معنای رفع امتیازات طبقاتی در جامعه توحیدی مد نظر رهبر معظم انقلاب
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، نشست علمی «تأثیر توحید در سیاست(توحید سیاسی)» در محل این خبرگزاری تخصصی برگزار شد. در این نشست که به همت سرویس اندیشه برگزار گردید، حجتالاسلام سید سجاد ایزدهی استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، حجتالاسلام محسن مهاجرنیا مسؤول انجمنهای علمی حوزه علمیه و حجتالاسلام مهدی ابوطالبی قائم مقام گروه تاریخ و اندیشه معاصر مؤسسه امام خمینی(ره) به ارائه دیدگاهها و نظرات خود پرداختند.
این نشست با هدف بررسی موضوع توحید سیاسی که حدود و ثغور آن توسط اندیشمندان اسلامی به ویژه شیعه به طور کامل و منطقی مشخص شده و عدهای معلوم الحال دنبال سوء استفاده از آن و ایجاد شبهاتی با اغراض سیاسی و نسبت دادن برداشتهای مغرضانه خود به بزرگان نظام هستند، برگزار شد و اساتید با علم و آگاهی بر مبانی علمی، این موضوع را مورد بررسی قرار دادند.
در ادامه متن کامل سخنان حجتالاسلام محسن مهاجرنیا، مسؤول انجمنهای علمیه حوزه را از نظر میگذارنید؛
یکی از موضوعات جدی در همه ادیان ابراهیمی بحث توحید و نقش آن در زندگی است. توحید یک اصطلاح بشری بوده و در قرآن چنین واژهای نداریم. البته قرآن واژه «احد»، «واحد»، و «وحید» را بیان کرده است. توحید از باب تفعیل است «وحّد» و «یوحّد» یعنی یکتا دانستن خدا.
بنابراین توحید یک واژه مؤمنانه و انسانی است که در مفهوم آن اعتقاد مؤمنانه خوابیده است؛ بر خلاف بسیاری از اسما و صفات الهی که بیانگر حقیقت ذات یا صفت الوهیتی است و در ماهیت واژگانی اعتقاد مؤمنانه نیست. مثلاً کلمه الله مفهوم خاص خود را دارد و قبل از خلقت انسان نیز همین معنا را داشت.
اما کلمه توحید و یکتا دانستن خدا مربوط به بعد از خلقت انسان و فرشتگان است و با ظهور آن در زندگی انسان مؤمن دو تأثیر اعتقادی و عملی خواهد بود. وقتی ما میگوییم «توحید» در حقیقت نگاه مبنایی به خدا داریم و معتقدیم که خدا در تمام عرصهها تشریع و تکوین واحد است. وقتی چنین اعتقادی داریم، قاعدتاً در عرصه زندگی سیاسی، فردی و اجتماعی باید تأثیر خود را داشته باشد.
پیش از انقلاب اسلامی چون زمان حاکمیت جور و شبه مدرن پهلوی بود یکی از بحثهای جدی متدینان درباره «نقش توحید در ساختار جامعه و زندگی اجتماعی» بوده است. یعنی «اعتقاد به وحدانیت خدا چه تأثیری در زندگی دارد؟» یک پرسش جدی در آن زمان بوده و علما و متفکران پیش از انقلاب بدون استثنا بحثهای جدی درباره توحید و تأثیر آن در اجتماع، سیاست و فرهنگ جامعه آن روز دارند.
بسیاری از این افراد همانند مقام معظم رهبری، شهید مطهری، شهید بهشتی و مهندس بازرگان در این زمینه کتاب نوشتهاند. چون توحید دغدغه اصلی آنها در آن روزها بود. شرایط سیاسی این را اقتضا میکرد که چگونه میشود قائل به توحید بود ولی حاکمیت سیاسی در اختیار طاغوت و اندیشه غربی باشد؟ در حقیقت این بحث برای کسانی که دغدغه مبارزه با نظام طاغوت را داشتهاند یک بحث کلیدی بود.
