گفتوگو با نظام سلطه در سیره امام حسین
خبرگزاری رسا ـ یکی از اقتضائات حکومتداری و مملکتداری این است که حاکمیت، در یک جاهایی از خود انعطاف نشان دهد، در این انعطاف نشان دادن نیز چون معصومین ما در مرحله اول، مرد دین هستند و بعد مرد سیاست، با مشکل مواجه میشوند.
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع رسانی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، در این گفتوگو با محمد الله اکبری، مدیر پژوهشکده تاریخ و سیره اهل بیت(ع)، به مقایسه زمانه امام حسن(ع) و امام حسین(ع) میپردازیم تا دریابیم که چرا گفت و گو با نظام سلطه در زمان امام حسن(ع) به صلح و در زمان امام حسین(ع) به جنگ انجامید.
استراتژی گفت و گو در صلح امام حسن(ع) پررنگتر بود. شرایط زمانه امام حسن(ع) با امام حسین(ع) چه تفاوتهایی داشت؟
شرایط امام حسن(ع) با امام حسین(ع) متفاوت است، امام حسن(ع) به خاطر این که خلیفه حکومت است و یار و یاور دارد، در موضع قدرت قرار دارد، گفت وگو بین امام حسن(ع) به عنوان خلیفه مشروع و معاویه به عنوان یک استاندار یاغی در تاریخ ثبت شده است، البته معاویه استاندار امام حسن(ع) نیست، استاندار عثمان بوده که خلیفه بعد را اطاعت نکرده است و کسی است که چهارپنج سال به شورشی مشهور است، نامههایی که امام به او مینویسد، حاکی از آن است که تو باید تسلیم شوی و اطاعت کنی و دستورات ما را بپذیری.
وقتی نمایندگان دو طرف با هم گفت وگو میکنند و نتیجه گفت وگوها منجر به این میشود که صلحنامه را امضا کند، صرفا گفت وگوها سبب این صلح نمیشود، بلکه تدابیری که معاویه از قبل اندیشید، سبب شد که امام حسن(ع) تنها بماند و نهایتاً 400 نفر با او ماندند که اگر میخواست با این تعداد بجنگد، نتیجهای جز کشتهشدنشان در بر نداشت.
امام حسن(ع) حتی یاران خود را میآزماید و نهایتا درمییابد که اگر حرف جنگ در میان باشد پای کار نمیایستند، چون بسیاری از بزرگانی که در اردوی امام حسن(ع) بودند قبلا با معاویه مکاتبه کرده بودند و معاویه در این مکاتبات سبیلهای آنان را چرب کرده بود و وعده داده بود که هر کدام از شما استاندار و حاکم فلان شهر میشوید، آنان نیز در جواب معاویه نوشته بودند که امر، امر شماست، شما هر دستوری دهید، اطاعت میکنیم، میخواهی حسن بن علی(ع) را کتبسته تحویل میدهیم، میخواهی سرش را تحویل میدهیم، میخواهی با اهل بیتش اسیر میکنیم، معاویه این نامهها را برای امام حسن(ع) فرستاد و چون پای نامهها امضا داشت، نمیتوانیم بگوییم این کار معاویه حیلهای بوده که امام را بفریبد و ایشان را وادار به تسلیم کند.
ضمن این که یاران وفادار امام حسن(ع) در اردوی ایشان، این وضع را هم میدانند و با امام شبانه جلسه میگیرند و میگویند که اوضاع از این قرار است، اگر زودتر کاری نکنی، این ویروسی که در این جمع رسوخ کرده، لشکر را از هم میپاشاند، امام میفرماید: چه کار کنم؟ یاران خودم را گردن بزنم؟
بنابراین شروع جنگ کار سختی نبود. از طرفی با کشتن این یاران منافق نیز کار تمام نمیشد. چون وعدههای معاویه آن قدر رنگ و لعاب داشت که افراد جایگزین دیگر نیز فریفته معاویه میشدند. یعنی اگر امام میدانست که حتی با زندانی کردن یاران منافق خود و آزاد کردنشان بعد از ختم قائله، کار پیش میرود، این کار را انجام میداد، ولی مسأله وعدههای فریبدهنده معاویه در میان بود که فضا را علیه امام خراب کرده بود.
