۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۱۹:۵۲
کد خبر: ۱۲۸۶۰۷
یاد یاران سفر کرده (6)؛

جوانان را به حال خود بگذارید تا راه اسلام را برگزینند

خبرگزاری رسا ـ شهید آهنگری در وصیت‌نامه خود نوشت: ان‌شاء الله‌ راه‌ کربلا باز می‌شود و به‌ زیارت ‌قبور شهدا و از جمله‌ زیارت‌ قبر سرور و سالار شهیدان‌ کربلا، آقا امام‌ حسین نایل خواهید گشت‌، امیدوارم در آنجا ما را از دعای خیر فراموش نکنید.
شهيد شهيد


به گزارش خبرگزاری رسا، غلامرضا آهنگری دهم فروردین ماه سال 44 بود که شکوه گریه‌های نوزادی در سلطان محمد طاهر از توابع بابل با صدای دلنشین چکاوک‌های شمالی قرین گشت و خانوادة آهنگری را به بشارت حضور مولودی زیبا، غرق در شادی کرد. مولودی که ریشه در خون و حماسه داشت. از افق‌های دور آمده بود تا یاوری از یاوران رهبرش باشد ودر پایه‌گذاری نهضتی عظیم سهیم گردد و جان شیرینش را در راه تداوم آرمانش در طبق اخلاص نهد.

کودک زیبا غلامرضا نام گرفت تا ارادت خانواده مذهبی‌اش به سلطان خراسان بیش از پیش عیان گردد. غلامرضا روزگار به خوشی می‌گذراند و در سایة دستان زحمت‌کش پدر و آغوش پر مهر مادر، از زخم روزگار در امان بود.

زندگی در سایه پدری زحمت‌کش

پدر کارگر کارخانه شالی‌کوبی بود و با رزق حلال خداوندی امرار معاش می‌کرد. غلامرضا تحصیلات راهنمایی را می‌گذراند که ندای «جاء الحق و زهق الباطل» ملّتی ستمدیده که دیگر تاب و تحمل ظلم و جور هزار و پانصد ساله را نداشت، عالمی را انگشت به دهان کرد و او نوجوان پرشوری بود که با انگیزه الهی در تظاهرات و پخش اعلامیه حضوری فعال داشت. دوران دبیرستان غلامرضا، همزمان با تجاوز ننگین استکبار جهانی در قالب رژیم سفاک بعث به خاک میهن بود و او نیز همچون هزاران غیور مرد دیگر ایرانی، رقص زشت اختاپوس را در زلال پاک ایران زمین بر نمی‌تابید، مردانه بر قامت کوچک خود لباس رزم پوشاند و روانة بازار کارزار شد. می‌رزمید و در کشاکش خون و خمپاره، سکوت شب می شکست و چون شیر بر کفتاران زبون می‌غرید.

دوران دبیرستان را با اینکه چندین‌بار به جبهه اعزام شده بود با نمرات عالی به پایان برد و آنگاه رهسپار حوزه گردید تا مرغ جانش در جنت‌المأوای دیرینه دلدادگان عارف، لانه کند و از بی‌کران معرفت و زلال علوم حقّه‌اش جرعه‌ها بنوشد. فیضیّه بابل، آشیان ققنوس آتشین بال ما بود که آماده سوختن می‌شد.

روزها و شب‌ها می‌گذشت و نفس سرکش به دست این طلبه وارسته رام می‌شد و غلامرضا در آتش هجران و فراق می‌سوخت. هنوز پس از سالیان سال در و دیوار فیضیّه، ناله‌های نیمه شب و ناز و نیاز غلامرضا را با یگانه معشوق از یاد نبرده است. شهید آهنگری در هنگام تحصیل هیچگاه از جبهه رزم و نبرد غافل نبود. او که طعم شیرین حضور در میادین خلوص را بارها چشیده بود، پس از ورود به حوزه نیز بارها و بارها راهی جبهه گشت تا دین خود را به اسلام و انقلاب ادا کند.

شهادت در کربلای پنج

در عملیات «والفجر» زخم شیرین دوست بر آسمان تنش ستاره کاشت و جرعه ای از چشمه شراب مستی به او نوشاند و سرانجام پس از عمری مبارزه و جهاد در دو جبهه نفس درون و خصم برون در بهمن ماه سال 65 در کربلای پنج بی‌سر و سامان با پیکری غرقه به خون، کو به کو رهسپار منزل یار شد، ققنوس‌وار در آتش عشقش چنان سوخت که نگاهمان را نُه سال تمام در حسرت چشمان زیبایش به در گذاشت.

