرد، بعد اهواز را بگیرد، بعد دزفول را بگیرد و در نهایت خوزستان را از ایران جدا نماید؛ سپس شروع به چانه‌زنی کند. خوزستان را تا آخر پس ندهد، منابع نفتی کشور را در اختیار بگیرد و بعد هم دولت انقلاب را از موضع ضعف و ذلّت پای میز مذاکره بنشاند. این، نقشه رژیم عراق و در حقیقت نقشه آمریکا و شوروی بود.[۹]

دزفول و جزیره آبادان برای دشمن مهم بود
 
دو نقطه برای دشمن خیلی مهم بود: یکی همین انتهای محلّ اتصال ایران به عراق در جنوب که عبارت بود از آبادان و خرّمشهر و کلاًّ جزیره‌ی آبادان. یک نقطه هم دزفول بود. دزفول از این جهت اهمیت داشت که اگر از پل روی «کرخه» عبور میکردند و دزفول را تهدید میکردند و جاده‌ی دزفول را می‌بستند، کلّ خوزستان در محاصره قرار میگرفت و راههای ما بسته میشد. بنابراین، دزفول برای دشمن اهمیت استراتژیک داشت. لذا... جلوِ دزفول، پنج، شش لشکر خوابانده بود... یک نقطه هم، نقطه‌ی اصلی بود. چون دشمن، دزفول را که نمیخواست نگهدارد. به فرض هم، اگر کاری میکرد، دزفول برایش ماندنی نبود. جایی که برای او مهم بود، اصل جزیره‌ی آبادان بود. جزیره‌ی آبادان را میخواست. به‌طور مطلق، دو طرف اروند را میخواست داشته باشد. بنابراین، محلّی که برایش مطلوب نهایی و قطعی بود و برو برگرد نداشت، جزیره‌ی آبادان بود که شامل آبادان و خرّمشهر میشد. لذا، این دو نقطه، دو نقطه‌ی حسّاس بود. [۱۰]

در سی‌ام شهریور ۵۹ حمله‌ی بزرگ متجاوزان عراقی به خاک ما آغاز شد.[۱۱] در قدمِ اوّل، نیروهای عراقی پیشرفتهایی کردند و تا سیزده چهارده کیلومتری اهواز هم رسیدند.[۱۲] یعنی خمپاره‌ی ۶۰ دشمن به حومه‌ی اهواز میرسید.[۱۳] دشمن از رودخانه کارون عبور کرده و رفته بود به سمت غرب و یک پل را در آن‌جا گرفته بود و یواش یواش سر پل را توسعه داده بود. طوری شد که جاده‌ی اهواز و آبادان بسته شد.[۱۴] دیدم که هر چه خبر مى‌آید یأس‌آور است، هیچ کار هم از دست من این‌جا بر نمى‌آید، زمان بنى‌صدر بود من البته نماینده‌ى امام در شوراى عالى دفاع بودم آن روز و سخنگوى شوراى عالى دفاع بودم. اما خب هیچ کارى دستمان نبود، مى‌رفتیم توى مرکز فرماندهى توى ستاد مشترک آن‌جا مى‌نشستیم یک صبح تا ظهر، یک ظهر تا شب، ظهر آن‌جا مى‌ماندم، گاهى شبها من در ستاد مشترک مى‌ماندم خانه نمى‌آمدم همه اش دوندگى، همه‌اش تلاش، اما قیچى دست دیگرى است که ببرد، کلید دست دیگرى است که باز کند یا ببندد... مرتب از دزفول، از اهواز، از جاهاى دیگر پیغام، طلبه‌هایى که، علمایى در این شهرها ساکن بودند آن وقت طلبه‌اى در جبهه نبود، یا کسانى که در سیاسى‌عقیدتىِ بعضى از یگانهاى نظامى بودند با آشنائى که با ما داشتند تماس مى‌گرفتند آقا ما این‌جا فلان چیز مى‌خواهیم، خمپاره مى‌خواهیم، چه مى‌خواهیم، چه مى‌خواهیم. ما این‌جا توى ستاد مشترک مرکز فرماندهى مطرح مى‌کردیم، با بى‌اعتنائى با لبخند تمسخرآمیز بعضى‌ها مواجه مى‌شدیم.[۱۵]

از امام اجازه گرفتم و به جبهه جنوب رفتم
 
اواسط مهر ماه به منطقه رفتم، مهرماه پنجاه‌ونه[۱۶] من از امام اجازه گرفتم که به جنوب بروم و مردم را برای مقابله بسیج کنم. راز رفتن ما این بود. در آن جلسه‌ای که من رفته بودم مساله را در میان بگذارم و از ایشان اجازه بگیرم، امام هم به جای اجازه، به من تکلیف کردند، یعنی گفتند برو! –که من امیدوار نبودم که آن‌طور به این صراحت و خوبی به من تکلیف کنند- در همان جلسه مرحوم شهید چمران هم آمده بود و او ظاهراً برای اجازه گرفتن به این معنی نیامده بود. اما وقتی من اجازه گرفتم او رو به امام کرد و گفت پس اجازه بدهید من هم بروم. امام فرمودند که مانعی ندارد.

بعد بلافاصله از منزل امام بیرون آمدیم. پیش از ظهر بود با هم قرار گذاشتیم که بعد از ظهر همان روز به اهواز برویم. البته من زودتر می خواستم بروم. او [شهیدچمران] گفت من دوسه ساعت کار دارم، چندتا دوست و آشنا و بچه‌ها را می‌خواهم با خودم بیاورم و تجهیزاتی هم که می‌خواهیم آماده کنیم و بعد از ظهر می‌رویم. من هم قبول کردم. به نظرم ساعت ۴،۳ بود که ما از فرودگاه مهرآباد به اتفاق مرحوم چمران و عده‌ای از دوستان و همراهان ایشان و چند نفری با بنده به طرف اهواز حرکت کردیم. من اهواز نرفتم که برگردم و واقعاً فکر می‌کردم که دیگر به تهران برنخواهم گشت. و به این برادران پاسدار و محافظی هم که با من بودند گفتم که برادرها من دیگر با شما خداحافظی می‌کنم و با شما کاری ندارم و شما به دنبال کار خود بروید و من هم در حال رفتن به اهواز هستم. آنها ناراحت شدند و گفتند ما هم اصلاً می خواهیم به جبهه بیاییم، با شما کاری نداریم. چون من آنان را نمی‌بردم گفتند ما می‌خواهیم بجنگیم و حالا که تو هم می‌روی ما هم می آییم به آنجا، منتهی به جبهه می‌رویم. گفتم خیلی خب اگر این‌طور است اشکال ندارد و آنها را با این عنوان که بروند جبهه بجنگند با خود بردم، چون دیگر من محافظتی لازم نداشتم چون برای میدان جنگ می‌رفتم.[۱۷]