اگر هم اینها را گردن میزد، چون رییس قبیله بودند، قبیله آنان نیز رانده میشدند و امام را تنها میگذاشتند، ار این رو در جایی که امام حسن، صلحنامه را امضا میکند، این صلح اختیاری نیست، بلکه بر امام تحمیل میشود، چون این صلح فقط منافع معاویه را تأمین میکرد، ولی در هر حال، در این جا، گفت و گو هست، امام حسن(ع) در این گفت و گو تلاش میکند تضمینهایی برای یاران و شیعیانش بگیرد که افرادی که در حکومت امام علی(ع) در صفین جنگیدهاند و در حکومت امام حسن(ع)، استاندار و فرماندار و فرمانده بودهاند و حتی بعضی از یاران معاویه را کشتهاند، از طرف معاویه تحت تعقیب قرار نگیرند، معاویه اینها را امضا میکند، هرچند خیلی از موارد را زیرپا میگذارد.
البته معاویه فرد زیرکی بود و اینگونه نبود که همه را همزمان تحت فشار قرار دهد، اگر یاران امام کسانی بودند که به زندگی عادی خود برمیگشتند، معاویه غیر از چند مورد معدود کاری به آنها نداشت، ولی یزید سیاست پدرش را نداشت، آدم نادانی بود که به همه فشار میآورد و برای خودش شر به پا میکرد.
امام حسین(ع) چه نقشی در صلح تحمیلی امام حسن(ع) داشت؟
دوران خلافت امام حسن(ع) کوتاه است، وقتی ایشان خلیفه میشود، اساسا قبل از این که حکومتش استوار و قدرتش تثبیت شود، صلح پیش آمد، یعنی معاویه نگذاشت که قدرت امام حسن(ع) متمرکز شود و حکومت ایشان تثبیت گردد.
برخی از شواهد این چنین حکایت میکند که برخی از شیعیان دو آتیشه کوفه، وقتی خبر صلح امام حسن(ع) را شنیدند، به امام توهین کردند و با تعبیر «السلام علیک یا مذل المؤنین» به ایشان سلام کردند، امام در پاسخ فرمودند که من برای حفظ جان شما و برای این که برای شما فرصتی ایجاد کنم، تن به صلح دادم، اینها فکر میکردند که امام 50 هزار نفر لشکر در اختیار دارد و در عین حالی که قدرت و اقتدار دارد، تن به صلح داده است که امام فرمود: اینها سیاهی لشکرند و معاویه آنها را خریده است.
در همان جلسه صلح، تعدادی از همان شیعیان، خدمت امام حسین(ع) میرسند که برادرت تن به صلح داده و عافیت طلب است، شما بیا رهبر ما شو و زیر پرچم شما ما میجنگیم و اوضاع را دگرگون کنیم و نگذاریم که حکومت معاویه فراگیر شود.
شرایطی که امام حسن(ع) درک میکرد، امام حسین(ع) نیز همان را درک میکرد، صلح تحمیلی بود و اگر بر فرض امام حسین(ع) در آن زمان خلیفه بود، ایشان نیز به اکراه آن را امضا میکرد، چون راه دیگری نمانده بود.
طبیعتا اگر درک امام حسین(ع) چیزی غیر از درک امام حسن(ع) میبود، به خواستههای کوفیان، پاسخ مثبت میداد، اما امام حسین(ع) در پاسخ میفرمایند: ایشان امام من است و تصمیمی که گرفته است، تصمیم درستی است و من اطاعت میکنم، شما هم اطاعت کنید.
این مطلب به این معنا نیست که امام حسین(ع) از این صلح راضی است و خوشحال است، نه، از این صلح ناراحت است، اما آیا راه دیگری هست، اگر همانجا با تعداد اندکی برود بجنگد و کشته شود، راه معقولی است، امام حسن(ع) با تن دادن به صلح، دارد برای یارانش فرصت ایجاد میکند، بله، نباید معاویه خلیفه میشد، ولی آیا مردم، امام حسن(ع) همراهی کردند، مردم موتور محرکی هستند که اگر اعلام آمادگی و یاری کردند، تکلیف بر دوش امام میآید، وقتی این موتور محرکه از بین رفت، امام مجبور به نوشیدن جام زهر میشود.