 در سال 74 چشمان انتظار مادر، غبار از نگاه دیرینه برداشت و استخوان و پلاک جوانش، سلطان محمد طاهر را غرق در ضیافت حوریان کرد. غلامرضا قلمی توانا و نظمی بدیع داشت.  

آگاهانه به جبهه آمدیم

« السلام‌ علیک‌ یا حسین‌ بن‌ علی‌، السلام‌ علیک‌ یا مهدی‌ صاحب‌ الزمان‌(علیهما السلام) درود بر امام‌ بزرگوار، رهبر کبیر انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌. در آخرین‌ لحظات‌ عمرم‌ به‌ فکر وصیت‌ نامه‌ افتادم‌ تا به‌ مردم‌ بگویم‌ که‌ ای‌ ملت‌ عزیز! ما رزمنده‌ها آگاهانه‌ به سوی‌ جبهه‌ها گسیل‌ شدیم‌ و ندای‌ خمینی‌ بت‌ شکن‌ را لبیک‌ گفتیم‌.

در این‌ حال‌ اندیشیدم‌ که‌ چه‌ بنویسم‌؟ آیا از کارهایی‌ که‌ برای‌ اسلام‌ کردم‌ بگویم‌ یا از اعمال‌ خوبی‌ که‌ انجام‌ داده‌ام‌؟ به‌ هر حال‌ شرمنده‌ام‌؛ شرمنده‌ از نعمت هایی‌ که‌خداوند متعال‌ برای‌ ما مهیا نموده‌ تا قدردان‌ آن‌ باشیم‌ و راه‌ راست‌ را بیابیم‌. من‌ از خدای‌ عادل‌ می‌خواهم‌ که‌ ای‌ پروردگار! این‌ اعمال ‌ناچیزی‌ که‌ چه‌ در جبهه‌ها و چه‌ در پشت‌ جبهه‌ها انجام‌ داده‌ایم‌ از ما بپذیر و مورد قبول‌ درگاه‌ حق‌ گردان‌.

 دشمن در جهت انحراف جوانان کورخوانده

من‌ از راه‌ دور از مادر عزیزم‌که‌ سالهای‌ سال‌ زحمات‌ بی شماری‌ برایم‌ کشیدند تشکر می‌کنم‌ و از او می‌خواهم‌ که‌ مرا ببخشند، چون‌ نتوانستم‌ رضایتش‌ را به خوبی‌جلب‌ کنم‌.

ای‌ مادر! مرا ببخش‌؛ چون‌ آخرت‌ باید حساب‌ پس‌ بدهم‌؛ بدون‌ رضایت‌ تو امکان‌ ندارد و افتخار کن‌ که‌ فرزندت‌ در راه‌ اسلام ‌قدم‌ نهاد و عاقبت‌ به‌ مقصود و معبود خود رسید.

 پدر و مادر گرامی‌! بدانید جوانان‌ امروزی‌ که‌ رهبرشان خمینی‌ باشد، هرگز به‌ مادیات ‌روی‌ نیاورده‌ بلکه‌ معنویات‌ را خواستار می‌باشند و آنهایی‌ که‌ می‌خواستند با این‌ چیزهای‌ دنیوی‌ و از بین‌ رفتنی‌ راه‌ جوانان‌ را منحرف‌کرده‌ و در هدف‌ غیر الله‌ متمرکز کنند، کور خوانده‌اند. این ها آنچه‌ را که‌ اسلام‌ نهی‌ کرده‌ نمی‌خواهند بلکه‌ خدا را می‌خواهند.

من‌ در این جا از پدر عزیزم‌ که‌ هیچ وقت‌ نمی‌شود زحماتش‌ را جبران‌ کنم،‌ تقاضا دارم‌ مرا ببخشند و امیدوارم‌ زحماتشان‌ مورد قبول‌ درگاه‌ حق‌تعالی‌ باشد. از فامیل ها و دوستان‌ خصوصاً بسیجیان‌ عزیز می‌خواهم‌ اگر از من‌ ظلمی‌ یا گناهی‌ یا بی‌ احترامی‌ دیدند مرا ببخشند. در ضمن‌ ازمادرها و پدرهای‌ عزیز که‌ مانع‌ رفتن‌ بچه‌های‌ خود به‌ جبهه‌ها می‌شوند تقاضا دارم‌ جوانان‌ را در این‌ زمان‌ به حال‌ خودشان‌ بگذارند تا راه‌ اسلام‌ را برگزینند. راه‌ من‌ و امثال‌ من‌ این‌ است‌ که‌ از اسلام‌ حمایت‌ کنیم‌ و حمایتمان‌ را عملاً انجام‌ دهیم‌ و راه‌ شما آن‌ است‌ که‌ از امام‌ و انقلاب‌ اسلامی‌ و همرزمانش‌ را حمایت‌ کنید و دست‌ از آنان‌ برندارید.