مسلماً همه معتقدین به یگانگی خداوند و ربوبیت مطلق او بر این باور بودند که تمام مبانی به ویژه مبنای توحیدی تأثیر جدی در عرصه سیاست و زندگی اجتماعی دارد. در بررسی و ریشه یابی انقلاب اسلامی ایران، بازخوانی و بازسازی آن اعتقاد و تفکر و اندیشه ورزی مسأله مهمی است.
برخی در موضوع جریان شناسی مرتبط به توحید به دنبال افسانه سازی سیاسی هستند
اما این بازخوانی ممکن است با اهداف مختلفی صورت بگیرد. برخی با این رویکرد که بدانند انقلابیون آن روز برای برون رفت از انسداد طاغوت چگونه به مبانی توحیدی تمسک کردهاند. برخی به دنبال ارزیابی تأثیر و تسهیم نقش اعتقادات در مبارزات هستند و برخی هم برای فهم هویت جریانات سیاسی امروز به دنبال تباریابی تاریخی هستند تا پدیدههای معاصر، اندیشهها و تحولات جدید را به گذشته متصل کنند. در این زمینه باید به چند نکته توجه جدی داشت.
نکته نخست؛ در موضوع جریان شناسی و یا جریان پردازی مرتبط به توحید گاهی دیده میشود که برخیها به دنبال افسانه سازی سیاسی هستند. یعنی میخواهند تفکر شیعی که به ویژه در ایران وجود دارد را به نقش و جریانات احیاناً غیر مرتبط و منحرف گره بزنند که امروزه بحث جدی جهان اسلام و دنیا است و میان آنها تشابه و تشبیه سازی کنند.
برای این ارتباطدهی و تشابه سازی میان تفکر تشیع و سلفیت نیز به نوعی به دنبال نظریه سازی افتادهاند. یعنی فردی که میخواهد نظریه سلفی روشنفکری را تدوین کند به دنبال تقویت ریشه این تفکر با تفکر شیعی است. نباید نظریات را سفارشی بدانیم تا برای هویت بخشی و ریشه یابی به دنبال مقارنه سازی باشیم و در دام افسانه سازی بیافتیم.
این افسانه پردازی هنگامی رخ میدهد که ذهن محقق تاریخ اندیشه سیاسی متأثر از پیش فرضها، انتظارات و توقعاتی است و آگاهانه یا ناخودآگاه به سمتی سوق داده میشود که صراحتاً دکترین یا دکترینهایی را به یک ایده یا اندیشمند و یا متن مورد مطالعه نسبت میدهد.
نکته دوم؛ گاهی فرد پس از اینکه پازلهای نظریه کلان را ترسیم کرد به دنبال انسجام بخشی و ریشهیابی آن میرود تا مشخص شود هر فردی در کجای این پازل قرار دارد. به همین دلیل گاهی فرد برای اینکه آن نظریه کلان را درست ترسیم کند به صورت توهمی شخصیتسازی و فکرسازی میکند.
این یکی از بزرگترین مشکلات و آفتها در زمینه نظریه سازی است که گاهی دیده میشود، در برخی از موارد نیز در راستای همین موضوع(توهم شخصیتسازی و فکرسازی) نظریه کلانی تصور و تدوین میشود.
برخی برای ریشهیابی نظر خود به نظریه سازی اقدام میکنند
برای نمونه ممکن است کسی برای اثبات عبارتی از مثلاً جلال آل احمد در کتاب غربزدگی که از عبارت «روشنفکر سلفی» استفاده کرده، باشد و دنبال این باشد که «تأثیر نظریات روشنفکری سلفی در انقلاب اسلامی» را نشان دهد، برای تقویت نظریه خود به پیشنه سازی و ریشه تاریخی دست بزند.
اصل این رویکرد مشکلی ندارد، اما برقراری همسویی و هماهنگی و انسجام درونی بین اندیشههایی که احیاناً هیچ ارتباطی با هم ندارند، این کار را خراب میکند. این از جمله مشکلاتی است که ما در زمینه نظریه پردازی به آن گرفتار هستیم.
