۲۷ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۵:۱۳
کد خبر: ۷۱۹۵۰۸
میرشکاک:

اسلام یک پدیده بسیار پیچیده است

اسلام یک پدیده بسیار پیچیده است
نویسنده و شاعر آیینی گفت: همه ادیان الهی پیچیده‌اند، اما اسلام دیگر ختم ماجراست ما با معما‌های شگرفی در سرتاسر تاریخ مواجهیم و اوج ماجرا، کربلاست.

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، چهاردهمین نشست از سلسله نشست‌های «تکیه کتاب» با سخنرانی یوسفعلی میرشکاک و اجرای میثم رشیدی مهرآبادی با بازخوانی کتاب «فتح خون» نوشته شهید آوینی، نگاهی عرفانی به واقعه عاشورا داشت.

یوسفعلی میرشکاک در این نشست بیان کرد: اگر عاشورا و ماجرای کربلا را از کل اسلام بگیریم، از اسلام چیزی باقی نمی‌ماند. به تعبیر امام ششم، جعفربن محمد (ع) که در پاسخ به سوالی می‌فرمایند: «همه‌چیز در کربلا تمام شد. چرا متوجه نمی‌شوید که ماجرای کربلا چیست؟»

وی افزود: این سناریویی است که از قبل همه‌چیز آن معلوم است. یعنی جماعت کشندگان و کشته‌شدگان پیشاپیش رقم زده شده است. مثلا هنگامی که امیرالمومنین (ع) در مسیر جنگ صفین بودند، به سرزمین کربلا که می‌رسد، می‌ایستد. ابتدا با حال دگرگون کمی تأمل می‌کند، بعد گریه می‌کند و در ادامه توضیح می‌دهد که خیمه‌هایشان اینجاست و در کدام نقطه چه کسی می‌جنگد و کجا سر‌ها را از تنها جدا می‌کنند. تمام ماجرا را فاش می‌کند. جالب اینجاست که کشنده‌ها ازجمله شمربن ذی‌الجوشن که بعد‌ها قرار است نقش فجیعی را برعهده بگیرد نیز در سپاه مولا حضور داشتند.

این شاعر و نویسنده گفت: در این تاریخ ۲۵۵ ساله تا زمان تولد واپسین وصی خداوند و رسول خداوند، تعبیر من این است که ما در یک ساحت قدسی به‌سر می‌بریم که ضمن اینکه در تاریخ تقویمی اتفاق می‌افتد، یکسره تاریخ فراتقویمی است، یعنی همه‌چیز از قبل معلوم است. انگار نقش‌ها از قبل مقرر است و این اتفاق‌ها باید حتما رخ بدهد و صورت دیگری هم ندارد. ازجمله درباره خود مولا روایت داریم که رسول‌الله (ص) به عبدالرحمن بن ملجم می‌گوید که تو علی را خیلی دوست داری؟ پاسخ می‌دهد که مگر می‌شود کسی علی را دوست نداشته باشد. خیلی دوستش دارم. رسول‌الله به ابن ملجم می‌گوید که تو علی را خواهی کشت. ابن ملجم نزد امیرالمومنین (ع) می‌آید و می‌گوید: آقا من را بکش. حضرت می‌گوید: چرا؟ ابن ملجم روایت پیغمبر را بازگو می‌کند و حضرت علی (ع) بیان می‌کند که پیامبر صادق است و هرچه بگوید همانطور می‌شود. ابن ملجم می‌گوید پس من را بکش که این کار را نکنم. علی (ع) می‌گوید که تو کاری نکردی که من تو را بکشم. حال درنظر بگیرید بر او از روزگار جوانی تا زمانی قرار بود این کار را انجام دهد، چه می‌گذشت و آن ماجرا‌هایی که بین او و امیرالمومنین (ع) در جریان بود و سعی می‌کرد خود را مولا پنهان کند.