شب بود که ما وارد اهواز شدیم، من بودم و مرحوم چمران بود و حدود سى، چهل نفر که همراهان مرحوم چمران بودند. چون من تنها رفته بودم و ایشان با یک تعدادى از دوستان و افراد ارتشى و غیر ارتشى که با خودشان آورده بودند. وقتى که رسیدیم به فرودگاه اهواز همه جاى شهر تاریک بود، و خود فرودگاه هم تاریک بود. ما در تاریکى مطلق راه افتادیم به سمت پادگان لشگر ۹۲ و سراغ ستاد لشگر را گرفتیم که خودمان را برسانیم به آنجا. آن روزها اهواز زیر خمپاره‌ى دشمن بود، زیر آتش خمپاره‌ى دشمن بود. یعنى با خمپاره‌ى صدوبیست اهواز را مى‌زدند؛ و فرودگاه اهواز زیر آتش دشمن بود، و همه‌ى نقاط، از جمله همین مرکز ستاد لشگر که ما مى‌خواستیم به آنجا برویم. آنجا هم که رفتیم باز تاریکى بود و من هیچ جایى را نمى‌توانستم ببینم و قبلاً هم ندیده بودم و نمى‌شناختم مرحوم چمران هم همین‌طور.[۱۸]

تا آخر آن سال را کلاً در خوزستان بودم و حدود دو ماه بعدش هم تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد ۶۰ رفتم منطقه‌ی غرب و یک بررسی وسیع در کلّ منطقه کردم، برای اطّلاعات و چیزهایی که لازم بود؛ تا بعد بیاییم و باز مشغول کارهای خودمان شویم. که حوادث «تهران»... مانع از رفتن من به آن‌جا شد.[۱۹] حادثه‌ی مجروح شدن من... که دیگر نتوانستم بروم. یعنی حدود هشت، نه ماه، بودن من در منطقه‌ی جنگی، طول کشید.[۲۰]

محل استقرار ما در این هشت، نه ماهی که در منطقه‌ی عملیات بودم، «اهواز» بود، نه «آبادان»... از روزهای اوّل قصد داشتم بروم «خرّمشهر» و آبادان؛ لکن نمیشد. علت هم این بود که در اهواز، از بس کار زیاد بود، اصلاً از آن محلّی که بودیم، تکان نمیتوانستم بخورم. زیرا کسانی هم که در خرّمشهر میجنگیدند، بایستی از اهواز پشتیبانیشان میکردیم. چون واقعاً از هیچ جا پشتیبانی نمیشدند.[۲۱]

همراه جهان‌آرا از وضعیت خرمشهر بازدید کردم
 
من از طریق هوا، با هلیکوپتر، از ماهشهر به جزیره‌ی آبادان رفتم. آن‌وقت، از سپاه، مرحوم شهید «جهان آرا» که بود، فرمانده‌ی همین عملیات [شکست حصر آبادان] بود. از ارتش هم مرحوم شهید «اقارب‌پرست»، از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود... در جزیره‌ی آبادان، رفتیم یگان ژاندارمری سابق را سرکشی کردیم. بعد هم رفتیم از محلّ سپاه که حالا شما میگویید هتل بازدیدی کردیم. من نمیدانم آن‌جا هتل بوده یا نه. آن‌جایی که ما را بردند و ما دیدیم، یک ساختمان بود، که من خیال میکردم مثلاً انبار است. [۲۲] از طرف جزیره‌ی آبادان که وارد شهر آبادان میشدیم، رفتیم خرّمشهر.[۲۳] در قسمت شرقى خرمشهر آن طرف شط - یک بخشى از شهر آن جاست دیگر - که نیروهاى ما در آن‌جا بودند و من رفتم سنگرها را از نزدیک ببینم.[۲۴] آن قسمت اشغال نشده‌ی خرّمشهر، محلّی بود که جوانان آن‌جا بودند...

منطقه تماماً زیر دید مستقیم دشمن بود و بچه‌های سپاه برای این‌که بتوانند خودشان را به نزدیکترین خطوط به دشمن که شاید حدود صد متر، یا کمتر، یا بیشتر بود برسانند، خانه‌های خالی مردمِ فرار کرده و هجرت کرده از آبادان و قسمت خالی خرّمشهر را به هم وصل کرده بودند... «کوت‌شیخ» بود. این خانه‌ها را به هم وصل کرده و دیوارها را برداشته بودند. وقتی انسان وارد این خانه‌ها میشد، مناظر رقّت انگیزی میدید.[۲۵] وقتى از آبادان راه افتادیم و به آن قسمت از خرمشهر که خب طبعاً یک قسمت کوچکتر و محدودترى است در اختیار سربازان ما و سپاهیان پاسدار بود وارد شدم، بى‌اختیار قلبم لرزید. در کوچه‌ها خانه‌هایى که مردم زیر خمپاره و بمب و گلوله‌ى توپ رها کرده بودند و رفته بودند در اختیار رزمندگان ما قرار داشت. خانه به خانه را رزمندگان باز کرده بودند تا خودشان را برسانند به آن نقطه‌اى که بر دشمن مشرف باشند و بتوانند دشمن را بزنند. ما وارد این خانه‌ها شدیم؛ من دیدم که خانواده‌ى خرمشهرى چه کشیده. فرش او، یخچال او، کتاب او، قلم و کاغذ کودک دبستانى او، اشیاء عزیز یادگارى یک خانواده بر در و دیوار این اتاقها مانده بود، و اینها رفته بودند. این فداکارى است، این رنج در راه حفظ یک انقلاب است. [۲۶]

دهها خانه را عبور میکردیم تا برسیم به نقطه‌ای که تک تیرانداز ما، با تیر مستقیم، دشمن و گشتیهایش را هدف میگرفت. من بچه‌های خودمان را میدیدم که تک تیرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهایی که درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرّد این‌که اینها یکی را می‌انداختند، آن‌جا را با آتشِ شدید میکوبید. این‌طور بود. اما اینها کار خودشان را میکردند... جوانانی که با قدرت تمام جلو میرفتند، مدام به من میگفتند: «این‌جا خطرناک است.» میگفتم: «نه. تا هر جا که کسی هست، باید برویم ببینیم!» آخرین جایی که رفتیم، زیر پل بود. پل شکسته شده بود. پل آبادان خرّمشهر ، یکجا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زیر پل، تا محلّ آن شکستگی، بچه‌های ما راه باز کرده بودند و میرفتند و من هم تا انتها رفتم. گمان میکنم و چنین به ذهنم هست که در آن نقطه‌ی آخری که رفتیم، یک نماز جماعت هم خواندیم. [۲۷]

رفتم برای بسیجیها سخنرانی کردم. در حال آن سخنرانی، عکسی از ماها برداشتند که یادگاری خیلی خوبی بود. یکی از رهبران تاجیک که مدتی پیش آمد این‌جا، این عکس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عکس منحصر به فردی بود که آن را دست کسی ندیدم. این عکس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود.[۲۸]

در آن‌جا[اهواز]، به‌طور کلّی، دو نوع کار وجود داشت. در آن ستادی که ما بودیم، مرحوم دکتر «چمران» فرمانده‌ی آن تشکیلات بود و من نیز همان‌جا مشغول کارهایی بودم. یک نوع کار، کارهای خودِ اهواز بود... نوع دوم کار، کارهای مربوط به بیرون اهواز بود. از جمله، پشتیبانی خرّمشهر و آبادان و بعد، عملیات شکستن حصر آبادان بود که از «محمدیّه» نزدیکِ «دارخُوِین» شروع شد. [۲۹] کار دوم، کمک به اینها و رساندن خمپاره بود. بایستی از ارتش، به زور میگرفتیم. البته خودِ ارتشیها، هیچ حرفی نداشتند و با کمال میل میدادند. منتها آن روز بالای سر ارتش، فرماندهی وجود داشت که به‌شدّت مانع از این بود که چیزی جا به جا شود و ما با مشکلات زیاد، گاهی چیزی برای برادران سپاهی میگرفتیم. البته برای ستادِ خودِ ما، جرأت نمیکردند ندهند؛ چون من آن‌جا بودم و آقای چمران هم آن‌جا بود. من نماینده‌ی امام بودم. [۳۰]