نکته سوم؛ ارتباط سازی میان پدیدههای ناهمگون است. برای نمونه فردی همانند «شریعت سنگلجی» هیچگاه ارتباطاتی با «حبیبالله آشوری» نداشته و اینها آثار یکدیگر را ندیدهاند. ولی گاهی مشاهده میشود که یک نفر برای اینکه نظریات خود را ثابت کند، میگوید: «سنگلجی با آشوری ارتباط داشته است.» چون میخواهد بر اساس نظریه خود ثابت کند که این تفکر در انقلاب اسلامی تأثیر داشته و تمام اینها در یک خط واحدی بودهاند و میان آنها ارتباط برقرار بوده است.
برای درست کردن بنیادهای تاریخی این تفکر و ریشهیابی نظر خود به نظریه سازی اقدام میکنند و میان پدیدههای ناهمگون ارتباط برقرار میکند. این نیز از آفاتی است که به صورت جدی در حوزه اندیشهها وجود دارد.
نمونه مورد بحث ما موضوع «توحید سیاسی» است که قبل از انقلاب به دلایل خاص آن دوران یک بحث جدی بوده و در این زمینه کتابهایی نوشته شده است. نوعاً نیز در قالب تفسیر قرآن ارائه شدهاند. این نوع فعالیتهای تحقیقی را میتوان به چند دسته تقسیم کرد.
در برخی از کتابها مفسران به صورت جدی توحید را بحث کردهاند و انگیزه آنها هم ارائه یک پژوهش اعتقادی و قرآنی بوده است. نقش توحید را در تمام عرصههای زندگی بیان کردهاند. این دسته از کارها صرفاً دنبال مبارزه و یا آگاهی بخشی سیاسی نبودهاند.
دستهای دیگر از پژوهشها و کتابها با زاویههایی وارد بحث شدهاند. انگیزه مبارزه با رژیم طاغوت را در قالب مباحث توحیدی ارائه کردهاند. یکی از مصادیق این تفکر در سازمان مجاهدین خلق قبل از انقلاب دیده میشود. مجاهدین خلق گروه التقاطی بود که به برخی از مبانی دینی اعتقاد داشته و بنیانگذاران اصلی آنها متدین بودند.
پیش از انقلاب، روشنفکری در جامعه به دو دسته «روشنفکر دینی» و «سکولار» تقسیم میشد
گروههای التقاطی دیگر همانند «آرمان مستضعفین» و «پیمانیها» مانیفست مبارزه را با عنوان ایدئولوژی توحیدی مطرح کردند و البته سر از جامعه بیطبقه توحیدی مارکسیستی درآوردند. دستههای دیگری از روشنفکران دینی و متفکران مسلمان بودهاند که توحید را به مثابه اصل بنیادینی که زیربنای فکری زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی است، پذیرفتهاند.
آنها معتقد بودند همان طوری که توحید در زندگی فردی انسانها مؤثر و تعیین کننده اهداف، خط مشیها و جهتگیریها و بنیاد تکالیف و وظایف فردی است، به همان نسبت بلکه بیشتر معتقد بودند که توحید باید در زندگی اجتماعی در بنیادهای جامعه دینی، ساختارها و کنشهای اجتماعی در سامان دهی به هنجارها و ارزشهای جمعی مؤثر باشد.
اعتقاد توحیدی باید بتواند مسیر استبدادی جامعه را اصلاح کند و جلوی انحراف را بگیرد. این باور دینی باید بتواند پایه یک تحول و انقلاب باشد. به طور جد باورمندان به این نگرش آن را اساس انقلاب اسلامی قرار دادند و نقش جدی آن را در ساختار بندی جامعه و ترسیم ایدئولوژی، جهانبینی و خط مشیهای سیاسی جامعه اسلامی قرار دادند. البته اینکه در این جریان سازیها و نظریهپردازیها از بحث توحید در سیاست چگونه استفاده شده یک موضوع دیگری است که در فرصت مناسب باید به آن پرداخته شود.
