ویژگیهای شهید حجتالاسلام پیغان از زبان همسرش
خبرگزاری رسا ـ ویژگیهای شهید حجتالاسلام پیغان به زبان همسرش از سوی خبرگزاری رسا منتشر شد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت الاسلام نعمت الله پیغان، از طلاب مقطع خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم و دانشجوی کارشناسی ارشد دانشکده علوم حدیث شهرری بود که در 25 اسفند ماه 1384 توسط گروهک تروریستی جندالله به سرکردگی عبدلمالک ریگی در منطقه تاسوکی به شهادت رسید، آنچه می خوانید گفت و گویی خواندنی با همسر این شهید والامقام درباره ویژگیهای شخصیتی و اخلاقی وی است .
اخلاق شهید با پدر و مادر و اقوام و به ویژه با شما چگونه بود؟
شهید در خانه و خانواده احترام زیادی برای پدر، مادر و من قائل بود. ما مثل دو دوست بودیم، دو یار! من وقتی ازدواج کردم دیپلم خیاطی داشتم. تمایلی هم نداشتم که تحصیلاتم را ادامه بدهم. اما با تشویقهای شهید با کمال میل و علاقه در رشتهای غیر از رشته خودم تحصیل را ادامه دادم.
شهید میگفت «انسان به خاطر اینکه انسان است و شرافت دارد، به دلیل انسان بودن باید یک کار انجام بدهد و آن فراگیری علم و دانش است». این جمله برای من خیلی با اهمیت بود و در زندگیام تأثیر بسزایی داشت. لذا من پا به پای ایشان تحصیلم را ادامه دادم. در طول دوران تحصیل ایشان خیلی به من کمک میکرد، هم از لحاظ درسی و هم از لحاظ اعتقادی و اخلاقی و با توجه به اینکه بچه هم داشتیم در کارهای خانه. وقتی من کلاس داشتم وقتی از کلاس برمیگشتم همه چیز در خانه مهیا بود. می توانم بگویم بیشتر از من کارهای خانه را انجام میداد. با اینکه من همواره یک شرمندگی را نسبت به خودم و فرزندانم در چشمهایشان به خاطر مشکلات مادی میدیدم، اما ایشان دست از آرمان و هدفشان که تحصیل و تهذیب بود، برنداشتند.
در دو یا سه ماه آخری که با شهید زندگی می کردم، خانه مان در طبقه سوم یک آپارتمان بود. ماه محرم و صفر، چون کلاسهای حوزهشان تعطیل بود، بیشتر در خانه بودند. من وقتی از کلاس به خانه می آمدم میدیدم ایشان دو تا چای ریخته، و با لبخند به من میگفتند بفرما! آماده خوردن است، من وقتی با تعجب از شهید میپرسیدم که تو از کجا میدانستی که من الان میآیم، میگفتند که من از پنجره کشیک میدادم که همینکه ببینمت برات چای بریزم تا وقتی به خانه میرسی سرد شده باشد.
ایشان چه کارهایی در خانه انجام میداد؟
شهید کار زن در خانه را محبت زن میدانستند نه وظیفه زن. معتقد بودند زن و شوهر باید با هم راحت باشند و در همه امور حتی موارد جزئی با هم مشورت کنند. اگر چه کسانی که با هم زندگی میکنند عین هم نیستند نه به لحاظ اخلاق و سلیقه و نه حتی از لحاظ اعتقادی، ما با هم خیلی راحت بودیم.
اوایل که ما ازدواج کردیم، ماشین لباس شویی نداشتیم. بیشتر اوقات ایشان لباس میشست. اگر هم من لباس میشستم، فقط لباس خودم را میشستم. گاهی اوقات اگر ایشان کار داشت و وقت نداشت لباسش را بشوید یا اتو کند، از من خواهش میکرد که لباسشان را اتو کنم و یا بشویم. در شهرستان هم خودش این کار را انجام میداد. چادر من را هم شهید میشست.
