موسوی و رهنورد، شاگردان پیمان بودند؛ افکار پیمان التقاطی است
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، اسدالله بادامچیان قائم مقام حزب مؤتلفه اسلامی در بخش های نکات و خاطرات خواندنی و شنیدنی نابی را از جریان نهضت امام و روند شکل گیری انقلاب اسلامی بیان کرد.
اینک بخش پایانی گفت وگوی اختصاصی خبرگزاری رسا با این فعال سیاسی تقدیم می شود.
رسا ـ گفتید که امام فرمودند بعد از آن که آمدند ایران، مسئله حزب را پیگیری میکنند. این پیگیری چه زمانی و چگونه صورت گرفت؟
امام آمدند به ایران بعد از 22 بهمن از آقای هاشمی پرسیدند که حزب چه شد؟ خب ما هنوز آمادگی لازم نداشتیم، همه از صبح تا شب هم درگیر انقلاب بودیم، اینجا و آنجا، کسی اصلا فرصت نداشت یک لحظه برود بخوابد! کار بود ولی خب امام خواست. آقای بهشتی گفت این آقای باهنر را حبسش بکنید یکجا اساسنامه و مرامنامه را بنویسد فرستادیمش خانه شهید اسلامی قرار شد 48 ساعت نیاید بیرون، اساسنامه را تنظیم کند بدهد. مقام معظم رهبری هم کمک کردند اما آقای باهنر حبس بود. 48 ساعت در کوچه روحی در خیابان ایران! آنجا ماندند تا نوشتند آوردند.
خب ما این را بیست و نهم بهمن اعلام کردیم. وقتی اعلام کردیم حالا یک مرتبه هجوم میلیونی شروع شد! خیلی جالب بود ما آن سینفری که میخواستیم از سه بخش بگذاریم با مرحوم آقای بهشتی تنظیم کردیم. آقای بهشتی با بقیه هم مشورت کردند. 30 تا هم مشخص شد؛ بعضی هم نیامدند مثلا آقای کتیرایی از انجمن اسلامی معلمان، آسید محمد خامنهای نیامد.. نیروها که چیده شد. خب ثبت نام اولیهمان در کانون توحید بود. آقای بهشتی به من فرمودند شما فردا صبح به جای ساعت هشت که اعلام کردیم، هفت و نیم بروید به این آقایان هم بگویید بیایند. این 30 نفر ثبت نام اولیه بکنند ما بگوییم از نفر اول تا سیام را میگذاریم برای شورای مرکزی. خب این یک تمهیدی بود والا شورای مرکزی یک حزب باید همه حوزههایش شکل بگیرند کنگره بگذارد بعد کنگره انتخاب کند. من ساعت پنج و نیم صبح رفتم! در کانون توحید دیدم قبل از من ده پانزده نفر ایستادهاند. یکی سید عبدالرسول حجازی (برادر عبدالرضا حجازی) که خب بعدش دچار مشکلات گوناگون شد. این تیپ آدمها پنج و نیم صبح قبل از من آمده بودند آنجا و به صف شده بودند. خندهام گرفت! تا ساعت هفت هم جمعیت هم چنان ایستاده بود و امکان این که این سی نفر را جا بدهیم نبود. شب که آمدم به آقای بهشتی گزارش دادم گفتم آقای بهشتی سحرخیزتر از ما برای کامروایی آنجا حاضر بودند. (قضیه بوذرجمهر). آقای بهشتی خیلی خندید. گفتم آقا چه کار کنیم؟ گفتند هیچی شما پنج نفرید. امام گفته پنج نفر انتخاب کنیم بگذاریم مؤسس حل میشود. دیگر حالا کی هست که بیاید بپرسد چرا فلانی را گذاشتید!
رسا ـ علی القاعده، اعتراضی هم نشد؟
البته چرا! گفتند! وقتی این پنج نفر، مؤسس شدند و امام نظر مبارکشان این شد که اینها اداره کنند، ما در اقامتگاه بودیم. آقای مرواریدِ ما که انسانی انقلابی به تمام معنا است و خیلی هم آدم خدومی است خدا حفظشان کند الان هم خیلی خدمت میکند همان کسی است که روز دوم فرودین 42 فیضیه سخنرانی میکردند دم در خانه امام. این آمد داخل اقامتگاه، داد و بیداد که آقا چه وضعی است؟ این آقای موسوی اردبیلی کجا در مبارزه بوده که پنج نفر شدند؟ من باید باشم رفت روی چارپایه شروع کرد که من قبول ندارم این حزب را. گفتیم بیا پایین احساساتت را کنترل کن امام نظر داده که این پنج تا باشند شما حالا رفتی ..؟ یعنی این هم بود نه این که شما خیال کنید نبود. خب این حزبی که این جوری راه افتاد همه جا ثبت نام کردند ما مجبور شدیم چند میلیون از این ورقههای عضویت را پر کنیم. این تاریخچه تأسیس حزب است. بنابرین حزب جمهوری اسلامی پدیده آمده 29 بهمن 1357 نیست . استمرار انقلاب است.