نکته چهارم؛ پیش از انقلاب بخش روشنفکری در جامعه ایران به دو دسته روشنفکر دینی(اعم از حوزوی و دانشگاهی) و روشنفکر سکولار(اعم از مارکسیستی و لیبرالیستی) تقسیم میشد و تعبیر روشنفکری سلفی در لسان مرحوم آل احمد در آن روز تعبیری ذهنی غیر جریانی بود که حتی خود جلال هم برای آن مصادیق مشخصی ارائه نمیدهد.
البته در دوره جدید با ظهور اندیشه سلفیه سیاسی در میان مسلمانان سنی مذهب، این موضوع مطرح شده و طرفداران و مخالفانی دارد. برخی هنوز هم معتقدند موضوع «روشنفکر سلفی» پارادوکسیکال است؛ چون روشنفکر کسی است که بر پایه عقل و تجربه به دنبال اصلاح و تحول روبه جلو است.
روشنفکر دینی کسی است که بر پایه بنیادهای نظری، معرفتی و اعتقادی نقش سازندهای در جامعه دارد. چنین روشنفکری در زمان زندگی میکند و دین را با خود به درون ساختارها و رفتارهای فکری، فرهنگی و اجتماعی جامعه خود میکشاند. در حالی که سلفی اندیشی به دنبال اصلاح نیست. همه اندیشه او احیای سلف صالح و مدینه فاضله خود در گذشته تاریخ است. او ترجیح میدهد نیندیشد تا مبادا اصول سلف را ناخواسته خدشهدار کند.
او دین سلف را از درون تاریخ به دوره خود منتقل نمیکند، بلکه خود به تاریخ بر میگردد. کار چنین تفکری تنها احیاگری است. حالا این رویکرد چگونه با روشنفکری قابل جمع است، برخی ناقد آن هستند و برخی دنبال این هستند که با پذیرش نوعی از روشنفکری سلفیگرا ریشههای تاریخی برای آن پیدا کنند.
بخشی از روشنفکری قبل از انقلاب به سبب کج فهمیها به سمت التقاط رفتند
در بحث سلفیگری به ویژه در حوزه سیاست به سه صورت میتوان نگاه داشت. نخست، سلفیگری که در جریاناتی همانند داعش مطرح میشود. در حوزه اهل سنت به ویژه داعش منظور از سلفیگری بازگشت به سلف صالح است. بازگشت به سیرهای که از نظر آنها اسلام ناب در آنجا قرار دارد. یعنی یک نوع ناب سازی از طریق احیای گذشته میخواهد انجام دهد. میخواهد گذشته را احیا کرده و با آن زندگی کنند.
البته احیای گذشته به دو صورت ممکن است. نخست، فرد کتاب، سنت و احکام دین را احیا میکند و مطابق زندگی و شرایط امروز استفاده میکند. دوم، فرد میخواهد به گذشته بازگردد؛ همانند داعشیان. اینها افراد سرگشته در تاریخ هستند که در امروز زندگی میکنند، ولی به گذشته باز میگردند. در گذشته زندگی میکنند، ولی جسمشان اینجاست و با انطباق سازی رفتارشان با گذشته به تخریب امروز مشغولند. اینها میگویند: «ما میخواهیم همانند صدر اسلام زندگی کنیم، جهاد کنیم، اعدام کنیم و هر کس مخالف آن باشد کافر، مرتد، رافضی و بیدین است.»
