۱۷ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۲:۲۱
کد خبر: ۱۳۷۸۰۰
یاد یاران سفر کرده (29)؛

افتخار دارم‌ که‌ شهادت‌ نصیب‌ من‌ شود

خبر گزاری رسا - شهید زکریا اسلامی در وصیت نامه خود نوشت: افتخار دارم‌ که‌ شهادت‌ نصیب‌ من‌ شود و من‌ با اطمینان‌ کامل‌ به‌ این‌ راه‌ و آگاهی‌ کامل‌ نسبت‌ به‌ رهبری‌ قاطع‌ امام‌ خمینی‌، این‌ حقیقت‌ را پذیرفته‌ و درک‌ نموده‌ام‌ که تنها راه‌ نجات‌ مسلمان‌ جهان‌ در زمان‌ غیبت‌ امام‌ زمان‌(عج‌) پیروی‌ کامل‌ از رهبری‌ امام‌ امت‌، خمینی‌ کبیر، بر اساس‌ قرآن است .
ياد ياران سفر کرده
به گزارش خبرگزاری رسا، روحانی شهید زکریا اسلامی ،‌ فرزند علی در سال 1338 در روستای «خطیر کلا» از توابع شهرستان «قائم شهر» در یک خانواده کم در آمد و مذهبی به دنیا آمد. در سال 1344 وارد دبستان شد
ورود به حوزه علمیه
پس از پایان دوره ابتدایی ، ‌به پیشنهاد پدر قدم در حوزه علمیه «داراب کلا ساری» نهاد و مدت یک سال در آنجا به تحصیل پرداخت . سپس به شهرستان «بابل» رفت و یک سال نیز در آنجا از زلال چشمه سار علوم اهل بیت (علیهم السلام ) بهره‌مند شد.
پس از آن به «شهر مقدس قم» رفت و مدت چهار الی پنج سال در آنجا اقامت داشت . شهید اسلامی در سال 1357 ازدواج نمود و از آن پیوند مبارک ، دختری به اسم «فاطمه» از خود به یادگار گذاشت.
فعالیت های مبارزاتی
سال‌های 1352 و 1353 ، سال‌های شروع مبارزات او بود. در همان سال‌های طلبگی ، ‌مبارزاتش را علیه رژیم ستم شاهی با پخش نوار ، ‌پیام ، ‌رساله و عکس امام شروع نمود.
در سال 1353 برای عده‌ای از جوانان جلسه‌ای برقرار نموده و آن‌ها را با مسائل سیاسی روز و احکام اسلام آشنا می‌نمود. او برای رسیدن به هدفش ،تهمت‌های فراوانی از طرف روحانیون وابسته و عده ای از مزدوران رژیم شنید و آن‌ها را با صبر بی شائبه ای تحمل نمود.
شهید اسلامی دید وسیعی نسبت به جریان سیاسی روز داشت به طوری که بعضی از عواقب ناگواری که بعداً اتفاق می‌افتاد را پیش بینی می‌کرد گویی جریانات سیاسی روز برایش دقیقاً حل شده بود.
همسرم با من مثل یک دوست رفتار کرد
شهید اسلامی از اخلاق حسنه‌ای برخوردار بود. افراد با یک برخورد ، مجذوب او می‌شدند . همسرش می‌گفت :‌«من مدت چهار سال با او زندگی کردم و او را به عنوان یک دوست در پیش خود می‌یافتم ؛ هر چه او  داشت ،‌برایم می‌گفت و هر چه من داشتم برای او می‌گفتم ، من فکر نمی‌کنم کسی در زندگی ، ‌این همه با خانواده‌اش با رفتار انسانی برخورد کند.»
از نه سالگی نمازش را شروع کرد. برای جوانان ،‌معلم بزرگی بود. امام را مجسمه تقوی می‌دانست و معیارهای همه‌جانبه‌اش در او خلاصه می‌شد. وقتی پیام امام را می‌شنید ، برای اجرای آن سر از پا نمی‌شناخت.
انقلاب و خدمت
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، صندوق قرض‌الحسنه‌ای را در روستای خود بنا کرد و مسئولیت مستقیم این بنای مقدس را به عهده داشت . دومین گام او ساختن پایگاهی جهت بارور کردن نهال نسل جوان و تشکیل انجمن اسلامی و تأسیس کتابخانه بود.