روی قبرم جوان ناکام ننویسید

امت‌ ایران!‌ ان‌ شاء الله‌ راه‌ کربلا باز می‌شود و به‌ زیارت ‌قبور شهدا و از جمله‌ زیارت‌ قبر سرور و سالار شهیدان‌ کربلا، آقا امام‌ حسین(علیه السلام) نایل‌ خواهید گشت‌. امیدوارم در آنجا ما را از دعای خیر فراموش نکنید. سلام‌ مرا بر بسیجی های‌ قهرمان،‌ از نوجوانان‌ و جوانان‌ تا پیرمردان‌ و لبیک‌ گویان‌ «اذا جاء نصرالله‌ والفتح‌ و رأیت‌ الناس‌ یدخلون‌ فی‌دین‌ الله‌ افواجا فسبح‌ بحمد ربک‌ و استغفره انه‌ کان‌ توابا» برسانید.

در آخر از مادر و پدر و دوستان‌ و فامیلان‌ تقاضا دارم‌ که‌ اگر خواستید گریه‌ بکنید برای‌ من گریه نکنید بلکه برای سرجدا شده امام حسین(علیه السلام) گریه کنید که‌ نعمتی‌ است‌ بزرگ‌. از مال‌دنیا هیچ‌ ندارم‌ بجز چند دست‌ لباس‌ و کتاب‌. قبر مرا در گلستان‌»سلطان‌ محمد طاهر» جای‌ دهید و مراسم‌ عزا را پرخرج‌ ننمایید. یک‌ ماه‌ روزه‌ و نماز استیجاری‌ برایم بگیرید و روی‌ قبرم‌ جوان ناکام‌ ننویسید. پدرم‌ وصایای‌ مرا انجام‌ دهد و مادرم‌ ناظر این‌ مسأله‌ باشد. به‌ امید موفقیت‌ اسلام‌ بر تمامی‌ کفر جهانی‌ والسلام‌ علیکم‌ و رحمة‌ الله‌ و برکاته‌، غلامرضا آهنگری‌ طاهر

جبهه به شرط عروسی

مادر شهید نقل می‌کند: من و پدر غلامرضا علاقه بسیاری به ازدواج وی داشتیم و به خیال خود می‌خواستیم با ازدواج دست او را در شهر بند کرده و او را از رفتن به جبهه منصرف کنیم. دفعه آخری که می‌خواست به جبهه برود، به او گفتم: «تا ازدواج نکنی، اجازه‌ای نمی‌دهم به جبهه بروی!» می‌دانستم که چقدر به اجازه پدرش اهمیت می‌دهد. می‌خواست مشغول نماز شود، پدرش نیز از فرصت استفاده کرده گفت: «اصلا اگر راضی به ازدواج نشوی، اجازه نمی‌دهم که نماز بخوانی!»

غلامرضا که هیچ وقت دل ما را نمی‌شکست، خندید و گفت: «پس باید اول یک منزل بزرگ برایم بسازید که بتوانم در آن دعای کمیل برگزار کنم». پدر با پیشنهادش موافقت کرد و ما مهیای ساختن منزل و ازدواج وی شدیم. عصر همان روز به خواستگاری رفتیم. از خواستگاری که برگشتیم دیدم ساکش را بسته آماده رفتن است. گفتم :«این دیگر چیست؟» لبخندی زد و گفت: «من می‌روم جبهه، پانزده روز دیگر بر می‌گردم. شما کارها را درست و راست کنید. من که برگشتم، مراسم مفصلی بگیرید» پسرم رفت و ما پانزده روز چشم به در بودیم تا برگردیم و عروسی او را جشن بگیریم. پانزده روز، یکسال برایم گذشت. و درست روز پانزدهم خبر شهادت او را برایمان آوردند. غلام به آرزوی خودش رسید. استان مازندران، شهرستان بابل، زمان شهادت 11/11/1365 محل شهادت شلمچه.

حسن ختام این نوشتار سروده‌ای زیبا، از آن یار باوفا در وصف مولا و مرادش صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) است : آن شاهد زیبارو ، می آید و می آید آن یاسمن خوشبو ، می آید و می آید آن عاطفه مطلق ، با نغمه جاء الحق با پرچــم الّا هـو ، می آید و می آید.
/919/د101/ن

ارسال نظرات