۱۰ تير ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۵
کد خبر: ۵۰۸۴۱۰
گزارشی از یگ گفتگوی عرفانی در آتن؛

نسبت تصوف و موسیقی

پاولس کاووراس استاد دانشگاه آتن گفت: بین تصوف و موسیقی ارتباطی قوی وجود دارد. در ارتباط عرفان و هنر، نیز موسیقی جایگاه خاصی دارد.
گفتگو

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از مهر، یگ گفتگوی عرفانی جمعه دوم تیر ۱۳۹۶ برابر با ۲۳ جون ۲۰۱۷ در آتن بین محمد فنایی اشکوری، استاد مؤسسه امام خمینی(ره) و پاولس کاووراس استاد دانشگاه آتن برگزار شد که در ادامه از نظر شما می گذرد.

کاووراس گفت: من در دانشگاه آتن در حوزه های آنتروپولوژی و موسیقی کار می کنم و به تصوف هم بسیار علاقه مندم، به ویژه رومی (مولوی) برای من بسیار جذاب است. فکر می کنم بین تصوف و موسیقی ارتباطی قوی هست، البته منظورم موسیقی متعالی است که از «دل» برمی خیزد، نه موسیقی که ریشه در «نفس» دارد.

فنائی اشکوری در ادامه گفت: همین طور است. این نکته برمی‌گردد به رابطۀ عرفان و زیبایی. عرفان، جهان را جلوه ای از جمال جمیل مطلق می بیند. آن لیلا است که این همه مجنون را سرگشتۀ خود کرده است. از نگاه عرفانی عالم سراسر زیبایی است، چون عالم عکس زیبای مطلق است، محال است در آن زشتی دیده شود. زشتی از کجا بیاید، در حالی که عالم چیزی جز عکس رخ دلدار نیست؟ و زیباترین جلوۀ خدا انسان است. در قرآن آمده است که «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم»، ما انسان را در بهترین ساختار آفریدیم. البته انسان می تواند با اختیار خودش چهره اش را مخدوش و زشت کند و این کاری است که متأسفانه بسیاری از ما با خودمان می کنیم. اصولا هر چیزی در جای خودش نیکوست. اگر چیزی را در غیر جایش بگذاریم، هارمونی مختل می شود و زشتی پدید می آید.

جهان چون خد و خال و چشم و ابروست   که هرچیزی به جای خویش نیکوست  

اگر یک ذره را برگیری از جای   خلل یابد همه عالم سراپا

کاووراس ادامه داد: فکر می‌کنم خودشناسی در این زمینه بسیار مهم است. در داستانی درباره یک بانوی صوفی خوانده ام که در اطاقش مشغول مراقبه بود و فصل زیبای بهار هم بود. یکی به او گفت: بانو، چرا از این اطاق بیرون نمی آیی تا زیبایی های عالم را ببینی؟ او جواب داد شما چرا به اندرون نمی آیی تا زیبایی های درون را تماشا کنی که خیلی بیش از بیرون زیباست. متناسب با حوزۀ مطالعاتی من چیزی که مایلم در این زمینه تأکید کنم این است که در ارتباط عرفان و هنر، موسیقی جایگاه خاصی دارد. مثنوی مولوی با آواز  نی آغاز می شود و این خیلی پر معناست. فکر می کنم در موسیقی ایرانی این امر بسیار مهم باشد. در کالیفرنیا یک دوست ایرانی من که موزیسین بود و قرار بود در محفلی اجرا کند، من پیشنهاد کردم ابیات مولوی را با صدای بلند می خوانم و تو با صدای خفیف‌تری موسیقی را بنواز. البته من فارسی نمی دانم و مثنوی را از روی ترجمه انگلیسی می خوانم. گفتم اول این برنامه را اجرا کنیم، بعد تو اگر خواستی برای عموم آن جور که خودشان دوست دارند بنواز. و او قبول کرد و برنامه جالبی شد.