اگر حتی عصمت امام را در نظر نگیریم، بلکه به او به عنوان یک رجل سیاسی که از اوضاع زمانه آگاه است، بنگریم، باید بگوییم که چنین شخصی این درک را دارد که چاره دیگری جز صلح نیست، این صلح، صلح معاویه است نه صلح امام حسن، چون این صلح را معاویه میخواست، امام حسن(ع) صلح را نمیخواست، نمیخواهم بگویم که امام جنگطلب بود، نه، این صلح را به این شکل و با این نتیجه نمیخواست.
من مطمئنم که اگر کار امام حسن(ع) به جنگ با معاویه میکشید، معاویه ایشان و یارانش را نمیکشت، بلکه به اسارت میگرفت، بعد منت میگذاشت و آزاد میکرد، با این کار میخواست خودش را بزرگتر از امام جلوه دهد و جریان فتح مکه را تلافی کند، در فتح مکه، پیامبر(ص) او و پدرش را بخشید و آزاد کرد و آنان را طلیق نامید، معاویه برای جبران، پسران علی(ع) را میبخشید و آزاد میکرد و این منت را میگذاشت که من جان شما را بخشیدم، امام حسن(ع) یکی از چیزهایی که نمیخواهد اتفاق بیافتد همین است، اگر امام حسن(ع) امیدی داشت که اگر آنقدر یار و یاور دارد که اگر بجنگد پیروز میشود، این کار را میکرد و به این راحتی صلحنامه را امضا نمیکرد، ولی وقتی میبیند که اگر امضا نکند یا سرش پیش معاویه میرود، یا باید ننگ بخشش معاویه را برای خود و یارانش بخرد، تن به صلح میدهد، «اینجاست که باید امام حسن(ع) را با تعبیر «السلام علیک یا معزّ المؤمنین» خطاب کرد».
چه عواملی سبب شد که گفت و گو در زمان امام حسن(ع) به صلح و در زمان امام حسین(ع) به جنگ بیانجامد؟
معاویه اینقدر فضا را تنگ نمیکند که راه دیگری برای طرف مقابل باقی نماند، در ده سالی که معاویه با امام حسین(ع) هم دوران بود، امام حسین(ع) را تحت فشار نگذاشت، با این که نامههای امام حسین(ع) خطاب به معاویه لحن تندی دارد، اما معاویه خیلی نرم برخورد میکند؛ چون پیشبینی میکرد که اگر امام حسین(ع) را در تنگنا قرار دهد، کار به جنگ با او میکشد. یزید خلاف توصیه پدرش رفتار کرد که اصطکاک ایجاد شد، توصیه معاویه به یزید این بود که با حسین بن علی(ع) مدارا کن، روش خود معاویه نیز همین بود که با بنیهاشم مدارا میکرد، فضا را تنگ نمیکرد که آنان را وادار به قیام و حرکت علیه حکومت کند.
یکی از اصول سیاست معاویه این است که اگر مویی بین من و مردم متصل باشد، من نمیگذارم که این مو پاره شود، هر وقت بکشند، من شل میکنم و هر وقت شلش کنند، من میکشم، اصل دیگرش این است که شمشیرم در انتهای اتاق به دیوار آویخته است، شلاقم دم در به دیوار آویخته است ولی کیسههای پولم را بیرون پشت در میگذارم، معنای این اصل این است که من با سه حربه با افراد رفتار میکنم، اول آنان را با وعده و تطمیع وادار به تسلیم میکنم، مثل وعده استانداری و فرمانداری و به عقد درآوردن دخترش و... هرچند نمیتوانست به همه این وعدهها هم عمل کند، ولی صرف همین وعده دادن یکی از حربههای او بود تا آتش جنگ خاموش شود، بعد از ختم قائله، همه را که نمیتوانست استاندار کند، بلکه چند نفر از کسانی که به آنها وعده داده بود، صاحب منصب میشدند. به عبارت دیگر معاویه با صرف وعده دادن، 90 درصد را میفریفت و 10درصد باقیمانده را با پول میخرید، آن هم نه با پول زیاد بلکه کمی سبیلشان را چرب میکرد.