در چند روستای دیگر هم انجمن اسلامی تشکیل داده و خود تشکیلات آن را رهبری می‌کرد. در زندگی خود استقلال داشت و هرگز حرف‌های واهی دیگران را که می‌خواستند او را از خط امام جدا کنند ، قبول نمی‌کرد .
قبل از انقلاب عده‌ای از روحانی نماها سعی داشتند او را از خط امام باز دارند و با دعوت به تقیه نمودن ، قصد داشتند او را از هدف نورانی‌اش باز دارند ‌ولی او همچنان استقامت می‌ورزید.
پس از پنج حضور به آرزویش رسید
روزهای جبهه و جنگ نیز برگ‌های افتخار آفرین از دفتر عمر پر برکت زکریای عزیز بود. پنج مرتبه حضور در میادین عاشقی ،‌مجنون سرگردان دل وی را به لیلای گم شده وجود رساند و او در عملیات نامی بیت‌المقدس سرانجام ، ‌پس از رزمی جانانه در شانزدهم اردیبهشت سال 61 در حاشیه اروند سر بر آسودن گاه خرمشهر نهاد و با بدنی سوخته در آتش عشق جام شهادت سر کشید.
پیکر نازنینش پانزده روز بعد به زادگاه بازگشت و بر فراز هزاران چشم اشک‌بار و دست لرزان در روستای «خطیر کلا» به خاک سپرده شد .
وصیت نامه
«الذین‌ جاهدوا فینا لنهدینهم‌ سبلنا». انسان‌ وقتی‌ انسان‌ است‌ که‌ خود را شناخته‌ باشد و وقتی‌ خود را شناخته‌ است‌ که‌ بتواند با این‌ خودشناسی‌، خدای‌ خود را بشناسد؛ یعنی‌ ارزش‌ انسان‌ در شناخت‌ «او» است‌.
اگر انسانی‌ توانست‌ به‌ واقعیت‌ انسانی‌ و اسلامی‌ خودش‌ پی ببرد و بدان جامه‌ی‌ عمل‌ بپوشاند و به‌ فطرت‌ خدا گونه‌ی‌ خود آشنا شود، آنگاه‌ می‌شود به‌ او لقب‌ «انسان‌ متعالی‌» را داد
آنگاه‌ است‌ که خداوند او را از عباد خاص‌ خود می‌نامد که‌ می‌فرماید: «یا ایتها النفس‌ المطمئنه‌ ارجعی‌ الی‌ ربک‌ راضیة‌ مرضیة‌ فادخلی‌ فی‌عبادی‌ وادخلی‌ جنتی‌». خداوند ابتدا نفس‌ مطمئن‌ را مطرح‌ می‌کند که‌ اگر کسی‌ آن‌ نفس‌ مطمئن‌ را داشت‌، او را داخل‌ بندگان‌ خاص‌ خود می‌نماید.
می‌شود گفت‌ که‌ شهدای‌ ما ابتدا آن‌ نفس‌ در آن‌ها ایجاد می‌شد و سپس‌ به‌ لقاءالله‌ می‌پیوستند. بنابراین‌ انسان متعالی، انسانی‌ است‌ که‌ توفیق‌ شهادت‌ در راه‌ خدا را پیدا کند .
افتخار دارم که شهادت نصیب من میشود
اینجانب‌ زکریا اسلامی‌ افتخار دارم‌ که‌ شهادت‌ نصیب‌ من‌ شود و من‌ با اطمینان‌ کامل‌ به‌ این‌ راه‌ و آگاهی‌ کامل‌ نسبت‌ به‌ رهبری‌ قاطع‌ امام‌ خمینی‌، این‌ حقیقت‌ را پذیرفته‌ و درک‌ نموده‌ام‌ که تنها راه‌ نجات‌ مسلمان‌ جهان‌ در زمان‌ غیبت‌ امام‌ زمان‌(عج‌) پیروی‌ کامل‌ از رهبری‌ امام‌ امت‌، خمینی‌ کبیر، بر اساس‌ قرآن است‌ که‌ می‌فرماید: «یا ایها الذین‌ آمنوا اطیعوا الله‌ و اطیعوا الرسول‌ و اولی‌ الامر منکم‌».
