چیستی فرهنگ و مطالعات فرهنگی
به گزارش خبرگزاری رسا، فرهنگ(culture) از جمله مفاهیمی است که با وجود بحثهای بسیار درباره آن، همچنان اجماعی بر سر تعریف آن صورت نگرفته است. تو گویی مفهوم فرهنگ از جمله مفاهیم سهل و ممتنع است. سهل از آن جهت که هر فرد مفهومی از آن را در ذهن خود دارد و در مقام سخن میتواند مقصود خود را بیان کند، ولی ممتنع از آن نظر است که در مقام ارائه تعریف جامع و دقیق منطقی، تشتت آراء وجود داشته و در نتیجه حصول تعریفی که همگان بر آن اجماع داشته باشند به نظر امکانپذیر نیست.
یکی از دلایلی که موجب بروز چنین تشتتی شده است، دیدگاههای مختلف کاربران این کلمه است. در قرن نوزدهم، روشنفکران اهل ادب این کلمه را برای سنتی به کار میبردند که ویژگی اصلی آن نقادانه نگریستن بود. به عبارت دیگر، برای این روشنفکران مفهوم فرهنگ بیانکننده اضطراب آنان در برابر مسائل جامعه خویش بود. از سوی دیگر در قرن بیستم، روشنفکران علوم اجتماعی از آن جهت به فرهنگ اهمیت میدادند که آن را ابزار مهم تحلیل تلقی میکردند.
قدمت کاربرد واژه انسانشناسی(anthropology) به عنوان دانشی مستقل، به اوایل قرن نوزدهم برمیگردد. از همان آغاز، قرابت خاصی میان انسانشناسی و علوم نوخاسته دیگری همچون زیستشناسی، زمینشناسی، روانشناسی و باستانشناسی وجود داشت. انسانشناسی هیچگاه پیوند خود را با این علوم قطع نکرده و همواره از نتایج به دست آمده در آن علوم بهرهبرداری میکند. این ارتباط مسلما متقابل بوده و علومی همچون جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی نیز از نتایج تحقیقات انسانشناسی استفاده میکنند.
فرهنگ، مرکب از 2 کلمه فر به عنوان پیشوند و هنگ به معنی کشیدن است. در زبان لاتین این کلمه با کلمات ادوکا(educa) و ادور(edure) که به معنی کشیدن و تعلیم و تربیت است مطابقت میکند. در زبان فارسی، فرهنگ دارای معانی مختلفی همچون ادب، تربیت، دانش، مجموعه آداب و رسوم، مجموعه علوم و معارف و هنرهای یک قوم است. چنانچه پیش از این بیان شد، اجماعی بر سر ارائه تعریفی واحد در مورد فرهنگ صورت نگرفته است و ارائه بیش از 400 تعریف درباره این واژه خود گواهی بر این مدعاست. با وجود این ما در اینجا به برخی از این تعاریف که نسبت به تعاریف دیگر دقیقتر به نظر میرسند، اشاره میکنیم.
1- برخی فرهنگ را به عنوان مجموعه ارزشهای مادی و معنوی جامعه بشری تعریف کردهاند که در جریان فعالیت اجتماعی تاریخی به وجود آمده است. از سوی دیگر گستره فرهنگ شامل فعالیت خلاق آدمیان در خلق و انتقال این ارزشها است.
2- برخی فرهنگ را دارای 2 جنبه عینی و ذهنی دانستهاند. به عبارت دیگر از نگاه آنان، مجموعه عناصر عینی و ذهنی که در نهادهای اجتماعی جریان یافته و از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد، میراث فرهنگی( cultural heritage) یا همان فرهنگ(culture) نامیده میشود.
3- در نگاه برخی متفکران، دایره تعریف فرهنگ بسیار گسترده است و شامل هنرها، صنایع و حتی تکنیکها نیز میشود. چنان که تایلر فرهنگ را چنین تعریف میکند: «مجموعه پیچیدهای است که شامل معارف، معتقدات، هنرها، صنایع، تکنیکها، اخلاق، قوانین، سنن و بالاخره تمام عادات، رفتار و ضوابطی است که انسان به عنوان عضو یک جامعه آن را از جامعه خود فرا میگیرد. »این تعریف تشابه بسیاری با تعریف کلاین برگ، روانشناس اجتماعی معروف دارد که فرهنگ را مجموعهای از تواناییها و عادتها میداند که آدمی به عنوان یک عضو جامعه آن را کسب میکند.
4- در کنفرانس جهانی سیاستهای فرهنگی(مکزیکوسیتی 1982) فرهنگ اینگونه تعریف شده است: «مجموعه ویژگیهای مادی و معنوی و فکری و احساسی متمایزی که مختص یک جامعه یا گروه اجتماعی باشد. »
تعریف انسانشناسی
پیش از بررسی علل پیدایش دانشی به نام انسانشناسی و ارائه تعریفی از آن، ذکر یک نکته ضروری است. در بسیاری از متون در حوزه جامعهشناسی، مترجمان و مولفان تفاوت چندانی میان انسانشناسی و مردم شناسی قائل نشدهاند؛ هر چند با کمی اغماض و تساهل میتوان این دو را مترادف هم دانست لکن باید به این نکته توجه داشت که اروپاییان لفظ ethnoloy را به معنای مردمشناسی به کار میبرند و آمریکاییها لفظ anthropology را به معنای انسانشناسی استفاده میکنند.