هشدار سقوط خرمشهر را به مسئولین اعلام کردم
 
مسؤولینِ آن روز براثر کوته‌بینى و کوته‌فکرى‌اى که داشتند اتکاء به این نیروهاى مردمى، این جوانهاى پرشور نمى‌کردند. وقتى مى‌گفتیم خرمشهر از دست مى‌رود، یک تز باطل مسخره‌اى هم بنى‌صدر یاد گرفته بود از دوربریهایش، هى تکرار مى‌کرد که ما زمین مى‌دهیم تا زمان بگیریم. یعنى حرفى نیست، خرمشهر را ما رها مى‌کنیم که از دست برود در عوض یک فرصتى پیدا مى‌کنیم که بازسازى کنیم. زمین مى‌دهیم و زمان مى‌گیریم، که زمین را هم دادند، زمان را هم دادند و دشمن از این تأخیرها چقدر استفاده کرد و متأسفانه دوران اسارت خرمشهر طولانى‌تر از آنى شد که باید مى‌بود والّا ما باید خیلى زودتر از آن مى‌توانستیم خرمشهر را آزاد کنیم.[۳۱]

اگر ما مى‌توانستیم دوتیپ در مواضع لازم تجهیز کنیم و نگه بداریم، قطعاً عراقیها نمى‌توانستند مرز را بشکافند و اگر مى‌شکافتند نمى‌توانستند اینقدر جلو بیایند. ما در خرمشهر اگر چنانچه دو گردان زرهى مى‌داشتیم، خرمشهر شکست نمى‌خورد و سقوط نمى‌کرد. من در نامه‌اى که نوشتم براى بنى‌صدر همان روزها که همان روزهاى سقوط خرمشهر بود که هنوز معلوم نبود، توى آن نامه من این را تصریح کردم.[۳۲] اتمام حجت کردم و گفتم که من از کی به شما این مطلب را میگفتم و امروز خرمشهر، خونین شهر شده است و هنووز هم سقوط نکرده[۳۳] نوشتم که اگر شما، مدتى است ما داریم به شما مى‌گوئیم که دو تاگردان زرهى، یا یک گردان زرهى، یک گردان پیاده مکانیزه بدهید براى جلو خرمشهر و شما این کار را سستى مى‌کنید، سهل‌انگارى مى‌کنید و من الان نمى‌دانم خرمشهر در چه وضعى است، همان روزى بود که ساقط شده بود یا فرداش مثلاً ساقط شد و خرمشهر، خونین شهر شده. این را من آن‌جا توى آن نامه، شاید آن وقت هنوز اسم خونین شهر هم به آن‌جا گفته نمى‌شد. گفتم امروز خرمشهر، خونین شهر شده و در شُرف سقوط است و شما هیچ ترتیب اثر ندادید.[۳۴]

این نامه در مرکز اسناد سری مجلس شورای اسلامی و همچنین در بایگانی شورای عالی دفاع موجود است. همان وقت، به همه سپردم که این نامه جزو اسناد تاریخی بماند. گفتم من اتمام حجت میکنم و شهر سقوط خواهد کرد. نوشتم این واحدهایی که من میگویم باید بفرستید، ولی اعتنایی نشد.[۳۵] خرّمشهر را همان روزهای اوّل با وجود آن حماسه‌ی مقاومت عجیب گرفتند. یعنی طوری بود که قابل دفاع نبود و گرفته شد.[۳۶]

مردم با کمال شجاعت و فداکاری در خرمشهر ایستادند
 
[حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی‌هایی که در ایام اشغال خرمشهر داشتند، حادثه را این‌چنین توصیف کرده‌اند:] در همه‌ى جبهه‌هاى جنگ از دزفول تا خرّمشهر، در تمام مناطق خوزستان که من رفتم و من بودم، نمونه‌هاى شجاعت و فداکارى صدر اسلام دیده مى‌شود، جنگ به راستى جنگ اصحاب رسول اللَّه با کفار و مشرکان است... در اهواز دشمنان در ظرف این چند روز، راههاى گوناگونى را براى حمله به شهر اهواز یا محاصره‌ى اهواز اتخاذ کردند و هر دفعه با مشت محکم برادران رزمنده روبرو شدند و عقب نشستند. خرّمشهر و آبادان با شجاعت و فداکارى از خود دفاع مى‌کند و درود بر خرّمشهر قهرمان و آبادان زنده و سرافراز. دشمن توانسته است بارها و بارها این راه کوتاه را از مرز تا خرّمشهر طى کند و به وسیله‌ى نیروهاى رزمنده و مقاوم ما عقب کشیده است، اما دشمن تجهیزات خود را به قیمت مزدورى اربابان از آن کسانى که به دستور آنها حرکت مى‌کند و مى‌جنگد، مى‌گیرد. ما باید خودمان تهیه کنیم. ما باید خودمان روى پاى خودمان بایستیم و این کارى است دشوار، اما دشوارى‌اى است که این ملت امروز دارد آن را با سربلندى تحمل مى‌کند.

دشمن توانست وارد شهر خرّمشهر بشود و بخشى از شهر را زیر چکمه‌هاى ننگین خود قرار بدهد اما برادران مسلمان ما امروز دو سه روز است با کمال فداکارى و مجاهدت در مقابل دشمن مقاومت مى‌کنند، اجازه نخواهند داد که دشمن شهر را تسخیر کند. آنها شهر خرّمشهر و آبادان را محاصره کردند و خیال کردند که محاصره‌ى یک شهر با تسخیر آن شهر، ترتّب بلافاصله دارد، یعنى مى‌توانند آن‌جا را بلافاصله بعد از محاصره تسخیر کنند، آنها خرّمشهر و آبادان را رفته فرض کردند، خبرش را هم در رادیوهایشان دادند اما بعد از آن‌که آن خبر را دادند و رادیوهاى مزدور بیگانه هم آن را تکرار کردند، تعداد تلفات و خسارات دشمن در همین دو شهر اندازه ندارد و هنوز نتوانستند وارد آبادان بشوند و هنوز نتوانستند خرّمشهر را تسخیر کنند، برادران ما با کمال فداکارى و رزمندگى در خرّمشهر مشغول دفاع هستند.[۳۷]