ایمان‌ کامل‌ به‌ این‌ مسیر و عشق‌ به شهادت‌ و وحدت‌ در این‌ مسیر است‌. لذا من‌ از کلیه‌ی‌ برادرانی‌ که‌ این‌ وصیت‌نامه‌ را می‌خوانند و یا می‌شنوند، انتظار دارم‌ که‌ این‌ سه‌ پایه‌ی‌ اساسی‌ اسلام‌(وحدت‌ و ایمان‌ و رهبری‌) را سلاح‌ خود دانسته‌ و هرگز از این‌ راه‌ خارج‌ نشوند که‌ در آن‌ صورت‌، شکست‌ ما حتمی‌ خواهد بود و تنها در صورت‌ عمل‌ به‌ آن‌، پیروز خواهیم‌ شد.
راهم را ادامه دهید
سخنی‌ با خواهر و برادرانم‌: خواهر و برادرانم‌ (شهربانو، علی‌برار، عبدالله‌، و مهدی‌)، فقط‌ یک‌ جمله‌ به‌ شما می‌گویم‌ و آن‌ این‌ که‌ : به‌ راهم‌ ادامه بدهید؛ خط‌ امام‌ را پیشه‌ی‌ خود قرار داده‌ و پیام‌ رسان‌ خون‌ شهیدان‌ باشید.
ان‌شاءالله‌ وقتی‌ کربلا رفتید، به‌ جای‌ من‌ هم‌ زیارت‌ مرا بکنید و من‌ هم‌ ـ ان‌شاءالله‌ ـ سلام‌ شما را به‌ رسول‌ اکرم‌ و حضرت زهرا و ائمه‌ی‌ معصومین‌ و برادرم‌ کاظم‌ و دیگر شهدا می‌رسانم‌. خداوند، حافظ‌ و ناصر و نگهدار همه‌ی‌ شما باد.خداحافظ‌ خواهرم‌ و خداحافظ‌ برادرانم‌
به‌ تو قول‌ می‌دهم‌ که‌ در بهشت‌ منتظرت بمانم
سخنی‌ با همسرم‌: عزیز من‌، از این‌ که‌ نتوانستم‌ همسر خوبی‌ برایت‌ باشم‌، امیدوارم‌ مرا ببخشی‌ و از من‌ رنجیده‌ خاطر نباشی. همسرم‌، من‌ به‌ تو توصیه‌ نمی‌کنم‌ که‌ تا آخر عمرت‌ تنها بمانی‌، ولی‌ اگر بمانی‌ به‌ تو قول‌ می‌دهم‌ که‌ در بهشت‌ منتظرت بمانم‌ تا در آنجا زندگی‌ جاودانه‌ را آغاز کنیم‌.
عزیزم‌، چیزهایی‌ را که‌ همیشه‌ به‌ تو می‌گفتم‌ ـ مسایل‌ اخلاقی‌، عبادی‌ و انسانی‌ ـ یادت‌ نرود. در بالا بردن‌ سطح‌ علمی‌ خود و مطالعات‌ کتب‌ اسلامی‌ کوشا باش‌ و استقامت‌ و بردباری‌ را پیشه‌ی‌ خود قرار ده‌.
می‌دانم‌ تحمل‌ بی‌شوهری‌ برای‌ تو مشکل‌ است‌، اما من‌ همیشه‌ با تو خواهم‌ بود. باید این‌ را قبول‌ کنیم‌ که‌ دین‌ خدا، بیش‌ از زندگی‌ راحت‌ ارزش‌ دارد. فطرت‌ انسان‌ این‌ است‌ که‌ به‌ دنبال‌ با ارزش‌ترها می‌رود و من‌ هم‌ چنین‌ کردم‌.
از فاطمه مادری بساز که حسن و حسین و زینب تحویل جامعه دهد
اما همسرم‌، همان‌ طوری‌ که‌ در وصیّت‌ به‌ پدر و مادرم‌ نوشتم‌، تا زمانی‌ که‌ تو هستی‌، فاطمه‌ با تو خواهد بود. در تربیت‌ او کوشا باش‌ و از او فاطمه‌ای‌ بساز که‌ مادر فرزندانی‌ دلیر، شجاع‌ و مؤمن‌ باشد و بتواند امثال‌ حسن‌، حسین‌ و زینب‌ به‌ جامعه تحویل‌ دهد.
