خاطره آیت الله حیدری از دوران مبارزات انقلابی
آیت الله محسن حیدری، امام جمعه موقت اهواز در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری رسا در اهواز، خاطره ای از دوران مبارزات انقلابی خود تعریف کرد.
وی در این باره یادآور شد که خاطرات از دوران مبارزات انقلابی بسیار زیاد است، سال ها پیش از انقلاب و در متن انقلاب بودیم، اما چهارشنبه سیاه اهواز از جمله خاطرات مبارزات مردم اهواز و خوزستان در دوران انقلاب اسلامی است که چنین روزی به یادماندنی و باید در تقویم انقلاب اسلامی نوشته شود که متأسفانه در این باره کوتاهی شده است و اهوازی ها و خوزستانی ها باید به سویی حرکت کنند که این حماسه در متن تقویم انقلاب ثبت شود.
متن این خاطره به شرح ذیل است:
در چهارشنبه سیاه اهواز(27 دی سال 1357) حضور مردم در صحنه فوق العاده زیاد بود اما دشمنان داخلی و تفاله های مانده رژیم شاه برای اینکه از مردم خوزستان به ویژه اهواز انتقام بگیرند؛ چماق به دست ها و افراد ساده لوح و مزدور و ارتشی های عصبانی وابسته را به جان مردم انداختند.
در آن روز ارتشی ها ماشین ها و مردم را زیر گرفتند، شیشه های خانه ها و مغازه ها را شکاندند، عربده می کشیدند و شعار جاوید شاه را سر می دادند اما در مقابل موج سهمگین مردم با اینکه سلاح داشته و افراد بسیاری را کشتند؛ در نهایت شکست خوردند و مغلوب خشم مردم شدند و در حقیقت مردم در اوج مظلومیت و با دستانی خالی پیروز شدند.
همان روز مردم در حسینیه اعظم اجتماع کرده بودند و ما مشغول گوش دادن به سخنرانی سخنران بودیم که خبر رسید جمعی از ارتشی ها برای پیوستن به مردم آمدند، گروهی از جوانان من جمله بنده به استقبال ارتشی ها رفتیم اما غافل از اینکه در پی توطئه بودند.
افراد حاضر در صف های جلوی نیروهای ارتشی بدون اسلحه بودند و صف های بعدی مسلح بودند که پس از رسیدن ما به ارتشی ها، ارتشی های غیر مسلح به ناگاه کنار رفتند و ارتشی های مسلح ظاهر شده و جمعیت را به رگبار بستند و با چشمانم دیدم که چندین نفر در خیابان طالقانی روبروی درب حسینیه اعظم شهید و زخمی شدند ضمن اینکه بعد از ظهر همان روز در خیابان کاوه، دو نفر تیر خوردند و بنده به همراه چند حوان دیگر آنها را بلند کرده و به مدرسه علمیه مرحوم آیت الله مرعشی منتقل کردیم. در ادامه یکی شهید (شهید خوانساری) و دیگری جانباز شد و شهید خوانساری بزرگوار در آخرین نفس ها چشمانش را باز و تبسمی کرد و گفت مردم ناراحت نشوید من خوشبخت شدم و پس از این جمله جان به جان آفرین تسلیم کرد./9456/ت303/ب1