در مرحله دوم به یک عدهای شلاقم را نشان میدهم و تهدید میکنم که به شما شلاق خواهم زد، مرحله آخر شمشیر است و تا مجبور نشوم دست به شمشیر نمیبرم.
اگر معاویه این سیاستها را نمیداشت، نمیتوانست در مقابل حضرت علی(ع) مقاومت کند، در همان بهبهه جنگ صفین، باز هم معاویه جاسوسهایش را شبانه به چادرهای لشکر حضرت که افرادی متوسطالحال و زودباور بودند، میفرستاد، هم نامه میبردند که تو فرماندار آینده فلان شهری و هم پول میبردند، سراغ افراد وفادار و زیرکی که دیدشان بالا بود نمیرفتند،معاویه رگ خواب اشخاص را میشناخت و بر اساس شناختی که از آنان داشت به آنان وعده میداد و آنان را میفریفت.
بنابراین هم شرایط زمان معاویه فرق داشت و هم شخصیت او با یزید متفاوت بود، معاویه حداقل ظاهر را نگه میداشت و تظاهر به دینداری و عبادت میکرد، با پول دادن به راویان، به منظور جعل حدیث به نفع خودش، خودش را وجیه جلوه میداد. ولی یزید حتی ظاهرش را حفظ نمیکرد.
امام علی(ع) هنگام شهادتش به پسرعمویش، مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب وصیت میکند که بعد از تمام شدن عده همسرش «امامه» که نوه پیغمبر بود، او را به همسری بگیرد که اگر این کار را نکند، معاویه پیشدستی کرده و او را به همسری خواهد گرفت، یعنی معاویه میخواهد خود را به مقدسات بچسباند و خود را به خاندان پیغمبر نزدیک کند که این اتفاق هم میافتد، هنوز عده تمام نشده، قاصد معاویه با پول فراوان به خواستگاری همسر حضرت علی(ع) میرود.
بنابراین امام علی(ع) از سیاست و کیاست از معاویه چیزی کم ندارد، ولی معاویه مرد دین و وجدان نیست و هر چیزی را معامله میکند، ولی امام علی(ع) نمیتواند وعده دروغ بدهد، نمیتواند خلف وعده کند، نمیتواند دروغ بگوید و تهمت بزند، ولی معاویه خیلی راحت این کارها را انجام میدهد، یعنی هدف معاویه رسیدن به حکومت است با هر وسیلهای که شد تهمت بزند، پدر و مادرش را بفروشد؛ به همین خاطر ابن زیاد را پسر ابیسفیان مینامد.
با توجه به سیره معصومین(ع) شرایط گفت و گو با نظام سلطه تا چه حد در کشور ما مهیا است؟
یکی از اقتضائات حکومتداری و مملکتداری این است که حاکمیت، در یک جاهایی از خود انعطاف نشان دهد، در این انعطاف نشان دادن نیز چون معصومین ما در مرحله اول، مرد دین هستند و بعد مرد سیاست، با مشکل مواجه میشوند، امام علی(ع) نیز چون اول مرد دین است و بعد مرد سیاست، یک سری اصولی دارد که نمیتواند از این اصول تخطی کند و خلاف احکام شرع حکومتداری کند، درحالی که طرف مقابلش خودش را از هر قید و بندی آزاد میداند.
اگر مرد دین خواست مرد سیاست باشد، گرفتاریهای خاص به خود را دارد، البته این گونه هم نیست که دست و پایش بسته باشد، با حفظ همان اصول، میتواند جاهایی انعطاف داشته باشد، امام علی(ع) بعد از جنگ جمل، یک عفو عمومی اعلام کرد یا در نهروان، خیلیها زنده ماندند و همفکر خوارج بودند، اما امام آنان را تحت فشار قرار نداد تا تبدیل به دشمن بالفعل شوند، بلکه دیگر کاری به آنان نداشت، آنان نیز شمشیر خود را غلاف کردند و ساکت ماندند، بالفرض اگر امام در صفین پیروز میشد، این گونه نبود که لشکر باقیمانده معاویه را گردن بزند. پس یکی از اقتضائات حاکمیت یک حاکم، انعطاف پذیری اوست، اگر امام بعد از جنگ جمل، عفو عمومی اعلام نمیکرد، خداوند او را مؤاخذه نمیکرد، چون حقی است که برای اوست؛ میتواند آنان را ببخشد میتواند نبخشد. ولی چون امام میداند که در سپاه بصره پر از افراد مخالف است، به همین خاطر با آنان مدارا میکند و نمیخواهد دشمنان بالقوه، بالفعل شوند، در صفین هم همین طور، اگر در صفین پیروز میشد، چه بسا با معاویه مدارا میکرد و او را فرماندار یک شهر بی خاصیت میگماشت.