رسا ـ آیا علمای قم و روحانیت، جدا از این که برخی جزو مؤسسین بودند با حزب جمهوری اسلامی، همکاری یا نظارت داشتند؟ چون بالاخره در قم جریاناتی بود که کم کم با انقلاب، فاصله گرفت مانند غائله خلق مسلمان و ...
اصلا دومین جای اصلی حزب، قم بود. قم دومین پایگاه حزب بود. خب معلوم است روحانیت و قم و این قضایا و اینجا پایگاه روحانیت است خب حالا چکار باید بکنیم؟ جالب است که در قم هم شما میدانید بنی صدریها یک تیپ خاصی بودند و بنی صدر در اینجا کلی مشکل ایجاد کرد دیگر. خب حالا با این وضع در قم ما چه بکنیم؟ در قم چه کسی برود این کار را دنبال کند؟ سه نفر قرار شد این کار را انجام بدهند. آقای آیت الله یزدی، آیت الله مؤمن و آیت الله ربانی املشی. که خب ربانی املشی بیشتر پای کار ایستاد و حزب قم تقریبا با مسئولیت ایشان فعالیتش را شروع کرد. ما ساختمان طبقه دوم در میدان آستانه بعد از فیضیه را هم گرفتیم و آقای حسین صادقی که الان بازنشسته سپاه است و مرحوم شهید شیخ حسن جابریان و دیگر دوستان جمع شدند و کار را پیگیری کردند.
رسا ـ مسئولیت شما در تهران بود یا قم؟ عنوان حزبی شما چه بود؟
مسئولیت من در حزب، دبیر اجرایی بود. خب البته آنجا این بحثها مطرح نبود. ما آنجا همه باهم کار میکردیم و حالا به ظاهر بنده دبیر اجرایی بودم آقای بهشتی هم دبیر کل بودند. مقام معظم رهبری هم تبلیغات بودند خب معلوم بود که من زیر نظر آقا کار میکردم. همه با هم کار را اجرا میکردیم میبردیم جلو. آقای مسیح مهاجری هم شدند مسئول استانها. تقریبا در آخر سال 59 آقای مهاجری آمدند گفتند که من نمیتوانم از عهده این قضایا بربیایم و تنها کسی که میتواند تشکیلات گسترده کشور را اداره کند به نظر من آقای بادامچیان است. مقام معظم رهبری هم فرمودند: بله من هم اعتقادم همین است. مشکلات ما الان در استانها زیاد شده است تشکیل این شعبات و دفاتر و اینها و نوع روابط، من هم معتقدم کار فلانی است. مرحوم آقای بهشتی به من فرمودند برای شما فرقی نمیکند که دبیر اجرایی باشید یا مسئول استانها، ما میخواهیم وظیفه انجام دهیم ما سربازیم بگویید اینجا نگهبانی بده میدهیم بگویید برو بجنگ میجنگیم. برای ما فرقی نمیکند کجا باشد. مگر این حرفها برای مطرح است؟ همه به اتفاق رأی دادند که بنده بروم بشوم مسئول استانهای حزب. تهران را هم مرحوم شهید مالکی اداره کند. در استانها که آمدیم راه افتادیم برای بازدید. یکی یکی ببینیم چطور است راه بیاندازیم فعالیت بکنیم. اول هم رفتیم خوزستان بعد از سفر سوم و چهارم هم آمدیم قم. این هم یک تاریخچه کلی از تاسیس و شکل گیری حزب جمهوری اسلامی بعد از انقلاب.
رسا ـ جالب است با این که پیش از انقلاب آن پالایشها صورت گرفته اما بعد از انقلاب هم افرادی در برخی پستها حضور دارند که برخی حتی اعدام شدند! یا در همین حزب جمهوری کسانی مانند آقای مهندس موسوی حضور دارند ...
همان طور که گفتم بعضی افراد مثل رجوی و بنیصدر و اینها از ابتدا مشکوک بودند. من بعدها من متوجه شدم که در هر تشکیلاتی در هر مبارزهای، استکبار میآید مهرههای بدلیاش را میگذارد به قول شهید آیت.
این مسعود رجوی مهره بدلی آمریکا است اصلا برای این که نهضت جهاد مسلحانهای که آن روز در جامعه برتری داشت منحرف کند. چهارتا آمریکایی را کشته، خب بکشد چه کار کرده؟ بعدش هم آمده مبارزه را در اختیار گرفته.