در خرّمشهر و آبادان مردم این تجاوز را به صورتى که نزدیک به آنهاست لمس مى‌کنند. در خرّمشهر دشمن در داخل شهر با نیروهاى انقلابى مقابل است و برادران مسلمان و انقلابى و مصمم در خرّمشهر خیابان به خیابان و کوچه به کوچه با دشمن مى‌جنگند و او را عقب مى‌زنند.[۳۸] در خونین‌شهر - که امروز بیش از یک هفته است که در خیابانها جنگ تن به تن جریان دارد - و حتى در آبادان - که یک ماه است یا اندکى کمتر که غالب روزها یا هر روز بوسیله‌ى آتش دشمن کوبیده مى‌شود - و در همه‌ى جبهه‌هاى دیگر. در اردوگاهها، در سنگرها، در میان خمپاره و آتش دشمن احساس تزلزل و ضعف شما نمى‌بینید و این مربوط به اغلب است. [۳۹]

بیش از بیست روز است که شهر آبادان و خرّمشهر زیر آتش دشمن قرار گرفته است. شهر اهواز، ماهشهر، شهرهاى دزفول و شهرهاى ناحیه‌ى غرب در زیر آتش دشمن قرار دارد و نه فقط شهرها، بلکه روستاهاى سر راه. پریروز سوسنگرد زیر آتش شدید دشمن بود؛ در این شهر مردمى که زندگى مى‌کنند بى‌سلاح و بى‌دفاعند. کدام مردمى هستند که در مقابل آتش توپخانه و خمپاره‌ى سنگین و بمب بتوانند سلاح داشته باشند؟ در دنیا کوبیدن شهرهاى مسکونى و مناطق بى‌دفاع یک جرم بین‌المللى و انسانى است، دشمن ما این جرم را با وضوح و وقاهت هر چه تمام‌تر انجام مى‌دهد. دیروز نزدیکى اهواز را بمباران کرد، یک دِه مسکونى بزرگ، اتفاقاً خود من که از یک منطقه‌اى بازدید مى‌کردم، در حال مراجعت شاهد بمباران آن منطقه بودم. روز قبل اهواز را بمباران کرد و همه روز تقریباً شهر اهواز در زیر آتش دشمن قرار دارد... ده روز است یا اندکى کمتر که خونین‌شهر - نام شایسته‌ى خرّمشهر - مشغول دفاع است در داخل شهر؛ دشمن خیال مى‌کرد که پایش که به شهر رسید مى‌تواند شهر را تسخیر کند، اشتباه کرده بود، روحیه‌ى مردم ما تسلیم‌پذیرى و تسخیرپذیرى نیست، این را دشمن فهمیده. دشمن مایل است قدم به قدم پیش بیاید و تاکتیک ما در مقابل عبارت از این است که نیروهاى عظیم مردم را، این اقیانوس بى‌کرانه‌اى را که مى‌تواند دهها لشکر دشمن را در خود غرق کند به میدان بکشانیم و بحمداللَّه مردم ما براى آمدن به میدان محتاج توصیه‌ى این و آن نیستند؛ همین‌قدر که امام امت اشاره‌اى کردند مردم با مال و جان در خط مبارزه‌ى با دشمن قرار گرفته‌اند و مایلند بیایند.[۴۰]

در همان دوران غربت - وقتی خرّمشهر در اشغال دشمنان بیگانه بود - نزدیک پل خرّمشهر رفتم و به چشمِ خودم دیدم وضعیت چگونه است. فضا غم‌آلود و دلها سرشار از غصه بود و دشمن با اتکاء به نیروهای بیگانه که به او کمک میکردند - همین امریکا و غربیها و همین مدعیان دروغگو و منافق حقوق بشر - در خرّمشهر مستقر شده بود. تانکهای او، وسایل پیشرفته‌ی او، هواپیماهای مدرن او، نیروهای تا دندان مسلح او؛ بچه‌های ما آر.پی.جی هم نداشتند؛ با تفنگ میجنگیدند؛ اما با ایمان و با صلابت. همین جوانان، با دست خالی، اما با دل پُر از امید و ایمان به خدا، بدون این‌که ابزار پیشرفته‌یی داشته باشند و بدون این‌که دوره‌های جنگ را دیده باشند، وسط میدان رفتند و بر همه‌ی آن عوامل غلبه پیدا کردند.[۴۱] آن‌جا نیروهای مسلّح و ارتش و نیروهای مردمی پشت سر هم مثل کوه در مقابل دشمن ایستادند و این اوّلین تودهنی‌ای بود که به آنها زده شد. اما غم، دل ملت ایران را گرفته بود؛ چون هزاران کیلومتر از خاک کشور زیر چکمه دشمن قرار داشت.[۴۲]

در آبادان و خرمشهر دچار کمبود نیرو بودیم
 
ما در آبادان و خرّمشهر دچار کمبود نیرو بودیم، مرتب از آن نقطه آبادان یعنى به ما فشار مى‌آمد که نیرو بفرستید. ما هم حقیقتش این بود که نیرو نداشتیم. نه نیروى ارتشى در اختیارمان بود و نه نیروى غیرارتشى، یعنى سپاه پاسداران انقلاب هم در آن هنگام هنوز آن گستردگى و وسعت پرسنل را نداشت و آن مقدارى هم که داشت در صحنه بودند، در جبهه بودند. در دزفول یک روز جلسه‌ى شوراى عالى دفاع بود، از خرّمشهر یا از آبادان با ما تماس گرفتند و اصرار کردند که هرجور ممکن است شما نیرو بفرستید. من یک سفر که آمدم تهران، از خوزستان با کمیته‌ها صحبت کردم، کمیته‌ى تهران گفت: ما ده هزار نیرو به شما مى‌دهیم. این چشم ما را روشن کرد و براى ما واقعاً غیره منتظره بود که ناگهان ده هزار نیروى کارآمد به ما داده بشود. چون برادران کمیته هم آموزش نظامى داشتند و به درد اعزام جنگ مى‌خوردند و از سراسر کشور قرار بود که جمع‌آورى بشوند و بفرستند... ما با این دلگرمى در یک جلسه‌ى شوراى دفاع که بنى‌صدر مى‌گفتش که نیرو نیست براى حفظ خرّمشهر و نمى‌شود از خرّمشهر دفاع کرد، نمى‌شود از آبادان دفاع کرد. ما گفتیم که نیروهاى مردمى را تجهیز کنیم چون تجهیز نمى‌کردند، گفتش که نیروى مردمى کجاست که تجهیز کنیم؟ من گفتم که ده هزار نیرو کمیته مى‌دهد، گفتش که بسیار خوب، بفرستید تجهیز مى‌کنیم در واقع تجهیز هم نکردند. من تماس گرفتم با آقاى واحدى برادر محترم جناب آقاى مهدوى‌کنى که آن وقت سرپرست کمیته‌ها بودند، ایشان از طرف برادرشان و خیلى هم واقعاً مى‌رسیدند به کار کمیته‌ها. ایشان گفتند که مى‌فرستیم و شروع شد از سوى کمیته‌ها نیروها به سوى جبهه اعزام شدن؛ از تهران تعداد زیادى، از مشهد از شهرهاى دیگر به تدبیرکمیته‌ى مرکزى تهران و البته تعدادى که رسیدند به جبهه‌ها ده هزار نفر کمتر بودند، بالأخره ده هزار نفر نشدند و تعدادى هم از آنهایى که آمده بودند در اهواز که ما بودیم، دچار یک مشکلاتى شدند، امکانات نبود، تجهیزات نبود، حتى وسیله براى این‌که اینها را ببرند به جبهه، به طرف آبادان و خرّمشهر در اختیارشان گذاشته نمى‌شد. لکن درعین‌حال این نیروها به هر کیفیتى بود، مبالغى از این نیروها خودشان را رساندند به جبهه و فواید زیادى هم براى جبهه داشتند و در سخت‌ترین اوقات، کمکهاى مؤثرى را نثار کردند.[۴۳] منتها متأسفانه به خرّمشهر نرسیدند و خرّمشهر سقوط کرد.[۴۴]

