هوای حوالی حوّا
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، «هوای حوالی حوّا» مجموعۀ داستان کوتاه برای ردۀ سنّی بزرگسال و اثری از کامران داوری نیکو است که توسط انتشارات نیستان در ۱۶۵ صفحه به چاپ رسیده است.
ویژگی های این مجموعه داستان عبارتند از: بومینگاری، نگاه جهانی در عین بهره مندی از عناصر بومی و ملّی، تنوع پیرنگ، تغییر مداوم تم داستان ها با توجه به موضوعات روز جامعه ایران، استناد به فرازهایی از تاریخ معاصر، تنوّع زبان روایت و تغییر شیوه روایت در هر داستان، ارجاعات بینامتنی و فرامتنی، داستان در داستان، آمیختگی کمدی و تراژدی، مواجهۀ سنت و مدرنیته، پایان بندی قوی و دور از انتظار در عین توجه به اقتصاد کلمات و اختصار جملات.
زمان، مکان و فضای داستان ها به فرازهایی از تاریخ معاصر (مشروطه، جنگ تحمیلی، بمباران شیمیایی و …) اشاره میکنند و موضوعات روز جامعه ایران (معیشت، دشواریهای فضای مجازی، یاس فلسفی، پوچ پسندی، اهدای عضو، آمار بالای جراحی زیبایی، طبیعت دوستی، حیوان آزاری، کولبری، وفاداری، اسیدپاشی و مرگ آگاهی) را دستمایه قرار می دهد.
شرح ظرائف بومی و مختصات اقلیمی در این کتاب، علاوه بر بعد داستانی، می تواند در آینده مرجعی برای جامعه شناسی، مردم شناسی و اتنوگرافی باشد.
نکتۀ شایان توجه، بهای حداقلی کتاب است. در پی سالها تدریس و پژوهش در حوزۀ مدیریت و اقتصاد نوآوری، از خودم انتظار داشتم تا دغدغه های اهل کتاب را هم لحاظ کنم. نویسنده باید نبض جامعه را درک کند. اکنون که معیشت بر مردم صبور و غیور و شکور این دیار سخت گرفته، با مدیریت هزینه و همکاری تنگاتنگ ناشر، موفق شدیم قیمت پشت جلد کتاب را به حداقل برسانیم تا بهای غذا و دوای روح، از قیمت یک وعده غذای جسم کمتر باشد!
این کتاب حاوی ۱۲ داستان کوتاه با اسامی «قرص جوشان»، «با انگشتان خیس»، «مشروطه»، «هوای حوالی حوا»، «یک داستان مودار»، «کولبر»، «به امید دیدار»، «پروای پروانه شدن»، «درنا»، «باران اسیدی»، «انفرادی دونفره» و «دژاوو» است.
هوای حوالی حوّا، حکایت حوّاست از آدم های این سرزمین و روایت آدم از سیب گلوگیر حوّا.
مجموعۀ دوازده داستان کوتاه از زن و زمین و زمان، قصّۀ دوروی سکّه است: رویی نان و نمک و غزل و عسل، و رویی کوچ و زخم و اشک و شک، روایتی از ماه و محاق، حنا و حُنّاق! دستانی از تبسم و تغزّل تا دشنه و دشنام. از سهراب کشی تا رستم زایی، نَقل حوّایی که به حکم خالق زن میشود و به حکم مخلوق ظن!
قصّۀ سور و سوگ، ترنج و تیغ، دودلی سَرِ دوراهی تجدّد و تعصّب، پادرهوایی میان پریرویی و پرده نشینی!
هوای حوالی حوّا، لالایی بیداری ست؛ آنگاه که ساعت از دوازده می گذرد.
با شهرزادهایی که به نامی دیگر نامیده شدهاند: لیلی، باران، مستانه، سارا، پروا، حمیرا، هاجر، رودابه، آیتک، مارال، درنا، ریمـا، شیما، شیکا، سئودا و حوّا …
شاید قصّۀ توست با نامی مستعار!؟
شاید آینهایست برای تماشای چهرۀ بی بزک!؟
شاید هم قصّۀ دیگریست …
هوای حوالی حوّا، داستان امیدواری ست آنگاه که دستت به هیچ بند است. بارقۀ مهتاب است از لابلای ابرهای تیره.
زمزمۀ زلال بی زوال زایندگیست که به یک دست گهواره می جنباند و به دست دیگر گردون!
پیشکش مادران، خواهران و دختران سرزمینم… .