وقتی مشکلی برایم پیش میآمد، مرا مدیون میکرد که به لباسها دست نزنم. کارهای بچه را انجام میداد، حتی پوشک بچه را هم عوض میکرد. گاهی اوقات هم با اعتراض دیگران روبرو میشد که: «چرا تو این کار را انجام میدهی؟» در پاسخ میگفت: «بچه هم مال پدر و هم مال مادر است، بنابراین هر دو هم باید کارهای بچه را انجام بدهند.» اگر بگویم لباسهای شهید را نه شستهام و نه اتو کردهام، راست گفتهام.
اوایل ازدواج شاید، خیلی به روحیات هم آشنا نبودیم. اوایل و حتی این اواخر، من هر وقت از دیگران ناراحت و دلگیر میشدم، این ناراحتی را من نمیتوانستم به شهید بگویم. وقتی ازدواج نکرده بودم ناراحتیام را مینوشتم و همین نوشتن را درد دل با خدا میدانستم. بعد هم پارهاش میکردم. لذا همان روش نوشتن را بعد از ازدواج هم ادامه دادم، با این تفاوت که دیگر نوشتهام را پاره نمیکردم و برای این نوشتهها یک دفتر انتخاب کرده بودم. شهید متوجه نوشتههای من شده بودند، آنها را میخواندند و گاهی اوقات هم به برخی از نوشتهها، در همان دفتر، بدون اینکه به من بگویند پاسخ میدادند و یا گاهی از خودشان دفاع میکردند.
یکی از یادداشتهای من در این دفتر مربوط میشود به روز زن. آن روز منتظر بودم ایشان به من تبریک بگوید. تا شب این انتظار طول کشید و از تبریک خبری نشد. با ناراحتی رفتم سراغ دفترم که ناراحتی خودم را از این بیتوجهی بنویسم. دفتر را که باز کردم دیدم ایشان قبل از من آمده و یک کارت پستال در دفتر گذاشته و به من تبریک گفته است.
بعدها وقتی مأموریت میرفت، من دلتنگیهایم را در همین دفتر مینوشتم و بعد که شهید برمیگشت، میخواند و پاسخش را مینوشت. این دفتر را الان هم دارم و گاهی اوقات میخوانم. اسم این دفتر را گذاشتهام «گلایههای من و جوابیههای شهید.» شاید یک وقتی چاپش کردم.
گفتید مأموریت، منظور شما از مأموریت چیست؟ میشود بیشتر توضیح بدهید.
منظور من از مأموریت، در واقع سفرهای تبلیغی است که روحانیون به مناطق مختلف انجام میدهند. شهید با توجه به اینکه درس خارج میخواندند هر منطقهای را که خودشان میخواستند، میتوانستند انتخاب کنند.
شهید از سال 80 سفرهای تبلیغی خودشان را شروع کردند. فکر میکنم در کارنامه ایشان بیش از ده سفر تبلیغی هست؛ تا جایی که یادم میآیدایشان دو بار به زابل، چهار بار به روستاهای اطراف زابل، بار نیک شهر و چابهار، که همه در استان سیستان و بلوچستان قرار دارند و دو بار به بندر عباس و یک بار هم به یزد رفتند. در سفر آخر هم میخواستند به ایرانشهر بروند که به شهادت رسیدند.
شما از روش و منش ایشان در این سفرهای تبلیغی اطلاعی دارید؟
در پادگان با سربازان میبد رابطه خوبی برقرار کرده بودند و تا مدتها بعد از اینکه ایشان از آنجا برگشته بود، تلفنی با آنها در ارتباط بود و بسیاری از همان سربازان تماس میگرفتند و از ایشان راهنمایی میخواستند. کارشان مصداق آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند، بود. از روی خلوص نیت، دلسوزی و از اعماق قلب بود. این مناطق به ایشان و امثال ایشان واقعاً نیاز داشت.
مثلاً برای تبلیغ به نیکشهر رفته بودند، با مولوی آنجا هم دیداری دوستانه داشتهاند. یک بار از ایشان پرسیدم که چرا بیشتر سیستان و بلوچستان را برای تبلیغ انتخاب میکنی، ایشان جواب دادند، چون من اهل آنجا هستم و در قبال کسانی که آنجا هستند، احساس دین میکنم. ثانیاً وقتی من نروم، چطور باید انتظار داشته باشم که دیگران که اهل آنجا نیستند، بروند. ایشان حتی به شهر زابل که پدر و مادرشان بودند نمیرفتند، بلکه به روستاها میرفتند.