بنابراین با توجه به سیره ائمه(ع)، اگر بخواهیم وضعیت فعلی را بسنجیم، ما و غرب در حال حاضر در شرایط مساوی نیستیم، ما نه به لحاظ قدرت اقتصادی و نه به لحاظ قدرت رسانهای و نه به لحاظ قدرت نظامی، توانایی تقابل را داریم، به عبارت دیگر ما متوازن نیستیم که بخواهیم در شرایط توازن تصمیم بگیریم، اکنون که در شرایط توازن نیستیم، باید برای خود فرصت ایجاد کنیم، فرصت ایجاد کردن تدابیری لازم دارد، ممکن است حتی ما در جاهایی کوتاه بیایم تا برای خود فرصت ایجاد کنیم.
غربیها از قدیم یک روشی دارند که اگر شما یک قدم عقبنشینی کنی، طرف مقابل ده قدم پیش میآید، نه این که تا پشت مرزها یا تا پشت دروازههای شهر پیش بیاید؛ بلکه در خانههای شما هم وارد میشود. با آگاهی از از این روش، میتوانیم انعطافپذیرتر از این باشیم که هم اکنون هستیم تا برای خود فرصت ایجاد کنیم. البته معنای فرصت ایجاد کردن این نیست که غرب از همه خواستههای خود دست بردارد. چون اگر ما امروز به عنوان مثال، از انرژی هستهای دست برداریم، آنان چیز دیگری را بهانه میکنند و مثلا میگویند شما موشک هم نباید داشته باشید. خواستههای آنان از ما تمامی ندارد. ولی ما میتوانیم در جاهایی فرصت ایجاد کنیم و چیزهایی از آنان بگیریم و چیزهایی را بپذیریم. به عبارت دیگر در عین حالی که پایبند به اصول هستیم، در جاهایی انعطاف به خرج دهیم.
وقتی که رسول خدا(ص) از مکه به مدینه میآید، گروههای مختلفی وجود دارد، مسلمانان، اندک و مشرکان فراوانند، یهود هم هست. یهود فرهیختگان مدینه بودند. اهل تجارت، اهل زرگری، اهل صنعت، اهل کتاب بودند. دیگران کشاورزی و دامداری میکردند. اما وقتی پیامبر(ص) وارد این شهر میشود، طوری با آنان رفتار میکند که همه این گروهها را گرد هم جمع میکند. مدیریت پیامبر، سبب میشود که مشرک و مسلمان و یهود که نزدیک به سی قبیله بودند و تعصبات قومیشان مقدم بر دینشان بود، با هم روابط برادرانه و خوبی برقرار کنند تا وقتی که مشرکین مسلمان میشوند و اسلام بیش از پیش قدرتمند میشود.
حال اگر بخواهیم خود را با شرایط زمانه پیامبر(ص) مقایسه کنیم، قبل از انقلاب، ایران و اسرائیل همپیمان بودند، جهان عرب یک سو، ایران و اسرائیل و غرب در سوی دیگر، در سال 57 که در مصر قرارداد کمپ دیوید، امضا شد و مصر و اسرائیل صلح کردند، همه کشورهای عربی با مصر قطع رابطه کردند و سفیرهای خود را فراخواندند. بعد از آن، در ایران انقلاب شد. نتیجه طبیعی این بود که کشورهای عربی که به خاطر صلح مصر و اسرائیل با مصر قطع رابطه کردند، حالا که در ایران انقلاب شد و اتحاد ایران و اسرائیل از هم پاشید و ایران ضد اسرائیل شد، با ایران در مقابل اسرائیل اتحادیه تشکیل دهند، اما ما درحال حاضر میبینیم که همه آن کشورهای عربی در کنار اسرائیل هستند، یعنی ایران در یک طرف قرار گرفته و اسرائیل و کشورهای عربی در مقابل ایران قرار دارند.