فنائی اشکوری افزود: بله! آن بانو رابعه عدویه بود از نخستین عرفای مسلمان که در قرن دوم هجری قمری می زیست. ایمانوئل کانت فیلسوف آلمانی هم سخن زیبایی در این زمینه دارد. وی می گوید: دو منظره است که آدمی از تماشای آن سیر نمی شود، یکی آسمان پرستارۀ بالای سرمان و دیگری دنیای شگفت انگیز درون.  هنر، باز آفرینی زیبایی است. همۀ هنرها چنین هستند. معماری، نقاشی، خط، شعر، موسیقی... هنر گاهی بازنمود زیبایی طبیعت است و گاهی بازنمود زیبایی فوق طبیعی. آن زیبایی طبیعی هم بقول افلاطونِ شما روگرفت زیبایی فوق طبیعی است. موسیقی متعالی هم چنین است. یک علت جاذبۀ موسیقی این است که در موسیقی هارمونی هستی به نمایش شنیداری در می آید. شاید چون در موسیقی، شنیدن جای دیدن را در هنرهای تجسمی می گیرد، دل مجال بیشتری برای مراقبه و هماوازی پیدا می کند. مولوی از شنیدن تسبیح موجودات سخن می گوید، چنانکه در قرآن مکرر آمده است. پیامبر خدا آواز تسبیح موجودات، حتی جمادات را، می شنید. البته در فرهنگ یونانی شما این سنت به فیثاغورس بر می گردد. مولوی هم در این زمینه بسیار سخن دارد. این موسیقی انعکاسی از موسیقی افلاک و سمفونی کل هستی است و این علت دلنشینی و جاذبۀ موسیقی اصیل است:     

ناله سرنا و  تهدید دهل       چیزکی ماند بدان ناقور کل

پس حکیمان گفته‌اند این لحنها    از دوار چرخ بگرفتیم ما

بانگ گردشهای چرخست این که خلق   می‌سرایندش به طنبور و به حلق

مؤمنان گویند کآثار بهشت      نغز گردانید هر آواز زشت

ما همه اجزای آدم بوده‌ایم      در بهشت آن لحنها بشنوده‌ایم...

اساسا عالم از این نگاه چیزی جز نغمۀ الاهی نیست.

همه عالم صدای نغمۀ اوست   کی شنید این چنین صدای دراز

آن ساز طرب انگیز است که عارف را به های و هوی وامی دارد.

چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب  که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند  فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

وی ادامه داد: در فرهنگ اسلامی این امر بسیار اهمیت دارد. بی جهت نیست که مسلمانان اصرار دارند که قرآن را با صوت زیبا قرائت کنند. قرآن شعر نیست، اما آهنگین است.

وی افزود: ارتباط بین عرفان و شعر و موسیقی بسیار عمیق است. هیچ چیز مثل شعر نمی تواند احساس عرفانی را نشان دهد. اتفاقی نیست که به سختی می توان عارفی یافت که شاعر نباشد. موسیقی و شعر عرفانی انعکاس موسیقی درون است. غوغای اصلی آنجاست. اصل موسیقی آنجاست و آن مطرب درون است که می نوازد و کمی از آن هم به بیرون درز می کند. مطربانشان از درون دف می‌زنند  بحرها در شورشان کف می‌زنند  

کاووراس گفت:  به به! بسیار زیبا و هیجان انگیز است. من به دانشجویانم همیشه این مطلب را می گویم و مایلم توجهشان را به این جنبه موسیقی جلب کنم. متأسفانه موسیقی در دنیای امروز بیشتر برخاسته از «نفس» است. این مطالب را فقط در حلقه های محدود می توان طرح کرد و جالب است که این بعد متعالی را ما در فرهنگ های مختلف می بینیم. در ایران، در یونان و در هند. در هندوئیسم من مفاهیم بسیاری سراغ داریم که عینا مانند تصوف است. 