نکته دیگر اینکه ایشان هر بار که برای تبلیغ میرفت، اینطور نبود که همان یادداشتهای سفر قبل را بردارد و برود، بلکه دوباره یک موضوع جدید را مدتها قبل مطالعه میکرد و یادداشت برمیداشت. اصولاً ایشان برای تبلیغ بسیار زیاد مطالعه میکردند، برای هر سفر تبلیغی جدید، یادداشتهای جدید تهیه میکردند و از یادداشتهای تبلیغی سفر قبلی استفاده نمیکردند یا خیلی کم استفاده میکردند. دفتری هم داشتند که سؤالاتی را که در تبلیغ با آنها مواجه شده بودند، یاداشت میکردند و بعد که به قم برمیگشتند، میپرسیدند و یا مطالعه میکردند و جوابشان را پیدا میکردند و مینوشتند. شاید حدود سی سؤال بود. که الان هم هست؛ مرتب و منظم، که قابلیت انتشار هم دارد.
ایشان در این سفرها پیرامون موضوعاتی همچون حقوق والدین و فرزندان، حقوق زن و شوهر بر یکدیگر، عاشورا، محرم، تحریفات عاشورا، زندگی نامه ائمه، یادداشتهای اعتقادی درباره خدا، معاد، عالم ذر، قصص قرآنی، احکام به صورت بسیار روان و خلاصه، وحدت، وظایف شیعیان در زمان غیبت امام زمان، مسئله ارث در اسلام سخنرانی میکردند که من یادداشتهای این مباحث را دارم. به نظرم شهید نعمت مثل درختی بودند که زمان ثمر دادنشان بود، که ناگهان هیزم شکنی بیرحم این درخت را قطع کند.
کمی هم راجع به رفتار و روش برخورد شهید با فرزندشان بفرمایید.
وقتی دخترمان پنج ساله بود، شهید به او قرآن درس میداد، به همین جهت دخترمان در 6 سالگی میتوانست بخواند و حروف الفبا و برخی کلمات ساده را بنویسد. وقتی هم که دخترمان کلاس اول رفت، شهید اصرار داشت که هم کلاس قرآن و هم کلاس زبان انگلیسی برود. که سه ترم کلاس زبان انگلیسی را در دخترمان در حیات پدرش گذراند. به نظر من عدهای فقط لایق شهادت هستند، اگر چه مشغله شان زیاد بود، منزل را مرتب میکرد.
آشپزی میکردند. دست پختشان هم خوب بود. میآمد داخل آشپزخانه و از من می پرسید که چطور غذا درست میکنی. من هم به ایشان در حین غذا درست کردن نحوه پختن همان غذایی را که درست میکردم میگفتم. سبزی خورشی را هم بسیار خوب ریز و سرخ میکردند. بعد از شهادتش دفتری از شهید دیدم، شروع کردن ورق زدن که دیدم در آن نوشته نحوه پختن آب گوشت، صفحه بعدی را ورق زدم و با تیتر نحوه پختن خورش عدس، روبرو شدم، در صفحات بعدی هم نحوه درست کردن ماکارونی، قورمه سبزی و تمام غذاهایی را که از من پرسیده بود، یادداشت کرده بود.
شما گفتید که عدهای فقط لایق شهادت هستند، چگونه به این نتیجه رسیدید؟
تا قبل از اینکه افتخار همسر شهید بودن را کسب کنم، دیگران راجع به شهدا مسائلی را مطرح میکردند، که من فکر میکردم نوعی اغراق و زیادهگویی است، اما بعد از شهادت همسرم؛ «شهید نعمت» به این نتیجه قطعی رسیدم که سایر خانوادههای شهدا به گزاف حرف نزدهاند و فهمیدم که شهادت نصیب هر کس نمیشود و شهید شدن لیاقت میخواهد. من فهمیدم شهدا از تصور و از حرفهای ما بالاترند و وعدههایی که خدا در قرآن واقعاً حق شهداست. عدهای تنها و تنها لیاقت شهادت دارند.