مجموعه تحولات و تغییراتی که در قرن نوزدهم و هجدهم رخ داد موجب شد نقش مردم در مسائل مختلف بخصوص امور سیاسی برجسته تر شود. در قلمرو سیاست و حکومت، مشروعیت آسمانی و اشرافی جای خود را به مشروعیت زمینی داد و بدل به امری شد که از پایین به بالا تفویض میشود. بدون شک، عامل اصلی این تحولات، مردم بودهاند و به همین دلیل بررسی جایگاه مردم، شناخت خواستهها و اعتقاداتشان به امری غیرقابل اجتناب تبدیل شد. از سوی دیگر، حکومتها برای بقای حکومت خود و حفظ سلطه به شناخت مردم و استفاده از آن به منظور اعمال تغییرات مورد نظر خود نیاز داشتند.
این امر بدیهی است که موضوع اصلی انسانشناسی، انسان است. انسانشناسی دانشی است که میکوشد انسان را در کلیتش مورد مطالعه قرار داده و در ابعاد مختلف فرهنگی، جسمانی و اجتماعی مورد بررسی و تحلیل قرار دهد. به لحاظ تاریخی میتوان نحوه استعمال واژه انسانشناسی را به 2 مقطع تقسیم کرد:
1- پیش از قرن نوزدهم: هدف از کاربرد این واژه تاکید بر وحدت، یکتایی و جهان ویژه انسان در مقابل حیوانات دیگر بود.
2- اواسط قرن نوزدهم: هنگام استعمال این واژه، جهان طبیعی نوع انسان و تمایزات جسمانی و روانی میان انسانها مورد توجه قرار گرفت.
پیش از این بیان شد که بر اثر تغییر و تحولات دو سه قرن اخیر، علومی پا به عرصه وجود نهادند که از آن جمله میتوان به انسانشناسی و جامعهشناسی اشاره کرد. در باب قلمرو مطالعاتی این دو علم نوبنیاد میتوان چنین گفت که جوامع به اصطلاح پیشرفته به عنوان حوزه مطالعاتی جامعهشناسی در نظر گرفته شدند. این در حالی بود که تحقیق در جوامع بدوی و سنتی به عنوان رسالت انسانشناسی تعریف شد. نکته قابل تامل اینکه نسل اول انسانشناسان تلاش کردند از طریق شناخت جوامع ابتدایی، زمینه استعمار و استثمار آنها را نیز فراهم آورند. بعد از جنگ جهانی دوم، چنین مرزبندیای میان انسانشناسی و جامعهشناسی کمرنگ شده و بتدریج انسانشناسان دهکورههای جوامع توسعه نیافته و بدوی را رها کرده و قدم به جوامع توسعه یافته گذاشتند. چنین تغییری موجب پیدایش 2 گرایش مهم با عنوان انسانشناسی شهری و انسانشناسی توسعه شد. در قلمرو انسانشناسی شهری جماعتهای قومی، خرد، فرهنگ کاری، سنی، جنسی، اوقات فراغت و… در شهرها مورد بررسی قرار میگیرد. از سوی دیگر، انسانشناسی توسعه بر نقش انسانها و فرهنگ خاص آنها در روند شهرسازی، نمادپردازی و برنامه توسعهای تاکید میکند.
فرهنگ و انسانشناسی
با توجه به مباحث قبلی و تعاریف ارائه شده میتوان چنین نتیجه گرفت که میان فرهنگشناسی و انسانشناسی، پیوند عمیقی وجود دارد و در یک کلام فرهنگشناسی و انسانشناسی دو روی یک سکهاند. با وجود اختلافات بسیار میان انسانشناسان، همه آنان در این موضوع اتفاق نظر دارند که انسانشناسی، دانش مطالعه انسان و فرهنگ است. به عبارت دیگر اگر فرهنگ را به معنای مجموعه آداب، رسوم، معارف و هنرهای یک قوم در نظر بگیریم، موضوع یکی از گرایشهای علوم اجتماعی، انسانشناسی خواهد بود.
همواره اندیشمندان بزرگ انسانشناسی تلاش کردهاند با ارائه مفاهیم نو به توسعه فرهنگی جوامع انسانی کمک کنند. یکی از مهمترین رسالتهای انسانشناسان، بررسی تمایزات میان فرهنگهای جوامع مختلف و ترجمه هر فرهنگ به فرهنگ دیگر بوده است. به همین دلیل میتوان از انسانشناسان به عنوان مترجمان فرهنگی جامعه یاد کرد. پیوند عمیق میان فرهنگ و انسانشناسی موجب پیدا شدن شاخهای به نام انسانشناسی فرهنگی اجتماعی شده است. در مجموع میتوان چنین گفت که انسانشناسی بر مطالعه فرهنگ به عنوان سازنده فرد و شکلدهنده اجتماع تاکید میکند.