میرشکاک در بخش دیگری از سخنان خود اظهار کرد: اسلام یک پدیده خیلی پیچیده است، هرچند همه ادیان الهی پیچیده‌اند، اما اسلام دیگر ختم ماجراست و ضمن اینکه ما با معما‌های شگرفی در سرتاسر تاریخ ظهور پیغمبر (ص) و اوصیای ایشان مواجهیم و اوج ماجرا، کربلاست. این «شدنِ» انسان را نشان می‌دهد. چیزی که اکنون در دست ماست، همین عزاداری‌ها و مراسم و مناسک است، ما «شدنِ» حسینی را ما فراموش کرده‌ایم. سید مرتضی آوینی سعی‌اش این بود که بر این «شدن» از حیث فکری اثر بگذارد و «فتح خون» را هم در همین راستا نوشت. به تعبیر سید مرتضی، عشق به حسین (ع)، چیزی ازلی و ابدی است. یعنی گره‌گاه عشق به حضرت حق، عشق به آقا اباعبدالله (ع) است. وقتی کسی خودش را و تمام دار و ندار خود را فدای معشوق می‌کند، تبدیل به معشوق و به تعبیری مظهر معشوق می‌شود. برای همین است که سید مرتضی آوینی می‌گوید که ما در ازل سرهایمان را به اباعبدالله (ع) سپردیم. سر حتما باید در راه ایشان از تن جدا شود.

وی ادامه داد: وقتی جنگ تحمیلی ما شروع شد، چه کسی این خیل عظیم را راه انداخت و به آوردگاه کشاند؟ پاسخ این سوال در نسبتی است که انسان باطناً با اباعبدالله (ع) دارد. اگر بگوییم اباعبدالله (ع) فلان سال به دنیا آمد و فلان سال از دنیا رفت، این وهن است. ما در احادیث داریم هنگامی که هابیل به دست برادرش شهید می‌شود، فوراً ماجرای کربلا را نشانش می‌دهند. می‌بینیم که این رشته از همان آغاز داستان بشریت شروع شده است. یعنی هرکسی مظلوم کشته شود، در این راستاست. مطلع، خود امام حسین (ع) است. مبدأ هم آقا است. پیغمبر (ص) می‌گوید: من پیغمبر بودم و آدم بین آب و گل بود. یعنی نسبت آقا رسول‌الله (ص) به آدم نسبت ابوت است و بر آدم تقدم دارد. آن‌وقت او که بر آدم تقدم دارد، می‌گوید: «حسین منی و أنا من حسین».

این شاعر و منتقد ادبی گفت: ما حدیث داریم که یک بار سلمان از امیرالمومنین (ع) درباره آفرینش کائنات سوالاتی می‌پرسد. امام حسین (ع) نیز در گهواره بود. مولا به سلمان می‌گوید از رفیقت بپرس. سلمان متوجه نمی‌شود و دوباره سوال را از ایشان می‌پرسد. علی (ع) دوباره به سلمان می‌گوید گفتم از رفیقت بپرس. سلمان با اعجاب به گهواره نگاه می‌کند. آن‌وقت خود اباعبدالله (ع) شروع به صحبت می‌کند و توضیح می‌دهد. ما با ظهور جاودانگان و آسمانیان در اسلام مواجهیم که یک امر تقویمی نیست که این خاندان هیچ ربطی به قبل خودشان نداشته باشند. برای همین هم مدام، به گذشته ارجاع می‌دهند و مراتب و مواقفی که در گذشته داشتند را مطرح می‌کنند.