در این میان آنچه اتفاق افتاده آن است که همان طوری که بیان شد، بعضی در کسوت روشنفکری ادای تسلف و سلفیگری در آوردهاند و در مقابل برخی از سلفی اندیشان هم ادای روشنفکری دینی را در میآورند. بعد از انقلاب اسلامی در ایران جریان التقاطیای به وجود آمد که برخی هر دو مصداق «روشنفکرسلفی» و «سلفی روشنفکر» را در آن میبینند. برخی از روشنفکران دینی ما برای فرار از مشکلات زمان، رفع گرفتاریها و مبارزه با طاغوت، یک نوع بازگشتی به گذشته داشتند و جمعی از سلفی اندیشان هم امروزه در کرسی نظریه پردازی نشستهاند.
بخشی از روشنفکری قبل از انقلاب به سبب کج فهمیها به سمت التقاط رفتند. یعنی کدهایی را از جریان حاکم آن روز همانند مارکسیست دریافت میکردند. جذابیتهای تفکر مارکسیستی که یک جریان انقلابی اصلاحگرایانه بود که علیه «لیبرالیسم غرب» در دنیا مطرح شده بود، به تعبیری انقلابیترین جریان ضد لیبرالیسم بود. لذا اندیشه جامعه بیطبقه و مقوله عدالت اجتماعی در اندیشه آنها برجسته شده است.
این جریان هر چند به دنبال کدهایی از نصوص، سنت و سلف هم بود، ولی برخی از مسائل را از مارکسیست وام گرفت و در کنار گزارههای اسلامی قرار داد و التقاط را درست کرد. برای نمونه «حبیبالله آشوری» از جمله افرادی بود که ضمن نوشتن تفسیر قرآن، جامعه بیطبقه توحیدی که یک بحث مارکسیستی است را در تفسیر قرآن مطرح کرد.
انواع سلف
حتی خودش نیز مطرح میکند: «من به دنبال جامعه انقلابی که در نهایت بیطبقه شده و تمام افراد یکی میشوند و هیچکس مالکیت پیدا نمیکند، هستم.» همچنین برای اینکه با مسائل مارکسیستی رنگ و لعاب اسلامی بدهد، تصریح میکند: «همانا مالکیت تنها برای خدا است» و از مفهوم این آیه به نفی مالکیت خصوص میرسد.
در ادامه این نگاه باید عرض کنم که یک نوع بازگشت دیگری وجود دارد که نمیتوان نام آن را سلفیگری گذاشت و آن بازگشت به نصوص و سیره است. یعنی ما به دنبال فهم سیره برای مبنا قرار دادن آن در زندگی کنونی خود هستیم و نمیخواهیم به گذشته بازگردیم. چون گذشته زمانمند بوده و الآن نیست؛ ولی نصوص و متون دینی مبنای زندگی و اسلامیت ما هستند که باید به این متون و نصوص بازگشت. به همین اعتبار میتوان آن را بازگشت به نصوص دانست.
این مبحث پیش از انقلاب در جامعه طاغوت زده پهلوی که احکام و قوانین اسلام حاکم نبوده و مبنای رفتار انسانها نیست، مطرح میشود که به همین دلیل هر نوع اسلامگرایی به نوعی بازگشت به شمار میآمده است.
تفاوت این بازگشت با بازگشتی که جریانهای اهلسنت بیان میکنند، در این است که سلفی اهلسنت معتقد است: «اصحاب و اتباع پیامبر(ص) انسانهای پاکی بوده و رفتارشان درست بوده است» در حالی که در تشیع چنین موضوعی مطرح نبوده و حجیت برای ما نصوص دینی یعنی متن کتاب و سنت پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) است.
فردی همانند «آشوری» در دهه 50 زندگی میکرده که بسیاری از علما و فقهای ما بحث توحید را مطرحکردهاند، او نیز همین موضوع را مطرح کرده است. شائبههایی نیز مطرح شده که وی متأثر از برخی فقها و علما بوده یا ارتباطهایی داشته است که در همان دوران اینها پاسخ داده شده است.