عزیزم‌، فاطمه‌ تنها یادگار من‌ است‌. او را به‌ تو و هر دوی‌ شما را به‌ خدا می‌سپارم‌. در صورتی‌ که‌ فرزند دیگری‌ که احتمال‌ آن‌ هست‌... همان‌طور که‌ در قم‌ به‌ تو گفتم‌ عمل‌ کن‌. ضمناً منزل‌ تا زمانی‌ که‌ هستی‌، مال‌ تو و فاطمه‌ است‌ و هیچ‌ کس آن‌ را از شما نخواهد گرفت‌.
بدهکاری‌هایم‌ که‌ صورت‌ آن‌ در دفترچه‌ی‌ یادداشت‌ را هست‌ از ثلث‌ مالم‌ بپردازید. در صورتی‌ که موفق‌ شدی‌ فاطمه‌ را ـ ان‌شاءالله‌ ـ پرورش‌ دهی‌، حتی‌الامکان‌ او را به‌ ازدواج‌ طلبه‌ای‌ مؤمن‌ و متعهد و بیدار دربیاور.
پیش مادرم‌ بیشتر باش‌ که‌ او دل شکسته‌ است‌ و هرگز از ذکر خدا غافل‌ مشو که‌ الا بذکر الله‌ تطمئن‌ القلوب‌؛ با ذکر خدا قلب‌ها مطمئن‌ می‌شود.والسلام‌ 16/1/61 جبهه‌ی‌ سید جابر حمیدیه‌، همسرت‌ زکریا اسلامی‌ خداحافظ‌ نرگس‌ خداحافظ‌ فاطمه‌
خاطرات
نباید جلوتر از ولایت حرکت کنیم
شهید زکریا اسلامی آن قدر عاشق‌ ولایت‌ بود، آنقدر عاشق‌ امام‌ بود که‌ تمام‌ سراسر وجودش‌ را ولایت‌ پر کرده‌ بود. محمد کاظم‌ (برادر شهیدش) بالای‌ همین‌ پله‌ بود و یک‌ حرفی‌ زد- در زمان‌ دولت‌ آقای‌ بازرگان-‌ که‌ این‌ دولت‌ دارد خراب‌ می‌کند و همین‌ طور هم‌ بود.
شهید زکریا گفت‌: من‌ قبول‌ دارم،‌ من‌ همه‌ این‌ها را می‌فهمم‌ و می‌دانم‌ که‌ دولت‌ بازرگان‌ یک‌ دولت‌ لیبرالیسمی‌ است‌ و این‌ را قبول‌ دارم؛‌ اما ما نباید جلوتر از ولایت‌ حرکت‌ بکنیم. شاقول‌ ما باید ولایت‌ باشد؛ محور ما باید ولایت‌ باشد، ببینیم‌ او چه‌ می‌گوید!! «به نقل از: همرزم شهید»
اولین‌ کسی‌ هستم‌ که‌ پرچم شما را برخواهم‌ داشت‌
برادرشان‌ که‌ بسیار جوان‌ کم‌ سن‌ و سالی‌ بود، اولین‌ شهید محل‌ بود. بعد من‌ یادم‌ می‌آید که‌ وقتی‌ این‌ بزرگوار جنازه ‌برادر کوچکشان‌ را در داخل‌ قبر گذاشته‌ بودند، جمله‌ای‌ را با این‌ شهید محل‌ که‌ برادرشان‌ بود زمزمه‌ می‌کردند:
 ای ‌برادر! آرام‌ بخواب؛ من‌ بلافاصله‌ اولین‌ کسی‌ هستم‌ که‌ پرچم به‌ زمین‌ افتاده‌ شما را برخواهم‌ داشت‌ و به‌ سوی‌ شما پرواز خواهم‌ کرد و می‌آیم‌ و دقیقاً این‌ خاطره‌ ذهن‌ همه‌ ما را مشغول‌ کرده‌ بود که‌ طولی‌ نکشید که‌ دیدیم‌ که‌ این‌ بزرگوار بعد از مدّت‌ کوتاهی‌ به‌ خیل‌ شهدا پیوست. «به نقل از: هم‌محلی شهید»/995/د101/ن
ارسال نظرات