فنائی اشکوری اظهر داشت: این شباهت  ناشی از تجربۀ مشترک است. در قرآن مفهومی هست با عنوان فطرت. آموزۀ فطرت می گوید طبیعت و سرشت حقیقی انسان ها یک چیز است، چنانکه همۀ انسان ها فرزندان یک پدر و مادر هستند. این سرشت  همان فطرت توحیدی است و انسان از ازل با خدا عهد بسته است که او را بپرستد. این عهد قرار دادی نیست، بلکه میثاق و پیمانی وجودی است.  این برای همۀ انسان ها هست. هرکسی به خود اصیلش رجوع کند، به این عهد بر می گردد و همۀ انسان ها حس و حال و تجربۀ مشابهی خواهند داشت. کافی است با تهذیب نفس، آلودگی های عرضی پاک شود و انسان به گوهر وجودی خود برسد. در آن صورت، سخن همه یکی خواهد بود. نکته ای که دربارۀ مثنوی گفتید درست است. برخی مثنوی را نی نامه می خوانند. نالۀ نی مولوی نالۀ فراق از وطن اصلی است که آن وطن مصر و عراق و شام نیست، بلکه بی نام و نشان است و هر نامی او را محدود می کند.  

کاووراس ادامه داد: وقتی از خودشناسی و بازگشت به خود بحث می کنیم، «انا الحق» حلاج به یادم می آید. آن «من» که حلاج می گوید نفس نیست، دل است. اگر از من نفسانی و اگوئیستیک فاصله بگیریم و به من متعالی برسیم، به خدا رسیده ایم. این درسی است که من از تصوف و از تجربه های کسانی مثل مولوی و حلاج می آموزم. 

فنائی اشکوری افزود: کاملا موافقم. نکتۀ مهم در ادبیات عرفانی فارسی و البته هر ادبیاتی این است که ترجمه گرچه دریچۀ خوبی برای آشنایی است، اما متأسفانه نمی تواند همۀ حقیقت را منتقل کند. بخشی مهم از هنر و زیبایی در الفاظ است. هارمونی که در شعر است کجا قابل ترجمه است. واژه های چند پهلو و چند معنا قابل ترجمه نیست. البته معنا و مضمون بسیار مهم است، اما بخش مهمی از زیبایی شعر مدیون لفظ و زبان است که در ترجمه منعکس نمی شود. مثلا کلمۀ سیمرغ عطار در منطق الطیر را اگر ترجمه کنیم چه می شود؟ فرق سی مرغ و سیمرغ و در عین حال یگانگی آنها را چگونه می شود رساند. البته این مثال خیلی ساده است و ساده ترین آن است و با توضیح حل می شود، اما می دانید قضیه خیلی پیچیده تر از این است، به خصوص وقتی به شاعران رمز گویی مثل حافظ می رسیم که برای خود فارسی زبانان هم کار دشوار می شود و فهم درستی نخواهند داشت، اگر با زبان عرفانی آشنا نباشند. شما شاید بدانید که ما ترجمۀ قرآن را قرآن نمی دانیم. بر خلاف کتاب مقدس مسیحی که آنچه در دست است ترجمه است و بایبل به زبان اصلی وجود ندارد، متن اصلی وحیانی قرآن موجود است و تنها آن قرآن به حساب می آید. قرآن می تواند به هر زبانی ترجمه شود، اما خود قرآن عربی است و آن ترجمه ها قرآن نیستندو هیچ ترجمه ای و همۀ ترجمه ها با هم نیز نمی توانند تمام محتوای قرآن را منعکس کنند. افزون بر این، چنانکه گفتم خود الفاظ و ترکیب و آهنگ هم مهم است و قابل ترجمه نیست. 