حضرت آیتالله خامنهای از پیشگامان عرصه انقلاب و جزو حامیان مکتب و گفتمان امام راحل بودهاند که در عرصه حوزه و دانشگاه حضور داشتهاند و بحثهای جدی را در مسجد «کرامت» مشهد در آغاز دهه 50 تحت عنوان «بنیادهای اندیشه اسلامی» برای دانشجویان و طلاب مطرح کردهاند که در سال 53 محصول آن جلسات به یک کتاب با عنوان «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» تبدیل شد.
نگاهی به توحید سیاسی حضرت آیتالله خامنهای
ایشان در یکی از بحثهای جدی که در آنجا مطرح میکنند، بحث «توحید و آثار آن در حوزه سیاست» است که در شش بخش بحث خود را مطرح میکنند. نخست، توحید در جهان بینی بوده است. معظمله تأکید میکنند: «توحید در جهانی بینی یعنی توحید یکی از مبانی و ریشههای جهان بینی، هستی شناختی و بنیادهای اصلی تفکر اسلامی است.»
رهبر معظم انقلاب تصریح میکنند: «منظور جهان بینی محض نیست که فرد صرفاً به آن اعتقاد داشته باشد. بلکه توحیدی که به منزله جهان بینی است، باید بتواند در رفتارها، ساختارها و کنشهای اجتماعی خود را نشان دهد.» به همین دلیل ایشان پس از بحث نخست، بحث «توحید در ایدئولوژی» را مطرح میکنند.
ایدئولوژی نیز به بخشی از آرا، انظار و حوزهای مربوط بود که انسان با آن زندگی میکرد. یعنی جهان بینی یک منظر کلان و یک منظر کلی درباره کلیت نظام هستی و جامعه بود. ایدئولوژی نیز بخشی بود که انسانها با آن زندگی و رفتار میکردند.
حضرت آیتالله خامنهای در کتاب خود میفرمایند: «زمانی که توحید به جهان بینی تبدیل شد باید بتواند به مثابه ایدئولوژی نیز نقش ایفا کند. توحید یک منظر بیتفاوت، کلی و خنثی نیست که صرفا یک اعتقاد داشته باشیم؛ بلکه یک نگرش کاملاً مسؤولانه است. یعنی فردی که به آن اعتقاد پیدا میکند، در جهتگیریهای زندگی و رفتاری کاملاً مؤثر واقع میشود. به همین دلیل توحید شناختی متعهد و بینشی فعال است که تعیین کننده جهتگیریهای فرد است. در بنا و اداره جامعه نیز تأثیرگذار خواهد بود که خط و مشیهای کلان جامعه را ترسیم میکند. یعنی اپدئولوژی در سیستم قانونگذاری و تشریع میان قانون و قدرت برتر ـ حاکمیت خدا و حکومت زمینی ـ ارتباط برقرار میکند. توحید تعیین کننده تمام جهتگیریهای نظام اجتماعی میشود.»
ایشان در ادامه میفرمایند: «توحید به معنای عبادت و اطاعت انحصاری خدا است که این عبادت و اطاعت در زندگی فردی و اجتماعی خود را نشان دهد. یعنی فرد میگوید: بنده خدا است و بنده غیر نیست. اطاعت هیچ نظام سیاسی خلاف دین را انجام نمیدهد و پایبند هیچ تعلق اجتماعی همانند هوا و هوس، استبداد و حکومت جور و ظلم نیست.»
رهبر معظم انقلاب تأکید میکنند: «وقتی ما میگوییم توحید، یعنی عبودیت غیر خدا را نفی میکنیم. یعنی هیچگونه پرستشی نسبت به بیگانه نداریم.» اینها از مبانی بسیار مهم در عرصه سیاست است. یعنی فرد وقتی به توحید اعتقاد دارد، نسبت به هیچ قدرت و حاکمیتی کوچکترین عبودیت و پرستشی نخواهد داشت که این نقشهای توحید در جامعه را نشان میدهد.
معظم له در بخش دیگری «توحید را به معنای نفی طبقات اجتماعی» بیان میکنند. این یک بحث جدی است که در ادبیات پیش از انقلاب نیز مطرح شده است، ولی از این واژه نیز سوء استفاده شده است.