حدود 80 سال پیش، وقتی وهابیها قدرت را در دست گرفتند، در مدینه، مقابر بقیع و در مکه، مقابر ابوطالب و حضرت خدیجه و در احد، مقابر شهدای احد را خراب کردند. وقتی که این اتفاق افتاد، کل عالم اسلام حتی کشورهای سنیمذهب و مصر، با آل سعود قطع رابطه کردند و سفرایشان را فراخواندند، آل سعود تنها ماند. اما در حال حاضر میبینیم کشوری که به خاطر تخریب مقابر، تنها مانده بود، ادعای رهبری دنیای اسلام را دارد. الان نه تنها همه کشورهای عربی در عربستان سفارت دارند، بلکه منت آل سعود را نیز میکشند.
آرزوی همه متفکران مصلح مسلمان، این بود که در گوشهای از دنیای اسلام انقلاب شود و استبداد از بین برود و حکومت دینی جایگزین شود، این آرزو در ایران برآورده شد و متفکران مصلح پیروز شدند و خدا را شکر کردند و انتظار داشتند که در جاهای دیگر نیز این اتفاق بیافتد، اما هر چه زمان گذشت ما تنهاتر شدیم و اسرائیل و غرب از تنهایی درآمدند. چرا؟
آمریکا توانست کارگردانی این فیلم را در دست بگیرد و جوری کارگردانی کرد که ایران نتوانست از فرصتهایش استفاده کند و خود را از تنهایی درآورد و برای خود فرصت ایجاد کند، الان ما باید با کشورهای عربی متحد میبودیم و اسرائیل تنها میماند، اما آمریکا کاری کرد که کشورهای عربی، با اسرائیل همداستان شدند، کشورهای عربی تا زمانی که ایران با اسرائیل متحد بود، ضد اسرائیل بودند، الان که ایران ضداسرائیل شده است، با او متحد شدهاند،چه اتفاقی افتاده است. باید بررسی کرد که آن طرف، آمریکا چه توطئههایی کرد و مهمتر از آن در این سو، ما چه کارهایی باید میکردیم و نکردیم؟ به نظر بنده بیش از 60 درصد از عواملی که سبب شد این اتحاد را از دست بدهیم، از جانب خود ما بوده که کشورهای عربی را رم دادیم و رفتند با اسرائیل متحد شدند، به هر دلیل یا به خاطر کم کاری بوده و یا به خاطر کم تدبیری بوده است، بیش از این که عمل کنیم، حرف زدیم، نتیجه این شد که برای خود دشمنتراشی کردیم و دشمنان بالقوه را بالفعل کردیم،این درحالی است که ائمه ما هیچ گاه دشمنان بالقوه را بالفعل نمیکردند و تا آنجا که میشد با آنان مدارا میکردند.
اخیرا که در کشورهای عربی، بیداری اسلامی اتفاق افتاد، چند یادداشت از اینجانب در فضای وب منتشر شد مبنی بر این که نباید فرصت را از دست بدهیم. ما به طرق مناسب باید در مصر حضور پیدا کنیم. هر چه ما به مصر نزدیک شویم، از تنهایی بیرون میآییم. چون ممکن است این فرصت، با یک کودتا از دست برود، هرچند همه غزه محاصره است و فقط 15 کیلومتر مرز مشترک با مصر دارد که این 15 کیلومتر را هم دیوار کشیدهاند و تنها یک در دارد و از آن نگهبانی میشود. ولی مصر میتواند راه را باز کند.
در شرایط کنونی که اسلام گرایان حکومت مصر را در دست دارند به نظر من ایران باید بیانیه دهد و علنا اعلام کند که ملت و دولت و ارتش ایران در صورت وقوع جنگ بین مصر و اسرائیل پشتیبان ملت و دولت مصر است، در شرایط کنونی حضور یک هیأت گفت و گو از ایران در مصر به منظور نشان دادن حمایت ایران از مصر، بهترین فرصت است، ما باید در صحنه اقتصادی و سیاسی مصر وارد شویم، چون با این کار یک گام به محاصره اسرائیل نزدیک میشویم./907/د101/ن
ارسال نظرات