کاووراس گفت: این کاملا درست است و من به آن توجه دارم و در ادبیات یونانی و انگلیسی و دیگر زبان ها هم همین طور است. آیا در زبان و ادبیات عربی هم شبیه آنچه در ادبیات عرفانی فارسی امثال مولوی می بینیم وجود دارد؟

فنائی اشکوری ادامه داد: من فکر می کنم فرهنگ ایرانی اسلامی و زبان فارسی از این جهت بی مانند است و من در هیچ فرهنگی میراثی به این غنا و کثرت و در سطح افرادی مثل فردوسی، سنائی، عطار، مولوی، سعدی، حافظ و ...  سراغ ندارم. البته شکسپیر بسیار باشکوه است، اما امثال شکسپیر در فرهنگ انگلیسی فراوان نیست. در زبان عربی هم از این جنس عارفان شاعر فراوان نیست، اما وجود دارد. یک نمونۀ برجستۀ آن ابن فارض مصری است که منظومه های او شاهکار هستند و با حافظ قابل مقایسه است. ادبیات غالب عرفانی به زبان عربی بیشتر با مضمون عرفان عملی و نظری است که اوج آن در آثار ابن عربی است. این را هم اضافه کنم که بسیاری از نویسندگان بزرگ متون عرفانی عربی، ایرانی هستند، همانطور که بسیاری از فیلسوفانی که آثار فلسفی به زبان عربی دارند ایرانی هستند. 

کاووراس گفت: چنانکه گفتم، من شباهت بسیاری بین تصوف و عرفان هند می بینم. در اینجا  می‌خواهم این سوال را بپرسم که آیا بین تصوف ایران و عرفان هندی از نظر تاریخی ارتباط هست؟ 

فنائی اشکوری افزود: بله! تا حدی. همیشه بین این دو فرهنگ ارتباط بوده است. مثلا دانشمند بزرگ ایرانی ابوریحان بیرونی که در قرن پنجم هجری قمری می زیست اثر مهمی دارد بنام تحقیق ما للهند دارد و البته خیلی پیش از او برخی از آثار هندی به فارسی و عربی ترجمه شدند، مثل کلیله و دمنه. در قرن یازدهم هجری قمری اوپانیشادها را یک شاهزاده گورکانی هندی بنام داراشکوه، که اتفاقا هنرمند و خطاط هم بود، به فارسی ترجمه کرد و آثاری را هم در زمینۀ عرفان هندی و اسلامی تألیف کرد. بین ایرانیان و هندی ها همیشه ارتباط نزدیک بوده است. ما در هند صوفیان و شاعران پارسی‌گوی بسیار داشته ایم و زبان شیرین فارسی همیشه در شبه قاره عاشقان پرشماری داشته است که یکی از آنها بیدل دهلوی است.

 شکّر شکن شوند همه طوطیان هند    زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود

به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند   سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

البته حافظ فراتر از جغرافیای زمینی می‌رود:

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد  دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

او از این هم بالاتر می رود:

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت        قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند

وی ادامه داد: فرهنگ اسلامی و ایرانی از دیرباز به هند وارد شده و تا قبل از اشغال هند توسط استعمار انگلیس، فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در هند رایج بوده است. منتها مهم است توجه کنیم که سرچشمۀ معارف عرفانی اسلامی، آموزه های اسلامی به ویژه قرآن کریم است، و ادبیات عرفانی فارسی هم الهام گرفته از این آموزه هاست و مثنوی مولوی نوعی تفسیر قرآن است، چنانکه یکی از شعرای بزرگ می گوید:

مثنوی معنوی مولوی  هست قرآن در زبان پهلوی

وی در پایان گفت: و حافظ هم حافظ قرآن بود و غزلهای آسمانیش را ملهم از قرآن کریم می دانست و می گفت: «هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم.» این نکته را بسیاری از محققان غربی مثل لویی ماسینیون، رینولد نیکلسون، آن مری شیمل و دیگران اذعان دارند. پیشوا و معلم عرفان اسلامی و همین طور الگوی کامل آن پیغمبر اسلام حضرت محمد(ص) و امام اول حضرت علی(ص) هستند... ./۱۳۲۵//۱۰۲/خ

ارسال نظرات