۲۸ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۲
کد خبر: ۳۰۸۴۱۳

عادت آمریکایی‌ها به ضد فرهنگ

خبرگزاری رسا ـ گروهی از جوانان، تحفظ بنیادین یک نسل موفق و شجاع در مقابل پدیده‌ای همانند «ساندویچ مک‌دانلد» را نحوی بزدلی، یا دلواپسی افراطی و بیمارگون تلقی می‌کنند که نیاز به ساز و برگ طرد و نهی «کثیر الشک» بودن دارد.
مقابله با تهاجم فرهنگي فرنگي

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، قضیه: انگار و گویا، گروهی از جوانان، تحفظ بنیادین یک نسل موفق و شجاع، در مقابل پدیده‌ای مانند «ساندویچ مک‌دانلد» را نحوی بزدلی، یا دلواپسی افراطی و بیمارگون تلقی می‌کنند، که نیاز به ساز و برگ طرد و نهی «کثیر الشک» بودن دارد. انگار، ... انگار، ...

 

هر چند عجیب است، ولی «انگار»، واقعاً گروهی از جوانان این کشور هستند که این طور فکر می‌کنند.بالاخره، در این جامعه گروهی بوده و هستند که از صلح با آمریکا، از مهاجرت به آمریکا، یا اگر هم نه آمریکا، از صلح با انگلیس، و البته مهاجرت به استرالیای قدری بی‌طرف، پرهیزی ندارند. آن‌ها عافیت را از زندگی طلب می‌کنند.

 

برخی از این جوانان، فرزندان خانواده‌هایی هستند که در روزگار جنگ آمریکا علیه ایران به وساطت عراق هم به فکر جستن ساحل عافیتی برای خود با «کارت سبز» بودند، و البته گروهی اندک‌تر از این جوانان، آن‌ها هستند که کم کم آرمان‌ها را به آمریکا یا استرالیا فروخته‌اند و در کمپ‌های بیرون از مرز استرالیا، تحقیر را پذیرا شده‌اند.

 

به هر حال، «انگار» گروهی از این جوانان هستند، و من باید به نمایندگی ناقابلی از نسلی که در یک سده اخیر، کمتر نسلی در جهان به شجاعت آن بوده است، این موضوع را روشن کنم که تحفظ بنیادین در مقابل «ساندویچ مک‌دانلد»، از سر استیصال و بزدلی و دلواپسی مفرط نیست، بلکه برخاسته از یک تحلیل عمیق، به اتکاء یک دید ژرف تاریخی، و از سر یک بلوغ پر از نجابت است، که مدام و مکرر در فرهنگ‌های برومند دنیا، طی دویست سال اخیر تکرار شده است.

 

«مک‌دانلد»، از سوی جرج ریتزر، برجسته‌ترین استاد جهانی نظریه‌های جامعه‌شناسی، که خود هم یک آمریکایی است، به عنوان سمبل یک فرهنگ «زباله» تلقی شده است که باید از آن حذر کرد، و الا، جز بیماری و مرگ به بار نمی‌آورد. بله؛ این مردان و زنان خوش تیپ ساندویچ فروش، با خود، بیماری مهلک به همراه می‌آورند. یک فرهنگ «زباله» را که بی‌گمان از «ایدز» مهلک‌تر است و دسته دسته نابود می‌کند، می‌آورند که نوجوانان و جوانان زیر هجده سال ما را هدف قرار ‌دهند. و مرد استوار و تناوری که از حامل و حامله ایدز پرهیز می‌دهد، جز یک درمانگر با فراست است؟

 

برهان:

تز 1.

از آغاز سده نوزدهم، و حتی قبل از آن، در سده هیجدهم و در آستانه انقلاب کبیر فرانسه، فرهنگ آمریکایی به صورت یک معضل فرهنگی جهانی کشف شد، به مثابه نحوی بیماری، یا لااقل، یک امر شدیداً غیر معمول.