من شنیدهام شهید غیر از تحصیل، در برخی مدارس، اقامه نماز جماعت، سخنرانی و جلسات پرسش و پاسخ داشتهاند.
بله! ایشان با توجه به رسالتی که برای خودشان تعریف کرده بودند، به آموزش و پرورش قم رفتند و پیش نمازی یکی از مدارس قم را پذیرفتند. آن مدرسه دبستانی بود در انتهای یکی از محلههای محروم قم، به نام چهل درخت.
با اینکه وضعیت مالی خودمان خوب نبود، ایشان برای تشویق بچهها، جوایزی ارزان قیمت میخریدند و از بچهها معما و سؤالهای دینی میپرسیدند و هر کس به آنها جواب میداد، جایزه میگرفت. من دیدم ایشان پس از مدتی روششان را تغییر دادهاند و به جای لوازم التحریر، جایزه نقدی به بچه ها میدهند. نفری دویست تومان! وقتی من از ایشان پرسیدم: «چرا به بچهها پول جایزه میدهی؟» گفتند: «با خودم فکر کردم دیدم تهیه لوازم التحریر، وظیفه پدر و مادر است، وقتی بچهها پول جایزه میگیرند هم بیشتر خوشحال میشوند و هم تصمیم میگیرند چه چیزی بخرند و به نحوی مدیریت اقتصادی را تمرین و تجربه کنند. به نظرم رسید که این روش برای بچههای دبستانی ارزش بیشتری دارد و بهتر است.»
پس از مدتی علاوه بر بچهها، معلمها و والدین بچهها هم به ایشان مراجعه میکردند و سؤالهایشان را میپرسیدند و یا با ایشان مشورت میکردند.
شهید پیغان در اوقات فراغتشان چه کاری انجام میدادند؟
ایشان به قول خودش، به عنوان زنگ تفریح شعر میخواند. میخواند و یادداشت میکرد. چند دفتر دارند که گلچینی از دیوانهای شعرای مختلف است. انشاءالله تصمیم دارم گزیدهای از این اشعار را منتشر کنم.
آخرین بیت شعری را که در حیات ظاهریشان یادداشت کرده بود، گذاشته بود جلوی آینه.
بودیم و کسی پاس نمی داشت که بودیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
به شوخی به ایشان گفتم این شعر را نوشتهای که من دلم برایت بسوزد؟ از این خبرها نیست! که گفتند نه! این شعر را پشت یک ماشین دیدم، نوشتم. بعد هم گفتند جیب پیراهنم را میخواستم بشویم، جلوی آینه خالی کردهام، آن یادداشت را هم گذاشتهام آنجا.
رابطه شهید با قرآن چطور بود؟
با توجه به اینکه ایشان در حوزه، علاوه بر ادبیات عرب و منطق و دیگر درسها به طور تخصصی فقه و اصول و به تبع درایه و رجال و در دانشگاه در رشته علوم قرآن و حدیث میخواندند. عربی تدریس میکردند و به متون عربی مسلط بودند. کتابهای حوزه را هم اگر متنش عربی بود به عربی خلاصه میکرد.
من اوایل ازدواج میدیدم که ایشان به ترجمه و یا شرح فارسی کتابهای عربی مراجعه میکرد، اما این اواخر، نمیدیدم که به ترجمه و یا شرح مراجعه کنند. از ایشان پرسیدم. گفتند وقتی متن کتاب را مطالعه میکنم متوجه میشوم و نیازی به ترجمه و یا شرح احساس نمیکنم. تصمیم هم داشتند کتابهایی که مهم و مفیدی که با زبان عربی وجود دارد و تا کنون ترجمه هم نشده را به فارسی ترجمه کنند. کتابهای تخصصی لغت را هم تهیه کرده بودند، و برای شروه قسمتی از مباحث الفاظ کتاب اصولی شهید صدر را ترجمه کرده بودند.
