گلادیاتورهایی در پوشش میهمان
باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | سید تقی نوری
گلادیاتورهای شکمو
عیدفطر آمد و دفتر خاطرات ذهن باز شد. مردم شهر ما بعد از خواندن نماز عیدفطر، مشتاقانه به دیدار هم میروند. یک زمانی البته نه چندان دور، آن وقت که آجیل خریدن مانند فرمولهای ریاضی، مشکل نبود خاطرهای رقم خورد. بگذریم از تلخیها، عید است و کامتان را با بیان یک خاطره، شیرین کنیم. روز عید، بندهخدایی سفرهای پهن کرده بود بیا و ببین. آجیل تازه ایرانی، چند نوع شکلات لذید وطنی، شربت پرتقال تگری، ژله سرد آلبالویی و شیرینی محمدی چیده بود.
اولین مهمانها
اولین بازدیدکنندگان عیدفطر وارد منزل او شدند. به محض ورود، برق از سه فاز دیدهشان پرید. تا بهحال سفرهای به این زرق و برقی ندیده بودند. زبان دور لب و لوچه خود میچرخانند و آرامش خود را حفظ میکنند. با کمال ادب و یا در ظاهر بی تفاوت، در کنار سفره مینشینند. مهمانها به خوردنیها دست نمیزدنند که هیچ، بلکه به آنها هم نگاه نمیکردند. از میزبان اصرار خوردن و از آنها انکار و میل نداشتن.
خیال بافی در مورد میهمان
میزبان لحظهای به فکر فرو رفت و با خود گفت: این عزیزان چه انسانهای بزرگ منشی هستند. آنها چیزی تناول نمیکنند تا مبادا خوراکی کم بیاید و به مهمانهای بعدی نرسد. در همین افکار تمجیدگونه بود که ندای فرزند، او را به خود آورد. بله پسرم! فرزند پاسخ داد: مادر کاری با شما دارد. لبخند کنان از مهمانها عذر خواهی میکند و نشیمن را ترک کرد.
گلادیاتورهای شکمو
مهمانها تا چشم میزبان را دور دیدند بیدرنگ و هماهنگ به سفره یورش برنده و جیبهای خود را - بدون اینکه چیزی بخورند - پر کردند. میزبان بیچاره تا وارد اتاق شد با یک صحنه دلخراشی روبرو میشود. چشمهایش را میمالد شاید خواب دیده است. او میبیند همه ظرفها نیمهخالی گشته و اثری از پسماند آجیل و شکلاتها نیست. تازه آن موقع متوجه میشود که طمانینه آنها، آرامش قبل از طوفان بوده است و آقایان، مهمان عید فطر نبودهاند بلکه گلادیاتورهای خوش اشتها تشریف داشتهاند./918/ی704/س