 

جماعتی بریده از ملل مختلف اروپایی که از تاریخ خود گریخته و گسیخته بودند، سرزمین مردمی پر تاریخ را تصاحب کردند، و آن‌ها را محو نمودند. در جامعه غریب (یانکی) آمریکایی، پنهان کردن پیشینه فرهنگی، یک فضیلت محسوب شد، و این‌چنین بود که یک رویداد تاریخی بی‌سابقه اتفاق افتاد؛ یک ملت از اساس فرهنگ ستیز، و به دنبال «آزادی» و بی‌خبر از «حریت». این، یک پدیده تاریخی بی‌سابقه بود.

 

بله؛ از آغاز سده نوزدهم، از زمانی در دهه توفانی 1830، که دفاع از جامعه، در قالب جامعه‌گرایی و جامعه‌شناسی و فرهنگ‌شناسی، با هم و به موازات هم، رسمیت یافت، و حتی قبل از آن، وقتی الکسی

 

دو توکویل، به وضعیت انقلاب‌های اروپایی و انقلاب آمریکا می‌نگریست، وضع نامعمول فرهنگ آمریکایی کشف شده بود، و به عنوان نحوی آسیب یا امر نامعمول رو به فراگیر شدن تشخیص داده می‌شد.

 

بی‌گمان، ریشخند فرهنگ آمریکایی و قدری هم فرهنگ برادر بزرگ‌ترش، فرهنگ انگلیسی، یکی از زمینه‌های سازنده در انقلاب کبیر فرانسه بوده است؛ انقلابی که سعی کرد رنگ و بوی متمایزی پیدا کند و البته به اتکای فرهنگ دیرپاتر و مجرب‌تر خود، تا حدی و تا مدتی و به قدری موفق شد.

 

تز 2.

فرهنگ آمریکایی نقطه کور و محدود کننده‌ای در تحلیل‌های معاصر از فرهنگ توده‌ای هم هست؛ عادت آمریکایی‌ها به «ضد فرهنگ»، ذهنیت نوعی ایشان را به تثبیت معیار داوری آن‌ها در شخصیت خودشان هدایت می‌کند، طوری که گمان اقتباس منظم از سایر فرهنگ‌ها در میان آن‌ها منتفی به نظر می‌رسد.

 

وقتی ادعا می‌کنند که در حل همه مشکلات جزیی، که در زندگانی واقعی‌شان پیش می‌آید، بدون کمک گرفتن از دیگران، و از طریق تحمیل خود به دیگران، موفق می‌شوند، بلافاصله، چنین استنتاج می‌کنند که همه چیز در دنیا به همین ترتیب، قابل تغییر است و هیچ چیز در جهان، از مرزهای ادراک کوته نظرانه فراتر نمی‌رود، و به این ترتیب، دچار خطای انکار هر آن چیزی می‌شوند که برای ایشان قابل درک نیست و برای ایشان، دیگر اعتقادی به امور انسانی که از اساس، خارق عادت طبیعت هستند، باقی نمی‌ماند، و بیزاری انکارناپذیری نسبت به امور «فرهنگی» پیدا می‌کنند.

 

از آن جا که آن‌ها عادت دارند فقط به چشم خود اطمینان کنند، مایل‌اند اشیایی را که توجه ایشان را به خود جلب می‌کند، با وضوح مطلق ببینند، و، حتی المقدور، هر آنچه این وضوح را مخدوش کند، می‌زدایند. ایشان، خود را از شر هر چیزی که حد فاصل آنان و دنیا قرار گرفته باشد، رها می‌کنند و هر آنچه شیءرا پوشش می‌دهد، حذف می‌کنند، تا بتوانند آن را هر چه دقیق‌تر و واضح‌تر مشاهده کنند. این رفتار ذهنی، بلافاصله ایشان را وادار به محکوم کردن شکل‌هایی می‌کند که از نظر ایشان حجاب‌هایی بی‌فایده و دست و پا گیر شناخته شده، و بین ایشان و واقعیت قرار بگیرند. خصومت آن‌ها با امر فرهنگی نیز از همین جا بر می‌خیزد، چرا که امر فرهنگی، امر سهل فهمی نیست، بلکه مستلزم همزیستی در یک زمینه فرهنگی غنی است، که آمریکایی‌ها اصولاً حوصله چنین تأنی‌ها و تأمل‌هایی را ندارند.