از طرف دیگر اهتمام جدی به قرآن داشتند. ایشان چندین بار قرآن را با ترجمه آیت الله مکارم خوانده بود. آن قسمتهایی را که میخواستند علامت زده بودند و بعد به مطالعه تفسیر و یا بررسی آن لغت و یا تجزیه و ترکیب آن میپرداختند. برای مطالعه تفسیر، به متن عربی المیزان مراجعه میکردند. ایشان تمام بیست جلد عربی المیزان را داشت و گاهی با برخی از دوستانشان هم بحث میکرد.
ایشان کاملاً حرفهای و با دقت، چندین بار قرآن را مطالعه کرده بودند. آن قرآنی را که ایشان مطالعه بودند و علامت زده بودند و یا کنار آیه یادداشتی نوشته بودند، میخواستند در موزه شهدا بگذارند، که موافقت نکردم.
کمی هم از سفر آخرتان بگویید.
شهید در حال شستن لباسهایی بود که قرار بود ما بعد از مسافرت بپوشیم. دخترم از مدرسه آمد. شهید گفت دخترم لباسهایت را در بیاور تا بشویم. بعد خودش لباسها را در آورد. من ساک را میبستم. احساس بدی داشتم. گفت چون خستهای این احساس را داری، آنجا که رفتی خستگیات در میآید. رفتم و از خانم همسایه خداحافظی کردم، موقع خداحافظی گفت به سلامتی برسین. تعجب کردم و حالت غیر منتظرهای برایم پیش آمد. به خودم گفتم چرا باید این را بگوید. دلشورهام زیادتر شد. از قم بلیط قطار داشتیم برای کرمان. قطار با یک ساعت تأخیر راه افتاد. از کرمان هم رفتیم زاهدان. آنجا برادرم هم به ما ملحق شد و پس از توقفی کوتاه در خانه خواهرم به طرف زابل راه افتادیم و در تاسوکی ...
مطلب خاصی هست که مطرح کنید.
گاهی اوقات، من و ایشان هر دو یک خواب را میدیدیم.
از اینکه میبینید سرکرده گروهک تروریستی جندالشیطان دستگیر شده چه احساسی دارید؟
ببینید! امنیت از نیازهای اساسی و ضروری بشر است. وقتی امنیت تأمین شد، نوبت به مسائل دیگر در جامعه میرسد. وقتی فرد امنیت روانی و اجتماعی نداشته باشد، چطور انتظار داشته باشیم کارویژ? خوبی داشته باشد.
ایمان زیربنای همه چیز است. از اجتماع و اخلاق گرفته تا رابطه انسان با خودش، با خدایش و با دیگران. در اینجاست که نقش حاکمان پررنگ میشود، چون الناس علی دین ملکوهم؛ اگر زمامداران مؤمن بودند، این به جامعه هم سرایت میکند و مردم را به ایمان دعوت میکند. به نظر میرسد امنیت، بر اقتصاد هم تقدم دارد. حضرت ابراهیم علیه السلام میفرماید: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ؛ اول راجع به امنیت دعا میکند و بعد درباره رزق و روزی. امنیت، زاده ایمان است. امنیت درونی و بیرونی را ایمان میسازد و ناامنی مولود بیایمانی است.
در مدت چهار سال این گروهک تروریستی باعث بیاعتمادی و آزار روحی مردم و جنایتهایی دیگر شد. از جمله چند روحانی دیگر هم ترور و به شهادت رسیدند. یا در خانه خدا پیر و جوان و حتی خون کودک ده ساله را بر زمین ریختند. یا این اواخر هم در پیشین خون شیعه و سنی را با هم و در کنار هم بر زمین ریختند. آیا اگر بلافاصله با تروریستهای فاجعه تاسوکی برخورد میشد، باز هم شاهد این فجایع تروریستی بودیم؟ اما با تمام این حرفها من از اینکه میبینیم این تروریست توسط نیروهای اسلام دستگیر شده خوشحالم. واقعاً دستگیری این فرد همه مردم و مخصوصاً خانواههای شهدا را شاد کرد و قدرت ایران را به رخ دنیا کشید.
از شما به خاطر اینکه در این گفت و گو شرکت کردید، متشکریم. /940/گ402/ص
ارسال نظرات