شهید صدر را بیشتر بشناسیم
به گزارش خبرگزاری رسا، اگر از خانواده، شاگردان و اطرافیان شهید صدر بخواهیم او را در چند کلمه معرفی کنند، حتما یکی از آنها مهربانی یا محبت است.
شهید صدر آنقدر مهربان بود که برخی بددلان وقتی میخواستند بر مرجعیت او خرده بگیرند، غیر از سن کم (کمتر از چهل سال) بر محبت خارقالعاده او اشکال میگرفتند و میگفتند: مرجع نباید اینقدر عاطفی باشد ـ یعنی مثلاً باید مقتدر باشدـ ! شهید صدر وقتی این انتقادات را میشنید، پاسخ میداد:
«اینها از من چه توقعی دارند؟ میخواهند که با مردم با بیمهری و خشونت رفتار کنم؟ توقع دارند محبتم را نثار مردم نکنم؟ یک پدر چطور میتواند با قلبی بی مهرِ فرزندانش، آنها را تربیت کند؟ این مردم امروز پرچم اسلام را به دوش میکشند و از کرامت قرآن دفاع میکنند؛ اگر نمیتوانیم با اموالمان به همه مردم خدمت کنیم، چرا با اخلاق و دلها و عواطفمان آنها را در بر نگیریم؟»
نامههای شهید صدر به شاگردان و دوستانش، آینه روح لطیف و دل مهربان اوست. یکیک شاگردان را با عباراتی مثل: عزیزم و نور چشمم صدا میکرد و بیدریغ و بیریا در نامهها برای آنها مینوشت: بنفسي أنت؛ یعنی فدایت شوم.
وقتی حزب بعث، طلاب ایرانی را اخراج کرد، گویی جان محمدباقر صدر را گرفت؛ از بس که او داغدار فراق شاگردانش شد. در وداع هر یک از آنان که برای خداحافظی میآمدند، میگریست و تا آخرین لحظه ممکن قدوقامت "پارههای تنش" را مینگریست.
پس از مدتی دوری در پاسخ نامه یکی از شاگردان نوشت:
«نور چشمم! خدا تو را از من نگیرد و از وجودت محرومم نکند! فدای دلت و محبتت!
با دل و دستم نامه عزیزت را دریافت کردم و بارها خواندم؛ آنقدر که دوات نامه با اشک چشم پدرت آمیخت و حرفحرف نامهات به اعماق قلب او رخنه کرد؛ پدری که از فرزندش و عزیزش و آرزویی از آرزوهایش چنان دور افتاده که امکان ندارد ذرهای از غصههایش و سوز فراقش را بکاهد...» و مانند این عبارات به راحتی صدها نمونه در نامههای او یافت میشود.
دلش حتی برای کسانی که ماهها او را در خانهاش محصور کرده بودند و گاهی حتی روزها نمیگذاشتند آب و غذا به آنها برسد میسوخت. یک بار که از پنجره خانه، تشنگی و عرق ریختن سربازان بعثی را میبیند، واقعاً بیتاب میشود که چرا اینها باید اینطور اذیت شوند. از شیخ محمدرضا نعمانی که در ایام حصر در کنار ایشان بوده درخواست میکند که آب مهیا کنند و به سربازان بدهند. همین محبتها روی آن افراد اثر گذاشت. تا آنجا که یکی از فرماندهان آن گروه در ایام محاصره و بهرغم شرایط بسیار دشوار امنیتی بارها به شهید صدر کمک کرد و مثلاً برای خروج بنتالهدی از منزل که برای مدیریت کارهای مبارزه بیرون میرفت، شرایط را مهیا میساخت تا کسی او را تعقیب نکند.
اینها نمونهای از محبت سید محمدباقر صدر است؛ نمونههایی که کمک میکند نویسنده از توضیح میزان محبت او به خانوادهاش بینیاز شود؛ محبتی که همسرش درباره آن میگوید: او واقعاً مردی آرمانی بود و در طول زندگیمان حتی یک بار هم من را ناراحت نکرد و هیچ فرصتی را برای اینکه از من مدح و تعریف کند، از دست نمیداد. و ارزش این جمله کوچک زمانی قابل درک است که زندگی سراسر جهاد شهید صدر دانسته شود؛ زندگی که حتی یک روزش دور از تلاش علمی و رنجهای طاقتفرسای مبارزات اجتماعی و سیاسی نبود. زندگی که روزهای سختی از آن در تعقیبها، دستگیریها و محاصرههای سنگدلانه حزب بعث گذشت.
اما همه این محبت، برای خدا بود. وقتی صدام برخی از مجاهدان عراق را اعدام کرد، شهید صدر با اعتقاد میگفت: کاش هر پنج فرزندم را به جای یکی از آنها میکشت؛ چون آنها بیشتر به درد اسلام میخورند. محبت بیدریغ و وصفناشدنی او به فرزندانش حتی سبب نمیشد که او در کوچکترین مسائل پا از مرز تکلیف دینی فراتر بگذارد. نمونهوار، وقتی دخترکانش از او میخواهند که پولی بدهد تا میوهای نوبرانه بخرند، قبول نمیکند ـ و البته با همان مهر شگفت پدرانه ـ به آنها توضیح میدهد که من مشکلی ندارم که به شما پول بدهم اما تا وقتی همه نمیتوانند میوهای را بخورند، ما هم نباید از آن استفاده کنیم.
منبع: پژوهشگاه تخصصی شهید صدر