 

تز 3.

امروزه، به کار گرفتن روش‌های جدید بی‌اصالت برای قاطبه ای از جوانان آماج فرهنگ آمریکایی، ضروری قلمداد می‌شود؛ خب؛ این، قدری اقتضای جوانی هم هست. اینکه زمانه تازه می‌شود و برای گشودن مسیرها به آینده، نوآوری ضرورت می‌یابد.

 

ولی، ...

اما، ...

 

ولی، چه کسی است که نداند، این کار، مخاطراتی به بار می‌آورد که اندازه نگه داشتن در نوآوری‌ها را ضروری می‌سازد. وقتی یک جوان نوطلب «همه ناقوس‌ها را یک جا به صدا در می‌آورد، این ظن مبهم را برای خود به وجود می‌آورد که انگار خود او ”خدا“ست» و از همین جا سقوط او آغاز می‌شود. این جوان، در یک دید غیر واقع‌بینانه، آن چنان خود را فعال مایشاء تصور می‌کند که باور می‌آورد که می‌تواند «ساندویچ مک‌دانلد» را از طرف پر از سس و گوشتش ببلعد و طرف شور و نامساعد آن را بپرهیزد. او، خود را خلاق مایشاء جهان آینده خویش می‌شمرد که می‌تواند به اتکا به توان نامحدود خود، از همه چیز عبور کند و در این گمان آشکارا باطل، اندازه نشناسی یا همان «قدرنشناسی» مقصر است.

 

این همان است که دیزنی، در شخصیت میکی ماوس خلق می‌کند. استعداد خاص میکی ماوس آن است که خویشتن را گرفتار تامل و استنباط نمی‌کند و همین موضوع است که رؤیاهای او را گه گاه ترسناک جلوه می‌دهد، ولی، با استعدادی که دارد و قدری هم به دست حوادث (که این قدرها هیچ گاه دقیقاً معلوم نمی‌شوند)، زمینه نتایج مساعد را فراهم می‌کند. این‌ها، تبلور نیاز به تنفس مصنوعی را برای یک انسان مرده بی‌خدا در عصر انحطاط و پوچی یادآوری می‌کند. تکاپوی دیوانه وار و نپخته زندگانی نوطلب، باعث گسترش و استقبال از فرهنگ آمریکایی جهت پر کردن خلائی شده است که جز با زندگی پر معنا یا همان «معنویت» پر شدنی نیست.

 

خاتمه

حس‌ها، تجارب سطحی، تکنولوژی‌هایی که گجت‌وار با بدن تلفیق می‌شوند و تحمیل‌های متنوع فرهنگی، چنان ابعادی یافته که تنش‌های عصبی و روانی، به مخاطره‌ای عمومی بدل گردیده است؛ فرهیختگان سنت پژوه و اجتماع‌گرا در ممالک مختلف و حتی کشورهای اروپایی، از سوی جوانان، بیماران عصبی محسوب می‌شوند. درست است که امروزه، برخی از «ژنرال»های فرهنگی، جهت احراز گواهی سلامت از جوانان، به هر تمهیدی برای نشان دادن آمریکایی بودن خود دست می‌یازند، اما به رغم گندیدن «این بخش از» نمک، نمک‌ها و امیدها از میان نرفته است. هر چند برای ایجاد توان ارزشمند احساس فشار طاقت‌فرسای فرهنگ آمریکایی در میان جوانان، باید قیمتی گزاف پرداخت اما، این فشار لا اقل این مزیت را به ما می‌دهد که امیدی به نوزایشی جدید داشته باشیم. امید بسیاری داشته باشیم./998/د102/ف2

 

 منبع: روزنامه رسالت

ارسال نظرات