نگاه توحیدی مقام معظم رهبری با نگاه افرادی همانند آشوری بسیار تفاوت دارد
اصطلاح «نفی طبقات اجتماعی» برای نخستین بار در تفکر مارکسیستها مطرح شد. چون آنها معتقدند: «تحولات جامعه ناشی از تضاد طبقاتی است که میان دو قشر حاکم و محکوم و صاحب ابزار تولید و کارگر وجود داشته و یک روزی طبقه کارگر و محروم به یک خود بیگانگی میرسد که دست به انقلاب زده و طبقات حاکم را از بین میبرد و جامعه حاکم بیطبقهای را به وجود میآورد.»
روشنفکران قبل از انقلاب همانند مجاهدین خلق و شخصی مانند آشوری نیز این بحث را مطرح کرده و یک پسوند توحید به آن چسباندهاند. یعنی گفتهاند: «ما به دنبال یک جامعه بیطبقه توحیدی میگردیم. یعنی تضاد طبقاتی بر سر منافع مادی آن وجود دارد و اینها همواره در حال نزاع هستند تا اینکه طبقه محروم پابرهنه حاکم شوند. وقتی اینها حاکم شدند، جامعهای که به وحدت رسیده در حقیقت جامعه توحیدی است.»
ولی آنچه در ادبیات مقام معظم رهبری مطرح شده و ممکن است دیگران از این تشابه سوء استفاده کنند، این است که ایشان میفرمایند: «توحید به معنای اعتقاد به آفریدگار واحد و خدای واحد به گونهای است که امتیازات طبقاتی را از بین میبرد.» یعنی پیش از اینکه ما به نزاع و تضاد اجتماعی طبقاتی برسیم، توحید تمام انسانها را برابر میکند و هیچ فردی بر دیگری برتری ندارد. یعنی همه بنده خدا هستند. پس اینجا بندگی خدا مطرح میشود و نفی طبقات به معنای بنده خدا شدن میشود و هیچ فردی جز بندگی خدا در زیر سایه این اعتقاد توحیدی وجود ندارد.
به همین دلیل نگاه توحیدی مقام معظم رهبری با نگاه افرادی همانند آشوری بسیار تفاوت دارد. در حالی که برخیها به دنبال تشابه سازی هستند تا بگویند: «هر دوی این افراد درباره نفی طبقات صبحت میکنند، پس هر دو یک منشأ و فکر دارند.» در حالی که فردی همانند آشوری دارای یک تفکر التقاطی مارکسیستی است.
در کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» قسمتی دارد با عنوان «تأثیر روانی توحید» که معتقد است توحید و الوهیت یک تأثیر روانی بر روی افراد، جامعه و ساختارها دارد و سبب میشود که بنای جامعه کاملاً توحیدی شود.
برای تبادرشناسی اندیشههای جدید نیاز به مستندات قوی و قابل قبول است
جمعبندی آن چیزی که در صدد بیانش بودیم این است که تحقیق پیرامون هر موضوعی از جمله روشنفکر سلفی فی نفسه مقوله مطلوبی است، اما برای تبارشناسی اندیشههای جدید نیاز به مستندات قوی و قابل قبول هست. نمیشود با تخیّل و پیش فرضها و انتظارات خود محقق به صرف مشابهتها، به نظریه سازی و به قول پروفسور اسکینر به افسانهپردازی پرداخت.
لذا اگر اینکه بخواهیم برای امثال آشوری جریان سازی شود و تفکر فرقانیسم و تسلف امروزی را ادامه تفکر او بدانیم و برای آنها نقش بسیار پررنگی در پیروزی انقلاب اسلامی قائل باشیم و یا به صرف مقارنههایی در برخی از عناصر فکری آنها با برخی از شخصیتها، آنها را در یک گفتمان قرار دهیم، به نظر میرسد این مسیر با واقعیتهای خارجی منطبق نیست./993/؟/ر
گزارش: محمد راستگردانی