سید مرتضی آوینی، اندیشه بود

یوسفعلی میرشکاک در ادامه با اشاره به ویژگی‌های شخصیتی و اخلاقی سید مرتضی آوینی، بیان کرد: در خلوت سید مرتضی حتی محارمش هم راه نداشتند. زیاد حرف نمی‌زد، جز در حد اشاره و موارد ضروری. بیشتر وقت او در خلوتش می‌گذشت؛ با عباداتش، تأملاتش، نوشتن‌هایش و سامان دادن به کارها. مرتضی دست و پا نبود؛ مرتضی اندیشه بود. اگر نگاه ما به مرتضی باشد، نگاه او به آقا اباعبدالله (ع) بود. برای همین هم هست که وقتی در فکه روی زمین می‌افتد، نه آه و ناله می‌کند، فقط یا حسین (ع) می‌گوید و به اباعبدالله (ع) متوسل می‌شود. ما در دایره تقدیر انسان شیعی، خودآگاهی داشته باشیم یا نداشته باشیم، سروکارمان با اباعبدالله (ع) است. یعنی راهی جز راه امام حسین (ع) نیست.

وی با اشاره به کتاب «فتح خون»، افزود: مرتضی در اوج دفاع مقدس در سال ۶۶ کتاب «فتح خون» را نوشته است. نکته نخست اینکه این کتاب در اوج جنگ بین این سرزمین و کل دنیا نوشته شد. می‌شود این‌طور تعبیر کرد که ملت ایران شده بود نمونه‌ای از امام حسین (ع) در روز عاشورا و تمام جهان شده بودند مظاهر شقاوت در کربلا. موضوع دیگر، نسبت خود مرتضی آوینی با آقا اباعبدالله (ع) است. او انقلابِ حالش را مدیون امام حسین (ع) و عاشورا بود. دگرگونی که قبل از انقلاب پیدا می‌کند، دگرگونی عاشورایی و کربلایی است. به همین دلیل در سلوک به دو وجه توجهش بیشتر از دیگر وجوه بود. یکی امام حسین (ع) و دیگری حضرت زهرا (س). یعنی مادر و فرزند را به‌جِد دنبال می‌کرد.

این نویسنده و شاعر با بیان اینکه سید مرتضی مفاهیم اعتقادی خود را بدون واسطه از قرآن و حدیث می‌گرفت، گفت: یادم می‌آید مقاله من درباره هیچکاک قرار بود چاپ شود که بعد از چندی متوجه شدم مرتضی آوینی جلوی چاپ آن را گرفته است. بحثمان شد و به حالت قهر از پیش او رفتم. شب خواب دیدم که در آستانه در ایستاده‌ام و به یک بانوی بلندبالای سیاه‌پوش عرض‌حال می‌دهم و از مرتضی شکایت می‌کنم. ایشان فرمود که به فرزند من چکار داری؟ من متوجه نشدم و دوباره توضیح دادم و بعد از چند بار تکرار، ایشان سر من فریاد زد که به فرزند من چکار داری؟ از خواب بیدار شدم و دیدم که وسط اتاق ایستاده‌ام و .... صبح فردا مرحوم حسین سلامت‌منش به در خانه من آمد و یادداشتی از سید مرتضی آوینی آورد که ضمن دلجویی او، متوجه شدم که مرتضی از خواب من هم خبر دارد. نزد او رفتم و دستش را بوسیدم و یکدیگر در آغوش کشیدیم... آنجا فهمیدم کسی که در خواب من می‌آید، در بیداری به سراغ فرزندش می‌رود و این حمایت از فرزندان حیرت‌انگیز است. پیرِ مرتضی آوینی، جده‌اش بود.

یوسفعلی میرشکاک در پایان اظهار کرد: به تعبیر استاد جوادی آملی: ایرانی‌ها همه سید هستند و اندک اندک در این مدت بیش از ۱۴۰۰ این قوم دگردیسی پیدا کرده است. این نسبت، یک نسبت ماورایی است. امیدوارم همه آن‌هایی که نسبتی با عالم غیب دارند، این ارتباط را جدی بگیرند. خداوند می‌فرماید من از رگ گردن به شما نزدیکترم و از روح خود در ما دمیده است. بدون این روح چه می‌ماند از ما؟ اگر این را از درون پیدا کنیم، عاشقانه به آن عشق می‌ورزیم.

ارسال نظرات