حضرت امام گفتند از سوی مسئولان احساس تعلل میکنم
 
من خدمت امام رسیدم. ایشان در پیام کوتاهی که به وسیله‌ی من به همه‌ی سران نظامی دادند، چند نکته‌ای را گفتند. از جمله این بود که: «در کار آبادان و خونین‌شهر، از سوی مسئولان احساس تعلل می‌کنم. اگر نمی‌توانید، به من بگوئید تا خود در این‌باره تصمیم بگیرم. من باید به اسلام و به این ملت پاسخ بدهم.» این عین عبارت امام بود که من یادداشت کردم و بلافاصله به آقای بنی‌صدر تلگراف کردم. آقای بنی‌صدر در پاسخ تلگراف من یک تلگراف خیلی تندی به من زدند که متن تلگراف ایشان هم موجود است و از این سؤالات و اظهارات من به شدت رنجیده و طلب‌کار و ناراحت شدند که چرا چنین تلگرافی زده‌اید. من در پاسخ تلگراف ایشان این نامه را نوشتم:... در مورد خرّمشهر و آبادان نظر من این بوده و هست که این دو شهر را باید دو گردان پیاده مکانیزه یا یک گردان پیاده و یک گردان زرهی در دو سوی این شهر، یعنی یکی در محور خرّمشهر -شلمچه و دیگری در تقاطع خطوط ماهشهر–آبادان و اهواز-آبادان حفاظت کنند. تانک‌ها در سنگر قرار گیرند و از آسیب ضد تانک دشمن محفوظ بمانند و از پیش‌روی دشمن جلوگیری کنند و برای نیروهای ضد تانک ما این فرصت را فراهم کنند که به دشمن دستبرد و آسیب وارد آورد. شما در تلگراف از من پرسیده‌اید که اگر از نیروی دیگری اطلاع دارم، چرا به شما اطلاع نداده‌ام. مایه‌ی تعجب است. نیروئی که من از آن خبر دارم، نیروی ارتش است که شما فرمانده آن هستید!!»[۴۵]

ابتدای جنگ طرز فکر اعتماد نداشتن به نیروهای مردمی حاکم بود
 
در مسأله‌ى خرمشهر اولاً: مهمترین مسأله‌اى که در آغاز این ماجراى تأسف‌انگیز و غم‌بار، یعنى از دست دادن خرمشهر در اوائل جنگ براى ما مطرح بود، طرز فکر غلطى بود که آن روز بر دستگاه اداره‌ى جنگ و اداره‌ى نیروهاى مسلح حاکم بود. در آن روزها بنده در اهواز بودم و از نزدیک تلخى این ماجرا را دائماً حس مى‌کردم. تلخى از این جهت بیشتر که در خرمشهر آن عناصرى که باید دفاع کنند، باید براى مقابله‌ى با عناصر متجاوز فدارکارى بکنند، بودند، این‌جور نبود که ما آن‌جا کسى نداشته باشیم. خودِ مردم خرمشهر، بعلاوه‌ى کسانى که براى دفاع از خرمشهر به آن‌جا رفته بودند، بودند. جوانان خرمشهر از قشرهاى مختلف آن چنان فداکارانه مى‌جنگیدند که انسان را به حیرت مى‌انداخت. مى‌آمدند بیچاره‌ها اهواز، مى‌گفتند که به ما امکانات بدهید. آن دستگاهى که سیاست جنگ و اداره‌ى جنگ با او بود، عقیده‌ى به این‌که نیروهاى مردمى قادرند دفاع کنند نداشت و موجب مى‌شد که امکانات به اینها نمى‌داد. شاید دهها حادثه من یادم هست که از خرمشهر کسانى مى‌آمدند از خود خرمشهریها، از کسانى که آن‌جا رفته بودند، از روحانیونى که در آن‌جا بودند، از برادران سپاه پاسداران که در آن‌جا بودند، از بعضى عناصر ارتشى که آن‌جا بودند، مى‌آمدند اهواز به همه در مى‌زدند، مأیوس مى‌شدند، مى‌آمدند پیش ما، التماس مى‌کردند، ما مراجعه مى‌کردیم به مسؤولینِ آن روز و مسؤولینِ آن روز از دادن امکانات لازم به آنها دریغ مى‌کردند. من متهم نمى‌کنم که در ماجراى خرمشهر کسى خیانت کرد، یا کى خیانت کرد؛ به این کارى نداریم. این یک چیزى است که اگر هم قرار باشد روشن بشود باید در دادگاهها روشن مى‌شد، جایش این‌جا نیست. اما من اصرار دارم که طرز فکر عدم تکیه به نیروهاى مردمى در میدانهاى مختلف را این‌جا رسوا کنم، تا مشخص بشود که بى‌اعتنائى به امکانات مردم، بى‌اعتنائى به انگیزه‌ها و قدرتهاى مردم و توانائیهاى مردم چقدر براى مملکت خطرناک است.[۴۶]

[اما] کار وقتی دست مردم باشد، وقتی استعدادهای مردمی و حضور مردمی میدان پیدا کند که وارد عرصه شود، این غفلتها پیش نمی‌آید. این چیزی بود که آن روز اجازه نمیدادند. در همین مناطق، اینجا و آنجا، گروه‌های مردمی گرد هم می‌آمدند، به زحمت زیاد قبضه‌های سلاحی را برای خودشان فراهم میکردند، مشغول دفاع میشدند؛ آنها آنجا ناراضی بودند، در جلسات رسمی گله و شکایت میکردند که چرا فلانی در فلان‌جا اسلحه جمع کرده است! عده‌ای جوان داشتند دفاع میکردند؛ بنابراین نمیتوانستند تحمل کنند.[۴۷] عملیّاتى که متّکى به مردم نباشد، متّکى به انگیزه و ایمان نباشد، عاشقانه نباشد، با امید نباشد، معلوم است نتیجه‌اش چیست؛ لذا بود که در آن جلساتى که ما با شور و حماسه میخواستیم بگوییم این‌ جور باید عمل بشود، یک لبخند خونسردى میزدند میگفتند: «بسیار خب، حالا شما لج کنید؛ یک سال دیگر، دو سال دیگر، خودتان مجبور میشوید امتیاز بیشترى هم بدهید و همین حرف را و همین آتش‌بس را قبول کنید.»[۴۸]