ابعاد فرهنگ
بسیاری بر این اعتقادند که فرهنگ دارای 2 بعد مهم و به هم پیوسته است: فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی. وقتی سخن از فرهنگ مادی به میان میآید مقصود مجموعه وسایل تولیدی، تکنیک و دیگر ارزشهای مادی یک جامعه است. به عبارت دیگر، فرهنگ مادی به آن بخش از میراث اجتماعی گفته میشود که دربرگیرنده مباحث اقتصادی یا زیرساخت جامعه است. از سوی دیگر به مجموعه دستاوردهای جامعه در قلمرو علم، هنر، اخلاق و فلسفه، فرهنگ معنوی اطلاق میشود. در نتیجه میتوان چنین گفت که فرهنگ معنوی مربوط به رو ساخت جامعه یعنی علم، هنر، فلسفه و اعتقادات است. نکته قابل تامل این است که با وجود وابستگی فرهنگ معنوی به شالودههای مادی آن، تغییر در قلمرو مادی ضرورتا موجب تغییر در قلمرو معنوی نمیشود، زیرا قلمرو معنوی دارای استقلال نسبی و تابع قانونهای خاص خود است.
تقسیمات در قلمرو انسانشناسی
انسانشناسی به طور کلی به 2 بخش انسانشناسی جسمانی(physical anthropology) و انسانشناسی فرهنگی (cultural anthropology)تقسیم میشود. در انسانشناسی جسمانی که تقریبا همه دانشمندان درباره موضوع آن توافق دارند، خصوصیات جسمانی انسان و رابطه آن با رفتارهای اجتماعی و فرهنگی او مورد بررسی قرار میگیرد. در انسانشناسی جسمانی مسائلی همچون نژاد، بررسی و اندازهگیری اعضای بدن و ژنتیک مورد بررسی قرار میگیرد. به عبارت دیگر، در انسانشناسی جسمانی، انسان به مثابه موجودی زیستی در نظر گرفته میشود. انسانشناسانی که در این حوزه مطالعه میکنند با بررسی فسیلهای انسانی، در جستجوی رابطه میان تغییرات فیزیکی انسان و رشد فرهنگی جوامع برمیآیند. به عنوان مثال، انسانشناسان پی بردهاند که میان حجم مغز انسان و توانایی او برای ابزارسازی و فرهنگی شدن ارتباط وجود دارد.
انسانشناسی فرهنگی یا مطالعات مردمشناسی مشتمل بر بررسی بازماندههای فرهنگی ماقبل تاریخ و فرهنگهای بدوی است. در این گرایش از انسانشناسی، انسان به مثابه موجودی فرهنگی مورد بررسی قرار میگیرد؛ هرچند این گرایش تا پیش از جنگ جهانی دوم تقریبا منحصر به مطالعه اقوام بدوی و توسعه نیافته بود ولی پس از جنگ جهانی دوم، عالمان این رشته نگاه خود را به جوامع توسعه یافته نیز معطوف کردند. چنین نگاهی موجب شکلگیری گرایشی با عنوان انسانشناسی اجتماعی فرهنگی شده است که مسوولیت آن بررسی فرهنگهای سراسر جهان است.
تهاجم فرهنگی
تهاجم فرهنگی: (cultural invasion) یکی از موضوعات مهم در قلمرو مطالعات فرهنگی، بررسی مقوله تهاجم فرهنگی است. چنان که میدانیم یکی از عوامل اصلی برای بقای فرهنگها در عصر حاضر، مساله تبادل و اشاعه فرهنگی(diffusion cultural) است. در جریان تبادل و اشاعه فرهنگی است که فرهنگها عناصری را از یکدیگر وام گرفته و موجب رشد و غنای خود میشوند. هرگاه جریان تبادل فرهنگی که امری دو طرفه است به شکل یکجانبه، تحمیلی و تصنعی تبدیل شود از آن با عنوان تهاجم فرهنگی یاد میشود. اشاعه ارزشهای فرهنگی امپریالیسم از طریق اعمال قدرت در میان جوامع توسعه نیافته یا در حال توسعه، به منظور تخریب و حذف فرهنگهای بومی نمونه آشکار تهاجم فرهنگی است. امروزه امپریالیسم فرهنگی از طریق رسانهها در جهت تضعیف باورهای دینی و اخلاقی ملل و اشاعه بیبندوباری گام برمیدارد. بدون شک کامیابی در تهاجم فرهنگی نتیجهای جز استعمار فرهنگی به دنبال ندارد./999/د۱۰۱/س
برخی از منابع
1- لزلی جانسون، منتقدان فرهنگ، ترجمه ضیاء موجود، تهران، طرح نو، 1378.
2- مصاحب غلامحسین، دایرهالمعارف، تهران، امیرکبیر، 1374.
3- محمدی بیوک، مقاله الگوهای فرهنگی در کتاب فرهنگ(ج 9)، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1370.
4- فرمهینی فراهانی محسن، فرهنگ توصیفی علوم تربیتی، تهران، اسرار دانش، 78.
5- آقابخشی علی، فرهنگ علوم سیاسی، تهران، تندر، 1363.
باشگاه اندیشه