یک عقیدهای هم با شهید لاجوردی داشتم که اصلش را هم از شهید لاجوردی گرفتم، که اینها که بیهیچ سابقهای میآیند یک مرتبه گل میکنند و میرسند به یک جاهایی. اینها حتما یک گیری دارند مثلا مهندس موسوی! این در حزب برای چه آمده شده این کاره؟ این آدمی است که قبلا با پیمان بوده زنش هم با کت و دامن با یک روسری سفید کاملا مشخص این هم شاگرد حبیب الله پیمان بوده. اینها اصلا آنجا با هم آشنا شدند. افکار پیمان التقاطی است. افکار خود مهندس موسوی التقاطی است این کتاب تحلیلی بر دو آیه قرآنی من دارم در کتابخانهام. التقاط محض است. نوشتههای خانم رهنورد التقاط است و بعد هم آن قضیه روز زن و آن قضایا و بعد هم مجله راه زن و زینب که به جای زنان گرفت و آن حرفی که تک همسری در اسلام هست و .. اصلا چیز عجیب و غریبی است. این چگونه یک دفعه آمد در شورای مرکزی حزب بدون هیچ سابقهای و بعد شد مسئول روزنامه حزب بعد شد مسئول واحد سیاسی بعد شد وزیر خارجه بعد یک مرتبه شد نخست وزیر! این غیر طبیعی است در حضور این همه انسانهای مبارز انقلابی، خب ایشان مشکوک بود حالا کار نداریم. این آقای بنی صدر هم همین جور بود. حالا آن بحث دیگری است.
مسعود رجوی هم همین جور بود. چطور میشود یک جوان دانشجو با آن ضعفی که در دادگاه نشان داده و حرفهایی که زده بعد هم همکاری کرده و نامه سپهبد نصیری را ما خبر نداشتیم بعد از انقلاب به دست آمد که ایشان همکاری کرده و چطور شد همه را کشتند و اینرا نکشتند. خودش خیلی مهم است. من در همان کتاب نگرش بر مجاهدان خلق، مدافعات اینها را آوردهام که بعد آنها حذف کردند.
رسا ـ آیا نفوذ این همه افراد مشکوک، اصل ماجرای انقلاب را زیر سؤال نمیبرد یا دست کم مردم را نسبت به افراد، بدبین نمیکند؟
خب ما از طرف دیگر بزرگانی را داریم که با آن روحیه جهادی و نشاط کار میکنند. مرحوم آیت الله شهید بهشتی میفرمایند: « انقلاب با چهرههای پژمرده و افسرده پیش نمیرود و لذا شما هیچ وقت من را ندیدهاید که چهرهام افسرده و پژمرده باشد». آقای بهشتی معتقد بود انقلاب را باید چهرههای بانشاط اداره کنند. چرا بانشاط؟ کسی که برای خدا کار میکند چرا نشاط پیدا نکند؟ هر انسان خدایی وقتی برای خدا کار میکند، مهم نیست که این کارش مثل جریان عاشورا همراه با شهادت و کشته شدن برادر و فرزند و اسارت خانواده باشد، او در آن انتها رویش برافروخته میشود و «رضاً برضاه» میشود. این اصلا حالتش این است. از این سو اگر در حکومت وارد میشود باز هم فرقی نمیکند. در خلافت حضرت امیر علیه السلام، آدم احساس نمیکند که حضرت بینشاط است. نه! کار میکند. این نشاطِ کارِ الهی است.
دو نوع نشاط هست؛ یک وقتی در این تحلیل مدیریتهای غربی، آدم میخواند که طرف باید با شادی کار کند، خستگی درکند، استراحت کند، هوای خوب.. از این چیزها است؛ یک موقع هست که نشاطی است که مرحوم شهید مطهری میفرماید: « کسانی که در نزدیکی مرحله شهادت هستند یک حالتی در آنان پدید میآید که من به او نشاط شهادت میگویم». این که من عرض میکنم این نشاط مجاهدت فی سبیل الله است. چون من با این شهدا زیاد آشنا بودم (حالا محروم ماندم یک چیزی است) اما من این نشاط شهادت را نزدیکیهای شهادتشان دیدهام در اینها.
شب هفت تیر اصلا مرحوم بهشتی، شهید حسنی، شهید اسلامی اینها حالات نشاطی داشتند. آقای بهشتی رحمة الله علیه در طول سالهای 41 تا 60 که من از نزدیک با ایشان کار کردم، اهل بیانات عرفانیِِ عشق و عاشقی نبود! خودش عارف بود واصل بود، به تمام معنا، اما بحث از عشق و اینها نداشت. اما نزدیک به شهادتش در این درس مواضع، که متنش موجود است؛ بحث میکند که: اصلا عشق است، همهاش عاشقی است! بعد میگوید ایران کشور عاشقان است نه عاقلان! نه این عاقلانی که با عقل چرتکهانداز محاسبه میکنند! یکی بلند میشود میگوید: آقای بهشتی! بحث عشق اصلا در قرآن نیست، کلام خدا هیچ بحث عشق ندارد. ریشه «عَشَقَ» در قرآن نیست. آقای بهشتی میفرمایند: اصلا قرآن خودش عشق است! اصلا کتاب عشق است! این گونه حالتها از آقای بهشتی نبود. این جوری حرف نمیزد! در آن نزدیکی شهادت هست که نشاط عاشقی شهادت پدید میآید. این نشاط جهاد فی سبیل الله یک نشاط ویژه است که خود یک چیز عجیبی است.
/گ402/ج
گفت وگو از حامد عبداللهی