بنده در ماههای اوّلِ جنگ، در همان مناطق بودم؛ هم وضع مردم و هم وضع نیروهای مسلّح را میدیدم. نیروهای مسلّح، عازم و جازم بودند؛ اما غم سنگینی بر دلشان نشسته بود. بتدریج عظمت نیروهای مردمی، خود را نشان داد. سپاه پاسداران به‌سرعت خود را سازماندهی کرد و نیروهای مردمی و بسیج مردمی بتدریج سازمان پیدا کردند؛ یعنی جوهر انقلاب و ایمان در این میدان خطر، خود را در اراده و عمل و قدرت مدیریّت انسانها نشان داد.[۴۹] شما کجا در دنیا سراغ دارید ملتى را که پیرمردش، کاسبش، رهگذر کوچه و خیابانش در آبادان وقتى مى‌شنود دشمن وارد خرّمشهر شده است سلاح بردارد و برود در جنگ شهید بشود؟ بدون این‌که ساز و برگى داشته باشد یا آموزش زیادى دیده باشد. این را ما به برکت اسلام به دست آورده‌ایم.[۵۰]

دشمن، نقطه‌ی ضعف خودش و نقطه‌ی قوّت شما را هم فهمیده. نقطه‌ی قوّت شما ایمان و ایثار و دل دادن به مجاهدت و همچنین همبستگی و همدلىِ شماها با هم است. نقطه‌ی ضعف او این است که در مقابل نیروی ملی یک ملت هیچ ابزاری ندارد. ابزار نظامی فایده و پیشرفتی ندارد؛ این را دشمن میداند. دشمن درصدد است این مقاومت را درهم بشکند؛ درصدد است این ایمان را تضعیف کند؛ در صدد است همبستگی ملی و همدلی را از بین ببرد. اگر دیدید کسی از دل‌دادن به بیگانه و رها کردن ایمان و مقاومت و وحدت حرف میزند، بدانید از زبان دشمن دارد حرف میزند؛ چه بداند، چه نداند. همه‌جا این معیار و شاخص به درد من و شما میخورد که بدانیم در کجا و چگونه داریم زندگی میکنیم؛ محیط و زمان خود را بشناسیم.[۵۱]

خرمشهر در آبان سال ۱۳۵۹ محاصر شد
 
خرّمشهر داشت به‌کلّی محاصره میشد.[۵۲] وقتی خواستند به خرّمشهر -که مرزِ نزدیک‌تر بود- حمله کنند، دچار مانع شدند. علّت هم این بود که نیروهای مردمی، جوانان مؤمن و مرد و زن انقلابی وارد میدان شدند؛ یعنی در این‌جا انقلاب شروع کرد خود را نشان دادن؛ بنابراین دشمن نزدیک اهواز زمین‌گیر شد.[۵۳] آن‌روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرّمشهر در واقع هیچ نیروی مسلّحی نداشت؛ نه که صدوبیست هزار نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت... در قسمت اصلىِ خرّمشهر نیرویی نبود. محمّد جهان‌آرا و دیگر جوانان ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی - یک لشکر مجهّز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرّمشهر می‌بارید - سی و پنج روز مقاومت کردند... خمپاره‌ها و توپهای سنگین در خرّمشهر روی خانه‌های مردم مرتّب می‌باریدند. با این‌حال جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند.[۵۴] بعد از آن‌که دشمن بر قسمتى از خرّمشهر مسلّط شده بود، من در همین منطقه‌ى «کوت عبداللَّه»، از نزدیک شاهد مقاومت غریبانه‌ى جوانان مؤمن این شهر بودم و ایستادگى کسانى چون شهید جهان‌آرا و بقیه‌ى دوستان، همرزمان، مؤمنان و کسانى را که از جاهاى دیگر آمده بودند، مشاهده کردم. آنچه در مجموع از این مردم - از رزمندگان، از جوانان و از عصاره و خلاصه‌ى ملت ایران - در این شهر بُروز کرد و نشان داده شد، همان چیزى است که در هر تاریخى نظیرش اتفاق بیفتد، بلاشک جاودانه و ماندگار است و آن تاریخ را مشعشع و سربلند مى‌کند.[۵۵]

مسجد جامع، پایگاه اصلى بود، قرارگاه اصلى بود، هدایت‌کننده بود، پشتیبانى‌کننده بود... [مردمی که] حاضر بودند جانفشانى بکنند، اما وسائل مى‌خواستند، آرپى‌جى مى‌خواستند، خمپاره مى‌خواستند، چند تا دانه تانک مى‌خواستند و اینها در اختیارشان گذاشته نمى‌شد.[۵۶] خرمشهر واقعاً مقاومت کرد. خرمشهر اگر چه بالأخره به تصرف نیروهاى متجاوز و مهاجم عراقى درآمد، اما حقیقت این است که خرمشهر بعد از یک مقاومت جانانه، بعد از یک فداکارى بزرگ بود و بعد از دادن شهیدهاى فراوان که به تصرف دشمن درآمد.[۵۷] جوانان ما مقاومت کردند و مدّتی دشمن را پشت در نگهداشتند. حدود چهل روز یا بیشتر، جوانان مؤمن و نیروهای مسلّح ما توانستند به ارتش عراق تودهنی و او را پس بزنند؛ ولی بالاخره بسیاری شهید شدند و خرّمشهر از ملت ایران غصب شد.[۵۸]

امام می‌گفتند تا وقتی متجاوز در خاک ماست مذاکره نمی‌کنیم
 
دنیای سیاسی -مثل سازمان ملل و امثال آن- با ما چه کرد؟ دنیا از همه طرف فشار آورد که بنشینید با عراق مذاکره کنید و جنگ و مقاومت را متوقّف سازید. این یکی از نقاط عبرت است؛ جوانان ما روی این نقاط خیلی تکیه کنند. ما دولتِ تازه کاری داشتیم که دو سال روی کار آمده و با چنین حمله سنگینی مواجه شده بود و دشمن در هزاران کیلومتر زمین ما، از جنوبی‌ترین نقطه تا شمالی‌ترین نقطه همسایگی با عراق، مستقر شده بود؛ اما در این حال به ما میگفتند بیایید مذاکره کنید! مذاکره از موضع ضعف و ذلّت و همراه با دست پُر حریف در چانه‌زنی. آن روز اگر مذاکره صورت میگرفت -که یک عدّه از سیاسیّون، همان روز به امام فشار می‌آوردند که بنشینید مذاکره کنید- مطمئنّاً عراق از بخش عمده خاک ما خارج نمیشد و تا امروز خوزستان و خرّمشهر و شاید بسیاری از مناطق دیگر همچنان زیر چکمه نیروهای متجاوز بیگانه بود. اما امام ایستاد.[۵۹]

قبل از آنکه ما مسئول بشویم، لیبرال‌ها و سیاست غلط آنها بر مبناى این بود که ما بایستى هر چه زودتر آتش‌بس را قبول کنیم؛ بارها میگفتند. علناً جرئت نمیکردند که در سخنرانى‌هایشان بگویند امّا در جلسات میگفتند و عقیده‌شان و سیاستشان این بود. وقتى‌ که ما مسئولیّت را به‌ عهده گرفتیم، باز آمدند. به اینها گفتیم ما از آتش‌بس خاطره‌ى تلخى داریم؛ ما آتش‌بسِ اَعراب و اسرائیل را دیده‌ایم. بزرگ‌ترین غلط اَعراب در منطقه‌ى فلسطین اشغالى ــ چه در قسمت سوریه، چه در قسمت اردن، چه در قسمت مصر و صحراى سینا ــ این بود که آتش‌بس را قبول کردند؛ آتش‌بس را که قبول کردند، دشمن خودش را صاحب‌اختیار آنجا دانست؛ حالا به دشمن میگویند برو، میگوید نمیروم مگر امتیاز بدهید؛ امتیاز میگیرد و عقب میرود و تازه عقب هم نمیرود! دیدید امتیازى که در «کمپ‌دیوید» به دشمن داده شد، چقدر خفّت‌بار بود، تا وجب‌به‌وجب این صحراى وسیع را عقب بزنند. ما گفتیم ما نمیتوانیم بنشینیم ببینیم که دشمن [برای] وجب‌به‌وجب و قدم‌به‌قدم از هشتاد کیلومتر دُبّ حردان تا مرز، دائم منّت بر سر ما بگذارد، دائم از ما امتیاز بخواهد و عقب بنشیند؛ ما با قدرت، دشمن را عقب میزنیم. اینها لبخند میزدند، میگفتند ــ به زبان حال ــ که نمیشود، نمیتوانید.[۶۰]

متأسّفانه هر چه از آنهایى که اختیارات دست آنها بود مى‌شنیدیم، آیه‌ى یأس بود. عدّه‌اى باورشان شده بود که ما خرّمشهر را از دست داده‌ایم و معتقد بودند که باید بنشینیم با دشمنى که وارد خانه‌ى ما شده، مذاکره کنیم تا در سایه‌ى این مذاکره بتوانیم وجب‌به‌وجب و قدم‌به‌قدم سرزمین‌هاى خانه‌ى خودمان را پس بگیریم. حالا [اینکه] چقدر طول میکشید، خدا میداند. تلاش جهانى هم براى همین بود. تلاش جهانى براى این بود که ما را بکشانند پاى میز مذاکره، آتش‌بس بدهند، [سپس] هیجان ما که فرو نشست، انگیزه‌ى مردم ما که تمام شد، سلاحها را که زمین گذاشتیم، بَعد بگویند خیلى خب در یک برنامه‌ى پانزده‌ساله، ده‌ساله، فلان امتیازات را از شما میگیرند، زمینهایتان را وجب‌به‌وجب میدهند؛ برنامه این بود. اینکه دیدید از همه طرفِ دنیا یک عدّه‌اى با فشار مى‌آمدند طرف ما که صلح کنید، قبول کنید، براى همین بود که ما را وادار به این مذاکره‌ى ننگ‌آمیز و خجلت‌آور بکنند. البتّه بعضى از این مذاکره‌کننده‌ها که از خارج مى‌آمدند، سوءنیّتى [هم] نداشتند امّا سیاست جهانى این بود. ما با آن کسانى که مى‌آمدند، قاطع حرف میزدیم.[۶۱]

منطق امام این بود که وقتی متجاوز در خاک ماست و با دست پُر ما را تهدید میکند، ما مذاکره نمیکنیم. مذاکره آن وقتی صورت میگیرد که دشمن از تمام خاک ما خارج شود. امروز عدّه‌ای ناجوانمردانه این حقیقت را ندیده میگیرند. آن روز عدّه‌ای، از جمله همان روسیاهان فراری از کشور که امروز به دامن آمریکا و اروپا و جاهای دیگر پناه برده‌اند، از طریق محافل سیاسی و روزنامه‌ها و رادیو و تلویزیون -که در دست آنها بود- مرتّب فشار می‌آوردند که امام باید مذاکره کند. هیأتهای بین‌المللی هم مرتّب به ایران می‌آمدند و میگفتند مذاکره کنید. امام با الهام از همان بینش روشن، ایمان راسخ، توکّل به خدا و قدرت اراده ایستاد و گفت اگر ما توانستیم سرزمینهای خود را پس بگیریم، آن‌گاه وقت مذاکره است؛ امروز وقت مذاکره نیست.[۶۲]

ما به دفاع از شرف جنگیدیم
 
اگر به مرزهاى ما حمله نمى‌بردند ما به مرزهاى آنها حمله نمى‌کردیم؛ اما آنها وارد خاک ما شدند، ما به دفاع از شرفمان، از استقلالمان، از میهنمان و بالاتر از همه به دفاع از انقلابمان - که همه چیزمان براى انقلابمان است - مردانه برخاستیم، ننگ را، زبونى را، شکست را تحمل نکردیم و خداوند ما را پیروز کرد. امروز هم هر کجا که مى‌جنگیم، چه آن‌جا که دشمن هنوز در خاک ماست، چه آن‌جا که دشمن على‌رغم ادعاهاى صلح‌جویانه‌ى خود هنوز مراکز و اماکن شهرى ما را در اختیار دارد - مانند نفت‌شهر که هنوز در زیر پاى چکمه‌پوشان رژیم بغداد است - و چه آن‌جا که ما براى دفاع از شهرهاى امن و آراممان - که با گلوله‌باران مزدوران چکمه‌پوش رژیم بغداد دچار ضربات پى در پى توپخانه‌هاى دوربرد دشمن است. - هر جا که مى‌جنگیم به دفاع مى‌جنگیم، ما نمى‌توانیم بنشینیم و دشمن در پشت مرز ما متمرکز شود و روزانه بارها آبادان و خرّمشهر را بکوبد. این دشمن به جز زبان زور زبانى نمى‌فهمد، با او از در مسالمت و صلح و صفا آمدن عاقلانه نیست. نسلهاى آینده این ساده‌اندیشى را بر ما نخواهند بخشید، ما به لحاظ شیوه‌هاى همه کس فهم نظامى مجبوریم آتش دشمن را از شهرهاى خودمان - که امروز باید کانون گرم زندگیهاى آوارگان ما را گرم بکند و در خود تشکیل بدهد - این شهرها را باید آباد کنیم. ما تا آن‌جا پیش خواهیم رفت که آتش توپخانه‌ى دشمن را خاموش کنیم، تا آن‌جا دشمن را عقب خواهیم زد که امکان زندگى سالم در کنار مرزها براى شهروندان ما بماند، ما با همان روحیه‌اى که از دزفول، از اهواز، از سوسنگرد و از شهرهاى غرب دفاع کرده‌ایم مجبوریم از خرّمشهر ، از آبادان، از نفت شهر، از قصر شیرین هم دفاع کنیم.[۶۳]

امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) فرمود: هر جماعتی که در داخل خانه‌ی خودشان مورد تهاجم دشمن قرار بگیرند، غفلت کنند از این که دشمن دارد می‌آید، اینها شکست خواهند خورد... این غفلتی بود که آن روز آن کسانی که باید میدیدند، ندیدند. در تهران هی گفته میشد و خبر میرسید که در منطقه‌ی کرمانشاه، در منطقه‌ی ایلام - بیشتر در این مناطق - دشمن مشغول آرایش نظامی است. آنجا که گفته میشد، سیاسیونی که مسئول کار بودند، انکار میکردند؛ میگفتند نه، چنین خبری نیست. تا وقتی تهران را بمباران کردند. در روز ۳۱ شهریور ۵۹ جنگ در واقع آغاز نشد - آن روز تهران بمباران شد - جنگ از پیش شروع شده بود. اگر مسئولانی که آن روز در رأس کار بودند - همان کسانی که بعد هم نشان دادند لیاقت اداره‌ی کشور را ندارند - میفهمیدند، تشخیص میدادند و آمادگی خود را بالا می‌بردند، نه خرّمشهر آن‌جور میشد، نه قصرشیرین آن‌جور میشد، نه برخی از مناطق دیگر مرزی... آن غفلت اولیه موجب شد که بر این منطقه و منطقه‌ی خوزستان، آن‌طوری که من در برهه‌ی کوتاهی از نزدیک مشاهده کردم، آنچنان فضای غم‌آلودی حاکم شود که بعضی از مناظر آن را که من از نزدیک دیدم، نمیتوانم فراموش کنم.[۶۴]
 
[۱] ۱۳۹۶/۱۲/۱۹ بیانات در دیدار نوجوانان و جوانان شرکت‌کننده در کاروان‌های راهیان نور
[۲] ۱۳۷۷/۰۲/۲۲ بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران‌
[۳] ۱۳۷۷/۰۲/۲۲ بیانات در جمع دانشجویان دانشگاه تهران‌
[۴] ۱۳۸۱/۰۳/۰۱ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا
[۵] ۱۳۹۶/۱۲/۱۹ بیانات در دیدار نوجوانان و جوانان شرکت‌کننده در کاروان‌های راهیان نور
[۶] ۱۳۸۱/۰۳/۰۱ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا
[۷] ۱۳۹۶/۱۲/۱۹ بیانات در دیدار نوجوانان و جوانان شرکت‌کننده در کاروان‌های راهیان نور
[۸] ۱۳۸۱/۰۳/۰۱ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا
[۹] ۰۱/۰۳/۱۳۸۱ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده های شهدا
[۱۰] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۱۱] ۱۳۶۰/۰۳/۳۱ نطق در مجلس شورای اسلامی در جلسه بررسی کفایت سیاسی بنی‌صدر
[۱۲] ۱۳۸۱/۰۳/۰۱ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا
[۱۳] ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ بیانات در دیدار دست‌اندرکاران راهیان نور
[۱۴] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۱۵] ۱۳۶۷/۰۹/۱۰ سخنرانی در جمع روحانیون استان تهران در مدرسه عالی شهید مطهری
[۱۶] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۱۷] ۱۳۶۰/۰۷/۲۰ مصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی
[۱۸] ۱۳۶۵/۱۰/۱۶ مصاحبه با مجله امید انقلاب
[۱۹] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۲۰] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۲۱] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۲۲] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۲۳] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۲۴] ۰۵/۰۸/۱۳۶۴ بیانات در دیدار جمعی از مردم خرّمشهر  و آبادان و اعضای ستاد بازسازی خرّمشهر
[۲۵] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۲۶] ۰۵/۰۸/۱۳۶۴ بیانات در دیدار جمعی از مردم خرّمشهر  و آبادان و اعضای ستاد بازسازی خرّمشهر
[۲۷] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۲۸] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۲۹] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۳۰] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۳۱] ۱۳۶۴/۰۳/۰۳ بیانات در خطبه‌ی نماز جمعه
[۳۲] ۱۰/۰۶/۱۳۶۳ مصاحبه مجله امید انقلاب به مناسبت هفته جنگ
[۳۳] ۱۳۶۰/۰۷/۰۷ مصاحبه با روزنامه کیهان
[۳۴] ۱۰/۰۶/۱۳۶۳ مصاحبه مجله امید انقلاب به مناسبت هفته جنگ
[۳۵] ۱۳۶۰/۰۷/۰۷ مصاحبه با روزنامه کیهان
[۳۶] ۱۳۷۲/۰۶/۱۱ مصاحبه با تهیه‌کنندگان مجموعه روایت فتح
[۳۷] ۲۵/۰۷/۱۳۵۹ بیانات در خطبه‌ى نماز جمعه
[۳۸] ۲۸/۰۷/۱۳۵۹ خطبه‌ى نماز عید قربان
[۳۹] ۰۲/۰۸/۱۳۵۹ بیانات در خطبه‌ى نماز جمعه
[۴۰] ۰۲/۰۸/۱۳۵۹ بیانات در خطبه‌ى نماز جمعه
[۴۱] ۱۳۸۴/۰۳/۰۳ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا   
[۴۲] ۱۳۸۱/۰۳/۰۱ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا
[۴۳] ۲۶/۱۰/۱۳۶۱ مصاحبه با کمیته مرکزى انقلاب اسلامى
[۴۴] ۲۵/۱۱/۱۳۶۲ شرکت در مراسم پایانى دوره‌ى کمیته‌ى انقلاب اسلامى در پادگان نصر
[۴۵] ۱۳۶۰/۰۳/۳۱ نطق در مجلس شورای اسلامی در جلسه بررسی کفایت سیاسی بنی‌صدر
[۴۶] ۱۳۶۴/۰۳/۰۳ بیانات در خطبه‌ی نماز جمعه
[۴۷] ۱۳۹۰/۰۷/۲۱ بیانات در جمع خانواده‌های شهدا و ایثارگران کرمانشاه
[۴۸] ۱۳۶۴/۰۸/۰۵ گزیده‌ای از بیانات در دیدار جمعی از مردم خرّمشهر  و آبادان و اعضای ستاد بازسازی خرّمشهر 
[۴۹] ۱۳۸۱/۰۳/۰۱ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا
[۵۰] ۱۳۵۹/۰۸/۰۲ بیانات در خطبه‌ى نماز جمعه
[۵۱] ۱۳۸۴/۰۳/۰۳ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا
[۵۲] ۱۳۷۹/۰۵/۰۶ بیانات در دیدار جمعی از بسیجیان اردبیل
[۵۳] ۱۳۸۱/۰۳/۰۱ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا
[۵۴] ۱۳۸۲/۰۱/۲۲ بیانات در خطبه‌‌های نمازجمعه
[۵۵] ۱۹/۱۲/۱۳۷۵ بیانات در «مسجد جامع» خرمشهر
[۵۶] ۱۳۶۴/۰۳/۰۳ بیانات در خطبه‌ی نماز جمعه
[۵۷] ۱۳۶۴/۰۳/۰۳ بیانات در خطبه‌ی نماز جمعه
[۵۸] ۱۳۸۱/۰۳/۰۱ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا
[۵۹] ۱۳۸۱/۰۳/۰۱ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا
[۶۰] ۱۳۶۴/۰۸/۰۵ گزیده‌ای از بیانات در دیدار جمعی از مردم خرّمشهر  و آبادان و اعضای ستاد بازسازی خرّمشهر 
[۶۱] ۱۳۶۴/۰۸/۰۵ گزیده‌ای از بیانات در دیدار جمعی از مردم خرّمشهر  و آبادان و اعضای ستاد بازسازی خرّمشهر 
[۶۲] ۱۳۸۱/۰۳/۰۱ بیانات در دیدار جمعی از ایثارگران و خانواده‌های شهدا
[۶۳] ۰۸/۰۶/۱۳۶۱ دیدار با استاندار، مسؤولان ارگانها و نهادهاى انقلابى استان خراسان
[۶۴] ۱۳۹۰/۰۷/۲۱ بیانات در جمع خانواده‌های شهدا و ایثارگران کرمانشاه
ارسال نظرات